به گزارش مشرق، امروز سالروز شهادت «رئیسعلی دلواری» غیورمردی است که در سال 1294 شمسی و همزمان با تجاوز نیروهای بریتانیایی به خاک میهن در جریان جنگ جهانی اول، پس از اخذ حکم جهاد از علمای اعلام نجف، به همراه دیگر مبارزان بوشهری در مقابل استعمارگران ایستادگی کرد. به همین مناسبت روز 12 شهریورماه در تقویم، با عنوان روز مبارزه با استعمار انگلیس مزین شده است. در گزارش فوق، بخشهای کوتاهی از کتاب «کار، کار انگلیسیهاست»، نوشته «جک استراو»، وزیر خارجه پیشین انگلیس (از 2001 تا 2006) ترجمه «علی مجتهدزاده» چاپ 2019را از نظر خواهیم گذراند. استراو در این کتاب، پس از ذکر خاطراتی از سفرش به ایران به همراه همسرش در اکتبر سال 2015(مهر سال 94)، به روایت رویدادهای تاریخی طی 250 سال گذشته میپردازد که انگلیس به طور مستقیم یا غیرمستقیم در آنها دست داشته است.
بیشتر بخوانید:
معمار تجزیه ایران مُرد و عملی شدن نقشهاش را ندید +عکس
اپیدمی بیاعتمادی به انگلیس در میان ایرانیان
استراو در بخشی از کتاب خود، ضمن بازخوانی خاطراتش از ایران، با اذعان به بیاعتمادی ایرانیان به انگلیس مینویسد: «در جامعه ایران حس بیاعتمادی به انگلیسیها موج میزد و البته دلایل متقنی هم برای این حس خود دارند؛ این بیاعتمادی برآمده از تجربیات تلخی است که به دست بریتانیا و در تمامی قرن 19 و بیشتر قرن 20 بر آنها روا داشته شده. در میان سیاستمداران انگلیسی یک شوخی پرمعنا رواج دارد که میگویند ایران تنها کشوری است که هنوز گمان میکند بریتانیا یک ابرقدرت است اما برای ایرانیها این یک شوخی نیست. ذهن مردم ایران انباشته از خاطرات تلخ مقابله با خارجیها بهویژه بریتانیاست و البته همین حس یکی از عناصر بنیادین تفکر شیعه نیز به شمار میرود».
وزیر خارجه پیشین انگلیس با اشاره به یکی از موارد تاریخی شکلدهنده به بدگمانی ایرانیها تصریح میکند: «معاهده پاریس در سال 1857 که بسته شد، رسماً به این مناقشات پایان داد. ایران به موجب این معاهده هم «هرات» را از دست داد و هم تمامی سرزمینهایی که امروز افغانستان نامیده میشود. در آن معاهده بندی هم هست که در آن زمان دامنه نفوذ بریتانیا را گستردهتر میکرد و راه را برای دخالت آنها میگشود. در آن زمان شمار کنسولگریهای بریتانیا به 23 رسید و این میزان نفوذ در کشوری که در سال 1875 حدود پنج میلیون نفر جمعیت داشت، بسیار زیاد و شگفت بود».
نظر آیرونساید روی رضاخان
جک استراو در بخش دیگری از کتاب خود، درباره نقش انگلیس در اجرای کودتای سوم حوت سال 1299 شمسی که رضاخان و سیدضیا آن را فرماندهی کردند، مینویسد: «آیرونساید(فرمانده نظامیان انگلیسی در ایران) تاکید میکند که قزاقهای ایران با پول بریتانیا هم لباسشان نو شد و هم اسلحهشان و هم نظمی دیگر یافتند. او در این میان بر رضاخان انگشت گذاشته و در یادداشت خود آورده که فقط او قابلیت قزاقها را داشته و مطمئن است که چنین مردی لیاقت رهبری جامعه ایران را هم دارد».
انگلیس اگر نبود، کودتایی در کار نبود
این مقام پیشین انگلیسی، در ادامه با مقایسه کودتای سوم حوت با کودتای 28 مرداد تاکید میکند که «شکل دستداشتن بریتانیا در این کودتا بسیار تفاوت داشت با آنچه بعدها در جریان کودتای 1953 علیه محمد مصدق انجام دادند. کودتای 32 را با همکاری آمریکا انجام دادند و با اهدافی کاملاً معلوم و مشخص و اگر آنها آستین بالا نمیزدند، آن کودتا هم هرگز روی نمیداد». استراو در بخش دیگری از کتاب خود، به آینده مصدق در ایران، در صورت عدم وقوع کودتا میپردازد و مینویسد: «شاید اگر بریتانیا و آمریکا در ایران کودتا نمیکردند، بازهم قدرت به مصدق وفا نمیکرد و کسی دیگر از دل ائتلافی دیگر برمیآمد و جایش را میگرفت اما کمتر میشود گواه و نشانی از این را یافت که حتماً ایران قرار بوده به دامان شوروی بیفتد و در آن یک حکومت وابسته سرخ بر سر کار بیاید. این همان ادعایی بود که «سیآیای» و «اسآیاس» با قدرت به میان آورد و آنقدر هشدار داد که نقشه کودتا در بریتانیا و آمریکا شکل گرفت».
نیرنگ انگلیسی و آمریکایی
استراو در ادامه به وضعیت سیاست در ایران پس از اشغال کشور به دست نیروهای متفقین میپردازد و تاکید میکند: «در پنج سال اول که همه تصمیمها را قدرتهای اشغالگر ایران برایش میگرفتند و بازیگر اصلی بریتانیا و شوروی بودند. هفت سال بعد هم که در کشاکش با مصدق و مجلسی گذشت که هیچکدام او را به بازی نمیگرفتند و در کشور فقط این اندیشه موج میزد که باید مملکت از بیگانه مستقل شود و مجلس هم اختیاراتش بالاتر از شاه باشد. برایتان گفتیم که این دوره با نیرنگ و پیروزی بریتانیا و آمریکا به پایان رسید و بساط دموکراسی در ایران پیچیده شد و سیاست در دستان شاه افتاد».
رسیدن بوی کودتای مجدد به مشام دانشجویان خط امامی
جک استراو در ادامه کتاب خود، دلایل وقوع تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تاریخ 13 آبان سال 1358 به دست دانشجویان پیرو خط امام خمینی را مورد بررسی قرار میدهد. استراو در نوشته خود با اشاره به سوءظن انقلابیون ایرانی به سیاستهای آمریکا در پناه دادن به شاه مینویسد: «اندکزمانی پس از انقلاب 1979 حملهای کوچک به سفارت آمریکا انجام شد که به سرعت پایان گرفت اما این حمله دومی انگار قرار نبود به این سرعت تمام شود و دامنهدار بود. در ژوئیه 1979 بروس لینگن، دیپلمات آمریکایی پیامی سری از تهران به واشنگتن فرستاد و در آن هشدار داد که اگر شاه در آمریکا پذیرفته شود، احتمال قوی میرود که منافع آمریکا و جان آمریکاییهای ساکن ایران به خطر بیفتد. در ادامه هم آورده که هرگونه موضعگیری نابخردانه در قبال شاه به راحتی بهانهای به دست ایرانیهایی میدهد که هنوز سرشان از انقلاب گرم است و هیچ نمیخواهند جز اینکه زخمی به ما بزنند». استراو تاکید میکند: «شاه سرطان داشت و حالش وخیم بود و در بیمارستانی واقع در مکزیک زیر دست یک پزشک چیرهدست آمریکایی افتاده بود که همه تلاش خود را برایش صرف میکرد اما در این زمان اندیشه رفتن به بریتانیا در سرش افتاد که برایش خبر آوردند تاچر راهش نمیدهد. مارگارت تاچر از این میترسید که خطری متوجه وابستگان سیاسی و شهروندان بریتانیایی ایران شود و آینده مبادلات با ایران هم تیره و تار شو.د در این میانه کارتر که همیشه در همه کاری دودل بود، باز هم مهارت خود را در تردید نشان داد و به شاه گفت که او میتواند به آمریکا برود. این را به توصیه «هنری کیسینجر» و «دیوید راکفلر» انجام داد و البته که حرف این دو نفر به هیچ روی نمیشد زمین بیفتد. این بود که هشدار سفارتخانه خود را نشنیده گرفت و اعلام کرد شاه ایران را به پیروی از اصول انسانی و برای مداوا به آمریکا راه میدهد. این هم یکی از آن دسته کارهای احمقانهای بود که آمریکاییها کردند و در عمل یک حرکت نالازم بود. استدلال همه این بود که دوباره همان برنامه 1953 را در سر دارند و کودتایی در راه است و از این طرف هم شایعاتی در دهانها پیچید که مهدی بازرگان آزادیخواه بهطور پنهانی با آمریکاییها به گفتوگو نشسته است».
حمایت انگلیس و آمریکا از رژیم صدام
جک استراو در بخش دیگری از کتاب خود به جنگ تحمیلی و حمایتهای بیدریغ انگلیس و آمریکا از رژیم صدام میپردازد. او تصریح میکند: «به تازگی وزارت خارجه آمریکا اسنادی منتشر کرده که در میان آنها آمده: روزی «الکساندر هیگ» وزیر امور خارجه به «ریگان» گزارش داده که هم انور سادات و هم ولیعهد عربستان متفقالقولاند که کارتر از طریق فهد برای صدام پیام فرستاد و به او چراغ سبز نشان داد تا جنگ ایران را راه بیندازد». استراو با اشاره به خواست همه کشورهای جهان در شکست ایران از رژیم صدام تصریح میکند: «حرف ایرانیها درست است که وقتی جنگ آغاز شد، هیچ کشوری در سطح جهان دلش نمیخواست ایران برنده نهایی این جدال خونین باشد. شورای امنیت سازمان ملل یک هفته تمام کار خود را روی دست چرخاند تا بتواند به نتیجهای برسد، تازه وقتی هم این کار را کرد، یک راهحل نیمبند و آبکی برای حل مناقشه ارائه کردند و از هر دو کشور درگیر خواستند که فوری هرگونه اقدام قهری را متوقف کنند و خیلی ساده چشم را بر این بستند که عراق آغازگر جنگ بوده و در حال تجاوز به خاک ایران است».
منطق قانونی ایران
استراو بخشهای پایانی کتاب خود را به سیاستهای نابخردانه دولت ترامپ در ازای برجام و اتخاذ سیاست سرنگونی نظام جمهوری اسلامی از سوی جان بولتون اختصاص داده است. او با تاکید بر پایبندی ایران به تعهدات خود در برجام اعلام میکند: «با اینکه ترامپ یکطرفه از برجام خارج شد، ایرانیها با هوشیاری و زیرکی به این پیمان پایبند ماندند و همه گزارشهای آژانس پس از آن گواه همین تعهد کامل ایران است. با این حال تصمیم آمریکا بر سختتر کردن کار در ماه می 2019(اردیبهشت 98) و اتمام حجت این کشور در مورد صادرات نفتی ایران، باعث شد این کشور رویکرد خود را در قبال برجام به شکل تازهای بیاراید». وزیر خارجه پیشین انگلیس با اشاره به سیاست کاهش تعهدات برجامی که اردیبهشت سالجاری از سوی ایران اعمال شد، مینویسد: «حرفشان هم قانونی بود، چون در خود متن برجام آمده که ایران اعلام میدارد اگر آمریکا تحریم تازهای علیه ایران وضع کند، همه تعهدات ایران به سند برجام از بین خواهد رفت. طبیعی بود که ایرانیها نمیتوانستند در برابر آمریکا ساکت بمانند و باید کاری میکردند؛ این را ناظران بینالمللی هم تأیید میکردند و میگفتند: ایران در این موقعیت حس میکرد به گوشه رانده شده است و میخواست ابتکار عمل داشته باشد».
منبع:صبح نو