آرزو دیدا، معلم ۳۵ ساله که سال ۹۶ همراه دانشآموزان راهی اردوی فرزانگان شد در حادثه واژگونی اتوبوس بهشدت آسیب دید و تا یکقدمی مرگ رفت اما نجات یافت. او ۲۰ جراحی سنگین داشته است اما پزشکان موفق به درمان او نشدهاند.
وحشتناک میگذرد؛ حادثهای که دهم شهریور96 رخ داد و همه مردم کشور را شوکه کرد. آن روز صبح وقتی عقربههای ساعت روی عدد 4 متوقف شده بود، اتوبوسی که قرار بود حدود 40 دانشآموز هرمزگانی را به همراه مربیهایشان به اردوی فرزانگان در شیراز ببرد، حوالی شهرستان داراب واژگون شد و حادثهای هولناک را رقم زد. مرگ 9 دانشآموز دختر به همراه یک معلم، در چشم برهمزدنی خبر اول خبرگزاریها شد و صفحات اجتماعی افراد مختلف، از وزیر و سلبریتیها گرفته تا مردم عادی پر شد از پیامهای تسلیت و عکسهایی که دل هر ببینندهای را به درد میآورد. در همان روزها و در بین همه اخبار تلخی که از این حادثه منتشر میشد، وزیر وقت آموزش و پرورش از نجات معلمی خبر داد که تصور میشد در این حادثه قطعنخاع شده است. آرزو دیدا، مربی پرورشی 35ساله که قرار بود همراه دانشآموزانش راهی اردوی فرزانگان شود، در این حادثه بهشدت آسیب دید و تا یکقدمی مرگ رفت اما به طرز معجزهآسایی نجات یافت. خانم معلم جوان در این مدت حدود 20عمل جراحی سنگین را پشت سر گذاشته اما هنوز پزشکان موفق به درمان او نشدهاند. او و خانوادهاش در این 2سال سختیهای زیادی را تحمل کردند اما به گفته خودشان بزرگترین رنجی که کشیدند فراموششدن توسط مسئولان، مخصوصا مسئولان آموزش و پرورش بود و اینکه «به جز روزهای اول، دیگر کسی سراغمان نیامد و خبری از ما نگرفت.» احمد سالاری، همسر آرزو دیدا که خودش معلم آموزش و پرورش است، در گفتوگو با همشهری میگوید که وضعیت همسرش آنقدر نگرانکننده است که هیچ پزشکی حاضر نیست او را عمل کند و حالا تنها خواستهاش از مسئولان، کمک به درمان همسرش است. این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
همسرتان دچار چه صدماتی شده؟
وقتی این حادثه رخ داد، ابتدا به ما اعلام کردند که او فوت شده اما بعد متوجه شده بودند که زنده است و گفتند قطعنخاع شده که خوشبختانه با تلاش پزشکان از خطر قطعنخاع نجات پیدا کرد. همسرم وقتی اتوبوس چپ کرد، زیر دانشآموزان افتاده بود و اتوبوس 150متر روی زمین کشیده و باعث شده بود که او دچار 30شکستگی عمده شود. 6تا از مهرههایش از بین رفته بود. جفت کتفها، دندهها، جفتپاها، لگن و جمجمهاش شکسته بود و در همان روزهای اول حدود 10یا 12عمل سنگین رویش انجام دادند و در این مدت همهاش درگیر عملهای او و فیزیوتراپی بودیم تا اینکه شکر خدا توانست با عصا حرکت کند. اما حالا مشکل اصلی از قسمت پاهایش است. بخشهایی از نسوج هر دو پای او از بین رفته و چند عمل پیوند انجام شده اما متأسفانه نتیجه نگرفته است. بدتر از همه اینکه همسرم در این حادثه بهخاطر اینکه بخشی از جمجمهاش آسیبدیده، دچار تشنج میشود. آخرین عمل پیوندی که روی پایش انجام شد، همین 2ماه پیش در بیمارستان 15خرداد تهران بود، اما پس از عمل دچار تشنج شد و مجبور شدند او را به بیمارستان دیگری منتقل کنند اما هنگام انتقال، پایش دچار خونریزی شد و او به کما رفت. 8ساعت در کما بود و وقتی بههوش آمد، معلوم شد که این عمل پیوند هم نگرفته است. حالا هم بهخاطر اینکه ممکن است دوباره دچار تشنج شود، هیچ پزشکی حاضر نیست او را دوباره عمل کند.
اگر عمل پیوند انجام نشود، چه اتفاقی میافتد؟
دکترش گفته اگر پیوند روی پایش انجام نشود، همسرم بهاحتمال زیاد دچار سرطان پوست میشود.
مسئولان آموزش و پرورش با شما همکاری کردند؟
همه همکاریها متأسفانه مربوط به همان روزهای اول حادثه بود که رسانهها به ماجرا میپرداختند. بعد از آن بیمهریهای زیادی به ما شد. مثلا همین عمل آخر که خرداد امسال انجام شد، پزشکان گفتند دستگاهی باید در پای همسرم بگذارند که در بیمارستان نبود و گفتند باید از بیرون تهیه کنید. به جاهای مختلفی رفتم اما موفق نشدم آن را تهیه کنم. به وزارتخانه رفتم تا از وزیر کمک بگیرم اما گفتند باید پیش قائممقام بروم. آنجا هم گفتند باید پیش معاون مالی بروم و در نهایت موفق شدم نزد یکی از کارشناسان بروم و او نامهای داد که بتوانیم آن شب از باشگاه فرهنگیان برای اقامت استفاده کنیم. ما در این 2سال توقع داشتیم حداقل مسئولان آموزش و پرورش یکبار بیایند ملاقات همسرم و به او روحیه بدهند اما هرگز این اتفاق نیفتاد.
پس هزینه درمان را چطور فراهم میکردید؟
همان روزهای اول حادثه، حدود 10میلیون تومان در 2مرحله به ما کمک شد اما پس از آن مجبور شدم برای درمان همسرم 2بار وام 50میلیون تومانی بگیرم. البته مشکل ما هزینه نیست و مجبور باشم باز هم وام میگیرم، چراکه مهم درمان همسرم است و درخواستم از مسئولان این است که شرایطی فراهم کنند که بتوانیم همسرم را درمان کنیم. او از نظر روحی بهشدت آسیب دیده. دچار افسردگی شده و بدون قرص و دارو نمیتواند بخوابد. همسرم حدود 20سال از عمرش را پای آموزش و پرورش گذاشته. 7سال همراه هم در محرومترین منطقه کشور در هرمزگان بودیم تا به بچهها درس بدهیم. 4سال داوطلبانه به جزیره ابوموسی رفتیم که آنهایی که به آنجا رفتهاند، میدانند چقدر شرایط زندگی در آنجا سخت است. همسرم دهها لوح تقدیر از مسئولان مختلف گرفته و حداقل توقعاش این بود که بعد از این حادثه به عیادتش بیایند و دلداریاش بدهند. همینها باعث شد که دچار افسردگی شود.
فرزند هم دارید؟
دخترم حالا 7سالش تمامشده و پسرم میرود پیشدبستانی اما آنها هم در این 2سال رنج زیادی تحمل کردهاند. بعضی شبها همسرم با کابوس حادثه از خواب میپرد و جیغ میکشد. حق هم دارد. دانشآموزانش جلوی چشمانش پرپر شدند. بچههایمان هم نگران او هستند. چندماه بعد از آن حادثه، ما در خانهمان در بندرعباس بودیم. همسرم داخل خانه روی تخت بود و نمیتوانست راه برود. یک روز ظهر متوجه شدم که هود اتصالی کرده و آتشگرفته. فقط توانستم بچههایم و همسرم را از خانه بیرون ببرم. آن روز خانهمان در آتش سوخت. همه وسایلمان از بین رفت و وقتی به آموزش و پرورش رفتم و درخواست خانه سازمانی کردم، لطف کردند و یک سوییت در خوابگاه فرهنگیان به ما دادند. حدود 7ماه بدون هیچ امکاناتی در آنجا زندگی کردیم. بچههایم همپای ما این سختیها را تحمل میکردند و در نهایت وقتی دیدیم قرار نیست به ما خانه سازمانی بدهند، قرض کردم و توانستم خانهای اجاره کنم. چون پول نداشتم که خانه خودمان را تعمیر کنم، آن را رهن دادم و مستأجرمان قرار شد پول رهن را خرج تعمیر خانه کرده و در عوض در آنجا زندگی کند.
همسرتان تا حالا چند عمل جراحی را پشت سر گذاشته است؟
حدود 20تا. شاید هم 21عمل. آخرین باری که قرار بود همسرم را برای عمل به تهران منتقل کنیم، گفتند که بهخاطر شرایط خاصاش باید با هواپیما منتقل شود. در فرودگاه گفتند که باید کرایه 6صندلی را پرداخت کنم تا بتوانند برایش تخت بگذارند. هزینه پرواز چیزی حدود 3میلیون تومان میشد که نداشتیم. مجبور شدم عقب ماشینم را مثل تخت درست کنم و از بندرعباس راهی تهران شوم. وقتی به تهران رسیدیم، یکراست او را به بیمارستان بردم که عمل شود. همه این سختیها را به جان میخرم به امید اینکه او درمان شود. برای همین تنها خواستهام از مسئولان فراهمکردن شرایط درمان اوست.
زندگیام وقف دانشآموزان شد
«حالا که به گذشته فکر میکنم، به روزهایی که خودم را وقف آموزش و پرورش دانشآموزان کرده بودم، شک میکنم که کارم درست بوده یا نه؟» اینها را آرزو دیدا میگوید. معلمی که به گفته خودش از همه مسئولان آموزش و پرورش هرمزگان لوح تقدیر دارد اما بعد از این حادثه همه آنها او را فراموش کردند. او میگوید: بروید از آموزش پرورش بپرسید خانم دیدا کی بود؟ چطور تا ساعت 2شب با دانشآموزانش سرود و برنامههای مختلف کار میکرد و چطور آنها لذت میبردند و او را دوست داشتند. اما حالا آنقدر درد کشیدهام که فقط با خوردن قرص خوابم میبرد. هر ثانیه و هر لحظه بدنم تیر میکشد. با این شرایط و وقتی خانهمان سوخت، در سوییتی که به ما داده بودند، بدون امکانات در حمام رخت میشستم و گریه میکردم. به این امید که به ما خانه سازمانی میدهند. اما خانهها خالی شدند و به ما ندادند. کسانی که در اولویتهای بعد ما بودند خانه گرفتند اما به ما خانه ندادند. انگار ما را فراموش کردهاند. دیگر از این زندگی خسته شدهام. من نه در سفر شخصی، نه در اردوی تفریحی، بلکه در اردوی آموزشی دچار این حادثه شدم و توقع داشتم همانهایی که از من تقدیر کرده بودند، در این شرایط به کمکم بیایند اما کسی نیامد. به هر دکتری مراجعه میکنیم، میگوید که جرأت ندارد مرا عمل کند. هیچکس جواب ما را نمیدهد. معلم نمونه، مربی تلاشگر و مربی نمونه شدم و عاشق کارم بودم اما حالا میگویم من که وظیفهام را انجام دادم، آیا وظیفه آنها حمایت از من نبود؟