خبرگزاری فارس ـ گروه آموزش و پرورش: در پنجمین سلسله نشستهای بررسی چالشهای گلوگاهی نظام تعلیم و تربیت که در خبرگزاری فارس برگزار شد، دکتر محمود مهرمحمدی مهمان فارس بود. اردوان مجیدی، پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت و مشاور مدیرعامل خبرگزاری فارس، پرسشگر این گفتوگو بود؛ این گفتوگو سعی میکند تنگناهای تحول تعلیم و تربیت را مورد کنکاش قرار دهد.
در بخش اول از این گفتوگو، به مباحث مهم و کلیدی چون بررسی دلایل اجرایی نشدن سند تحول و نواقص و چالشهای پیش روی آن، رویکردهای متداول در اقدامات نظام رسمی آموزش و پرورش و تنگناهای آن، پرداخته شد.
در ادامه، بخش دوم از جلسه اول این گفتوگو را بخوانید:
***
*مجیدی: آقای دکتر چه دلیلی هست که اگر در سند تحول مثلاً اشارهای به این شده باشد که معاونت فلان تشکیل شده یا دانشگاه فرهنگیان تأسیس شود یا فرض کنید دوره آموزشی در این بازههای زمانی باشد، بلافاصله آن را اجرا میکنند؛ و تمایل دارند که سریعاً این اتفاق بیفتد، اما آن چیزی که نیاز به سازه فکری دارد و آنچه که احتیاج به یک تغییر سیستمی دارد، و یک بافت جدیدی را باید در برداشته باشد، هیچ کس به سراغش نمیرود.
در مورد تبیین اصول از شعار دادن اینکه ما 6 ساحت داریم و فلان اصول راهبردی باید رعایت شود، خیلی حرف زده میشود، ولی کسی به بافت و تغییر زاویه نگاه نمیپردازد، و کسی نمیخواهد تحول سیستمی و بافت تعلیم و تربیت را ایجاد کند. این گیر و مشکل در کجای آموزش و پرورش وجود دارد؟ آیا مشکل در سند تحول است؟ آیا مشکل در وزارت آموزش و پرورش است؟ در باورهاست؟ در چه جایی این مشکل است که مثل فنر همه راهکارها و اتفاقات به این جنس اقدامات برمیگردد؟
*مهرمحمدی: در سند تحول ممکن است ایراداتی وجود داشته باشد که نیازمند برطرف شدن باشد، و حتماً همین طور است؛ و خود بنده جزو کسانی هستم که خصوصاً به دلیل جراحیهایی که اتفاق افتاد و آن موارد اساسی که حذف شد، معتقدم اگر بازنگری لازم شود، ایدههای حذف شده شانس مجددی پیدا میکنند. ضمن اینکه شورای عالی انقلاب فرهنگی هم مصوب کرده است که در بازههای زمانی مشخصی که فکر میکنم 5 سال باشد، اگر برنامه تحول آموزش و پرورش نیاز به بازنگری دارد، پیشنهاد شود تا مراحلش را طی کند.
فکر میکنم این بازه 5 ساله سپری شده و آموزش و پرورش واقعاً در قبال این بند از مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی هم باید پاسخگو باشد؛ یعنی پیشنهادهای اصلاحی را باید ارائه کند، که ارائه نکرده است.
*اجرا کنندگان سیاستها همیشه سادهترین و پرصداترین راه را برمیگزینند
نکته اصلی در پاسخ به پرسشتان این است که تمسک به اتفاقات صوری، ساختاری و اولویت قائل شدن برای آنها، و پرهیز از اتفاقاتی که بیشتر جنبه محتوایی داشته و نیاز به تحول محتوایی دارد، به نظرم مطابق با ذات کنش سیاستمداران و سیاستگذاران است؛ اجراکنندگان سیاستها همیشه سادهترینها و پرسروصداترین راه را برمیگزینند و این موضوع محدود به ایران نیست.
در تجربه آموزش و پرورش در سطح جهان هم آن مقدار که بنده میدانم، همیشه سعی میکنند از ظرایف و پیچیدگیهایی که در امر تربیت است، بگذرند. سعی میکنند آنها را نادیده بگیرند. و سعی میکنند صورت مسأله را ساده کنند تا بتوانند راهحلهای کلی و عام خودشان را توجیه کنند.
قرار دادن پیچیدگیهای امر تربیت در کانون توجه، ارائه راهحل توسط سیاستگذاران و مدیران اجرایی را در واقع با مشکل مواجه میکند، و توجیهات لازم را از راهحلهای آنان میستاند. آنان در صورتی میتوانند از راهحلهای خود دفاع کنند که بگویند موضوع تعلیم و تربیت، موضوع سادهای است؛ نسخههای مشخصی دارد و بنابراین نسخه تغییر ساختار است و نسخه در واقع رفتن به سراغ اتفاقات این چنینی است. بنابراین در عمل چنین اقداماتی بیشتر به خاطر میآید، و در اولویت قرار میگیرد.
*مدیران کلان باید تصمیم بزرگی به نام «تمرکززدایی» بگیرند
من فکر میکنم این موضوع یک مقداری ناشی از ذات مدیریت کلان است؛ مدیران کلان اگر بخواهند از این وضعیت فاصله بگیرند و اگر قرار باشد کار آموزش و پرورش را با توجه به پیچیدگیها و ظرافتها تعقیب کنند، باید تصمیم اساسی بزرگ بگیرند و آن تمرکززدایی است؛ تا زمانی که تمرکز وجود داشته باشد، تفکر متکی یا مبتنی بر تمرکز، راهحلهای ساده و راهحلهای یک سایز برای همه را خودش مرتباً تشویق میکند و مدیران را به این سمت سوق میدهد.
به نظر بنده «تمرکززدایی» تصمیم اساسی است که باید اتخاذ شود. باید ستاد آموزش و پرورش به یک ستاد بسیار کوچک تبدیل شود و وزیر آموزش و پرورش واقعاً باید به مدیر زیرمجموعهای از مدیرانی که بتوانند ابعاد حاکمیتی آموزش و پرورش را به درستی تمشیت کنند، تبدیل شود.
اکنون در آموزش و پرورش پیکره بسیار پهن سازمانی و ساختاری و تمرکز شدید، مهمترین آسیبی است که سبب میشود که به این اوج وضعیت ناکارآمدی کنونی برسیم.
نمیتوانیم در ستاد و در این ساختار متمرکز پاسخگوی نیازها و پاسخگوی شرایط متنوع دانشآموزان، معلمان و مدارس در سراسر کشور باشیم. واقعاً ستاد قادر نیست نیازهای واقعی را پاسخ دهد. از طرفی دیگر کسانی که در صف اول کار تعلیم و تربیت قرار دارند، و آنها هستند که نیازها و راهحلها را خیلی بهتر میشناسند، همین ساختار متمرکز، آنها را از هر نوع دخالتی منع میکند.
*ساختار متمرکز جلوی تحرک و ابتکار عمل فعالان واقعی را میگیرد
بنابراین ما نه میتوانیم در این ساختار متمرکز خودمان به نیازهای واقعی پاسخ دهیم و از طرف دیگر کسانی که این نیازها را میشناسند و ممکن است بتوانند با ابتکارات خودشان به این نیازها به بهترین شکل پاسخ دهند، آنها را نیز منع میکنیم. و این میشود در واقع یک همافزایی مخرب در جهت رسیدن به این اوج ناکارآمدی که در آموزش و پرورش میبینیم.
به نظر بنده همانطور که عرض کردم و با این تحلیل مختصری که اشاره کردم، این ساختار متمرکز که نزدیک یکصد سال است ما به آن مبتلا هستیم، و هر چه پیش آمدیم این تمرکزگرایی تشدید شده است، باید گریبان آموزش و پرورش را رها کند.
* سازمان رسمی باید به جای امور خدماتی به سطوح راهبردی متمرکز شود
آنچه درباره مدرسه محوری عرض کردم، میخواستم به نوعی تمرکززدایی را مورد تأکید و توجه قرار دهم. بنده فکر میکنم آموزش و پرورش اساساً موضوع مدرسهداری را رها کند. به اعتقاد بنده مدرسهداری و ارائه خدمات آموزشی و تربیتی نباید جزو تکالیف نهاد حاکمیتی آموزش و پرورش قلمداد شود؛ این فربهی و این پهن پیکر شدن آموزش و پرورش، عمدتاً به خاطر این است که آموزش و پرورش تمرکز اصلیاش روی این مؤلفه است، و مؤلفههای اساسی حاکمیتی آموزش و پرورش به طور طبیعی در حاشیه و تحتالشعاع قرار گرفتهاند.
ما باید در یک نگاه مجدد به هندسه حاکمیتی آموزش و پرورش، به این سؤال پاسخ دهیم که آیا ارائه خدمات آموزشی و تربیتی جزو ابعاد حاکمیتی و وظایف آموزش و پرورش محسوب میشود یا خیر؟
به تعبیری که بنده بعضاً استفاده میکنم، باید بگوییم که اگر آموزش و پرورش حاکمیتی است (که هست)، آیا یک حلقه بسته حاکمیتی است؟ یا باید آن را به عنوان یک حلقه باز حاکمیتی تعریف کنیم؟ منظور بنده از حلقه بسته حاکمیتی این است که الان شاهدش هستیم. یعنی صفر تا صد امور آموزش و پرورش اعم از سیاستگذاری، برنامهریزی، اجرا، نظارت، ارزیابی و همه اینها را نهاد رسمی آموزش و پرورش میخواهد متکفلش شود و انجام دهد. که باید در آن تجدید نظر شود.
ما باید به سمتی برویم که آموزش و پرورش را به عنوان یک امر حاکمیتی در یک مدل حاکمیتی باز، بازتعریف و بازمهندسی کنیم. و در این بازتعریف، مهمترین اتفاقی که باید بیفتد این است که ما باید مدرسهداری را از مسؤولیتهای آموزش و پرورش حذف کنیم.
* بحث از خصوصی سازی نیست! آموزش رایگان جزو وظایف دولت است
به هیچ عنوان این موضوع حرف خصوصیسازی نیست. بحث من این است که امر تأمین منابع موردنیاز برای ارائه خدمات آموزش و تربیتی جزو وظایف دولت است؛ قانون اساسی ما بدون شک این موضوع را تصریح میکند. اما چه کسی گفته که ما باید این منابع را به این صورتی که اکنون هزینه میکنیم، و با این مدلی که الان دولت توزیع می کند، تمشیت کند.
بحث ما این است که باید هندسه حاکمیتی آموزش و پرورش را از نو تعریف کنیم و به سمت حلقه باز حاکمیتی برویم. این موضوع معنایش اصلاً خصوصیسازی نیست که بعضاً این برداشت از عرایض بنده شده است. معنایش این است که ما باید منابع دولتی را تا هر چقدر که امکان دارد، افزایش دهیم و سرمایهگذاری دولت و حاکمیت در آموزش و پرورش، مطابق آنچه که شأن این دستگاه زیربنایی و تعیینکننده آینده کشور است، بشود. اما مدل توزیعش را میتوانیم به گونهای کنیم که عنوان کردم؛ یعنی هماهنگ باشد با نگاهی که حاکمیت دست از مدرسه داری بردارد، و نظارت بر امر مدرسهداری داشته باشد؛ و اتفاقی که در مدرسه میافتد در چارچوب منشوری که اشاره کردم برگرفته از سند تحول باشد.
* اجازه دهیم مدرسه داری تبدیل به یک اتفاق مردمی و مدنی بشود
باید اجازه دهیم مدرسهداری تبدیل به یک اتفاق مردمی، یک اتفاق مدنی، یک اتفاق از نوع سازمانی غیردولتی و امثال اینها بشود. البته تأمین منابع و تأمین هزینههای تحصیل دانشآموزان کماکان به عهده دولت خواهد بود و توزیعش فرق میکند؛ در این مدل که متضمن تمرکززدایی و مدرسهمحوری است، نظر بنده این است که منابع مالی را با یک فرمول عادلانهای بین آحاد جامعه از جمله اولیای دانشآموزان توزیع میکنید، پتههای آموزشی در اختیار آنها قرار میدهید. اولیاء با استفاده از این پتههای آموزشی، میتوانند مدارسی که از نظر آنها اتفاقات خوب آموزشی و تربیتی میافتد را انتخاب کنند. آن وقت مدرسه میداند که حیات و مماتش در گروی جذب و جلب نظر اولیای دانشآموزان است. و اگر نتواند در حد مقتضی و مکفی، این کار را انجام دهد، و منابع را جذب کند، طبیعتاً ادامه حیاتش منتفی و از صفحه روزگار حذف میشود.
مدرسه به شکل غیردولتی و ارائه مردمیاش به این معنا نیست که منابع دولتی را دریغ و مدارس را خصوصی کنیم. بلکه منابع دولتی را به شکل دیگری که اعلام شد توزیع کنیم، و به این ترتیب یک رابطه دینامیکی بین مدرسه و اولیای دانشآموزان برقرار شود، که در سایه این رابطه مشخص خواهد شد که مدرسهای امکان حیات دارد، یا اینکه امکان حیات ندارد! دولت هیچگاه با منابعی که مستقیم به مدارس تزریق میکند، سعی نمیکند یک مدرسه مرده را با دستگاههای تنفس مصنوعی زنده نگه دارد.
بنابراین مدرسه محوری، بازتعریف نسبت حاکمیت با آموزش و پرورش و بازمهندسی حاکمیتی آموزش و پرورش خواهد بود. و این سبب میشود مدرسهداری را از تکالیف آموزش و پرورش حذف کنیم، تا ستاد آموزش و پرورش به یک ستاد بسیار کوچک تبدیل شود و ما آن وقت شاهد بسیاری از اتفاقات و ابتکارات خوب، و همچنین نوآوریهای تربیتی در کف مدارس خواهیم بود؛ و استعدادهایی که میتواند پاسخگوی نیازهای واقعی مدارس باشد، و همچنین بسیاری از استعدادهایی که اکنون بلااستفاده میماند و به آن توجهی نمیشود، مورد استفاده قرار میگیرد.
*مجیدی: با توجه به نکاتی که شما گفتید چقدر سند تحول در بطن خود تغییر بافت را در نظر گرفته است؟
برای باز شدن موضوع عرض کنم که تبیینی که شما از موضوع میکنید تغییر بافت نظام تعلیم و تربیت است. و این همان تغییر بافتی بود که به عنوان مثال بنده از سالها پیش، در تبیین معماری نظام آینده تعلیم و تربیت بر آن تاکید می کردم. ولی به یاد دارید که در آموزش و پرورش و حتی تیم سند تحول، شمشیری علیه این تغییر بافت کشیده میشد؛ و هر گونه تبیین از این تغییر بافت برتابیده نمی شد. در سالهای قبل در تعامل با سند، گفت وگو و ارائه هائی از معماری نظام تعلیم و تربیت پیشنهادی را داشتیم، و میدانهای زیرساختی چندگانهای که در آن معماری مطرح شد، و نیز چگونگی مدل اقتصادی آن و تزریق منابع مالی از دولت به میدانها، در مدلهای این معماری تبیین شده بود.
در عین اینکه در آن زمان هیچکس این تغییر بافت را (به صورتی که تنوع رویکردهای آموزشی را با نظارت حاکمیتی داشته باشیم و منابع را در این میدانها توزیع کنیم) برنتابیده، و علیه آن از رو و زیر شمشیر کشیده می شد. حتی به این تفکر اجازه داده نشد که به موازات و به عنوان یک گزینه محتمل نیز حرکت کند (و فقط شخص شما و شاید یکی، دو نفر دیگر، تلویحا با این مطالعه موازی موافق بودید).
حتی وقتی ما وارد اقدامات عملی در حوزه مدرسهای شدیم تا نشان دهیم چنین اتفاقی می تواند بیفتد، سازمان رسمی مکررا با آن در چالش بود (بجز همراهی خوب شما در به بحث گذاشتن نظری مدلهای آن در دانشگاه). به یاد دارم در یکی از جلسات، یکی از دوستان مسئول وزارت به ما گفت که مگر میشود مثلا در یک شهرستان، یک مدرسه برای خودش یک مدل متفاوت برنامه درسی را ایجاد کند؛ که البته این اتفاق افتاد؛ به صورتی که بعدا همان مدل در جاهای متعدد اجرایی میشود و اشاعه پیدا می کند. حتی این اشاعه به بخشهائی از نظام رسمی هم کشیده می شود.
این تغییر بافت (و تحمل رویکردهای متفاوت) در حوزه نظام تعلیم و تربیت چقدر وارد سند شد؟ و اگر وارد نشد دلیل آن چه بود؟
*مهرمحمدی: یکی از مواردی که در جراحیها میتوان به آن اشاره کرد، همین است. در حوزه زیرنظام برنامه درسی به طور مشخص، اگر به الگوی نظری که برای برنامه درسی دادیم و در رهنامه است عنایت شود، معلوم میشود که ما چقدر نگاه تجویزی به برنامه درسی را پذیرفته یا نپذیرفتهایم. در آنجا صحبت از این میشود که برنامه درسی باید به سه قسمت، شامل قسمت تجویزی، قسمت نیمهتجویزی و قسمت غیرتجویزی، یا الزامی، انتخابی و اختیاری تبدیل شود.
* برنامه درسی تجویزی، نیمه تجویزی و غیرتجویزی
در خصوص زیرنظام برنامه درسی اگر بخواهم از تعبیر ناخوشایند استفاده نکنم، و فقط بگویم اتفاق غیرمنتظرهای افتاد، این بود که به موازات آن، جریان تولید برنامه درسی ملی در کشور راهاندازی شد؛ که این بخش از فعالیتهای ما در حوزه زیرنظام برنامه درسی را کاملاً تحتالشعاع قرار داد، و به یک جریان موازی تبدیل شد.
ما الان یک سند برنامه درسی ملی نیز در سایه آن فعالیتها داریم. من به آن کاری ندارم اما در زیرنظام برنامه درسی سند تحول، الگوی سه پایه یا الگوی سه بخشی و سه وجهی را پیشنهاد کرده بودیم که اکنون جنس الگوها در رهنامه ملاحظه میشود، و برای عملیاتی کردن این الگوی برنامه درسی که شما فقط یک بخش تجویزی دارید که بین همه دانشآموزان مشترک است و به ابعاد ملی، ابعاد فرهنگی ملی، ابعاد تاریخی ملی و به طور کلی چیزهایی که در واقع باید نسل جدید همه بدانند و در واقع یک نوع ملتسازی و شکلگیری هویت ملی را انجام میدهد، مربوط میشود که این بخش تجویزی و الزامی ماست.
بخش نیمهتجویزی داریم که بحث انتخابی بودن را انجام میدهد؛ به طور مثال در درس هنر بچهها قدرت انتخاب دارند؛ هنر خودش الزامی است اما موسیقی، نقاشی، خوشنویسی، مجسمهسازی و امثال اینها نیمهتجویزی محسوب میشوند که بخشی از برنامه درسی را به این نوع اتفاقات اختصاص میدهید. زبان خارجی الزامی است، اما کدام زبان خارجی؟ انتخاب بین زبانهای مختلف با دانشآموزان است.
و یک بخش غیرتجویزی که مربوط به استعدادهای بچههاست و شرایط ویژه منطقه و آن هویتهای اختصاصی که در سند تحول داریم، بروز و ظهور پیدا کند، و آن ظرفیتهای فردی و استعدادهای شخصی تبلور پیدا کند؛ و قرار بود بر اساس چنین مدلی برنامه درسی طراحی شود.
میدانید مبانی نظری سند تحول مورد تأیید شورای انقلاب فرهنگی است، و این موارد بخشی از آن است. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، سند برنامه درسی ملی است، که عرض کردم که مسیر دیگر رفت.
اگر الان صحبت از مدرسه محوری میکنیم در واقع با رعایت چنین قالبی است؛ مدرسه محوری به این معنا نیست که هر مدرسه هرکاری دلش میخواهد، انجام دهد؛ بلکه یک مانیفست، منشور و اصول کلی لازم است تا اجرا شود. البته به اشکال مختلف میتواند عملیاتی شود و در حوزه برنامهریزی درسی هم قدرت مانور 30 ، 40 درصدی در بخش غیر تجویزی و نیمه تجویزی دارند.
فکر میکنم آنچه اتفاق خواهد افتاد، اگر این الگو و بافت برنامه درسی که شامل این سه بخش میشود، مورد نظر باشد، یک شباهتی بین مدارس هست، اما بسیاری از تفاوتها هم هست.
*مجیدی: در آن رویکرد انتخاب، اختیار و تجویز، باز هم این اتفاق میافتد که آموزش و پرورش تصور میکند، یک مدل تعریف شده و کلیشهای را در قالب کتابهای درسی ارائه میکند و فقط مخاطبان اجازه انتخاب کردن را دارند.
اما اگر مدارس بخواهند موضوعات آموزشی اصلی را مثل هنر، علوم و ریاضی با روشهای مختلف و ابتکاری خودشان آموزش دهند چه می شود؟
در نکتهای که شما مطرح کردید، از این باب که مدارس خودشان ابتکار عمل داشته باشند، و تحول و انقلاب تعلیم و تربیت از پایین به بالا، صورت گیرد، در عمل چقدر به مدارس اختیار عمل داده می شود؟
در شرایط محیطی امروز جامعهای که در آن زندگی میکنیم، تحولات سریعی که در آن رخ می دهد، تنوع شرایط در حوزههای مختلف، و پیچیدگی محیط، یک مدل واحد، یکسان و یکپارچه، کارآمد و امکانپذیر نیست، و نیاز به تنوع رویکرد وجود دارد. یعنی اینکه مدارس مختلف بتوانند روشها و محتواهای مختلف، و حتی در صورت امکان و به صورت ویژه گرائی شده، برای یک شاگرد، بر اساس نیازها و خصوصیاتش، یک محتوی و برای شاگرد دیگر محتوای دیگری را عرضه کنیم.
*مهرمحمدی: فرمایش شما را قبول دارم. اما آن کارکرد ملت سازی آموزش و پرورش کجاست؟ هیچ نظام آموزشی رسمی نیست که نسبت به هویت ملی و در واقع فراهم کردن یک زمینه یکسان سازی آحاد جامعه اهتمام نداشته باشد؛ پیچیدگی آموزش و پرورش از اینجا نشأت می گیرد که دو کارکرد به ظاهر غیرقابل جمع را باید همزمان جمع کند، که شامل همسان سازی و ناهمسان سازی است.
همسان سازی نمی تواند به پای ناهمسان سازی ذبح شود و برعکس؛ این پیچیدگی و دو کارکرد را سعی کردیم که در مدل تجویزی، نیمه تجویزی و غیر تجویزی کنار هم قرار دهیم.
آنچه که شما می فرمایید اساسا هیچ نوع تجویزی از سوی حاکمیت و دولت اتفاق نیفتد.
*مجیدی: چنین چیزی نگفتم. این بحث ملت سازی و هویت سازی ملی، و در بخش های دیگر مثل معرفت دینی، مباحث اخلاقی، اجتماعی و ادبی قاعدتا لازم است که به آن پرداخته شود. ولی آیا همه حجم برنامه درسی را می سازد؟ نه بلکه یک درصد کوچکی از برنامه درسی است!
*مهرمحمدی: این همان است که ما به آن بخش تجویزی می گوییم.
* مجیدی: وقتی سند ملی برنامه درسی را دنبال می کنیم، می بینیم که کل حجم برنامه درسی تجویزی شده است. تصور عامه (و متاسفانه برخی از خواص نیز) از برنامه درسی، کتاب درسی است. اگر 20 کتاب درسی داریم، یک کتاب درسی را می گویند اختیاراً هر استان برای خودش، کتاب استانی تدوین کند.
* عدم تناسب برنامه درسی ملی با الگوی نظری برنامه درسی سند تحول
*مهرمحمدی: این چیزی نیست که مراد ما باشد. شکلی که در برنامه درسی ملی اتفاق افتاد، تناسبی با آنچه که ما در الگوی نظری برنامه درسی سند تحول آوردیم، ندارد. بنابراین به آنچه بنده عرض می کنم، با آنچه که مراد شماست، هماهنگ است؛ فقط آنچه اتفاق افتاده با آنچه منظور نظر بنده و جنابعالی است، هماهنگ نیست.
بنده در واقع از نظر اینکه حجم و مقیاسی برای وجوه سه گانه برنامه درسی تجویزی، نیمه تجویزی و غیرتجویزی تعیین کرده باشم، نه در سند تحول، بلکه خارج از سند تحول، کارهایی را انجام دادم، مقالاتی را نوشتم و مدل سازی کردم. آنجا گفتم که ما به جز دوره اول ابتدایی، به فراخور رشد بچه ها و استعداد آنها، باید مرتبا از میزان تجویزی کم کنیم و بر میزان نیمه تجویزی و غیرتجویزی بیفزاییم. باید یک چنین اصلی در کارهایمان رعایت شود.
*****
فردا در بخش سوم از جلسه اول این مصاحبه، به مباحثی چون پدیده وزیر روزمرگی، خانواده مدیران کهنه کار وزارت، مسئله منابع و توزیع منابع در نظام تعلیم و تربیت، سازمان نظام معلمی، دیده بانی آموزش و پرورش، و تنگناهای آموزش دینی و موضوعات دیگر پرداخته می شود.
انتهای پیام/