به گزارش مشرق، در چند سال گذشته یکی از مهمترین موضوعات در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مسئله هستهای و به تبع آن برنامه جامع اقدام مشترک یا همان برجام بوده است. پس از اثبات بدعهدی و خروج امریکا از برجام، کشورهای اروپایی در تلاش بودند تا به عنوان میانجی و واسطه به زعم خود، مشکلات فیمابین را حل و فصل کنند اما پس از گذشت دو سال، حاصل این رفتوآمدهای دیپلماتیک تقریبا هیچ و وعده اروپاییها پوچ بوده است.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در جریان دیدار اخیر خبرگان رهبری، با اشاره به همین واقعیت و میانجیگری خصمانه دولتهای اروپایی فرمودند: «مطلقاً نبایستی اعتماد ما به غیر نیروی داخلی باشد؛ بخصوص به آن کسانی که عَلَم دشمنی در برابر جمهوری اسلامی و نظام اسلامی بلند کردهاند که در رأس آنها بعد از آمریکا همین چند کشور اروپاییاند. اینها صریحاً با جمهوری اسلامی دشمنی میکنند؛ انگیزههای آنها در مورد دشمنی با نظام اسلامی با انگیزههای آمریکا تفاوت اصولی و جوهری ندارد؛ البتّه وضع آمریکا یک وضع ویژهای است؛ اینها نه توانشان آن قدر است، نه تسلّطشان و امکاناتشان آن قدر است؛ ولیکن تفکّر این اروپاییها همان تفکّر است؛ به عنوان میانجی وارد میشوند، مذاکره میکنند، تماس میگیرند، تلفن میکنند، حرفهای طولانی میزنند، وعدهمیدهند که همه آنها پوچ است...»
بیشتر بخوانید:
روزی که پهلوی از داشتن بحرین چشمپوشی کرد
از همین رهگذر واکاوی نقش میانجیگری یا واسطهگری اروپاییها در طول تاریخ ایران میتواند شواهد تاریخی بیبدیل و بینظیری را ارائه دهد تا نقش مخرب میانجیگری دولتمردان اروپایی در موقعیتهای مختلف تاریخ این مرز و بوم بیش از پیش آشکار شود.
به همین منظور در گفتوشنودی با دکتر موسی فقیه حقانی، مورخ، استاد دانشگاه، رئیس پژوهشکده مطالعات تاریخ معاصر ایران به بررسی تاریخی موضوع «میانجیگری اروپا در سیاستهای داخلی و خارجی ایران» پرداختهایم. دکتر حقانی دارای مدرک دکترای علوم سیاسی است که دهها مقاله تاریخی و آثار علمی از وی منتشر شده است. تمرکز مطالعاتی موسی حقانی بر تاریخ 200 سال اخیر ایران و توجه او به تحولات مشروطه، وی را به یکی از مورخین و پژوهشگران برجسته این حوزه تبدیل کرده است.
مشروح گفتوگو با موسی فقیه حقانی را در ادامه میخوانید.
بسماللهالرحمنالرحیم. طی سالهای اخیر شاهد میانجیگری اروپاییها در روابط بین ایران و آمریکا بودهایم. اخیرا هم اروپاییها به نمایندگی فرانسه و انگلیس قصد داشتند خود را به عنوان میانجی معرفی کنند. آیا موضوع میانجیگری اروپاییها در ایران سابقه تاریخی دارد؟ ریشه این موضوع در تاریخ معاصر ایران به کجا بازمیگردد؟
موسی حقانی: بسماللهالرحمنالرحیم. میانجیگری موضوعی است که در تاریخ روابط بینالملل مرسوم بوده و سابقه تاریخی دارد. شاید در برخی از کشورها میانجیگری موجب کمک به مردم یک منطقه یا حفظ حقوق کشورها شده باشد که آن احتیاج به بررسی دارد اما آنچه که در رابطه با کشور ما رخ داده، در این 230 سالهی اخیر -تقریباً از ابتدای قاجار تا امروز- میانجیگری اروپاییها در راستای منافع ملی کشور ما نبوده و به نفع ما هم تمام نشده است.
ظاهر امر این است که یک دولت، بین دو دولت که با هم به تخاصم میرسند میانجی میشود تا حقوق طرفین را حفظ کند و حکم کند تا حقوق طرفی که مورد ستم یا تجاوز قرار گرفته تعدیل شود. موارد متعددی در این رابطه در تاریخِ دو قرن گذشته وجود دارد و امروزه هم نمونههایی از آن را میبینیم که آخرین مورد آن مربوط به قضایای برجام و خروج امریکا از برجام و میانجیگری اروپاییها است.
در تمام تقسیم بندیهای ارضی که در 230 ساله گذشته صورت گرفته است، ما ردپای غربیها را میبینیم که عمدتاً به عنوان میانجی وارد میشوند اما منافع خودشان را مد نظر دارند.
یکی از عواملی که منافع نامشروع غرب را تامین میکند، وجود اختلاف بین کشورهای منطقه است تا هر وقت که منافعشان اقتضاء کرد با تشدید آن اختلافات، آتش جنگ و درگیری و نزاع را در منطقه برافروزند. چرا که این منطقه، یک منطقه اسلامی است و مردم مسلمان در آن گرد آمدهاند و اگر متحد شوند -چه از جهت اقتصادی و چه از جهت سیاسی- میتوانند به یک قدرت در جهان فعلی تبدیل شوند؛ بنابراین آنها از ابزار اختلافات برای جلوگیری از وقوع این اتحاد استفاده میکنند.
در تاریخ معاصر ایران، به طور کلی وقتی اروپاییها دخالت میکنند و به عنوان میانجی ظاهر میشوند، دو رویکرد عمده دارند: اول اینکه از امکانات ایران استفاده کنند؛ لازمه آن این است که اختلافی که بین متحدین آنها با ایران وجود دارد برطرف شود و آنها بتوانند با دست باز به اهداف خود برسند. و دوم، آنها درصدد هستند تا از ایران به منظور صیانت منافع خودشان بهرهبرداری کنند.
نمونه بارز مورد اول فرانسویها هستند؛ آنها میخواستند از امکانات ایران برای تهاجم به هند استفاده کنند یا چون در عثمانی تحرکاتی داشتند، میخواستند بین عثمانی و ایران میانجی باشند تا متحد خودشان را از درگیری با ایران رها کرده و با یک آرامش خاطر بتوانند به منافع خودشان برسند. نمونه بارز مورد دوم هم انگلستان است؛ انگلیس بر هند تسلط داشت و منافع نامشروع خودش را در آنجا پیگیری میکرد و تلاش داشت از هند صیانت کند؛ از این رو ایران را سپر دفاعی خود قرار داد.
انگلیسیها حتی در مواردی، خود محرک درگیری میشدند و بعد به عنوان میانجی ظهور میکردند. اواخر جنگهای اول روسها علیه ایران، انگلیسیها وارد گفتوگو و میانجیگری میشوند در حالی که عامل اصلی شروع جنگهای روس علیه ایران -غیر از توسعهطلبی روسها- شیطنتهای انگلیس بود که روسها را تحریک کرد تا به جای هند –که مستعمره انگلستان بود- به ایران حمله کند. وقتی روسها به ایران حمله کردند، ایران درگیر یک جنگ ده ساله شد و انگلیس از این جهت که روسها دیگر به هند حمله نمیکنند خیالش راحت شد.
تداوم جنگ تا زمانی به نفع انگلیسیها بود که ناپلئون در اروپا ظهور کرد؛ وقتی ناپلئون ظهور کرد و منافع انگلیس را در اروپا و در هند به مخاطره انداخت، انگلیس به سرعت به عنوان میانجی وارد عمل شد. آنها به ایران فشار آوردند تا آتشبس را بپذیرد و سفیرشان وعده داد که اگر شما آتشبس را بپذیرید من با مذاکره، سرزمینهایی را که روسها (منظور قفقاز بوده) اشغال کردند پس میگیرم و ایران هم به این وعده دلخوش کرد.
در آن زمان، سفیر ایران در انگلیس میرزا ابوالحسن خان ایلچی است که حقوق بگیر انگلیس بود و متاسفانه با یک توطئه ایران را که میتوانست از دشمن امتیاز بگیرد، وادار کردند امتیاز بدهد، آن هم به قیمت از دست رفتن هرات؛ چطور؟ ناپلئون به روسیه هم حمله میکند و روس و انگلیس متحد میشوند. روسها نمیتوانستند همزمان در دو جبهه (از یک طرف با ناپلئون و از یک سو با ایران) بجنگد، در اینجا فرصت مناسبی برای ایران بود که بتواند امتیاز بگیرد.
شما ببینید ما در چه شرایطی با شیطنت یک میانجی به نام انگلیس امتیاز دادیم؛ در شرایطی که کاملاً ورق داشت به نفع ما برمیگشت انگلیسیها به عنوان میانجی ظهور کردند و وعده دادند که اگر یک کشور اروپایی به ایران حمله کند از ایران حمایت خواهند کرد و قول پرداخت مبلغی را هم به طور سالانه به دولت ایران دادند. البته به هیچ کدام از تعهدهایشان پایبند نبود. انگلیسیها درست سر بزنگاه که ما میتوانستیم از شرایط استفاده کنیم و سرنوشت جنگ را به نفع خودمان تغییر دهیم وارد عرصه شدند و با روسها همکاری کردند و متاسفانه قرارداد گلستان بر ما تحمیل شد. امضای سفیر انگلیس پای قرارداد گلستان وجود دارد.
سفیر انگلیس که وعده داده بود بعد از آتشبس جنگ، به نفع ایران مذاکره میکنم، وقتی موقع مذاکره شد نه تنها به نفع ایران مذاکره نکرد بلکه گفت ماموریت من تمام شده و باید از ایران بروم. او از مسیر روسیه از ایران خارج شد و تمام اطلاعاتی که بیش از 6 سال اقامتش در ایران بدست آورده بود به روسها ارائه داد.
در دوره دوم جنگ هم باز انگلیسیها به عنوان میانجی آمدهاند و فقط منافع روسیه را در نظر گرفتند و متاسفانه منجر به قرارداد ترکمانچای شد. در این مقطع انگلیسیها طی قراردادهایی که با ایران داشتند، -قرارداد مفصل و قرارداد مجمل- در همه اینها انگلیسیها بر اینکه ایران در هرات حاکمیت دارد اذعان داشتند و حاکمیت ایران را بر هرات به رسمیت میشناختند. حتی ایران را تشویق کردند به هرات حمله کرده و حاکم شورشی هرات را سرکوب کند.
اما بعد از پایان جنگهای ایران و روسیه، انگلیسیها به این نتیجه رسیدند که ایران میخواهد حاکمیت خود را در هرات اعمال کند. بعد از جنگهای روسیه عباس میرزا برای پایان دادن به ناامنیها در شرق ایران مخصوصاً خراسان و هرات حرکت کرد. انگلیسیها چون منافعشان اقتضا نمیکرد و به هند مسلط شده بودند، به این نتیجه رسیدند که جلوی این امر را بگیرند. آنها قصد داشتند شرق ایران هم برای خود بگیرند و حتی قصد تجزیه ایران را داشتند؛ لذا جلوتر میآیند و در هرات پایگاه میزنند و بعد به بلوچستان میآیند و 8 هزار کیلومتر از بلوچستان را اشغال میکنند. بهانه آنها در این ماجراها ابتدا میانجیگری بود چرا که دولت مرکزی ایران، با حاکم هرات و قندهار مشکل پیدا کرده بود و آنها علیه دولت مرکزی ایران شورش کرده بودند و این جزء مسائل داخلی ما بود چون آنها حاکمیت ایران را پذیرفته بودند. اما انگلیسیها به عنوان میانجی ظاهر میشوند و سعی میکنند حاکمیت ایران در هرات را به نوعی خدشهدار کنند. لذا آنها با این ژست، منافع ایران را پایمال کردند.
ماجرای هرات چه شد و چطور انگلیسیها با میانجیگری خود آنجا را از ایران جدا کردند؟
موسی حقانی: همانطور که میدانید ما 3 بار بر سر هرات جنگیدیم؛ یک بار در دوره عباس میرزا، یک بار در دوره محمدشاه و یک بار در دوره ناصرالدین شاه؛ در هر سه دوره انگلیسیها به عنوان میانجی وارد شدند و در دوره دوم و سوم یعنی جنگ هرات در دوره محمدشاه و جنگ هرات در دوره ناصرالدین شاه، اول میانجی بودند و بعد که میانجیگری آنها جواب نداد دست به جنگ با ایران زدند. آنها در جنگ دوم خارک را اشغال کردند و در جنگ سوم خرمشهر و اهواز را به اشغال خود درآوردند و رسماً به ایران اعلام جنگ کردند. در حالی که خود را میانجی اعلام کرده بودند و در قراردادها هم گفته شده بود که ما میانجی هستیم.
توجه کنیم که نگاه اروپاییها به ایران یک نگاه ویژه و خاص است؛ آنها معتقدند که ایران نباید یک کشور قدرتمند در منطقه باشد، نباید پیشرفت اقتصادی کند، از لحاظ نظامی نباید قوی باشد و از لحاظ سیاسی هم نباید دولت مستقلی داشته باشد که با تکیه بر مردم و توانمندیهای داخلی بتواند خودش را اداره کند. آنها به طور مدام به دنبال تجزیه و نابودی ایران بودهاند و با این دیدگاه به عنوان میانجی وارد میشدند. آنها اصل را بر این قرار داده بودند که 1- در ایران نفوذ کنند 2- ایران را تضعیف کنند 3- ایران را تجزیه کنند و 4- در صورت امکان ایران را نابود کنند. آنها با وقاحت اعلام میکنند که ایران کوچک بهتر از یک ایران بزرگ است.
در این دوره فقط انگلستان نقش میانجی را بازی میکند؟ یا کشورهای دیگرِ اروپایی هم در تکاپو هستند؟
موسی حقانی: وقتی کار ما در دوره ناصرالدین شاه بر سر هرات به جنگ کشیده میشود، ایران اینبار موفق میشود هرات را بگیرد؛ -از لحاظ نظامی- از لحاظ اسناد هم همه اعتراف دارند که هرات متعلق به ایران است. در این شرایط فرانسه به عنوان میانجی وارد میشود و بعد در پاریس عهدنامهای به امضاء میرسد. –در سال 1273 قمری، یعنی در دوره ناصرالدین شاه- و این بار با میانجیگری فرانسه ما رسماً هرات را از دست میدهیم. ناصرالدین شاه در مکتوباتی که از او به جا مانده با صراحت میگوید «فرخ خان (رئیس هیئت نمایندگی ایران و در زمره رجال وابسته به انگلستان) نتیجه به عکس داد. از این فقره تا قیامت خواهم سوخت.»
جالب این است که اصلا قرار نبود هرات از ایران جدا شود اما با مذاکره و میانجیگری اروپاییها، پیروزی نظامی ایران به یک شکست سیاسی تبدیل میشود. و این هم نتیجه یکی دیگر از میانجیگریهای اروپاییها علیه ایران است که در تاریخ به ثبت رسیده است.
بعد از ماجرای هرات همچنان درگیری بین ایران و افغانستان وجود دارد. اینجا دوباره میبینیم که اینبار انگلیسیها خودشان را به عنوان میانجی بین ایران و افغانستان معرفی میکنند و یک هیئت به ریاست گلد اسمیت که از رجال مطرح انگلیس است وارد ماجرا میشود و ضربه بعدی را به ایران میزند. به این ترتیب 8 هزار کیلومتر از بلوچستان را این بار با میانجیگری انگلیس از ایران جدا میکنند و قضیه را به نفع افغانها که در آن موقع تحت سلطه انگستان بود تمام میکنند.
لذا میبینیم که جدایی قفقاز از ایران به خاطر میانجیگری و شیطنت انگلیس رخ میدهد و جدایی هرات از ایران نتیجه میانجیگری فرانسه است. آن هیئت نمایندگی ایران که رفت برای مذاکرات صلح پاریس تماما فراماسون شدند. ماسونهای فرانسوی کاملا آمدند و در راستای سیاست انگلستان قرار گرفتند.
علاوه بر این، ما از دوره صفویه درگیریهای جدی با عثمانی داشتیم، در آنجا هم روسیه و انگلستان به عنوان میانجی وارد شدند که نتیجهی آن، امضای معاهده ارزنةالروم در دوران قاجار است که آنجا ما سلیمانیه و خانقین و نفتشهر یا نفتخانه و مندلی را واگذار میکنیم. البته امتیازاتی در اروند به ما تعلق میگیرد، از جمله حق کشتیرانی و ... که البته آنجا هم یک زخمهای ناسوری را باقی میگذارند که مدام زمینههای درگیری را بین دو کشور فراهم میکند. علیرغم اینکه امیرکبیر زحمت زیادی کشید و آن قرارداد هم یکطرفه نبود، ولی بالاخره در نتیجه میانجیگری اروپاییها ما بخشهایی را در کردستان فعلی عراق از دست دادیم.
در دوران مشروطه هم شاهد میانجیگری اروپاییها هستیم و ماجرای تحصن عدهای از مردم و روشنفکران در سفارت انگلیس از موضوعات مهم تاریخ مشروطه است که نشانگر همین شیوه عمل اروپاییهاست. لطفا در این رابطه صحبت کنید. میانجیگری انگلیسیها در این برهه تاریخی چه نتایجی به همراه داشت و هدف آنها از این میانجیگری چه بود؟
موسی حقانی: در ماجرای مشروطه انگلیسیها یک ژست دیگری گرفتند و این بار آمدند و به عنوان میانجی بین حاکمیت و ملت قرار گرفتند. یعنی قبلا آنها به عنوان میانجی بین کشور ایران و کشورهای دیگر ظاهر میشدند اما این بار نقش دیگری بازی کردند. اینجا اروپاییها دیگر به واسطه نفوذ گستردهای که پیدا کرده بودند در امور داخلی ما دخالت میکردند؛ به اسم آزادیِ ملت و حمایت از تحرکات دموکراسیخواهانه در ایران -به تعبیر آن روز مشروطهخواهانه- حاکمیت مرکزی ایران را به شدت تضعیف میکنند. اما قصد آنها هیچ وقت مشروطه شدن ایران و تقویت نظام سیاسی ایران نبود. غرض آنها این بود که ملت را علیه حاکمیت بشورانند. وقتی مناسبات ملت و حاکمیت و دولت بهم ریخت، از این بهمریختگی برای تقویت موضع خودشان در خلیج فارس بهره ببرند؛ حتی موضع سیاسی خودشان را درون حاکمیت ایران افزایش بدهند و بتوانند رقیب دیرینهشان روسیه را قدری عقب برانند.
اینجا باز شدن دربهای باغ سفارت انگلیس به روی ایرانیانی که در مشروطه درگیر بودند کاملا حسابشده صورت گرفت. رسما انگلیسیها اعلام کردند که ما در امور داخلی ایران دخالت نمیکنیم اما با بازکردنِ درِ باغ سفارت، حدود سیزده هزار نفر را بیش از یک ماه آنجا نگه داشتند و آموزش دادند. تعبیر حیدرخان عموقلی این است که توقف یک ماهه ما در باغ سفارت انگلیس تبدیل به کلاس علوم سیاسی شد. به این ترتیب انگلیسیها یک نهضت اصیل مردمی را از مسیر خودش خارج کردند. -عرض کردم- اینها دنبال استقرار مشروطه در ایران نبودند، اینها به دنبال ایجاد ناامنی و آنارشیسم در کشور بودند که اتفاقا با حمایت از گروههای آنارشیستی توانستند مشروطه ایران را هم به ناکامی بکشانند.
لذا اروپاییها به بهانه میانجیگری، در امور بین ملت و دولت هم دخالت کردند. روسها ژست طرفداری از حکومت را گرفتند و انگلیسیها ژست طرفداری از مردم را؛ در حالیکه نه آن طرفدار حکومت بود و نه این طرفدار ملت. دلیل واضح و روشن هم این است که در عین اینکه انگلیسها داشتند بین ملت و دولت میانجیگری میکردند، با روسها از ماهها قبل گفتگو کرده و قرداد 1907 را بستند. قرارداد 1907 قراداد تجزیه ایران است که طی آن بخشهای عمده جنوب و جنوب شرقی ایران به انگلیسیها تعلق گرفت و شمال و شمال غربی و شمال شرقی هم به روسها داده شد و یک باریکهای برای کشور ایران باقی ماند. این دلیل واضحی است که نه روسها طرفدار قاجار بودند و نه انگلیسیها طرفدار مردم. برای اینکه هردو کشور بیگانه میخواستند آتش در کشور ما شعلهور شود تا آنها بتوانند به منافع خودشان برسند.
مشروطه یک نهضت مردمی بود؛ آنها نفوذ کردند تا بتوانند آن را به یک جریان ناکام و جریانی که موجب تضعیف حاکمیت مرکزی در ایران شود تبدیل کنند. آن جریان اصیل اگر به همان صورتی که علمای شیعه و مراجع بزرگ در نجف در نظرشان بود پیش میرفت، ایران به یک کشور مستقلِ قدرتمند تبدیل میشد، مشارکت مردم در امور افزایش پیدا میکرد، احکام و قوانین اسلامی اجرا میشد، اقتصاد ایران تقویت مییافت، ایران در مدار پیشرفت و توسعه قرار میگرفت، قوای نظامی کشور تقویت میشد بطوری که میتوانست در مقابل تهاجم بیگانگان از کشور صیانت کند.
میدانید که سالهای بعد از مشروطه متأسفانه سالهایی است که ایران مکرر مورد تهاجم قرار میگیرد. در جنگ جهانی اول و دوم اشغال میشود. برنامه اروپا و غرب این بود که در ایران، یک ارتش و قوای نظامی نیرومند وجود نداشته باشد. در حالی که علمای مشروطهخواه به دنبال تقویت اقتصاد و قوای نظامی ایران بودند. اما اروپاییها با آن میانجیگری تصنعی، کشور را به سمت فروپاشی قدرت مرکزی پیش بردند و متأسفانه قرارداد 1907 یک بخش ماجراست؛ هشت سال بعد قرارداد 1915 را میبندند. بر اساس قرارداد 1915 کلا قرار بود ایران نابود شود و شمال ایران به روسها و جنوب ایران به هندوستان که متعلق به انگلستان بود ملحق میشد. نقشههای شومی را در سر داشتند؛ هم میانجیگریشان بین دولت و ملت و هم میانجیگریشان بین دولت ما با دولتهای دیگر، همه به ضرر کشور ما تمام شد.
در دوران پهلوی هم مصادیقی از این قبیل وجود دارد؟ آیا در آن دوره هم اروپاییها با ظاهری خیرخواهانه و در ژست میانجی وارد عمل شدند؟ و این اقدامات آنها چه نتایجی دربرداشت؟
موسی حقانی: هم در دوره رضاخان و هم در دوره محمدرضا پهلوی از این قبیل مصادیق دیده میشود. در دوره رضاخان اروپاییها به طور پنهانی بین ایران و عراق میانجیگری کردند و در نتیجه آن، در دورهای که نوری سعید در عراق نخستوزیر بود، رضاخان امتیاز بهرهمندی از اروند را به عراقیها داد.
باقر کاظمی در سرگذشتنامهاش آورده که نوری سعید آمد و به رضاخان گفت ما راه به دریا نداریم، یکی دو کیلومتر از شما زمین میخواهیم تا راه به دریا پیدا کنیم. رضاخان هم قبول کرد. بخش عمده این موضوع به خاطر این است که انگلیسیها پشت قضیه بودند و ایران میبایست بهای زیادهخواهی آنها را میداد.
در ماجرای بحرین هم انگلیسیها به عنوان میانجی و با ژست خیرخواهانه ظاهر میشوند. آنها ظاهرا نقش میانجی و معتدل کننده میگیرند و با محمدرضا پهلوی به بحث و گفتوگو مینشینند؛ در حالی که هدف آنها این است که نفوذ ایران در خلیج فارس از بین برود.
آنها با علم به اینکه بحرین متعلق به ملت ایران است، به عنوان میانجی وارد میشوند و بر خلاف حقوق ملت ایران اقدام کرده و به نفع تجریهطلبان بحرینی عمل میکنند. چرا که انگلیسیها از سال 1910 قصد داشتند جزایر ایرانی را یا بخرند، یا اجاره کنند و یا -اگر بتوانند- بخشهایی از خاک ایران را جدا کنند. لذا از آن زمان این نقشه شوم را در سر میپروراندند که اوج آن را در ماجرای بحرین میبینیم. بدین ترتیب بحرین با همین ژست میانجیگری اروپاییها و در راس آن انگلیس، از ایران جدا شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم مصداقی از میانجیگری اروپاییها را میبینیم؟ میانجیگری آنها در دوران دفاع مقدس چه نتایجی به دنبال داشت؟
موسی حقانی: بله. در دوران دفاع مقدس هم میبینیم که اروپاییها به عنوان میانجی بین ایران و عراق قرار میگیرند. در آن دوره آنها از پیروزیهای پی در پی ایران به ویژه بعد از فتح خرمشهر به هراس افتاده بودند لذا ژست میانجی به خود گرفتند ولی در عین حال نمیخواستند رژیم بعث عراق را به عنوان متجاوز بشناسند.
وقتی ایران در مدار پیروزیهای پیاپی قرار گرفت، اروپاییها سقوط صدام را محتمل دانستند. به زعم آنها این اتفاق میتوانست منجر به گسترش نفوذ ایران و صدور انقلاب به کشورهای دیگر شود. جالب این است که در آن دوره اروپاییها از یک طرف به عنوان میانجی وارد میشدند و از طرف دیگر از صدام علیه ایران به شدت حمایت تسلیحاتی و مالی میکردند: هواپیماهای جنگنده فرانسوی در اختیار صدام قرار میگرفت؛ تجهیزات جنگی و تانکهای چیفتن انگلیسی به رژیم بعث داده میشد؛ تجهیز شیمیایی رژیم بعث توسط آلمانیها صورت میگرفت و غیره؛ لذا اروپاییها که ژست میانجی گرفته بودند، همزمان با صدام علیه ایران همکاری میکردند. و به این ترتیب آنها در همه جنایتهایی که رژیم صدام علیه مردم ایران مرتکب شد نقش داشتند و این میانجیگرهای ادکلن زده چشم خود را بر همه این جنایات بستند.
هدف آنها این بود که با گفتوگو، سازش و مصالحه جلوی انقلاب اسلامی را بگیرند. اما در این نمونه، اروپاییها نه تنها با ژست میانجی، بلکه با تجهیز صدام هم موفق نشدند جلوی موفقیت ایران را بگیرند و صدور انقلاب اسلامی با مقاومت هشت ساله ملت ایران رخ داد. الگوگیری جریان مقاومت در منطقه امروزه به موجی از ایستادگی علیه منافع اروپا و آمریکا تبدیل شده است. موضوعی که شاید اروپا و آمریکا در 200 سال اخیر با آن مواجه نشده بودند. جریان مقاومت در منطقه ریشه دوانده و همه این اتفاقاتی که امروز در یمن، فلسطین، عراق، سوریه و لبنان رخ داده همه به برکت بیتوجهی جمهوری اسلامی به میانجیگریهای اروپاییها و مقاومت در برابر توطئههای آنهاست.
در کل اروپاییها چون قائل به این هستند که نباید یک ایران مستقل و یک ایران قوی در منطقه وجود داشته باشد، لذا میانجیگری آنها با جنگ نظامی علیه ایران هیچ تفاوتی ندارد؛ مخصوصا در دورههای اخیر که کاملا تحت سیطره سیاست صهیونیسم بینالملل و آمریکا عمل کردهاند.
در ماجرای برجام هم همین مسئله را میبینیم؟
موسی حقانی: بله. ذلت اروپاییها در همین ماجرای برجام روشن شد و آمریکاییها خیلی گستاخانه برتری خودشان را به رخ اروپاییها کشیدند و اروپاییها هم نتوانستند هیچ اقدامی کنند. اگر الان هم اروپاییها به عنوان میانجی وارد شوند، میانجیگریشان در راستای منافع ایران نیست بلکه برای محدود کردن ایران در چارچوب سیاستهای خودشان است. آنها به خوبی از قابلیتهای ایران در همه عرصههای جغرافیایی، سیاسی، نظامی، انسانی و ... اطلاع دارند و استقلالی که ایران در سایه انقلاب اسلامی به دست آورده بر همگان روشن است، لذا به نظر من سطح خباثت و خطراتی که از ناحیه میانجیگری میتواند از سوی اروپاییها کشور ما را تهدید کند به شدت بالا رفته و ما میبایست با توجه به همین ظرفیتهایی که انقلاب اسلامی برای کشور به ارمغان آورده خیلی هوشمندانه عمل کنیم.
از شما ممنونم. اگر نکته دیگری هست که میخواهید به آن اشاره کنید در خدمتتان هستیم.
موسی حقانی: میخواهم به دو نکته اشاره کنم؛ اول اینکه به نظر من باید از ظرفیت تاریخ در دیپلماسی استفاده کنیم. دیپلماتی موفق است که حداقل بر تاریخ 200 ساله کشور و روابط ایران با اروپا و منطقه در طول تاریخ تسلط داشته باشد و در این صورت میتوانند از منافع ایران صیانت کند.
دوم اینکه بدانیم اروپاییها چه در شرایطی که به عنوان میانجی ورود میکنند، و چه در شرایطی که با حمله نظامی وارد میشوند به کمتر از نابودی ایران قانع نیستند. اگر ژست میانجی هم گرفتند بدانیم که هدفشان تجزیه و نابودی ایران است که البته انقلاب اسلامی 40 سال است آنها را ناکام گذاشته است.
در آخر میخواهم به موضوعی اشاره کنم که خیلی جالب است: آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلیس در ایران به سرمایهگذاران انگلیسی توصیه میکرد که در ایران سرمایهگذاری نکنید، فقط به ایرانیها جنس بفروشید. اگر مجبور به سرمایهگذاری شدید، روی کاری سرمایهگذاری کنید که در نهایت منجر به فروش کالا شود. ببینید، این نهایت خباثت یک فرد و یک دیدگاه را نشان میدهد. آنها به هیچ وجه نمیخواهند ایران پیشرفت کند. آنها رژیم صهیونیستی را به عنوان نماینده خودشان در منطقه پذیرفتهاند و به اذعان آنها همه باید قربانی منافع صهیونیسم بینالملل باشند.
منبع: پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی