به گزارش مشرق، حسین شرفخانلو، نویسنده و زائر بیت الله الحرام در یادداشتی نوشت:
قبلتر متوجه این معنا نبودم که کلهم اجمعین مناسک حج، فقطوفقط یک ذکر واجب دارد و آن لبیکی است که در میقات باید بگویی و با گفتن آن مُحرم شوی و باقی مناسک حج، یا دورزدن است یا رفتن و برگشتن یا وقوف و ماندن و هیچ ذکر و دعا و عبارت واجبی برای اینها که شمردم وارد نشده و وجود ندارد و نوشتم روحانی کاروان امسالمان که اهل معنا و دقت است، در اولین جلسهای که آمده بود، مرا و اهل کاروان را متوجه این نکته کرد و قبلتر از این تذکر شیخ، این معنی نغز را نفهمیده بودم.
یادداشت دیگری از این نویسنده بخوانیم:
تلاش یک جوان برای گم شدن بین چادرهای عرفات!
دعاهایی در کتابهای زیارت و آداب حج و عمره، برای دورهای طواف و سعی و وقوف در عرفات و رمی جمرات ذکر شده؛ ولی همهوهمه مستحباند و من خیلی سال است به این فکر میکنم که واجبات جای خود را دارند و باید به طریقهای که شرع مقدس امر به آن کرده و به یک شکل و شیوه ادا شوند و باقی که مستحباتاند، باید با دل برگزار کرد و مستحب که از ریشه حُب میآید و حب، یعنی دوستداشتن، باید بهنحوی باشد که از آن نسیم دوستی برخیزد و ترتیب و آدابی نجوید و بر دل نشیند و اصلا مستحب، یعنی عملی که خدا دوستش دارد و خدا دوستتر دارد که بنده با زبان دل با او سخن گوید و سوی او آید و مستحبترین عمل به فهم کمی که دارم؛ یعنی کاری که تهش به محبت و الفت و صمیمیت و دوستی بیشتر تو با خدا منجر شود.
الغرض، روز اولی که رسیدیم حرم و رفتیم برای ادای مناسک مکه، وقتی داشتیم میافتادیم توی حلقههای طواف، حسب اتفاق همراه روحانی جوانی شدیم که قضا را تُرک بود و در طواف، خدا را به زبان مادریاش مناجات میکرد و چقدر کلماتش به دلم نشستند. پا کند کردم و همراهان را گفتم که همراه شیخ جوان ترکزبان خواهیم شد و حرفهای او را تکرار خواهیم کرد و بیآنکه در خلال خلوتی که به ترکی با خدا کرده بود متوجه حضورمان شود، ریسه شدیم پیاش و از بخت خوب ما، باهم وارد طواف شده بودیم و همه هفت دور را بهرغم همه تنههایی که خوردیم و ازدحامی که بود، با او ماندیم.
دعاهای معروف قرآنی را که همهمان بلدیم را و هی در قنوت نمازهامان میخوانیم را به ترکی به خدا میگفت: «ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا» را و «رب اغفر لی و للوالدی و للمومنین یوم یقوم الحساب» و «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار» را و چقدر ترکی این عبارات دلچسبترست.
تا یومنا هذا چنین تجربهای نداشتم که در طواف با خدا به زبان مادریام حرف بزنم و شیخ جوان هر دور را با دعای فرج آغاز میکرد و به دعا برای پدرومادر و معلمهایش ختم. هر دور که تمام میشد، دلدل میکردم دعاهایش تمام نشوند و ته نکشند و یکهو عیش مناجات ترکیمان را برنگرداند به فارسی یا عربی؛ اما طرف اینکاره بود و همه هفت دور را به مناجات ترکی طواف کرد. دور سوم یا چهارم بود که گفت «خدایا اسم تکبهتک امامهایم را جلو رویت میگویم و قسم میخورم اینها امام و جلودار من هستند و طواف و بیت و حجرالاسود و مقام ابراهیم و مسجدت را شاهد میگیرم به شهادتم که در تنهایی قبر و در هول قیامت به دادم برسند» و بعد اسم امامها را میآورد و میگفت «خدایا تو شاهد باش که آقایم علی پسر ابیطالب امام من است؛ خدایا تو شاهد باش که فاطمه دختر پیامبر، حجت خدا بر من است؛ تو شاهد باش که امام حسن مجتبی امام من است...» و رفت تا آخر و شهادتش به امامت حضرت صاحب؟ع؟درست جایی ادا شد که رسیده بود و رسیده بودیم به حجرالاسود.
داشت با خدایش عشقبازی میکرد و دل ما را برده بود و هفت دورمان که تمام شد، فکر کردم هیچ دعا، حرف و سفارش زمینماندهای نگذاشت؛ الا اینکه به زبان ساده و شیوای مادریاش به خدا گفت و یقین داشتم که خدا صدایش را و صدایمان را شنید.
هوای سحرگاهی بیت الهی خنک بود و صفوف بههمتنیده و متراکم طواف تا خود زمزم کشیده بود و مگر جا بود برای نماز طواف!
به هر مشقتی که بود جایی برای نماز پشت مقام ابراهیم یافتیم و نماز که تمام شد، از همسر شهیدی که سالهای سال همسایهمان بود و امسال همسفرمان است و اتفاقا در طواف پشت سرم بود و قبل از ورود به اعمال پر از نگرانی و تشویش و اضطراب بود که نکند طوافش خراب شود و مشکلی پیش آید و کارش گره بخورد، پرسیدم حین طواف به مشکلی برنخورده؟
از طوافی که کرده بودیم، ذوق داشت و همه تشویش و نگرانیهایش بدل شده بودند به شادی نشسته در چشمهایش و داد میزد که توانسته همه حرفهای دلش را به خدا بزند و یقین داشت خدا صدایش را شنیده. سبکی از چشمهایش میبارید. گفت: «مرا باش که فکر میکردم طواف و دعاهایش به چه سختی و مصیبت است و دلدل میکردم که صحیح و ساق و سالم تمامش کنم. نگو این همه آسان بود و من الکی دلم آشوب بود. بیا عکس بگیر و بفرست برای پسر و دخترهایم».
فکر کردم عربی زبان خیلی شیرین و پرمغزی است که خیلیهامان متوجهش نمیشویم و دعاهای خوشمغز و عالی مضامینی را بارهاوبارها خواندهایم، بیآنکه متوجهشان شویم. فکر کردم چرا کسی به این فکر نیفتاده حرفهایی که امامان به ما آموختهاند تا با آنها خدا را بخوانیم، به زبانی برگرداند متوجهشان شویم.
*صبح نو