به گزارش مشرق، حرکت یک رماننویس در هنگام نگارش رمان، از تاریکی مطلق بهسمت روشنایی مطلق است». این جمله یکی از آموزههای «محمدحسن شهسواری» از کتاب ارزشمند «حرکت در مه» است که همیشه در ذهنم میدرخشد. وقتی خواندن یک رمان را شروع میکنم، برای سرگرمی و کمی هم وسواسگونه، در ذهنم بهدنبال نقطه تاریکی و روشنایی مطلق رمان میگردم. از نظر من نقطه تاریک رمان «اوسنه گوهرشاد» در همان چند صفحه اول رمان است؛ جایی که نویسنده و بانو گوهرشاد درون کالسکه تاریکی نشستهاند و در حال سفر در زمان هستند. آنها به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی میروند؛ نویسنده و بانو گوهرشاد. بله! نویسنده در کتابش حضور دارد؛ حضوری گاهی زیادی پررنگ! قبل از هر سخنی، به شناسنامه رمان اشاره میکنم. ناشر یا شاید هم نویسنده در شناسنامه رمان نوشتهاند «رمانک فانتزی». بعد از سالها مطالعه در حوزه ادبیات، یادم نمیآید که رمان به 2 قسمت رمانک و رمان کمی بزرگتر تقسیمبندی شده باشد! رمان بهدلیل تعدد شخصیت، تعدد مکان (لوکیشن)، تعدد جغرافیا، تعدد خرده و کلانروایتها و... است که رمان نامگذاری شده که این کتاب همه این ویژگیها را داراست، البته «فانتزی» که خود تعریف دیگری دارد.
بیشتر بخوانید:
توجیهات فرویدی برای نمایش تمایل همخوابگی «مادر» با فرزند + تصاویر
از نظر من رمان «اوسنه گوهرشاد» یک رمان پستمدرن است. در همان صفحات اول، نویسنده رسماً با خواننده وارد گفتوگو میشود؛ آن هم با نثری محاورهای. حتی خیلی جاها جواب پرسشهای احتمالیِ ذهن خواننده را میدهد. خیلی جاها هم پند و اندرز اخلاقی میدهد. «مرد غریبه که گفتم، منظورم خودم بود. برای گوهرشاد بیگم و پریزاد غریبه؛ اما برای شما آشنام. نویسنده این کتابم و در خدمت شما!»
«خرید عروسی به این سادگی! پس چی؟ فکر کردین باید یه لشکر راه بیفتن از این مغازه به اون فروشگاه، از این پاساژ به اون بازار، ...نه عزیزای من. هرچی سادهتر، بهتر. والله... سالن مد که نمیخوان بزنن.... .
خیلی عصبانی شدم؟ خیلی تند رفتم؟ شما ببخشید. اصلاً هرکی هرجور راحته...».
حضور نویسنده در متن و استفاده از نظرگاه دومشخص مفرد، یکی از ویژگیهای ادبیات پستمدرن است؛ چنانکه پیش از این هم نویسندگان معاصر زیادی از این روش استفاده کردهاند؛ مانند رضا امیرخانی در رمان «منِ او» و ایتالو کالوینو در رمان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری». در چند صفحه اول رمان اخیر، نویسنده، ایتالو کالوینو، درباره مدلهای نشستن یا خوابیدن احتمالی خواننده هنگام خواندن این کتاب با او صحبت میکند. سعید تشکری با این تکنیک پلی صمیمی به ذهن خواننده میزند. با او احوالپرسی میکند و دست او را میگیرد و تا آخر رمان او را با خود میکشاند؛ اگرچه از نظر من برخی جاها در این کار زیادهروی میکند؛ مثلاً وقتی همراه خواننده فصلهای گذشته و حتی سرفصلهای آینده را مرور میکند. اینطور سطح پایین درنظرگرفتن خواننده یکجور راه رفتن روی لبه تیغ است. در هر حال، ما با یک رمان پستمدرن مواجه هستیم. نویسنده در هر فصل، قصه تاریخیاش را با یک تکنیک روایی روایت میکند. گاهی با راوی اولشخص مفرد، گاهی دومشخص مفرد، گاهی به روش مصاحبه با شخصیتهای رمان، گاهی با نامه، گاهی با آوردن بریدههای روزنامه بهعنوان مدرکی بر مستند بودن روایت و گاهی با دلنوشته که از نظر من فصل دلنوشته برای گوهرشاد بیگم، بهلحاظ نثر و بهکارگیری آهنگین کلمات و نیز اطلاعات تاریخی که نویسنده در دل متن با هوشمندی گنجانده، از فصلهای درخشان رمان است. این تعدد روشهای روایت هم خود نشانه دیگری بر پستمدرن بودن متن است.
نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمهاش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و بهکمک آنها واقعهای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. این تقارن 2 موضوع دور از هم، دقیقاً یکی دیگر از المانهای ادبیات پستمدرن است. کنار هم قرار گرفتن 2 فرهنگ و سنت همیشه بر جذابیت هر نوع هنری میافزاید؛ چنانکه در انواع هنرهای بصری فراوان دیدهایم. ولی به شخصه دوست داشتم این تقارن گاهی هم تبدیل به تقابل میشد. در هیچ دیالوگ یا هیچ موقعیتی در رمان، ندیدم که بانو گوهرشاد و ندیمهاش از دیدن تغییرات بهوجودآمده در گذر زمان ابراز شگفتی کنند یا حتی به وجد بیایند. پریزاد خیلی عادی حتی وارد دفتر کار امروزی نویسنده میشود و از دیدن هیچ وسیلهای ابراز تعجب نمیکند. تشکری در این رمان گاهی با استفاده از نظرگاه دومشخص مفرد که نظرگاهی تکنیکی است و گاهی با نثری زیبا که تکتک کلماتش سر جای خود نشسته و گاهی هم با دیالوگهایی محاورهگونه، با خواننده وارد چالش میشود که این خود نوعی برداشتن مرز میان ادبیات عامه و ادبیات تکنیکیتر است (ادبیات خاص نامگذاریاش نمیکنم!). این ویژگی که از ویژگیهای مهم ادبیات پستمدرن است، باعث جذب مخاطب عام میشود و در عین حال، خوانندهای که به تکنیکهای ادبی مسلط است، دستخالی از کتاب برنمیگردد. اینگونه است که ادبیات در زندگی هر کسی جریان پیدا میکند و هنر فقط برای هنر باقی نمیماند. رمان اوسنه گوهرشاد واقعهای تاریخی را روایت میکند، بنابراین میتوان با رویکردی تاریخی نیز به آن نگاه کرد. در رویکرد تاریخگرایی نوین، بررسی ارتباط بین زبان و دانش و قدرت درونتاریخی مدنظر است. در این رمان، دانش و قدرت زمانه آن دوره بخوبی نمود دارد. 2 شخصیت امینه و فتحالله پاکروان نماینده دستگاه قدرت و عقاید رضاشاه هستند. این دو بتازگی از فرانسه برگشتهاند و به عنوان 2 مستشرق میخواهند هم بنیادی نو و غربی در عقاید عامه مردم ایجاد کنند و هم به این وسیله، راهی به قدرت و دربار باز کنند. آنها با برپایی کافه مولنروژ و حتی با آوردن تکتک وسایلشان از فرانسه و برپایی مجالس جشن و رقص زنان و دختران بیحجاب، مجری قدرت زمانه خود هستند. ولی آیا نویسنده بهلحاظ آوردن زبان تاریخی آن دوره خاص، موفق عمل کرده است؟ آیا بانو گوهرشاد و پریزاد مثل زمانه خودشان صحبت میکنند؟ محل وقوع حوادث رمان مشهد است و نویسنده که خود اهل شهر مشهدالرضاست، بخوبی از پس توصیفهای جغرافیایی رمان برآمده است، ولی دریغ از یک دیالوگ با لهجه مشهدی! در سراسر این رمان هیچ اثری از لهجه نیست، حتی صادق و خانوادهاش که از عامه مردم قلمداد میشوند، هیچ لهجهای ندارند. اگرچه بهکارگیری بیش از حد لهجه لذت خواندن یک متن را کم میکند اما استفاده از آن در حد چند جمله به شیرینی اثر اضافه میکند. در آخر این سطور، باید اضافه کنم که با وجود خردهبهانههایی که به رمان گرفتم، خواندن این رمان را به همه، بویژه به نوجوانها و جوانان توصیه میکنم. معروف است که ملتی که تاریخ دیار خود را نمیداند، مجبور به تکرار آن خواهد شد. چه بهتر که هم گوشههایی از تاریخ سیاسی و مذهبی و اجتماعی کشورمان را در قالب رمان و داستان کوتاه بخوانیم، هم بهلحاظ ادبی لذت ببریم و هم آگاه شویم؛ همانگونه که نویسنده در همین رمان نوشته است: «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردنکلفتتر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی اما میشود تاریخ را کاوید، گذشته را زیر و رو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقیناً میتوانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته میتوان آینده را تغییر داد؛ بیشک!»