از روزی که با «نورالدین» آشنا شدم، فکر میکردم نیمه گمشده خودم را یافتهام. اما از روزی که با نقشههای او به سرویسهای طلا و میلیونها تومان پول پدربزرگم دستبرد زدم، دیگر آن جوان عاشقپیشه حتی پاسخ تلفنهایم را نداد.
دختر ۲۰ ساله ای که به اتهام سرقت ده ها میلیون تومان پول و طلا توسط نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد دستگیر شده بود، در حالی که بیان می کرد، هدف «نورالدین» از آن همه ابراز عشق و علاقههای دروغین فقط سوءاستفاده از من بود، درباره ماجرای دستبرد به منزل پدربزرگش به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: حدود ۱۰ سال قبل وقتی پدرم در افغانستان فوت کرد، مادرم دست مرا گرفت و به مشهد آمدیم.
پدربزرگم چندین سال قبل و همزمان با شدید شدن جنگ در افغانستان به مشهد مهاجرت کرده بود. او به دلیل این که وضعیت مالی خوبی داشت، منزلی دو طبقه در حاشیه شهر مشهد خریداری کرده بود که همزمان با حضور ما یک طبقه از منزلش را به مادرم اجاره داد. به همین دلیل مادرم مجبور بود در بیرون از منزل کار کند تا مخارج زندگی و مبلغ اجاره منزل را به پدربزرگم بپردازد.
من هم وقتی می دیدم پدربزرگم که مردی پولدار است از مادرم اجاره میگیرد، از همان دوران کودکی کینه او را به دل گرفتم تا این که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید. با توجه به تبحری که در رشته حسابداری داشتم، از حدود دو سال قبل در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم. آن جا بود که به نگاههای «نورالدین» دل باختم. او نیز در همان شرکت کار میکرد و توجه خاصی به من داشت.
خیلی زود رابطه عاطفی عمیقی بین ما شکل گرفت به طوری که دیگر فکر میکردم نیمه گمشدهام را یافته ام و او را نامزد خودم میدانستم. «نورالدین» هم مدام با وعده و وعیدهای ازدواج از من سوءاستفاده میکرد. ابراز علاقه و جملات عاشقانه او به حدی بود که خودم را خوشبخت ترین دختر روی زمین می دانستم. از سوی دیگر نورالدین ایرانی بود و احساس میکردم پس از ازدواج با او دیگر همه مشکلات حضور غیرمجازمان در ایران رفع میشود.
آن قدر در افکارم به آرزوهای دور و دراز خودم میاندیشیدم که هیچ چیزی جز نورالدین نمیدیدم. به همین دلیل همواره سیر تا پیاز زندگی خودمان را برای او بازگو میکردم تا این که روزی از پول های پدربزرگم برایش سخن گفتم که در منزلش نگهداری می کرد.
از آن روز به بعد نورالدین مدام مرا وسوسه میکرد که برای سعادت و خوشبختی خودمان پول های او را به سرقت ببریم. او هر روز برای این دستبرد نقشههای متفاوتی میکشید و از من می خواست نقشه های او را اجرا کنم ولی من جرئت این کار را نداشتم. خلاصه احساس می کردم «نورالدین» از من رنجیده خاطر شده است. بالاخره خودم را قانع کردم که این پولها، همان مبالغی است که مادرم طی چند سال به پدربزرگم بابت اجاره پرداخت کرده است! با این بهانه خودم را آماده اجرای نقشه نورالدین کرده بودم که اتفاق دیگری افتاد.
آن روز خالهام که در یکی از کشورهای اروپایی زندگی میکند، به همراه دو سرویس طلا و مقدار زیادی دلار و یورو به مشهد آمد و به دلیل این که بیمار بود طلاها و دلارهایش را به پدربزرگم سپرد و خودش برای درمان به بیمارستان رفت و پزشکان او را برای ادامه درمان بستری کردند. من هم که با دیدن طلاها وسوسه شده بودم با خوشحالی موضوع را به نورالدین اطلاع دادم که او هم بلافاصله نقشهاش را تغییر داد تا بتوانیم اموال خالهام را نیز سرقت کنیم.
طبق نقشه نورالدین، زمانی که پدربزرگم به همراه فامیل برای ملاقات خالهام عازم بیمارستان شدند من به بهانه کار ضروری در شرکت با آن ها نرفتم و در یک فرصت مناسب همه طلاها و ارزهای خارجی را به همراه ۴۰ میلیون تومان پولهای پدربزرگم سرقت کردم و آنها را داخل یک کیف به نورالدین رساندم. او هم با گرفتن آنها به مکان نامعلومی رفت و دیگر رابطهاش را با من قطع کرد، به طوری که حتی پاسخ تلفنهایم را نمیدهد. در این میان پدربزرگم با لو رفتن ماجرا از من شکایت کرده است و حاضر به گذشت نیست مگر آن که اموال سرقتی را به او بازگردانم.