مهمان امشب برنامه دست خط نجفقلی حبیبی فعال سیاسی اصلاحطلب و استاد دانشگاه بود.
جوانان نسل امروز با جوانان نسل اول انقلاب که شماها به عنوان رئیس دانشگاه و استاد دانشگاه با آنها کار میکردید، چقدر فاصله دارند؟زمانه خیلی تحول یافته است. درخواستهای اجتماعی تغییر کرده و تحولات بینالمللی خیلی توسعه یافته است، در نتیجه جوان امروز با همین امکانات ارتباط جمعی که امروز هست و آن زمان اصلاً نبود، خیلی تغییر کرده است؛ یعنی جوان امروز ما تقریباً در جریان همه اتفاقاتی که در دنیا رخ میدهد هست، این جوان چقدر باید از نظر ذهنی و فکری قوی باشد که در مقابل این که اینها را میشنود هویت خود را بتواند حفظ کند. کار بسیار سختی است. توقع سختی است که از جوانان داریم.
این که توقع داشته باشیم جوانان ما همانند نسل اول انقلاب باشند توقع خیلی معقولی نیست، ولی باید این را کار کنیم که بخش فرهنگی ما مسائل را آن گونه که واقعیت دارد و درست است، خوب تبیین کند تا جوان ما دچار انحرافاتی که از طریق تبلیغات خارجی صورت میگیرد، نشود.
اینکه گوش نکند را نمیتوان انجام داد، چون این گوش میکند و میخواند و بررسی میکند. بیشترین کار این است که آن فکر صحیح را خوب پرورش دهیم.
فضای باز فرهنگی به ما کمک میکند یا باید یکسری فیلترها و مراقبتها را در نظر بگیریم؟ همین شبکههای اجتماعی که اشاره کردید برای ما فرصت است یا تهدید؟فکر نمیکنم با فیلتر کردن مشکل ما حل شود؛ اصلاً حل نمیشود، چون هزار روش دیگر وجود دارد که آن فیلتر فایده ندارد. ما باید مبناهای خود را بر اساس اصول اسلام و منطق و زبان امروز تبیین کنیم تا جوان ما بفهمد چه خبر است، والا با فیلتر کردن نشنوند، ولی میشنود شما چه کار میخواهید بکنید؟ هزار روش وجود دارد که ببیند و بشنوند.
یک عده تصور میکنند اگر کاری کنیم کسی نشنود کار حل میشود؛ اصلا چنین چیزی نیست. در دنیای امروز هیچ وقت اینچنین نیست. بحث تمدن اسلامی را نگاه میکنیم هیچ گرفتگی نداشته که تمدن شده است. به هر اندازه محیط باز است منتهی آدمهایی هستند که در قسمت اسلامی و عقلی و فکری کار بزرگ انجام میدهند.
در نتیجه آن کسی که میخواهد به چیزهای ناخوشایند گوش کند یا توجه کند، آن قدر مفاهیم عمیق عقلی و فکری جلوی آن قرار میگیرد که او را متقاعد میکند که این خط باطل است و این خط درست است.
یعنی محدودیتی نباید ایجاد کرد، اما باید مراقبت گذاشت.من برای ذهن خودم یک مثالی میزنم و میگویم این هوا پر از میکروب است، من چقدر میتوانم جلوی میکروبها را بگیرم؟ یکی این است که مراقبت کنیم، ولی بیش از آن باید بدن و جسم خودم را نیرومند و مراقبت کنم که تحت تاثیر این میکروبها قرار نگیرد؛ این را گاهی غفلت میکنیم.
چطور میتوانیم جامعه و جوانان را مقاوم کنیم؟فکرهای صحیح را رواج دهیم؛ هر گونه خرافات، هر گونه عوام زدگی، هر گونه تبیین ناصحیح اسلام ضرر میرساند به جای اینکه منفعت ایجاد کند.
جالب این است که ناوهای آمریکا بخواهند از تنگه رد شوند باید از بچههای سپاه اجازه بگیرند.بله، معلوم است، چون اینها حافظ منافع ملت هستند و نگهدارنده مرزهای کشور هستند. یکی از کارهای سپاه حفظ مرزهای کشور است. معلوم است باید این اتفاق رخ دهد. آمریکاییها یک خطای خیلی استراتژیکی بود که انجام دادند.
فکر میکنید آمریکاییها به این مسیر ادامه میدهند؟من گمان نمیکنم؛ عملا هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند. هیچ جای دنیا این حرف را نپذیرفتند. هیچ کشوری تا جایی که من میدانم این حرف را قبول نکردند.
جدای از سپاه و گروه تروریستی خواندن آن، الان ترامپ چندین کار دیگر هم انجام میدهد. فشار حداکثری اقتصادی و تحریمهای مختلف وجود دارد. شما معتقدید این مسیر را همینطور ادامه خواهد داد؟او (ترامپ) ممکن است ادامه دهد. خیلی نمیتوانم بگویم او پشیمان میشود. او فکر میکند با این کار میتواند پول به دست بیاورد؛ او تاجر است. میخواهد پول دربیاورد. به عربستان گفت گاو شیرده است و ما میدوشیم. به عربستان به صراحت گفته است و رودربایستی ندارد. اخیراً هم گفته ۵۰۰ تا یک میلیون دلار گرفتیم. او نمیتواند موفق شود، چون حرف او در ایران ارزشی ندارد. مردم ایران اصلاً این حرف را نپذیرفتهاند و حتی مردم دنیا هم نپذیرفتهاند، چون یک جور حرفزدنی است که روابط بینالملل را به هم زده است.
آقای حبیبی بچه انقلاب اسلامی است. فلسفه اسلامی خوانده، شاگرد شهید مطهری بوده است، شما اهل هیات امام حسین (ع) هستید؟همه ایرانیان مسجد میروند و مراسم اینچنینی را میروند و ممکن است من گاهی کمتر توفیق پیدا کنم. کم و بیش همه در این وادی هستیم.
یعنی اعتقاد قلبی دارید.اعتقاد قلبی وجود دارد، ولی ممکن است فرصت نشود حضور پیدا کنیم. چرا که اینها نهادهای اجتماعی هستند که از درون خود جامعه میجوشد و فرهنگ اسلامی را همینها نگه میدارند. منتهی آن چه الان میتوان گلایه کرد این است که مراقبت احتیاج دارد.
حالا برای چه این مطلب را بیان کردم؟ ما برنامهای را چند سال پیش در شبکهای دیگر در خدمت شما بودیم. بحث فرهنگی بود. خیلی این مطالبی که بیان شد جنجالی شد.عدهای موازین اخلاقی و اسلامی را کنار گذاشتند و هر طور دلشان خواست برخورد کردند.
قبول کنید قدری تند بیان کردید.نه، ممکن است آدم حرفی بزند و کلمهای را پس و پیش بیان کند. وسط کلام بیان کردند برنامه تمام شد. اصلا اجازه ندادند جمله من ترمیم شود. این خیلی مهم بود. ممکن است وقتی اینطور صحبتها میشود پس و پیشی شود و فرصتی هست که عبارت را ترمیم کنیم والا همه میدانند که من اولین کسی هستم که کتاب درباره امام حسین (ع) نوشته شد. بعداً کسان دیگر کتابشناسی امام حسین (ع) را نوشتند، واقعا ایمان به این مسئله دارم.
البته همه کسانی که از سر دلسوزی و عشق به امام حسین (ع) به من اهانت کردند من حلال میکنم، چون علاقهمند بودند و عشق آنها بود و فکر روی حرفهای من نکردند و احساسی برخورد کردند.
انصافاً جمله شما کامل نشد و آخر برنامه بود.بله، من هم نمیتوانستم پیش خود بگویم عمداً تلویزیون اینجا را قطع کرده است. مطمئن شدم که گفتید برنامه تمام شد و کاری هم نمیتوانستیم بکنیم. آنهایی که آنطور صحبت کردند آن چه به من مربوط میشود را بخشیدم. یعنی اگر حقی به گردن من داشته باشند و آن چه به خدا مربوط میشود، خودشان میدانند، ولی بدجور اهانت کردند، بدجور برخیهایشان برخورد کردند. هنوز در تیتر برخی سایتها وجود دارد.
اگر خود شما هم به آن نقطه برگردید فکر میکنم ...عشقی که من به امام حسین (ع) دارم، ذرهای از آن عشقی که در مقدمه کتابم نوشتهام، کم نشده است.
شما متولد خوانسار در سال ۱۳۲۰ هستید؟بله.
خوانسار کجا میشود؟خوانسار جزو استان اصفهان است. ما از تهران که میرویم، خمین، گلپایگان، خوانسار و بعد نجفآباد و اصفهان است. در یک مسیر قرار میگیرد.
جزو استان اصفهان میشود.بله.
پدر شما چه کاره بودند؟پدر من کشاورز بودند. در روستایی به نام «قلعه بابا محمد» که نزدیک خوانسار است. در ۱۲-۱۰ کیلومتری خوانسار است که به سمت اصفهان میروید. نزدیک جاده است. آنجا متولد شدم. پدرم کشاورز بود. وقتی من عضو شورای بازنگری قانون اساسی بودم در شرحی که برای کسانی که شرکت کردند نوشتم، بیان کردم پدر من کشاورز است.
مادر شما هم ...مادرم خانهدار بودند.
چند فرزند بودید؟ما ۸ فرزند بودیم، ولی به تدریج فوت کردند. الان سه فرزند باقی ماندیم.
خدا شما را حفظ کند. چه سالی ازدواج کردید؟سال ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۱.
۲۱ سالگی ازدواج کردید؟بله.
خیلی زود بود.بله. علت این بود که در تهران تنها بودم. از طریق یکی از دوستانی که با من بود و انسی پیدا کرده بودیم، ازدواج کردیم.
فامیل نبود؟ در تهران آشنا شدید؟فامیل نبود. آنها شمالی هستند و ما یک جورایی جنوبی هستیم.
برای کجای شمال هستند؟رودسری هستند.
ایشان درس میخواندند؟خیر. ایشان هم خانهدار بودند.
چند فرزند دارید؟۳ فرزند دارم.
چه خواندهاند و چه کاری میکنند؟قرار شد بحث خصوصی نکنیم. (میخندد)
حداقل بگوئید چه کاری میکنند؟یکی استاد دانشگاه است؛ در رشته حقوق بینالملل هستند. دو تای دیگر دخترانم هستند که یکی ازدواج نکرده و یکی هم خانهدار است.
چند نوه دارید؟ولی تحصیلات دخترانم خوب است.
چه رشتهای خوانده اند؟فوق لیسانس و یکی هم دانشکده علوم دانشگاه تهران تحصیل کرد و بعد رشته را در فوق لیسانس عوض کرد و به رشته علوم انسانی و روانشانسی رفت. یکی دیگر هم زمینشناسی بود و بعد فوق لیسانس در حوزه علوم انسانی رفت.
همه را شما به علوم انسانی کشاندید.خود آنها علاقهمند شدند و من دخالتی در این کارها ندارم. بچهها هر رشتهای بخواهند انتخاب میکنند.
اهل تفریح هستید؟متاسفانه اصلاً اهل تفریح نیستم و همین هم زندگی ما را خستهکننده کرده است. همه کار من مطالعه است و وقتی درس میدادم، مسئولیت داشتم و هم کار تالیف کتابها بود. وقتی رئیس دانشگاه علامه طباطبائی بودم شرح توحید صدوق در سه جلد منتشر شد و کتاب مهمی است و الان هم برخی از علما در قم از روی این تدریس میکنند. شرح توحید صدوق خیلی مهم است.
در جایی گفتم وقتی قرار شد این را تصحیح کنم با توصیه مرحوم حائری که آن زمان مسئول کتابخانه مجلس بود انجام شد. ایشان به من گفتند این کار را انجام دهید. بعد که خواستم نسخههای خطی از این کتاب بگیرم، از کتابخانه مرحوم آیتالله مرعشی، فرزندشان هم به من گفتند مرحوم پدرم همین طور مکرر آرزو میکرد. من خیلی خوشحال شدم که الحمدالله توفیق پیدا شد که من سه جلد شرح توحید صدوق را تصحیح کردم.
آن زمان که دانشگاه علامه بودم معمولاً ۳ بعد از نصفه شب بیدار میشدم و روی اینها کار میکردم. مثلاً بعد از نماز صبح نیم ساعتی چرتی میزدم و بعد سر کار میرفتم و تا شب بودم. این برکتی که سحرها داشت را هیچگاه فراموش نمیکنم. این را به این دلیل میگویم که جوانان متوجه برکات سحرها شوند.
نقل بینالطلوعین که میگویند...من این را چشیدهام و هیچ شکی در این ندارم. یکی از کتابهایی که تصحیح کردم که آن هم قابل توجه و قابل عبرت است، برای خود من خیلی عجیب بود، شرحالاسماء حاج ملا هادی سبزواری است که شرح دعا جوشن کبیر است. حاجی ابتدا میگوید من به این دعا علاقهمند هستم، قطعاتی از این دعا را در قنوتهای نمازهای خودش میخوانده است.
وقتی من قرار شد این کتاب را تصحیح کنم تازه به نظرم کامپیوتر آمده بود و تایپ کامپیوتر بود. یعنی هنوز دانشگاه تهران کتابهای خود را با آن حروفهای سربی چاپ میکرد. سال ۷۲ و ۷۱ بود. من که شروع کردم چیزهایی اتفاق میافتاد که هنوز هم گیج هستم و نمیفهمم چه اتفاقی بود.
مثلاً وقتی قرار بر این شد، من میرفتم که آقایی گفت تایپ ندارید؟ ما تازه تایپ کامپیوتری راه انداختیم. خیلی خوشحال شدم. به آنجا رفتم و گفتند مژده بدهم که یک عرب پیدا شده و میخواهد تایپ را به عهده بگیرد. اینها برای ما برکات بود.
مسیرها باز شد.عجیب. تاکنون در زندگی خود چنین چیزی ندیده بودم. منابعی که در پاورقی میخواستم بنویسم در کتابهای قدیمی باید میرفتم که عموماً چاپ سنگی بود. دانشکده الهیات خودمان در دانشگاه تهران میرفتم و پشت این کتابهای چاپ سنگی چیزی نوشته نبود و نمیدانستیم چیست. با کتابهایی که جدید آمده کاری نداریم. من میدانستم باید به آنها مراجعه کنم. ۵۰۰ کتاب چیده شده بود و یکی را دست میبردم و از قفسه بیرون میکشیدم. دست میگذاشتم و دقیقاً همان مطالبی که میخواستم میآمد.
نمیدانم این را چه بگویم. هیچگاه در این مسیر از حیرت خارج نشدم. اینها برکات حاجی و از برکات دعای جوشن کبیر است.
صحبت جوشن کبیر شد؛ الان در ماه رمضان هستیم و خیلی بخواهید فشرده را بیان کنید ...من توصیه میکنم همه دعای جوشن کبیر را دقت کنند و بخوانند. این دعا همهاش سپاس خداوند است. به صور گوناگون است. حاجی سعی کرده این عبارات را شرح دهد؛ بنابراین در مفاتیح و کتاب ادعیه مشخص است مردم در شبهای جمعه دعای جوشن کبیر میخوانند یا در مراسم مختلف یا شبهای قدر و یا در ماه رمضان بیشتر این دعا را میخوانند.
به هر حال دعای مبارکی است. حاج ملاهادی میگوید من در قنوت از این استفاده میکنم برای اینکه در این دعا انسان هیچ چیزی برای خودش از خدا نمیخواهد. فقط صفات خدا را میشمارد. این تاکید مهمی است. میگوید این دعا از این بابت برای من مهم است که ...
که بنده چیزی برای خود نمیخواهد.بله. فقط صفات خداوند را میگوید.
شما طلبه هم بودید؟بله.
ولی لباس نمیپوشید.یک دو الی سه ماهی پوشیدم، ولی در کل نمیپوشم.
فلسفه نپوشیدن لباس چیست؟
نمیدانم. یادم نیست، چیز بیخودی و بیدلیلی بود.
دوست داشتید بپوشید؟دوست داشتم بپوشم و برای همین هم چند ماهی پوشیدم. فکر میکردم به آموزش و پرورش آمدم، یه خورده فضا مناسب این لباس نیست. به یاد ندارم دقیقاً چه بود و مدت زمانی که پوشیدم هم محدود بود.
چه کسی برای شما عمامهگذاری کرد؟آن زمان من در اراک درس میخواندم. در حوزه علمیه اراک بودم. آیتاللهی در آنجا به نام آیت الله صدر بود که همه اینها به رحمت خدا رفتند. از بزرگان اراک بودند. من آنجا تا رسائل و مکاسب هم خواندم.
(پخش فیلمی قدیمی از دکتر حبیبی در میان برنامه)
تصویر پخش شده فکر کنم برای ۱۷ – ۱۸ سال پیش بود.بله. من خیلی در ذهنم ضبط نکردم که موضوع بحث چه بود.
درباره امر به معروف و نهی از منکر در یک مراسمی بود که صحبت میکردید.آقای حبیبی قبل از انقلاب فعالیت سیاسی علیه رژیم داشتید؟اواخرش بله. تقریباً سال ۵۵ بود که هنوز رساله را دفاع نکرده بودم. مختصر فعالیتهایی در کلاسها داشتیم. دبیر در شهر ری در آن زمان بودم و دانشسرای تربیت معلم که آنجا داشت فوق دیپلم برای مدارس راهنمایی تازه تاسیس تربیت میکردیم. تربیت معلم تدریس میکردم. در کلاسها بحثهای زیادی داشتیم. گاهی مواقع اینها را دعوت میکردیم و خود من هم فعالیت میکردم.
دستگیر نشدید؟نه. چند جا دردسر درست کردند و بعد که دکتری را گرفتم چند جا شرکت کردم که قبول شدم، ولی اجازه ندادند منتقل شوم معلوم بودم دستی در پروندهها هست.
ارتباطات شما با شهید مطهری و شاگردی شما تاثیری در این مسئله نداشت؟
نمیدانم. من این مسئله را متوجه نشدم. مشهد رفتم امتحان دادم و مرحوم آشتیانی خیلی علاقهمند بود که من آنجا باشم و نشد. اصفهان و تهران هم همینطور. بعد از این انقلاب پیروز شد، چون تهران، دانشکده الهیات امتحان دادم که نشده بود و بعد از پیروزی انقلاب مرحوم مفتح گشته بود و من را پیدا کرده بود و اطلاع دادند که خدمت ایشان بروم. ایشان رئیس دانشکده الهیات شدند. رفتم و گفتند پرونده شما را به جریان میاندازیم و از آموزش و پرورش به دانشگاه منتقل شوید. کارهایش را خود آنها انجام دادند.
وقتی خدمت ایشان رفتم گفتم کارگزینی حکم من را صادر نمیکند. میگوید پست نداریم. خودشان با من کارگزینی آمدند. اینا خیلی مهم است که من بیان میکنم. یک رئیس دانشکدهای و آیتالله مفتح و با وضعیتی که اول انقلاب بود و چهره شاخص کشور بود همراه معلمی که میخواهد به آنجا بیاید در کارگزینی نشسته است و گفته پست فلان کس که بازنشسته شده به ایشان بدهید. رئیس قبلی دانشکده بود که بازنشسته شده بود. آنجا نشسته و کار من را حل کرده است.
اولین برخوردتان در دوره لیسانس بود؟برخوردها بیشتر در دوره دکتری بود. در دکترا ۵ نفر بودیم.
اولین جایی که ایشان را دیدید در کلاس لیسانس بود.بله. اول در کلاس لیسانس بود.
آن جرقه علاقه که زده شد.در سخنرانیهای ایشان هر جایی که میرفتم مخصوصا معلمین را دعوت میکردند، سعی میکردم بروم.
خاطرهای را از شهید مطهری گفتید که در دوره دکتری ۴ نفر بودیم در اتاق کوچک ایشان در دانشکده الهیات میرفتیم. ایشان بیرون میرفت و چیزی میخرید.بله.
میتوانید برای ما تعریف کنید؟آنجا ملاحظه ایشان را میکردند. تختی در اتاق ایشان گذاشته بودند که اگر خسته میشوند استراحت کنند. یکی دو تا صندلی بود و ما روی صندلی و لبه تخت مینشستیم. اتاق کوچک بود. ایشان میز داشت که مینشست. تمام میشد عبا را بر سر میکشید و میرفت. بعداً متوجه میشدیم. به سرچشمه میرفت و نان بربری یا سنگک میخرید و پیاله ماست میخرید. عبا را روی سر میانداخت تا خیلی معلوم نشود. ما هر کدام افطار میکردیم اجازه میخواستیم ما برویم خرید کنیم این اجازه را نمیدادند.
آقایی هم بود که گاهی ایشان را میبرد و میآورد، آن هم قبول نداشت برود. حتماً خودشان میرفتند و احساس میکنم تهذیب نفسی بود که خودش این کارها را بکند و آن زمان آقای مطهری خیلی بزرگ بود.
در کلاس، برای ایشان ارتباط گرفتن مهم بود که طرف چطور فکر میکند؟کلاس که تمام میشد بحثهای سیاسی دوستان با ایشان مطرح میکردند مثلاً بحثی در حسینیه ارشاد و دعواهای آنجا بود. هر کسی یک چیزی میپرسید. ایشان هم برخی مواقع نظر خود را بیان میکرد و برخی مواقع هم نظر خودش را سعی میکرد جمع کند، نمیدانم به چه دلیلی بود یا وقت نبود یا هر دلیل دیگری داشت.
یعنی درباره اختلاف با دکتر شریعتی هم میپرسیدند؟بله.