ساعت یک ظهر به بازپرس گزارش شد، زنی در خانهاش واقع در خیابان معلم تهران به قتل رسیده است. بازپرس 20 دقیقه بعد به خانه لیلا در طبقه سوم ساختمان وارد شد! همه اثاثیه در هم پیچیده بودند و هیچ چیزی سر جای خودش نبود.
وارد اتاق خوابی شد که در آن کاملاً باز بود. جسد زن جوانی را دید که طاقباز روی زمین افتاده و سرش به سمت ضلع غربی و پاهایش به سمت ضلع شرقی بود، در این اتاق هیچ سرویس خوابی دیده نمیشد، تنها در گوشهای میز رایانه ای آبی رنگی قرار داشت.
بازپرس وقتی بالای سرجسد ایستاد، دید که زن جوان با فشار روسری قرمز رنگی دور گلویش به قتل رسیده است. روسری هیچ گرهی نخورده بود و مشخص میکرد لیلا غافلگیر شده و قاتل از ضلع غربی و پشت سرش به او نزدیک و با انداختن روسری دورگلویش او را به عقب کشیده و اجازه مقاومت به زن جوان نداده است.
مشخص بود قاتل و مقتول هر دو ایستاده بودند که لیلا با فشار روسری خفه شده و بعد روی زمین افتاده و در زمان افتادن، دیگر زنده نبوده است.
بازپرس پژوهش به اطراف جسد نگاهی انداخت، هیچ اثری از قاتل وجود نداشت، جسد در فاصله یک متری پنجرههای اتاق که با پرده حریر سفیدرنگی پوشانده شده بود، قرار داشت. در سمت راست جسد، یک مانتو، مقنعه و شلوار مشکی رنگ اتو شده قرار داشت که با نظم خاصی روی زمین پهن شده بود .
بازپرس با بازدید از همه جای خانه لیلا پی برد قاتل به صحنه سازی سرقت دست زده در حالی که انگیزه متفاوت بوده است.
وقتی از آن جا خارج شد خدیجه را دید. او بود که جسد خواهرش را زودتر از همه دیده بود. خدیجه گفت که لیلا از شوهرش طلاق گرفته بود و با دارایی که داشت تنها زندگی میکرد.
خواهر گریان ادامه داد: لیلا خواستگاران زیادی داشت اما با هیچ مردی رفت و آمد نداشت او فقط با زنان دوستی می کرد و به هیچ کس هم اعتماد نداشت، حتی کلید خانه را به من نداده بود.
بازپرس احساس کرد نمیتواند سرنخی از خدیجه به دست آورد. ماموران تشخیص هویت هم گفتند هیچ تجاوزی به لیلا نشده است و قاتل به عمد لباس های او را از تنش خارج کرده تا مسیر تحقیقات را منحرف کند.
فردای آن روز درحالی که هیچ سرنخی از قاتل نبود یک مرد به همراه خدیجه وارد اتاق بازپرس شد.
آن مرد به نام بهروز انگار چیزهایی دیده بود:
تو با مقتول آشنا هستی؟
من یکماه نیست که به این محله آمدهام و همسایه دور مقتول به حساب می آیم. در کوچه موازی این کوچه زندگی می کنم و هیچ شناختی از مقتول ندارم.
کی فهمیدی این زن به قتل رسیده است؟
غروب دیروز بود، وقتی برای خرید تخممرغ به سوپرمارکت رفتم شنیدم زن جوانی را کشتهاند. وقتی کنجکاوی کردم فهمیدم در کوچه همسایه ما این اتفاق افتاده و دقیقاً در خانهای که پنجرههای خانه من به آن مشرف است.
چه دیدهای؟
پریشب از پنجره به بیرون نگاه میکردم. همینطور ایستاده بودم که چشم ام به پنجره طبقه سوم افتاد، یک پرده حریرآن را پوشانده بود اما چراغ روشن آن باعث شد داخل اتاق را با حالتی محو ببینم.
یک مرد و یک زن را تشخیص دادم که حرکات خاصی انجام میدادند، ابتدا تصور کردم دعوا میکنند حتی زن به سمت پنجره دوید و پردهها را گرفت،. احساس کردم میخواهد پنجره را باز کند، پردهها به شدت تکان میخوردند اما مرد از پشت او را گرفت و به عقب کشاند وقتی هر دو روی زمین افتادند دیگر چیزی مشخص نبود، آن را یک شوخی زناشویی دانستم به همین دلیل از لبه پنجره دور شدم.
دقایقی بعد که لب پنجره آمدم تا بارش دانههای برف را ببینم، متوجه شدم چراغ آن اتاق خاموش است و اتاق دیگر که هم جوار او بود روشن است اما حرکتی دیده نمیشد و دیگر چیزی ندیدم.
چهره مرد را تشخیص دادی؟
خیلی محو بود اما او طاس و چهار شانه بود .
وقتی بهروز از اداره بیرون رفت، خدیجه روبهروی بازپرس ایستاد:
مردی که سر طاسی دارد و چهارشانه است، میشناسی؟
مگر او قاتل است؟!
این مرد را می شناسی؟
اگر اشتباه نکنم کمال است. پسرعموی شوهر قبلی لیلا، احترام زیادی به خواهرم میگذاشت و کارهای خدماتی و تعمیری خانه خواهرم را انجام میداد، یکبار نیز از او خواستگاری کرده اما جواب منفی شنیده بود.
کلید خانه لیلا را داشت؟
نمی دانم اما چندباری شنیدم کمال در غیاب خواهرم که در اداره بود، برای تعمیر شوفاژ یا کولر به آن جا رفته است!
سرنخ خوبی بود، وقتی خواست اتاقش را ترک و کمال را بازداشت کند، ناگهان برگشت و روبه بهروز خندید و با دو دلیل خواست بگوید چرا لیلا را کشته است.
خدیجه شوکه شده بود. بهروز وقتی دید چاره ای ندارد، اعتراف کرد با همدستی خدیجه خواهر او را کشته اند تا داروندارش را بالا بکشند و با هم به آلمان بروند.
دو دلیل:
دلیل یکم: سر جسد به سمت ضلع غربی و پاهایش به سمت ضلع شرقی بود و با توجه به گره نخوردن روسری دور گردن لیلا، مشخص بود که قاتل او را غافلگیر کرده و از پشت سر روسری را دور گردن وی انداخته به اندازهای کشیده که وقتی هر دو سرپا بودند لیلا خفه شده سپس روی زمین افتاده است.
با ادعاهای بهروز باید پاهای جسد سمت پنجره ضلع جنوبی و سرش به سمت ضلع شمالی در ورودی می بود.
دلیل دوم: همان طور که در صحنه قتل دیده شد، بین جسد و پنجره و پرده که موازی هم بودند، مانتو، مقنعه و شلوار سیاه رنگ اتو شده و مرتب روی زمین پهن بود، در حالی که اگر ادعاهای بهروز درست بود که لیلا پرده را چسبیده و می خواست پنجره را باز کند، حتی در حد شوخی با مرد طاس و تکان دادن شدید پرده توسط مقتول، لباسهای اتو شده باید به هم میریخت یا حداقل چروک ناچیزی بر میداشت.