اگر خمینی(ره) را دیدی بگو همه شما را دیدند و خریدند؛ ما ندیده شما را خریدیم!

به گزارش خبرنگار احزاب و تشکل‌های گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان،  در سال ۱۲۸۰ یعنی حدود یک قرن پیش بود که طیب حاج رضایی در محله‌ای به نام صابون پز خانه تهران دیده به جهان گشود. لوتی مسلک بوده و از همان جوانی شیفته ورزش‌های باستانی بود از همین رو نیز نامش همواره در زورخانه‌های تهران می‌درخشید.

جوانی که نامش با درگیری‌ها گره ای کور خورده بود

مثل بسیاری از هم مسلکان خود به سبب زور بازویی که داشت هر از چندگاهی آتش درگیری‌ها را در محل روشن میکرد و رفیق شفیقش کسی نبود جز شعبان جعفری یا همان شعبان بی مخ!

در پرونده‌های شهربانی هم اگر نگاه می‌کردی معمولا نامش در ابتدای هر پرونده درگیری جلوه‌گر بود. در سال ۱۳۱۶ هم به دو سال حبس انفرادی و پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد ،در دی‌ماه ۱۳۲۳ نیز به سبب شرارت‌هایش بازداشت و به بندرعباس تبعید شد.همچنین در سندی که درباره وی وجود دارد شهربانی تهران طی نامه‌ای به شهربانی بندرعباس سبب بازداشت او را اتهام قتل دانسته است. البته پس از بازگشت به تهران حجره‌ای در بازار خرید و کمتر به دعوا‌های بی‌دلیل روی آورد، اما باز هم در مواقع حساس از زور بازویش در راه ناصواب بهره می‌برد.

حسین شیروانی از آشنایان طیب که سال‌ها در بازار‌های تهران قدیم کار کرده است درباره طیب می‌گوید: «از زندان که آمد بیرون، حاج خان خداداد او را برد پیش خودش. ملک میدان مال حاج خان خداداد بود که آدم مومن و مردمداری بود. طیب حدود سال ۲۶ بود که به میدان امین‌السطان آمد. اوایل کارش این بود که درباغی می‌گرفت، یعنی وقتی به میدان می‌رفتید و مثلا ده لنگه پرتقال می‌خریدید، ده تومان از شما می‌گرفتند. بعد به شما اجازه می‌دادند بار از میدان خارج کنید. یادم هست برای هر لنگه بار یک ریال می‌گرفتند. چند تا کارگر هم به عنوان نوچه همیشه دم دست طیب‌خان بود، کسانی مثل رضا گچ‌کار، مش‌مهدی. آن روز‌ها آژان به اصطلاح پاسبان نبود، برای همین برای گرفتن عوارض هر کسی که می‌خواست این کار را بکند چند نفر بزن بهادر را کنار دست خودش نگه می‌داشت. مدتی که گذشت مردم اعتراض کردند و قضیه درباغی گرفتن جمع شد.»

وقتی شاه دوستی طیب شهره عام و خاص بود

طیب را از مهره های مهم شاه و دربار هم می‌دانستند تا جایی که حتی یکبار در دوران زمامداری مصدق در ۳۱/۱۲/۱۰ و به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبان جعفری (معروف به شعبان بی‌مخ) بازداشت شد. طیب و هم‌بندانش همان زمان در اعتراض به این بازداشت در نامه‌ای به فرماندار نظامی تهران نوشتند: «اینجانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه محبوب توقیف و بازداشت نموده‌اند.»

برخی نقش طیب را در کودتای ۲۸ مرداد حتی از شعبان جعفری نیز پررنگ تر دانسته و او را جزو افراد مهمی میدانند که در بعدازظهر ۲۸ مرداد ۳۲ بنیان خانۀ نخست‌وزیر ملی را از جا کندند و با به راه انداختن دستجات معترض، «جاوید شاه» گویان دولت محمد مصدق را به زیر کشیدند. حتی در آن زمان به او لقب تاج بخش داده بودند تا جاییکه وزارت جنگ  وقت هم به پاس زحماتش در وقایع ۲۸ مرداد  به وی یک قطعه مدال درجه ۲ رستاخیز اهدا کرد.

با مرور برخی اسناد باقی‌مانده از آرشیو ساواک هم به این نکته می‌رسیم که طیب به دلیل خوش‌خدمتی به حکومت پهلوی در ۲۸ مرداد انحصار واردات موز و توزیع آن را بدست آورد. طیب همچنین به عضویت جمعیت قیام رستاخیز ۲۸ مرداد درآمد و کمی بعد به عنوان عضو هیات رییسه این جمعیت منصوب شد.

حال آنکه پشت پرده این نقش آفرینی شاه دوستی وی بوده است یا دریافت پول از طراحان خارجی کودتا دو فرضیه ای است که همچنان مطرح است.

همه مرام‌های خاص طیّب

طیب اگرچه لات منش بود اما از همان روزهای نخست نیز اخلاقیات و منش هایش با هم مسلکان خود نظیر شعبان جعفر ی تفاوت داشت .

محمدمهدی عبد خدایی دبیرکلی جمعیت فداییان اسلام در گفت‌وگو با  باشگاه خبرنگاران جوان، درباره شخصیت و منش طیب گفت: طیب با آنکه یکه بزن بود اما در عین حال هیات دار هم بود و نوعی لوطی گری خاصی در او وجود داشت. برای مثال در محله‌ خودش خلاف نمی‌کرد، از کنار دیوار راه می‌رفت تا به قول خودش شانه‌اش خاکی باشد و هرگز نگاه بد به دختران محله و کسانی که در محله بودند نداشت.  علاوه بر این یکی از مرام‌هایی که طیب داشت این بود که به افراد روحانی احترام ویژه‌ای می‌گذاشت و به آنها توهین نمی‌کرد و اگرچه گاهی خلاف می‌کرد اما در عین حال محرم و سفر و دهه فاطمیه دست به خلاف نمی‌زد.

کفری که به ایمان رسید

از سال ۳۶ بود که آرام آرام رویه طیب تغییر کرد. برخی این تحول را ناشی از اعتقادات مذهبی وی می‌دانند. محسن رفیقدوست درباره روحیات مذهبی طیب می‌گوید: «اگر چه در زندگی خودش مساله داشت، ولی اهل هر فرقه‌ای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) به شمار می رفت و اگر در روز‌های دیگر سال چاقوکشی یا گردن کلفتی یا هر کار دیگری می‌کرد حداقل در ماه‌های محرم و صفر و رمضان این کار‌ها را کنار می‌گذاشت و به اصطلاح شسته و رفته می‌شد؛ به ویژه در ماه محرم تکیه می‌بست و روضه‌خوانی ترتیب می‌داد و دسته عزاداری به راه می‌انداخت. من فکر می‌کنم اصلا نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولا امام حسین (ع) بود.»

ساواک نیز در گزارشی که مربوط به سال ۱۳۳۷ است می‌نویسد: «طیب حاج‌رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته است » برخی نیز از علاقه وی به امام خمینی (ره) می‌گویند. اوج این تغییرات را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شاهدیم؛ وقتی که انقلابیون نگران نقش‌آفرینی منفی حاج طیب در برابر اقداماتشان بودند، اما ماجرا جور دیگری پیش رفت.

بعد از ماجرای ۱۵ خرداد در تهران حکومت نظامی اعلام شد و ماموران طیب حاج‌رضایی، اسماعیل رضایی و حدود ۴۰۰ نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی بازداشت کردند. برخی از اسناد ساواک نیز  نشان می‌دهد که طیب خود شخصا در تظاهرات ۱۵ خرداد شرکت نکرده بود، اما ساواک برای اینکه این اتهام که معترضان از خارجی‌ها پول گرفته‌اند را ثابت کند، اقدام به دستگیری طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی کرد. گفته می‌شود اکثر قریب به اتفاق بازداشت‌شدگان طی اعترافاتی طیب را مسبب اصلی ماجرا اعلام کردند.

می‌گویند طیب در تمام طول ۵ ماه زندان خود تحت فشار و شکنجه بوده که اعتراف کند از امام و عوامل خارجی پول دریافت کرده تا کشور را به آشوب بکشد اما او هرگز زیر بارش نمی‌رود.

راویان حتی به نقل از حاج‌رضایی آورده‌اند که: «من در زندگی خلاف‌های زیادی کرده‌ام، ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکه‌دار سازم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد.»

بدین ترتیب طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشگر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خردادماه ۴۲ به استناد قسمت اول ماده ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند.

محمد آقا [محمد باقری معروف به محمد عروس] درباره آن روز قیام خرداد ۱۳۴۲ در تهران گفت: «بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن. همه آنها، بارفروش‌های میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، طیب بود. چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادر‌ها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا! ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم؛ اما می‌دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می‌کند. آن زمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ] سرشاخ شده بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروش‌ها رو تیر کنم.

آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرف‌های شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم.

عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند.

بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مامور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.

این‌ها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرف‌ها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی‌افتم.

فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می‌برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند، ما ندیده خریدار شما شد‌یم.

نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.»

حاج مهدی عراقی تعریف می‌کرد که بعد از پیروزی انقلاب زندانیان پانزده خرداد به دیدار امام راحل رفتند در آخر جلسه حسین شمشاد به امام خمینی (ره) می‌گوید من پیغامی برای شما دارم. (طیب حاج رضایی گفت من دیگر امام را نمی‌بینم، ولی شما‌ها ایشان را خواهید دید. اگر امام را دیدی به ایشان بگویید طیب ندیده شما را خرید، اما همه شما را دیدند و خریدند.) در آن لحظه اشک از چشمان امام (ره) جاری شد و فرمود که حقیقتا طیب حاج رضایی حر دیگری بود برای اسلام و یک آزاد مرد بود.

بر اساس روایت انقلابیون، اسماعیل رضایی که از بازاریان خیّر و لوطی‌های جنوب تهران بود و به همراه طیب به هدایت آشوب‌ها متهم شده بود در ذیل ورقه حکم دادگاهشان نوشت: «اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت. چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟»

دو روی سکه زندگی حرّ انقلاب

در مجموع عموما زندگی طیب را به دو بخش تقسیم بندی کرده اند بخشی که مملو از شرارت، درگیری، نزاع خیابانی و باج‌گیری که به زندان و تبعیدش به بندرعباس انجامیده و بخشی دیگر که از آن با عنوان دوران «تحول شخصیت» و بازگشت به سوی خدا یاد می‌شود.

البته بیژن حاج‌رضایی که فرزند سوم طیب است، با رد زندگی دوگانه یا دو مرحله‌ای پدرش می‌گوید: «اینکه گفته می‌شود پدرم زندگی‌اش دو بخش بوده که یکی شرارت و دیگری انسانیت بوده قبول ندارم. همۀ عمرش برای امام حسین زندگی کرد.»

محمدمهدی عبد خدایی دبیرکلی جمعیت فداییان اسلام در گفت‌وگو با  باشگاه خبرنگاران جوان، با اشاره به تفاوت فردی مانند طیب با شعبان جعفری ادامه داد: طیب در آغوش دربار بود، اما در ۱۵ خرداد از آغوش دربار خارج شد، اما شعبان جعفری همان شرایط را ادامه داد و زمانی که شاه رفت شعبان هم به خارج از کشور گریخت.

وی در ادامه با ارزیابی عاقبت به خیری طیب گفته است: طیب اگرچه فرد نرمالی نبود و از بزن بهادر‌های بازارچه سعادت محسوب می‌شد، اما در سقوط دولت مصدق نقش به سزایی داشته و به وی لقب تاج بخش را داده بودند، اما در عین حال ارادت ویژه‌ای به امام حسین (ع) و اهل بیت داشت و احترام ویژه‌ای برای وعاظ قائل بود از همین رو نیز در نهایت همین محبت دست وی را گرفت و طیب در ۱۵ خرداد ماه پای تا زمانی که محکوم به اعدام شد پای آرمان هایش ماند به همین جهت هم امام فرمودند که طِیِب طَیِب شد.

چلّه نماز شب برای پاک شدن

حرّ انقلاب روزی رو به برادرش می کند و می گوید که قصد توبه دارم و از رفتار گذشته خود پشیمانم .. چه کنم؟ برادر به او گفت که سه شب نماز شب بخوان …. بعد‌ها فهمیدند که از سر ترسش ۴۰ شب نماز شب خوانده است.

انتهای پیام/ 

برچسب ها:

سیاسی