کشته شدن بهتر از زندگی همراه با ننگ است

به گزارش مشرق، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، بسته جامع محتوایی شامل مقتل و اشعار ویژه مصیبت، نوحه، واحد، دو دمه و شور به مناسبت هرروز این ماه شریف، ارائه خواهد شد. ظهر دهمین روز ماه محرم در هیأت‌های مذهبی به عزاداری برای شهادت امام حسین (ع) پرداخته می‌شود.

بیشتر بخوانید

روز عاشورا برای کاروان سیدالشهدا چگونه سپری شد؟

براساس این گزارش، در زیر ابتدا خلاصه‌ای از مقتل ظهر عاشورا ارائه می‌شود:

وقتی امام حسین علیه‌السلام دید که یاری برایش باقی نمانده، رو به خیمه کرد و فرمود: «یا سکینه! یا فاطمه! یا زینب! یا ام کلثوم! علیکن منی‌السلام.»

پس سکینه گفت: «بابا! آیا تسلیم مرگ شده‌ای؟»

امام فرمود: «چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یاوری ندارد؟»

سکینه گفت: «باباجان! ما را به حرم جدمان برگردان.» زن‌ها با صدای بلند گریه کردند.

امام حسین علیه‌السلام، ضمن وصایای امامت به امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «پسرم! به شیعیانم سلام مرا برسان و بگو پدرم غریبانه کشته شد. برای مصیبت او ناله کنید.»

آنگاه از خواهر خود زینب سلام‌الله علیها، لباس کهنه‌ای گرفت تا دشمن در آن طمع نکند و عیال را امر به صبر فرمود.

در معالی السبطین است که زینب سلام‌الله علیها، دامن امام را گرفت و فرمود: «برادرم! آهسته رو و توقف کن تا تو را سیر ببینم و وداعی کنم که ملاقاتی بعدش نیست.» پس حضرت او را دلداری داد.

همچنین در تذکره‌الشهدا آمده است که به برادر فرمود: «صبر کن تا به وصیت مادر عمل کنم که فرموده وقتی در کربلا عازم جنگ شدی، گلویت را ببوسم.»

(دو گزارش اخیر در مقاتل و تاریخ‌های متقدم و معتبر مشاهده نشد؛ لیکن به جهت شهرت مطلب، متذکر شدیم.)

سپس امام مقابل لشکر رفت و بار دیگر یاری طلبید: «هل من داب یذب عن حرم رسول الله و....»

زن‌ها شیون کردند. امام سجاد علیه‌السلام که سخت بیمار بود و توان حمل شمشیر نداشت، خواست از خیمه خارج شود که به امر امام، سکینه خاتون او را برگرداند.

امام حسین علیه‌السلام لشکر ابن سعد ملعون را به جنگ دعوت می‌کرد و هرکس به میدان آن حضرت می‌آمد، به هلاکت می‌رسید؛ تا اینکه گروه زیادی از سربازان ابن سعد ملعون کشته شدند. امام علیه‌السلام با آنان جنگید و این رجز را می‌خواند: «کشته شدن بهتر از زندگی همراه با ننگ است و ننگ، بهتر از وارد شدن به جهنم است.»

یکی از راویان گفته است: «به خدا قسم ندیدم کسی را شجاع‌تر و دلیرتر از حسین علیه‌السلام که دشمن، او را محاصره کرده و مقهور ساخته و فرزندان و اهل بیت(ع) و اصحابش را کشته بود، اما با این حال، هر زمان که سربازان ابن سعد ملعون به حضرت حمله می‌کردند، حضرت با شمشیر بر آنها هجوم می‌آورد و آنها همچون گله گوسفندی که گرگی در بینشان افتاده باشد، پراکنده می‌شدند و سپس امام علیه‌السلام به مرکز حمله خود بازمی‌گشت؛ در حالی که لبانش به این ذکر مترنم بود که: «لا حول ولا قوه الا بالله.»

راوی می‌گوید: «امام علیه‌السلام در حین جنگ با لشگر ابن سعد ملعون، آنان بین حضرت و خیمه‌هایش حایل شدند. در این حال امام علیه‌السلام فرمودند: «وای بر شما ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت هراسی به دل ندارید، در این دنیا، آزادمرد باشید و اگر آنگونه که می‌پندارید، عرب هستید به نسب و اصل خویش بازگردید.»

شمر لعنه‌الله علیه گفت: «ای پسر فاطمه! چه می‌گویی؟»

امام علیه‌السلام فرمود: «می‌گویم من با شما می‌جنگم و شما با من. زنان که گناهی ندارند. پس تا وقتی که من زنده هستم، نگذارید که این سرکشان و جاهلان و ستم‌پیشگان به حرم من تعرض کنند.»

شمر لعنه‌الله علیه گفت: «ای فرزند فاطمه! سخنت را می‌پذیریم.»

پس آن لشکر، همگی آماده جنگ با امام حسین علیه‌السلام شدند. امام در گرماگرم جنگ از آنها طلب آب کرد؛ ولی آن‌ها به حضرت ندادند. تا اینکه هفتاد و دو زخم به بدن مطهر و پاک آن حضرت اصابت کرد. امام علیه‌السلام که توان و رمق خود را از دست داده بود، لحظه‌ای ایستاد تا کمی استراحت کند. در این بین، سنگی به سوی او پرتاب کردند، سنگ بر پیشانی حضرت نشست. امام حسین علیه‌السلام دامن پیراهن را بالا آورد تا خون پیشانی مطهرش را پاک کند که تیری سه شعبه و مسموم به سوی حضرت پرتاب شد. تیر بر قلب نازنین امام حسین علیه‌السلام جای گرفت. آنگاه فرمود: «بسم‌الله و بالله و علی مله رسول‌الله صلی‌الله علیه و اله.»

سپس سر را به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدایا! تو می‌دانی که این‌ها می‌خواهند مردی را بکشند که در تمام زمین، جز او فرزند دختر پیامبری نیست.»

سپس تیر را از پشت خارج کرد. خون، همچون ناودان جاری شد. امام علیه‌السلام دیگر توان جنگیدن نداشت. به همین خاطر در همان نقطه ایستاد. سربازان لشکر ابن سعد ملعون یکی یکی جلو آمدند تا آن حضرت را به شهادت برسانند، اما منصرف می‌شدند، زیرا نمی‌خواستند خداوند را با خون حسین علیه‌السلام ملاقات کنند.

سرانجام مردی از قبیله «کنده» به نام «مالک بن نسر» ملعون جلو آمد و به امام حسین علیه‌السلام دشنام داد. سپس با شمشیر بر سر امام حسین علیه‌السلام زد. شدت ضربه به حدی بود که کلاه‌خود حضرت شکافت و شمشیر به سر نازنین او اصابت کرد. کلاه‌خود آکنده از خون شد. امام حسین علیه‌السلام پارچه‌ای خواست و زخم سر را با آن بست. سپس کلاهی دیگر بر سر گذاشته و روی آن عمامه پیچید.

پیکر امام حسین علیه‌السلام پر از زخم و جراحت شده بود. تیرها و نیزه‌ها به بدن مبارک حضرت اصابت کرده بود و همانند جوجه تیغدار، بدن ایشان پر از تیر بود. در این هنگام، شخصی به نام «صالح بن وهب مزنی» ملعون با نیزه به پهلوی امام حسین علیه‌السلام زد. سیدالشهدا علیه‌السلام از روی اسب به زمین افتاد. گونه راست خود را بر زمین نهاد؛ در حالی که می‌گفت: «بسم‌الله و بالله و علی مله رسول‌الله.» بعد امام علیه‌السلام از روی خاک برخاست.

راوی می‌گوید: در این وقت، حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها از خیمه بیرون دوید؛ در حالی که فریاد می‌زد: «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! کاش آسمان بر زمین فرود می‌آمد. کاش کوه‌ها تکه تکه شده و در بیابان‌ها پراکنده و متلاشی می‌شدند.»

شمر بر سر سربازانش فریاد کشید: «درباره او (امام حسین علیه‌السلام) منتظر چه هستید؟)

بعد از این سخن شمر، لشکر از همه طرف به امام حسین علیه‌السلام حمله کردند. «زرعه بن شریک» ملعون با شمشیر به کتف چپ امام علیه‌السلام زد، اما اباعبدالله با ضربه شمشیر او را به هلاکت رساند. شخص دیگری با شمشیر به گردن آن حضرت زد که بر اثر این ضربه، امام علیه‌السلام با صورت بر زمین افتاد. ابی‌عبدالله علیه‌السلام می‌خواست دوباره بلند شود، اما از شدت ناتوانی نمی‌توانست و به رو افتاد.

و لا حول و لا قوه الا بالله

نکته مهم:

به دلیل سنگین بودن مصائب و فجایعی که در گودال قتلگاه اتفاق افتاد، مقتل عاشورا را همین‌جا به پایان می‌رسانیم و مخاطبان را به کتاب ارزشمند و معتبر «لهوف» ارجاع می‌دهیم.

منابع

لهوف/ سید بن طاوس

ارشاد/ شیخ مفید

تاریخ‌الامم/ طبری

منتهی‌الآمال/ شیخ عباس قمی

در ادامه به ارائه بسته اشعار به مناسبت ظهر روز دهم محرم که برای شهادت امام حسین (ع) عزاداری می‌شود، می‌پردازیم:

شعر / آرش براری

حسین جان، نرو و با حرم وداع نکن

برادرم، پسر مادرم وداع نکن

دلم گرفته، مرتب نگو خداحافظ

نرو حسین، به زینب نگو خداحافظ

نمانده است دگر یک نفر به همراهت

حسین روح مرا هم ببر به همراهت

خدا کند که ببینم دوباره رویت را

بیا که بوسه زنم گودی گلویت را

برو حسین ولی تندتند راه نرو

بیا و قول بده، سمت قتلگاه نرو

بگو حسین که از روی زین نمی‌افتی

بیا و قول بده، بر زمین نمی‌افتی

ای آخرین نفرِ پنج‌تن، مراقب باش

برو حسین ولی، جان من مراقب باش

کسی به فکر دل واضطراب زینب نیست

«فیاسیوف خذینی» جواب زینب نیست

هنوز ضعف نکردی و پس‌ نیفتادی

نفس بکش که هنوز از نفس نیفتادی

به سمت خیمه بیا حمله می‌کنند بتو

حسین از همه جا حمله می‌کنند بتو

حسین دیدمت آن لحظه که زمین خوردی

درست در وسط معرکه زمین خوردی

چقدر نیزه و شمشیر ریخت در گودال

رسید حرمله و تیر ریخت در گودال

برای غارت جسم تو جستجو کردند

تن تو را ته گودال زیرورو کردند

حسین وسوسه بر جان شمر افتاده

محاسن تو به دستان شمر افتاده

بگو چه کار کنم تا تو را رها بکند؟

یکی برادر من را از او جدا بکند

 «وما رأیت جمیلا» به من نشان دادی

چقدر سخت ته قتلگاه جان دادی

قَدَم خمیده شده تا غروب پیر شدم

حسین چشم تو روشن ببین اسیر شدم

بلندشو پسر فاطمه نگاهی کن

خودت مرا بسوی شام وکوفه راهی کن

برای اهل حرم مشک آب آوردند

نگاه کن چه به روز رباب آوردند

زمینه

داری غریبونه می‌ری

آماده کردی مرکب‌ُ

بدون تو چی‌کار کنم

به کی سپردی زینب‌ُ

خواهش آخرم اینه

بگیری بالا سرتو

وصیت مادرمه

تا ببوسم حنجرتو

داری می‌ری حسین

زینب آواره شه

نرو نذار داداش

جیگرم پاره شه

باشه برو ولی بدون

زینب‌و خسته می‌برن

منو تو کوچه‌های شام

با دست بسته می‌برن

بند دوم

داشتم از اون دور می‌دیدم

با صورت افتادی زمین

ناله زدم بی‌حیاها

حسینو رو خاک نکشین

گفتم کسی پیرهنشو

تورو خدا برنداره

غریبو بی‌کس افتاده

حسین که مادر نداره

روی خاک افتاده

دست و پا می‌زنه

هر کی نیزه نداشت

با عصا می‌زنه

خودم دیدم که می‌شکونن

استخونای سینه‌تو

همونی که گرفته بود

گوشواره سکینه‌تو

نوحه سنتی

عارف بالله و امین‌اللهم

معادن حکمت و سراللهم

وارث انبیا و ثاراللهم

گردد از تن جدا/ سرمن ازقفا

قامت سرو دین خمیده

وقت شهادتم رسیده

بند دوم

از این خوشم که در ره داورم

صدپاره گردد بدن اطهرم

قرآن تلاوت می‌نماید سرم

چون که من حسینم/ شمس عالمینم

قامت سرو دین خمیده

وقت شهادتم رسیده

بند سوم

قسم به ذات اقدس کردگار

قسم به این کتاب پروردگار

کشته شوم که دین شود استوار

درره داورم/ این سروپیکرم

قامت سرو دین خمیده

وقت شهادتم رسیده

واحد

نشسته بی‌حیایی رو سینه تو

شکسته زیر چکمه آیینه تو

گلوت با این خنجر کهنه در نبرده

یه کاری کن تا نیزه پشت وروت نکرده

نیزه منو پیر کرده

منو زمینگیر کرده

توی تنت گیر کرده

واویلا

نیزه و تیر دشمن

به جون تو افتادن

خلاصه آخر دیدی

تو رو گرفتن از من

بند دوم

الهی ای زمونه آتیش بگیری

کارم کجا رسیده میرم اسیری

همونایی که روی خیمه آب می‌بستن

دستای زینبت رو با طناب می‌بستن

همه شرارت کردن

حرم رو غارت کردن

به ما جسارت کردن

واویلا ببین که زینب تنهاس

میون نامحرم‌هاس

دارم می‌رم خوش‌غیرت

خدانگهدار عباس

«خدانگهدار عباس»

دو دمه

کمی آهسته تر ای جان زینب

حسین جانان زینب

نظر کن دیده گریان زینب

حسین جانان زینب

شاه گفتا کربلا امروز مهمان من است

عید قربان من است

مادرم زهرای اطهر دیده گریان من است

عید قربان من است

برچسب ها:

فرهنگ و هنر