امین پاکزاد
از سازوکارهای جالب مغز انسان گویا این است که سعی دارد سویههای نادلخواه در خاطرات را به کناری بگذارد و بیشتر متوجه زیباییهای خاطرات گذشته شود.
امروز اول مهر، در ایستگاه مترو، آهنگ «بوی ماه مدرسه» مداوما پخش میشد. با اینکه فاصله حضور قطارها کم شده است و لازم نیست زیاد منتظر قطار باشید اما آوای کوتاه و موثر این آهنگ خاطرهانگیز کافیست تا ذهن شما را ببرد به سالهای دور کودکی و مدرسه رفتن. «بوی ماه مهر»، «بوی ماه مدرسه» و «بوی بازیهای راه مدرسه»، تصاویر زیبایی از همه دوران کودکی و مدرسه را به خودآگاه میآورند و حسرتی را در دل مینشانند. حسرت دورهای که فارغ از مسئولیتها و آگاهی از امور دور و بر، شادمان بودیم از بازیهایمان.
اما آیا مهرماه و مدرسه واقعا همینقدر دلخواه و زیبا بود؟ از سازوکارهای جالب مغز انسان گویا این است که سعی دارد سویههای نادلخواه در خاطرات را به کناری بگذارد و بیشتر متوجه زیباییهای خاطرات گذشته شود. ترس از معلمان یا ناظمان بداخلاق، مشقهای تمامناشدنی شب و تکالیف گویی پایانناپذیر، همه با ترفندی به زیر فرش فراموشی میروند. در واقع، ذهن ما اینها را حذف میکند و تنها زیبایی بازیهای راه مدرسه و امثالهم را نگه میدارد.
همین سازوکار را کسانی که مخاطب صحبتهای سربازانِ خدمت تمام کرده میشوند، نیز درک میکنند. سربازانی که آنچنان از دوران خدمتشان داد سخن سر میدهند که گویی همه آن دوران برای اینها سراسر خنده بوده و از زیر کار در رفتن و کلک زدن به این و آن!
اما این سازوکار حذف ناخوشیها و به یاد داشتن خوشیهای خاطرات گذشته، شاید خودفریبی زیبای مغز باشد برای نهیب زدن به انسان درباره گذران عمر. اینکه بدانیم «ناگهان چقدر زود، دیر میشود». اینکه بازیهای راه مدرسه چقدر سریع به روزمرگی شغلهای امروزهمان رسیده است. اما امروزمان، در واقع روزگار گذشته در فردای پیریمان است. بازنشستگانی که حسرت روزهای حتی پر تنش شغلشان را میکشند، نه از آن رو که تنش مورد دلخواه آدمیست، که حسرت سپری شدن عمر دارند. همین است که، بازیهای راه مدرسه، شوخیهای سر کلاس دانشگاه، خوشیهای سربازی، شیطنتهای خیابانی در همراهی دوستان، خندههای سر کار و ... همگی بوی خوش خود را دارند و باید تا دیر نشده به خاطرمان آورد. به خاطرمان سپرد.