چه کسانی نتوانستند از مرگ فرار کنند؟

به گزارش مشرق، برادران کوئن (جوئل و اتان) از پست‌مدرن‌ترین فیلمسازان عصر حاضر محسوب می‌شوند. آن‌ها در هالیوود فیلم می‌سازند، اما هالیوودی نیستند. آن‌چنان ادعای تقید به دین و مذهب را در گفتگوها و رفتارشان بازتاب نمی‌دهند، اما رویکرد ایمان‌داری و بررسی ابعاد گناهان بشر ظاهراً مدرن، دو مؤلفه اصلی اغلب آثار سینمایی مهم برادران کوئن است و البته نگارش چنین جملاتی در فضای سکولار نقد ایرانی، در کشوری که زیرساخت آیینی دارد، قطعاً در فضای روشنفکری «نقد فیلم» به‌تمسخر گرفته می‌شود.

جدایی دین از سیاست گفتمانی با عنوان سکولاریسم شناخته می‌شود و  در ساختار فعلی رهاشده نقد با تقدس بخشیدن به فرم و در حوزه نقد فیلم، جدایی فرم از محتوا، مصداق سکولاریزه کردن نقد فیلم است.

فضای غالب «نقد فیلم»، که از سوی مدیران فرهنگی همچون سایر حوزه‌ها نادیده گرفته شده، محیطی کاملاً سکولار با جهت‌گیری خداناباورانه است که با اسلوب و واژه «فرم»، چشم نورسیدگان حوزه  نقد آنچنان کم‌سو شده که جست‌وجوگری مفاهیمی منطبق با آیین و ایمان‌داری دشوار است. در صورتی که با وجود سیطره بسیط، نشر، تألیف ایمان‌داری در ساختار هالیوود، فیلمسازانی نظیر برادران کوئن، زیباترین آثار سینمای ایمانی را خلق می‌کنند، بدون آنکه کنیسه، کلیسا و مسجد نشان دهند، بدون آنکه صلیبی دیده شود و از همان مهمتر با شگردهای خاصی، چنین مفاهیمی را در قصه‌های کاملاً انسانی می‌تنند.

بیشتر بخوانید:

"راهبه" چگونه شوالیه‌های مسلمان‌کش را تطهیر کرد؟

«تصنیف باستر اسکراگز»، آخرین تصنیف سینمایی برادران کوئن، به‌دلیل انضمام آموزه‌های ایمانی یک اثر برجسته است. شاید نتوان عنوان شاهکار را برای فیلم به‌کار برد، چون عنوان شاهکار را در مورد فیلمی باید به‌کار برد که بی‌واسطه، حقیقت، یا به‌عبارتی بهتر، حقایق جهان هستی را به بشر عصر انکار (خدا) یادآور می‌شود، اما این اثر برجسته، گاهی به شاهکارهای سینمایی پهلو می‌زند. با قید، تماشای اثر به بخشی از زندگی ایمانی و سلوک حقیقت‌طلبانه بشر تبدیل می‌شود.

«تصنیف باستر اسکراگز» فیلمی تمام‌عیار با آموزه‌های ایمانی است. هر اپیزود فیلم برادران کوئن را باید چندبار دید و از زوایای مختلفی بررسی کرد، چون محتوای اثر و فیلم اپیزودیک این دو نابغه سینما، با المان‌های نه‌چندان گل‌درشت، در لایه‌های زیرین اثر، قصد دارد مفاهیمی دقیق را از بن‌مایه‌های ایمانی ارائه دهد.

اما در این مجال باید به یک نکته بسیار ظریف اشاره کنیم، چون در «نقد محتوایی» مرسوم که عمدتاً محتواگریز و فرم‌نگر است، به یک موضوع مهم برای جلوگیری از خلط در تحلیل توجه نشده است.

فیلم دینی با فیلم مذهبی متفاوت است و این دو «گونه محتوایی»، با فیلم‌های ایمانی، ‌تفاوت‌های بنیادین دارند. هرچند که بسیاری از آگاهان و نخبگان به سطحی قابل اعتنا از تحلیل رسیده‌اند که گاهی در ارائه نظریات تحلیلی و تطبیقی، فیلم دینی و فیلم مذهبی می‌تواند یک مدل ترکیبی نیز داشته باشد، مثلاً برادران کوئن در ساخت فیلم «یک مرد جدی» از چنین الگویی برای محتواسازی  بهره جسته‌اند.

فیلم «یک مرد جدی» بازروایتی امروزی و تمثیل‌گرا از الگوی داستانی حضرت ایوب پیامبر است و در ورای اراده این سبک داستانی دینی، سایر روایت‌های فرعی بروز نشانه‌هایی از فیلم مذهبی است.

 با همین استدلال می‌توان اثبات کرد که لحاظ کردن چنین مؤلفه‌هایی و الگوهای نمایشی برای برادران کوئن اهمیت دارد.

اگر با همین دیدگاه به‌سراغ تماشای فیلم «تصنیف باستر اسکراگز» برویم، از تماشای فیلم به‌شکل دیوانه‌واری لذت خواهیم برد. این فیلم  موفق شد در هفتاد و پنجمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز در بخش اصلی حضور یابد و به‌عنوان بهترین ساخته برادران کوئن لقب گیرد.

متن و محتوای اثر درباره تراژدی مرگ و گناه و نسبت آن با تقدیر است. این مؤلفه‌ها در قالب یک فیلم وسترن‌کلاسی در 6 اپیزود به‌نمایش گذاشته می‌شود.

در اپیزود نخست با یک سرمستی لبریز از جنون «بلیک نلسون»، «تصنیف باستر اسکراگز» را اجرا می‌کند و سرخوشانه از هفت‌تیرکشی و آدم‌کشی برای تطهیر کردن غرب وحشی لذت می‌برد. اما با همه مهارت و تبحرش در تیراندازی با قطب اهریمنی نورسیده غیر قابل مهاری مواجه می‌شود و جانش را از دست می‌دهد و به‌شکل سانتی‌مانتالی روح از بدنش جدا می‌شود و به آسمان می‌رود، در واقع داستانی به نقد یک روش زیستی مبتنی بر سرخوشی غیرواقعی در غرب وحشی انگشت می‌گذارد.

سانتی‌مانتالیسم حاکم در اپیزود دوم امتداد پیدا می‌کند و شاهد تقابل وسترنری هستیم که می‌خواهد از یک بانک دورافتاده در بیابان سرقت کند.

شمایل‌نگاری مرد در فیزیک و ظاهر به کاراکترهایی که سرجیو لئونه فقید در وسترن‌های اسپاگتی‌اش خلق می‌کرد شباهت دارد. پیرمرد به‌شکل فانتزی و ابرقهرمانی بانک را نجات می‌دهد و وسترنر سارق به‌سوی طناب اعدام می‌رود. در این تمثیل بانک به‌عنوان سمبل قربانی شدن وسترنرها معرفی می‌شود.

حین اجرای حکم اعدام وسترنر سارق بانک با بازی جیمز فرانکو، سرخپوستان تمامی مأموران اعدام را به‌قتل می‌رسانند. مرد روی اسب است و طناب اعدام دور گردن اوست و اسب به‌آرامی از محل آویزان شدن وسترنر در حال فاصله گرفتن است، در حالی که مرگ او حتمی است، توسط یک سارق گله از مرگ رهایی می‌یابد اما در مسیری که با سارق گله همراه شده دوباره دستگیر و به طناب اعدام سپرده می‌شود. فانتزی، سانتی‌مانتالیسم و تراژدی در آثار کوئن‌ها آمیختگی عجیبی پیدا می‌کند، اما کلّیت این ساختارها و شیطنت‌های ساختاری و فرمی در خدمت یک محتواست که از مرگ با طناب اعدام نمی‌توان گریخت، طناب پاره شده ولی مرگ هر زمان سر خواهد رسید، دیگر نمی‌توان در مقابل سرنوشت معین‌شده، راه دیگری را پیمود.

هر اپیزود فیلم ظاهری سرخوشانه دارد، اما با دیدن این فیلم تراژدی در اعماق ذهن مخاطب رسوب می‌کند.

در اپیزود سوم لیام نیسن را در مقام دوره‌گردی می‌بینیم که نمایش‌های تک‌نفره‌ای را با پسرک علیلی ایفا می‌کند که دست و پایی ندارد. وقتی از مخاطبان پسرک کاسته‌ می‌شوند، مسابقات مرغ‌بازی برای برنامه‌گذار دوره‌گرد سودآورتر است و در نتیجه پسرک معلول را به اعماق یک رودخانه می‌اندازد.

این نگرش انسان به انسان بر اساس  بهره‌بری و کامجویی در چنین روایت کوچکی چه‌معنای بسیار بزرگی به خود می‌گیرد. شکوه همین روایت کوتاه به‌اندازه صدها فیلم سینمایی ایمانی ارزش‌مند است.

در اپیزود چهارم شاهد پیرمردی است که در طبیعت محصورنشده توسط انسان در آمریکای شمالی به‌دنبال طلاست، وقتی آن را پیدا می‌کند ناگهان وسترنری وحشی پیدا می‌شود که از پشت به او شلیک می‌کند. مرد در همان چاله‌ای که حفر کرده می‌افتد. اما تقدیر و مرگ سرنوشت دیگری را رقم می‌زند؛ وسترنر به‌تصور مرگ پیرمرد وارد گودال می‌شود اما تیر شلیک‌شده پیرمرد را از پای درنیاورده و ناگهان جهشی می‌کند و وسترنر را به‌قتل می‌رساند و زخمش را ترمیم می‌کند و با طلا به‌سوی شهر می‌رود. شاید شبیه تمام فیلم‌های وسترنر در افق محو می‌شود اما این تصویر پایان آنچنان خوشی و سرمستانه برای او نیست.

اپیزود چهارم تمثیلی از روایت زندگی به‌مثابه یک سفر است که ممکن است عاقبت سرمستانه‌ای برای بشر نداشته باشد. آلیس همراه برادرش با کاروان بزرگی به‌سوی اورگون در غرب می‌روند، برادر در نیمه راه جانش را از دست می‌دهد. آلیس توانایی تأمین زیردستان برای حمل گله و بارش را ندارد و از محافظ کاروان کمک می‌خواهد. او نیز به‌تدریج شیفته دختر می‌شود و به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد. سرخپوستان حمله می‌کنند و دخترک در حالی که همه آنان کشته شده‌اند دست به خودکشی می‌زند.

در اپیزود ششم، 5 نگرش متفاوت سوار کالسکه مرگ شده‌اند و این اپیزود پایانی بیشتر نوعی نتیجه‌گیری و وسیله‌ای برای آرایش تمامی 5 اپیزود قبلی است. تمامی عقیده‌ها، افکار و ایدئولوژی‌ها، نگرش‌ها و سبک‌های متفاوت زیستی باید سوار کالسکه مرگ شوند. از مرگ گریزی نیست و طعنه بزرگ پایانی فیلم بسیار جالب است به آنانی که در گناه و کامجویی غرق بوده‌اند و با سرخوشی بیشتری به‌سوی مرگ حرکت می‌کنند.

برچسب ها:

فرهنگ و هنر