جریمه‌ای که تبدیل به یک کتاب خواندنی شد + عکس

گروه فرهنگ و هنر مشرق - این روزها چه آن ها که توفیق شرکت در کنگره عظمای اربعین را دارند و چه آن ها که از این تجربه بی نظیر جامانده اند، در کنار آماده کردن سور و سات معنوی سفرشان، وقتی را هم به خواندن سفرنامه ها و روایت های اربعینی اختصاص می دهند. ده ها سال پیش که رفتن به سفر حج، کاری سخت و جانفرسا بود، همین روایت ها باعث آشنایی مردمان با این فریضه می شد و جالب است، حالا با این همه رسانه های دیداری و شنیداری و شبکه های مجازی، باز هم اهتمام مخاطبان به روایت های مکتوب در قالب کتاب، جایگاه ویژه خودش را دارد.

به این بهانه به سراغ یکی از تازه ترین روایت های چاپ شده از اربعین رفتیم و با نویسنده اش درباره این سفر و ویژگی های کتابش صحبت کردیم. نرگس مقصودی در دفتر انتشارات نیستان مشغول است و ضمن این که همکلامی مان در این دفتر پا گرفت، قدری هم درباره کتاب های نیستان از او پرسیدیم. حاصل این گفتگوی یکی دو ساعته در مقابل شماست.

**: در خواندن کتاب احساس می‌کردم که شما چادری نباشید و این بر شما غالب است و احساس اینطوری هست که شما چادر را فقط برای سفر داخل ساکتان می‌گذارید و در آنجا استفاده می‌کنید. این حس در کتاب‌تان بود و بعد که متوجه شدم فارغ‌التحصیل دانشگاه امام صادق(ع) بودید، بیشتر تعجب کردم و گفتم شاید بعد از آن دوران چادر را کنار گذاشتید.

مقصودی: من فکر می‌کنم از هشت سالگی چادر سر کردم. البته شاید به سبک زندگی هم بستگی دارد. من چون هم دانشگاه امام صادق(ع) بودم و هم هنر خواندم، جامعه دوستان و ارشدم را هنرستان خواندم در دانشگاه شاهد و جامعه دوستانم از هم خیلی متفاوت هستند و شما اولین کسی هستید که در مورد این مطلب اینطور برداشت کردید.

**: و آن دوست شما که در این سفر مشوق شما می‌شوند، در کدام جامعه هستند؟ از هم‌کلاسی‌های دانشگاه امام صادق(ع) هستند؟

مقصودی: مذهبی هستند. خیر از دوستان دیگر من هستند. همسرشان در دانشگاه امام صادق(ع) هستند و بسیار مذهبی.

**: کمتر دیده ام کسانی که در دانشگاه امام صادق(ع) درس می‌خوانند با هنر و فضای هنر رابطه داشته باشند. چه اتفاقی افتاد که در مقطع ارشد به سمت هنر رفتید؟  

مقصودی:  من قصد داشتم فلسفه هنر بخوانم و لیسانس من فلسفه و کلام اسلامی بود. و کلاً به ادبیات خیلی علاقه داشتم. در دوره راهنمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، از وقتی که من راهنمایی و دبیرستان بودم من با شعر شروع کردم، با سرودن در واقع شروع کردم و مدتی هم اوایل دبیرستان من در کار شعر بودم. یعنی کلاس‌های تخصصی کانون را می‌رفتم، بعد از آن به خاطر شرایط خاصی وارد رشته ریاضی شدم ولی علوم انسانی همیشه علاقه اولم بود. چون نمی‌توانستم از ریاضی وارد یک رشته دیگری شوم و دانشگاه امام صادق(ع) تنها دانشگاهی بود که برای رشته ریاضی از دیپلم دانشجو برای علوم انسانی می‌گیرد و در دانشگاه امام صادق(ع) هم برای مصاحبه سؤالات ریاضی از من می‌پرسیدند. برای ارشد من دوست داشتم وارد حیطه ادبیات نمایشی شوم ولی در دانشگاه هنر قبول نشدم. دانشگاه قم قبول شدم ولی متأسفانه چون از دانشگاه امام صادق(ع) یک ترم باقی مانده بود، نتوانستند واحدها را زودتر ارائه دهند، فلسفه هنر هم نشد و هنر اسلامی قبول شدم.

**: داستان شعر و شاعری شما به کجا کشیده شد و تا کجا ادامه پیدا کرد؟  

مقصودی: نه متأسفانه از وقتی وارد دانشگاه شدم با چارت فلسفه از لحاظ وجودی به هیچ عنوان نمی‌توانستم با آن کنار بیایم. ولی با بچه‌ها کاملاً می‌خواندیم و چون آنها اکثراً بچه‌های علوم انسانی هم بودند، دائم می‌خواندیم و خیلی شعر حفظ می‌کردیم.

**: اتفاقاً یک نکته‌ کتاب این است که شما یک دفعه وسط یک روایت رئال خیلی صریح بی‌پرده به سمت فضای عاطفی می‌روید، این تغییر فازها به نظرم یک مقدار خواننده را اذیت می‌کند، انگار شما از آن باقیمانده شاعری در روحتان یک دفعه یک رگه‌هایی به نوشته‌تان آمده. این را قبول دارید؟ می‌خواهم بگویم این بخش‌های احساسی را بعداً در متن اضافه کردید یا در حال نوشتن درگیر آن حس بودید؟

مقصودی: البته بازخوردها، من چیزی فراتر از چارت وجودی خودم در کتاب نگذاشتم و کاملاً خودم هستم. بازخوردها این را نداشتند که یک جاهایی که واژه‌های انگلیسی آورده شده بود و این را چندین نفر به من گفتند و من شعرها را دوست داشتم، این از ابتدا با من بود. بچه‌هایی که غیرمذهبی بودند و کتاب من را خواندند، دو تا از دوستانم از اینکه خیلی با عواطف آنها بازی نکرده بودم و رئال گفته بودم البته شاید چون من را می‌شناختند این حس به آنها دست نداده بود، چیزی که مثلاً آن شناختی را که شما دارید را نسبت به آنها ندارند. می‌گفتند که بجا بود وقتی دست می‌گذاشتی روی احساس ما به اندازه بود یعنی بچه‌های غیرمذهبی که تمایلی برای رفتن به این سفر ندارند و واقعاً دغدغه آن‌ها نیست.

**: یک جاهایی سعی دارید آدم‌های متعصب را بکوبید و انگار یک ناراحتی قبلی را دارید سر آن ها در کتاب اول خالی می‌کنید. شاید همین باعث شده بود فکر کنم چادری نیستید! و در جمع‌ها نگاه خاص به شما می‌شود؛ خصوصا آن آقایی که در گیت اداره گذرنامه با شما برخورد می‌کند...

مقصودی: نه اینطوری نیستم، ببینید من کلاً با نقطه تعادل موافقم اگر در هر جریانی این نقطه تعادل حفظ شود، با به امر اهل بیت(ع) خیلی نزدیک می‌شویم و این متأسفانه مشکل ما مذهبی‌هاست. حالا من نمی‌دانم شما درچه حدی مذهبی هستید ولی ما از بیرون که یک برچسب مذهبی، چادری، هیأتی و مسجدی داریم که متأسفانه تعریف‌های خودمان را از اهل بیت(ع) در تعامل‌مان با آدم‌ها عملی می‌کنیم این چیزی هست که مشکل ماست و باید رعایت شود. مثلاً تعریفی که ما حضرت اباعبدالله (ع) داریم، «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس» نیست. برداشت خودمان را می‌کنیم و این تعریف از امام صادق(ع) از این حدیث نیست. «لیطهرکم تطهیرا» نیست. من با این خیلی مخالفم یعنی اگر طرفم به خصوص مذهبی باشد و بخواهد مسمومیت‌های ذهنی خودش را در یک جریان سیاسی – مذهبی، اجتماعی – تاریخی، بیاید بگنجاند و از اهل بیت(ع) و از چیزهای مذهبیش خرج موقعیت خود کند، بدون هیچ تعارفی جلوی او می‌ایستم.

**: این ایستادگی چطور بروز پیدا می‌کند؟

مقصودی: به خصوص که در این کتاب ایشان بزرگتر من بودند (آقای پیری که در موردش نوشتم)، کاملاً سکوت کردم و رد شدم وقتی دیدند که همان چیزی که در دل من بود را گفتند دیگر لازم ندیدم که چیزی را ادامه بدهم و صحبتی کنم. ولی اگر کسی اشتباهی کند حتماً‌ در مورد آن صحبت می‌کنم. در آن فضای اداری متشنج گذرنامه و مسلماً‌ کار به جاهای باریک می‌کشید و من در شأن خودم نمی‌دیدم که بخواهم با یک مردی که مویی سفید کرده خودم را درگیر کنم نه به جهت اینکه من بالاتر باشم به جهت اینکه ایشان بزرگتر بودند. ولی اصلاً نمی‌خواهم سابقه تاریخی نیست. کاملاً‌ به ایدئولوژی من برمی‌گردد.  

**: نوشتن کتاب‌تان منوط به یادداشت‌های روزانه‌ بود یا این جزییاتی که در کتاب‌تان می‌بینیم بر مبنای حافظه‌تان است؟ یعنی در طول سفر اصلاً چیزی ننوشتید؟

مقصودی: بر مبنای حافظه‌ام بود. چون آدم دقیقی هستم، و من شاگرد آقای غفارزادگان هستم، شاگرد آقای رحماندوست و شاگرد آقای شجاعی و خب پای درس این اساتید نشستن نوع نگاه من را و اینکه من آدم دقیقی بودم و خیلی دقیق‌تر شدم با حذف وسواس‌هایم و یادم می‌ماند و می‌گذرم.

**: اتفاقاً‌ یکی از سؤالاتم همین بود که چرا برای اولین کتاب‌تان قالب روایت را انتخاب کردید؟ چون خود روایت حساسیت‌برانگیز است و انتظارات از آن بالاست و در داستان این انتظارات خیلی کمرنگ می‌شود و در حقیقت شما به یک معنایی خطر کردید. به فکرتان نیامد اولین کارتان که در ادامه مسیر خیلی تعیین‌کننده است در قالب داستان باشد؟

مقصودی: در مجموعه آمین یک داستان کوتاه چاپ کرده بودم که یعنی کتاب مجزا نبود گروهی بود. من اصلاً‌ انتخاب نکردم که کتاب بنویسم در واقع جریمه استادم آقای غفارزادگان بود.

**: چرا جریمه شده‌اید؟ یعنی این کتاب را به نیت چاپ ننوشتید؟!

مقصودی: یادم است که من یک داستانی را می‌بایست برای ایشان می‌فرستادم و ارسال داستانم همزمان با رفتنم به سفر شد و من داستانم را با تأخیر برای ایشان فرستادم و ایشان از من نپذیرفتند و من داشتم خاطرات سفر را برایشان تعریف می‌کردم پشت تلفن و من داشتم نخ دندان استفاده می‌کردم که خانه عراقی‌ها و واکنش عراقی‌ها نسبت به من چطور بود. بعد ایشان به من گفتند که به عنوان جریمه سفرنامه‌ را من می‌خواهم. من خیلی مخالف بودم از این جهت که یکی از چیزهایی که من دوست ندارم چاپ کردن کتاب است. چون باید یک مطلب خاص باشد که حرفی برای گفتن داشته باشد، حرفی که الان شما نگاه کنید و هر روز من می‌آیم اینجا و تقریباً همه کتاب‌های این اتاق من خواندم. هر کدام از اینها به نظرم یک گوشه‌ای را حرفش را زده و همه این بزرگواران هم همین حس را دارند و آقای بایرامی چند سال هست که نویسنده هستند و این حس را دارند که من هنوز نمی‌دانم نویسنده هستم یا نه. آیا استعداد دارم یا نه؟ وقتی یک آدم بزرگواری مثل آقای بایرامی این حس را دارد، من شوق نوشتن و چاپ کردنم به شوق فهمیدن متمایل می‌شود. یعنی حشر و نشر من با این اساتید باعث شده که اصلاً دوست نداشته باشم که خیلی چاپ کنم. الان خود آقای غفارزادگان بعد از ۱۰ سال تصمیم گرفتند که کتابی را چاپ کنند. وقتی اساتید من این هستند به تبع قضیه چاپ و نشر اولویت اولم نیست. من انرژی کافی را برای اینکار گذاشتم چون قرار بود که اساتیدم این را بخوانند. یعنی تمام نکاتی را که من یاد گرفته بودم را در آنجا باید عملی می‌کردم.

**: چقدر بعد از سفرتان شروع به نوشتن کردید؟ و چقدر نوشتن نسخه اولیه‌اش طول کشید؟

مقصودی: دو هفته بعد از سفرم شروع به نوشتن کردم و من اواسط دی ماه بود. من آبان از سفر برگشتیم و دی‌ماه بود که تمام شد و تحویل اساتیدم آقای شجاعی و آقای غفارزادگان دادم. ولی هر روز می‌نوشتم.

**: پس می‌شود گفت شما قبل از نوشتن‌تانT سفرنامه‌هایی که برای اربعین بود را نخوانده بودید؟

مقصودی: چرا خوانده بودم ولی برای علاقه خودم خوانده بودم. قبل از آن نخوانده بودم چون خیلی یهویی شد این سفرم. یکی از آنها پادشاهان پیاده هست و مصاحبه‌هایی است برای بعضی از زائران خارجی. به سفارش مادرم یادم است که اوایل پارسال بود که رونمایی شد تماس گرفتند و دعوت کردند، نه متأسفانه آن را نخواندم.

**: چون روایت «به سفارش مادرم» (احسان حسینی نسب / به نشر) بسیار نزدیک است. در آن نقطه ابتدای کتاب دیدم که شما بی‌میل به این سفر بودید. دوستان‌تان که خاطراتشان را برای شما می‌گفتند برای شما انگیزه نمی‌شد؟

مقصودی: من در جامعه مذهبی دوستانم، کسانی هستند که ۱۰ سالی هست که می‌روند، دوازده سالی هست که می‌روند و من به خاطر سختی‌های این سفر انگیزه‌ای برای رفتن نداشتم. مثلاً من دوستانم که می‌رفتند و شلواری که می‌خرند در یکسال که آیا می‌شود در پیاده‌روی از آن استفاده کرد یا نه؟ یعنی در طول زندگی‌شان یعنی چارت زندگی‌شان که مثلاً کفشی که می‌خرند مناسب هست برای پیاده‌روی یا خیر. و تمام اینها را براساس اربعین بستند. سال‌هاست که اینطوری هستند و مثلاً می‌گویند که این کفش را بخریم خوب است یا مثلاً‌ پول را ذخیره کنیم که بتوانیم برای اربعین از آن استفاده کنیم. این پول را ذخیره کنیم برای کسی که بار اولی است که در اربعین می‌رود.

**: با مجموعه ای از این دوستان می‌توانیم گفتگو کنیم؟ مثلاً‌ یک میز گردی بگذاریم تا با این سبک زندگی آشنا شویم. اینکه می‌گویید طول سال را با محوریت اربعین طی می‌کنند فضای جالبی است...

مقصودی: بله می‌شود و اینها از بچه‌های هیئت هنر هستند. من همیشه از لحاظ تئوری از بچه‌های دیگر خیلی قوی‌تر هستم. یعنی اگر بخواهند در مورد یک مبحث مذهبی صحبت کنیم، همیشه من پایه اول آنها هستم و به خاطر آن بعد علوم انسانی بود که من خواندم. ولی به لحاظ عملی من همیشه خیلی از آنها عقب‌تر بودم. یعنی بچه‌های جهادی بروند این کار و آن کار را کنند، با سختی سفر بروند و وقتی می‌آمدند و تعریف می‌کردند، یکماه مریض بودند و من وقتی این چیزها را می‌دیدم نمی‌رفتم.

**: البته من بارها به هیئت هنر رفته ام. اما برای جشن‌ عید غذیرشان که در سالن سوره بود خانم‌هایی را دیدم فعال هستند و حتی فعال‌تر از آقایان هم بودند. رفتارشان با فرزندان هم مدل ویژه‌ای داشت... راستی شما چند سالتان هست؟

مقصودی: من متولد ۱۳۶۸ هستم.

**: پس سن زیادی ندارید، ولی به خاطر مطالعه‌ای که دارید، قلمتان خیلی خوب است. به نظرتان در سفرنامه‌های دیگر یا در فضای فرهنگی اربعین چه نقطه خالی‌ای بود که سفرنامه‌ شماقرار است آن را پر کند؟ مخاطب خاصی برای آن تعریف کرده اید؟

مقصودی: واقعیتش وقتی نوشتن این سفرنامه به طور کامل تمام شد و به‌ آقای غفارزادگان و آقای شجاعی تحویل داده شد، خیلی طول کشید تا این بزرگواران نظرات‌شان را بدهند. فکر می‌کنم سه ماه طول کشید که فرصت کنند و بخوانند و من در طول آن چند ماه چندین بار آن را بازنویسی کردم و دوباره گذاشتم بیات شود و دوباره بازنویسی کردم. در این بازه زمانی یک نکته‌ای که به ذهنم رسید، این بود که فضای مجازی ما با عکس با کپشن خیلی از حرف‌ها را می‌تواند منتقل کند و اینکه اصلاً من برای چه باید بنویسم و برای چه باید برای چاپ اقدام کنم؟ چون من تا لحظه آخر می‌گفتم که یک نکته‌ای یک حرفی و یک چیزی باید باشد که ارزش این را داشته باشد که کتاب چاپ شود. کمی که پیش‌تر رفتم و روایت‌ها را خواندم و دیدم نوع زاویه دید من با سایر بزرگواران متفاوت است از این جهت که ما متفاوتیم. اولاً من روایت زنانه‌ای در سفرنامه‌های اربعین من ندیدم، چون مردها نمی‌توانند وارد حریم اهل بیت (منظور اندرونی‌های خود اهالی) در طول سفر شوند، چه نویسنده باشند و چه نباشند چون در آنجا خیلی چارت محرم نامحرم جدی‌تر است. یکی روایت زنانه بود و دیگر اینکه من خیلی دوست داشتم هر کسی که کتابم را می‌خواند، این چالش برایش ایجاد شود که حضور در محضر امام و زیارت یک بحث خیلی جدی بین ما مسلمانان است اینکه شما پیاده می‌روید و یا از اینجا سلام می‌دهید، در هر صورت بدون معرفت رفتن دست خالی آدم برنمی‌گردد. ولی با معرفت بروید و بفهمید که کجا می‌روید. اسم امام را بدانید و خواستم این را بگویم خیلی جدی‌تر هم گفته بودم در نسخه‌های اولیه. اینکه بحث زیارت حضرت اباعبدالله(ع)، بحث استحاله هست و بحث اینکه آن کسی که به زیارت حضرت اباعبدالله(ع) می‌رود، آدم قبلی نیست و پاک برمی‌گردد. و اینکه بخاطر دغدغه‌های اجتماعی، ذهنی، قلبی و تشویش‌های ذهنی ما از این آگاهی دوریم که حتی در این تهران دور شما حتی سلام هم که بدهید، یک استحاله‌ای اتفاق می‌افتد و هرچقدر که معرفتتان بیشتر باشد، این زیارت جدی‌تر انجام می‌شود که یک جاهایی از این سفرنامه را لطیف‌تر کردم و حذف کردم. این را هم می‌خواستم بگویم که از جامعه ما خانم‌ها به عنوان عمود خانواده‌ای که هستند خانم‌ها این را می‌خواستم بگویم که جزء دغدغه‌های من بود و نمی‌دانم چقدر موفق بودم که بتوانم آن را منتقل کنم.

**: دقیقاً کتاب‌تان چه زمانی چاپ شد؟

مقصودی: بعد از نمایشگاه کتاب در خردادماه بود و بعد از ماه رمضان بود.

**: در این چند روز قبل و بعد از اربعین باید بیشترین استفاده را برای تبلیغ کتابتان کنید چون ارزشش را دارد... شما در کتابتان خیلی سعی کردید که بی‌پرده صحبت کنید و این ویژگی خودتان و قلم‌تان است و مثلا خیلی صریح در مورد عادات ماهیانه بانوان صحبت می‌کنید یا در مورد سرویس بهداشتی خانم ها با صراحت نظر می دهید. می‌خواهم بپرسم اصراری در این بی‌پردگی و صراحت بوده یا این از ویژگی‌های شخصی شماست؟ 

مقصودی: این بحث عادت ماهیانه که مطرح شده، یعنی من همینطور که داشتم می‌نوشتم، جزء چیزهایی بود که بین ما خانم‌ها بود یعنی این در سفر چندین بار پیش آمد.

**: من نگاهم به این قضیه خیلی واقعی است و  نگاه بدی نسبت به این موضوع ندارم. ولی این صراحت را در کتاب های اینچنینی ندیده بودم؛ ضمن اینکه کتاب شما را همه می‌خوانند و مختص خانم‌ها نیست...

مقصودی: همانطور هم که خودتان گفتید این مسأله مثل سایر مسائل دیگر هست برای خانم‌ها و اگر نمی‌گفتم دست گذاشتم روی یک نقطه حساسی که گفته نشود. اتفاقاً من خیلی بیشتر از اینها در موردش صحبت کرده بودم، برای خانم‌ها نقش بسیار زیادی در سفر دارد. ببینید الان در همان دوستان مذهبی من از الان برنامه‌ریزی می‌کنند که تاریخ عادت ماهیانه‌شان در اربعین نیفتد، این مسأله خیلی مهمی هست و بالأخره بحث جسمی آن اذیت‌کننده است.

**: پس جایگاه این قضیه برای زائران خیلی مهم می‌شود...

مقصودی: خیر. در طول مسیر هم اذیت می‌شوند. راه نمی‌توانند بروند و کوله سنگین دارند. و اینکه در حریم ما خانم‌ها یک مسأله‌ای هست که خیلی در موردش صحبت می‌شود خیلی دغدغه هست یعنی کسی از بچه‌ها اگر در دوران پیاده‌روی عادت ماهیانه شود باید چند نفر کمکش کنند که اذیت نشود. مثلاً بارش را بیاورند قرصش را بدهند و کمک‌ می‌کنند. یا کسانی که خیلی حالشان بد می‌شود. من این چیزها را نگفتم و خیلی در این قضیه شفاف نشدم.

**: چون تا حالا در کتاب‌های این گونه، این حد از صراحت را ندیده بودیم برایمان عجیب بود...

مقصودی: بله من نوشته بودم و خیلی جالب است یک بخش‌هایی از آن خیلی شفاف‌تر من صحبت کرده بودم، توسط ارشاد حذف نشده بود. ببینید اساتید من یک جلوه جدیدی هست ما می‌توانیم آن را معرفی کنیم، به جهت اینکه یک فرهنگی بالاتر بیاید. چه در خانم‌ها و چه در آقایان. اینکه خانم‌ها رعایت کنند و اگر شما دستشویی خانم‌ها را در آنجا می‌دیدید، یک فاجعه بود.

**: تقریباً من در همه جا این تفاوت را می‌بینم و این منحصر به آنجا هم نیست. معمولاً خانم‌ها تمیزتر و حساس‌تر هستند و این تفاوت جاهای دیگر هم دیده می شود اما متاسفانه در عمل، چیز دیگری مشاهده می شود. شما هم اینجا خیلی پررنگ به آن می‌پردازید و در ذهن جای می‌گیرد...

مقصودی: خود این بخش از نظافت عرب‌ها هم کمرنگ است. بعد من می‌خواستم از خود خانم‌ها خواهش کنم که خیلی بهتر یعنی اگر هر کسی بتواند مسئولیت نظافت خودش را به عهده بگیرد، آنجا شهر اهل بیت(ع) است و ما می‌توانیم یک قدم نزدیک‌تر باشیم.

**: من حتی یادم هست که یک نفر نذر کرده بود از ایران با اتومبیل خودش برای مسیر اربعین شیلنگ‌های سرویس بهداشتی می‌برد و در سرویس های بهداشتی شیلنگ تعبیه کند که زائران راحت‌تر باشند...

مقصودی: خود این بخش از نظافت عرب‌ها هم کمرنگ است. بعد من می‌خواستم از خود خانم‌ها خواهش کنم که خیلی بهتر یعنی اگر هر کسی بتواند مسئولیت نظافت خودش را به عهده بگیرد، آنجا شهر اهل بیت(ع) است و ما می‌توانیم یک قدم نزدیک‌تر باشیم. آن بخش را که ارشاد حذف کرده بود، دیالوگ‌هایی که با سوگند داشتم، سوگند حساب می‌کرد که از ایران که به عراق آمدیم من آب به آب شدم و تاریخ عادت ماهیانه من شش روز عقب می‌افتد و قرص بخورم بهتر است یا نخورم؟ شما آنجا وارد یک منطقه گرمسیری می‌شوید، اگر قرص بخورم ۱۰ روز عقب می‌افتد و وقتی برگردیم ایران عادت می‌شوم. ولی نمی‌دانم تبعات قرص را بپذیرم یا نه. چون سرگیجه دارد، حالت تهوع دارد، بعد برگردم مشکلات اینطوری پیش می‌آمد و داشتیم در مورد این صحبت می‌کردیم که این قسمت را حذف کردند. در حالیکه صریح من چیزی را نگفته بودم و همه تعجب کرده بودند. چون یک روال طبیعی است و من هم اگر نگویم در فضای مجازی چطور می‌توانند جلوی آن را بگیرند؟ یا فیلم‌هایی که ساخته شده را چطور می‌خواهند جلوی آن را بگیرند؟

**: اینجا از بیان این دیالوگ چه هدفی داشتید؟ به این نتیجه رسیدند که قرص را مصرف کنند؟

مقصودی: من می‌خواستم بگویم که یک خانم در سفر چطور این بحران را مدیریت می‌کند. بله تصمیم گرفت که قرص مصرف کند. خیر در متن کتاب تبعات بعد وجود ندارد.

**: می‌خواهم بگویم مخاطب از این متن چه برداشتی دارد؛ اینکه قرص مصرف کند یا نکند؟ آیا شدت و ضعف آن در هر فردی فرق می‌کند؟

مقصودی: دقیقاً‌ همان اتفاقی که افتاده بود. سوگند براساس تجربه شخصی خودش وقتی که قرص بخورد دچار حالت تهوع، کرختی و سرگیجه می‌شود. ولی من از واژه عوارض قرص استفاده کرده بودم که عوارض آن که سرگیجه و میگرن و غیره می‌شود عوارض دارد یکی تهوع و یکی سرگیجه هست. بله فرق می‌کند. تصمیم گرفت که بخورد و عوارض آن را به جان بخرد. این روایت کاملاً زنانه هست.

**: این دغدغه مهمی است و من فکر می‌کنم که جمعیت قابل توجهی از خانم ها با این قضیه درگیر هستند.

مقصودی: خیر دچار آن نشد. چون قرص می‌خورد و یک قرص سردرد هم می‌خورد که این عوارضش برود. مثلاً حتی شما یک روایتی از یک آقا گفتید که این آقا شیلنگ به آنجا می‌برد ولی من به عنوان یک خانم کسانی را سراغ دارم که در همین شاکله شما نوار بهداشتی به آنجا می‌برند برای آن ایام یعنی از خانم‌هایی که در آنجا موکب دارند و یک تریلی نوار بهداشتی به آنجا می‌برند که در آنجا خانم‌ها تأمین باشند. هیچوقت کسی این را بیان نمی‌کند.

**: اما کسی که احتمال می‌دهد در آستانه این روزها است، لوازم موزد نیاز را همراه ندارد؟ در حد اینکه مثلاً‌ یک تریلی برای مصرف زائران راهی می کنند؟ قاعدتاً خانم‌ها پیش‌بینی‌هایی می‌کنند در این زمینه...

مقصودی: حالا دقیقاً‌ یادم نیست تریلی بود، خاور بود یا کامیون بود. باورتان می‌شود من هم همین توقع را داشتم که خانم‌ها پیش‌بینی کنند ولی در همین دوستان من که هر ساله می‌روند دقیقاً‌ بدنشان را در آن ایام می‌شناسند. چه قرص تقویتی را ببرند در طول مسیر چه چیزی بخورند سرنگ ببرند یا سرنگ نبرند. کدام جوراب را بپوشند ولی من خانم‌هایی که در طول سفر می‌دیدم هیچ کدام مثل دوستانم نبودند یعنی خانم‌هایی بودند که فقط به جاده زده بودند. بخصوص که از لحاظ فرهنگی خیلی از آنها پایین بودند. یعنی دست بچه‌اش را گرفته بود و نه مثل ما فکر تاولش را می‌کرد نه مثل ما فکر زانویش را می‌کرد و فقط آمده بود که بیاید و ایرانی بخصوص از دهات. دهات‌هایی که از مناطق جنوب غربی بودند. این را وقتی می‌دیدند، نه فقط از دوستان من بلکه تهرانی‌ها که نمی‌دانستند کفش اسکیچرز بهتر است یا سالامون بخرند بهتر است که پاهایشان اذیت نشود که در این جامعه خیلی کم بود که به فکر اینها باشند.

**: من تصورم این بود که یک خانمی که قرار است از منزل برود و در مرکز شهر خرید کند و برگردد، وسائل مورد نیازش را همراه خودش می‌برد. جزء وسیله‌های همراه است. ولی اینکه شما می‌گویید هم جالب است. به قول معروف کسی به آن اشاره نمی‌کند. جزء نکته‌های مغفول است. با این حساب آن مقداری که شما به آن پرداختید خیلی طبیعی است و این از نگاه‌تان به موضوعات اجتماعی نشأت می‌گیرد.

مقصودی: من خیلی چیزها را نگفتم و احساس کردم که خانم‌های آنجا چند دسته بودند: یک خانم‌هایی که نمی‌دانستند اصلاً برای چه آمده‌اند. فقط آمده بودند که یک سفر با هزینه کم را تجربه کنند در هدف زیارت که من دسته‌بندی نکردم ولی خانم‌هایی بودند که دائماً به زن‌های عراقی عیب و ایراد وارد می‌کردند چرا دو تا زن دارند و چطور توانسته هوو تحمل کند و این دسته به نظر من زیاد بودند و وارد مسائل حاشیه‌ای می‌شدند. یک دسته آمده بودند که زیارت کنند و شور و نشاط زیارتی داشتند که خیلی از چیزهای سفر را هم رعایت می‌کردند و این تعداد خیلی زیاد بودند و به نظر من خیل عظیم این زیارت چه آقایان و چه خانم‌ها همین دوستانی هستند که می‌آیند و پول جور می‌کنند و خانواده‌هایشان را راضی می‌کنند که حتی دوستان خود من هم همینطور هستند که بروند و از برکات این سفر استفاده کنند. ولی سطح معلومات معرفتی آنها به شدت کمتر از آن شور و نشاطی هست که برای رفتن به سفر دارند. و بعد کسانی هستند که به زوار خدمت می‌کنند و چه عراقی‌ها و چه ایرانی‌ها که در موکب‌ها هستند و یک دسته خیلی کم هستند که از لحاظ معرفتی می‌روند که این سفر را تجربه کنند.

**: شما این اشخاص را چطور می‌شناسید؟ در حرکات افراد ریز می‌شدید؟

مقصودی: خیلی سخت است. بله من خیلی آدم ریزبینی هستم و ببینید همین افراد که شامل دوستان خودم هم می‌شوند این اتفاق هم می‌افتد که از لحاظ معرفتی درگیر بشوند. خاصیت زیارت این است یعنی خودشان هم که نخواهند چون بحث زیارت است و بحث استحاله است. ببینید یک مغناطیسی هست و حضرت اباعبدالله (ع) یک آهنرباست. من آهن وجودم را می‌برم در بین آن جمعیت می‌برم در آن زیارت و می‌برم در آن حرم آهن من تبدیل به آهنربا می‌شود چه بخواهم و چه نخواهم. هر آهنی که در حوزه مغناطیسی بزرگتر باشد، خودش تبدیل به آهنربا می‌شود و حتی حدیث داریم وقتی زائر حضرت اباعبدالله(ع) برگردد حتی آن فرد عوامی که بحث‌های خاله زنکی داشته در آنجا مغناطیس حضرت را دارد و آهنربا شده وحدیث داریم که می‌گوید «من زار زائرنا کم زارنا» و این اتفاق برای هر کسی می‌افتد. یعنی چه بخواهند و چه نخواهند. ولی اینکه شما بخواهید مثل یک عالم قدیمی مثلاً فلان شیخ و بار سفرت را ببندی و ببینید که چه چیزی قرار است که به شما بدهند در آن سفر. من آدم این تیپی هستم و نمی‌دانم که این خوب است یا نه. من هر زیارتی که بخواهم بروم حتی تجریش قبل از آن تا آمادگی نداشته باشم نمی‌روم. یعنی حتماً یک محاسبه النفسی می‌کنم و می‌روم. مثلاً همین امسال بچه‌ها می‌گویند که خب پول‌مان را جمع کنیم و برویم اینکار را بکنیم آن کار را بکنیم من به عنوان کسی که رفتم و به شدت دوست دارم دوباره به زیارت بروم و آن فضاها را تجربه کنم، و در آن مغناطیس قرار بگیرم چون ببینید آن مغناطیس میلیاردی می‌شود و دارم به خودم می‌گویم که چقدر بر من واجب است و اگر کار واجب‌تری هست که من انجام بدهم نسبت به این زیارت و من یک واجبی را کنار می‌گذارم و یک واجب دیگر را انتخاب می‌کنم بهتر است که نروم. البته زیارت حضرت اباعبدالله(ع) اصلاً اینطوری نیست یعنی شما حساب کنید در توصیه‌هایی که به زیارت شده بین ائمه زیارت حضرت اباعبدالله(ع) بیشترین جایگاه را دارند. مثلاً‌ زیارت حضرت علی(ع) از لحاظ کیفی خیلی توصیه شده است.

**: اتفاقاً یکی از سؤالاتم همین بود که امسال می‌روید یا خیر؟ البته مقدمات آن که فراهم است، پاسپورت‌تان که هست و ویزا هم که ندارد. شما آدم این نبودید که بخواهید تا دیروقت بنشینید و در اداره گذرنامه بمانید. نه اینکه مانع خانوادگی یا چیزی داشته باشید، اصلاً‌ روح شما اجازه نمی‌دهد که یکجا بنشینید. ولی این را تحمل کردید و الحمدلله ماندید و توفیق هم شد که بروید... برگردیم سراغ کتاب؛ چرا اسم فصل‌ها مثل متن رئال نیست و انتخاب‌تان بر چه اساسی بوده است؟ 

مقصودی: هنوز به نتیجه نرسیده ام. پارسال واقعاً من را بردند. ببینید وقتی من برگشتم از آن مغناطیس سفر صددرصد داشتم. یعنی از فضای سفر من خارج نشده بودم. من خیلی دلم تنگ شده برای سه روزی اولی که برگشتم به ایران و پاهام از شدت درد داشت قطع می‌شد. دلم می‌خواهد آن درد را دوباره تجربه کنم در زانوهایم، مچ پاهایم و اسم فصل‌ها بخاطر آن مغناطیسی هست که من در آن تایم اربعین داشتم.

**: زمانی که در حال نوشتن بودید این اسم‌ها شکل می‌گرفت؟

مقصودی: بله. من اینطور نبود که اسم را انتخاب نکنم و فصل را انتخاب کنم بعد فصل را شروع کنم. فکر کنم فقط بخش نجف را بعداً‌ عوض کردم و خال انگور گذاشتم. و از دو تا گزینه‌ای که داشتم خال انگور را انتخاب کردم.

**: این به این معنی هست که برای فصل‌بندی کتاب طرح کلی هم دارید؟

مقصودی: بله. یعنی یک چارتی که سفر از کجا تموم شد و به کجا ختم شد. و اواسط آن هم فلش زده بودم که کجاها رفتیم برای طرحی که نوشته بودم. مثلاً وسط‌های داستان یک دفعه یادم می‌آمد که اینجا رفتم و ننوشتم و آن را اضافه می‌کردم.

**: اساتید چه نمره‌ای به شما دادند؟

مقصودی: آقای غفارزادگان با اینکه نسخه‌های بعدی خیلی بهتر از نسخه‌های اول شده بود. خیلی استقبال کردند و خوششان آمده بود. آقای غفارزادگان به عنوان استادم نمره خوبی به من دادند. از آن جریمه‌ای که شده بودم و از شعرهایی که سروده بودم گفتند که خیلی بجا استفاده شده است. آقای شجاعی هم گفتند برای ما خانم‌ها خیلی جذاب هست که وارد یک صحنه‌های زنانه‌ای شدیم یک نگاه زنانه است. ولی کلاً زبان من زبانی که دارم همیشه در بخش نوشتن و فاکتورهای نوشتن من در زبان همیشه نمره صد را از اساتیدم گرفتم. از باب ساختار جمله. در بخش‌های دیگر هم اگر ضعیف باشم در این بخش همیشه نمره خوبی را به من می‌دهند.

**: چرا از تصویر و عکس در کتاب‌تان استفاده نکردید؟ عکس، ارتباط خواننده با فضا را بیشتر می‌کرد.

مقصودی: این برمی‌گردد به تمایل نشر یعنی نشر در حیطه کاری ما گفتند که مستندنگاری با عکس فعلاً نیست. اتفاقاً‌ پیشنهاد خود من هم بود. ولی خب متأسفانه پذیرفته نشد.

**: قطع کتاب شما نیم‌رقعی است. آیا استفاده از این قطع، در انتشارات نیستان تقسیم‌بندی خاصی دارد؟

مقصودی: بله قطع‌ها متفاوت است. داستان‌کوتاه‌های ما این تیپی هستند. الان ما کارهای این تیپی مثل متون کهن، مستندها و روایت‌ها این کارها را انجام می‌دهیم. این متون کهن آقای غفارزادگان است و یک مجموعه خاصی هست.

**: یک جایی احساس می‌کنم متن کتاب مایه طنز دارد، این به روحیات شما برمی‌گردد یا اینکه تعمداً‌ تلاش کردید. من حس کردم در نوشته‌های شما رگه‌های طنز وجود داشت. و لحن هم در کتاب هست خصوصاً اینکه با شما وقتی آشنا شدم.

مقصودی: بله در حقیقت من خودم اینطور هستم. مثلاً‌ بعضی از بچه‌ها می‌گفتند ما با صدای خودت کتاب را خواندیم و چقدر خودت بودی.

**: بعد از اینکه این کتاب را نوشتید چقدر انگیزه‌ شما پا گرفت که دوباره بنویسید؟  الان کار جدیدی در دست دارید؟

مقصودی: من که کلاً یک مجموعه داستان داشتم و دارم از قبل و داشتم روی آن کار می‌کردم که کلاً‌ آن را کنار گذاشتم و سعی کردم این کار را سریع‌تر تحویل بدهم و تا جایی که ذهنم یاری می‌کند. بعد از نوشتن این کتاب کلاً یک مقداری از نوشتن فاصله گرفتم و فقط خواندم. چیزی که من اساتیدم یاد گرفتم این بود که هیچوقت خودم را مجبور به نوشتن نکنم. هیچوقت هم خودم را رها نکنم که هر وقت حسش آمد من بنویسم. هر موقع که از لحاظ ذهنی و وجودی احساس کردم که یک حرف برای گفتن دارم باید بنویسم یعنی حسی و حالی نکنم این یک وظیفه است. یعنی من اینطور بار آمدم که قلم و نوشتن یک وظیفه هست و وظیفه سنگینی هست. چه بنویسید و چه ننویسید. الان هم در حال مطالعه هستم و می‌نویسم و بیشتر مطالعه می‌کنم تا بنویسم.

**: این نوشتن به کار شما هم در نیستان مربوط می‌شود؟ برای اینکه بتوانید کتاب‌ها را خوب معرفی کنید و یک رابطی باشید بین متن و مخاطبان؟ اصلا کار شما اینجا چیست؟

مقصودی: بله. من مدیر دفتر که هستم ولی بیشتر در بخش فروش فعالیت می‌کنم.

**: به این معنا که کتاب‌ها را خوب بتوانید تبلیغ کنید و ارتباط بین کتاب و مخاطب را بتوانید برقرار کنید.

مقصودی: البته من کتاب را قبل از چاپ یکبار باید بخوانم. بعد از اینکه خواندیم بتوانیم آن را چاپ کنیم.

**: یعنی جزء کارشناس‌هایی هستید که کتاب‌ها را قبل از چاپ می‌خوانید؟ چه ویژگی باعث شده که بخواهید اینکار را انجام دهید؟ یعنی دقت شما باعث شده که شما هم بخوانید و نظرتان را با یک نگاه دقیق‌تری درباره کتاب ها ارائه بدهید؟

مقصودی: البته من کتاب را قبل از چاپ یکبار باید بخوانم. بعد از اینکه خواندیم بتوانیم آن را چاپ کنیم. اینطور نیست که بخواهند از بنده تأیید بگیرند. مثلاً کار آقای بایرامی را هم به من می‌دهند که بخوانم و کار آقای بایرامی به تأیید من احتیاجی ندارد. اینطور نیست که بنده در یک جایگاه ادبی قرار گرفته باشم و بخواهم از کار بقیه ایراد بگیرم. بله من یک آدم بادقتی هستم. مثلاً من چند تا کتاب را از خانم فلانی خواندم و الان می‌توانم بفهمم که اشکال قلم آنها چیست یا مثلاً فلان خانم بهترین جای کتابش یا بهترین نقطه کتابش کجاست. و وقتی هم که به آنها می‌گویم خیلی متعجب می‌شوند و می‌گویند که مگه شما متوجه این شده‌اید؟ و حتی شده اسم این نویسنده را به من بگویند که این کتاب فلانی هست. وقتی می‌خوانم می‌گویم این کتاب فلانی هست. می‌گویند از کجا فهمیدید؟ و من می‌گویم این همان آدم است و بارها شده این را هم به خودم ایراد می‌گیرم و از اساتیدم هم پرسیدم که من اگر بخواهم کتاب دیگری را هم بنویسم این کتاب خیلی شبیه کتاب قبلی من می‌شود پس برای چه من بخواهم این را بنویسم و الان شما ببینید من بخواهم از کتاب‌های اساتید بگویم مثلاً‌ کتاب‌های آقای دهقان کتاب‌های ایشان اصلاً شبیه هم نیست. موضوع یکی است یا آقای بایرامی کتاب‌هایشان شبیه به هم نیست. زبان‌شان شبیه هم هست. یا کتاب‌های آقای شجاعی همینطور. یا کتاب خانم سلیمانی رو به رشد است.

**: و همین دقت باعث شده که کتاب‌هایشان را برای خواندن به شما بدهند. خانم سلیمانی ازندریانی خیلی اصرار دارند که کتاب‌هایشان را آقای قادری طرح جلد بزنند. همان باعث شد که طرح جلد کتاب شما را هم ایشان زدند؟  

مقصودی: خیر. من دنبال طراح جلدی بودم که خودش این سفر را تجربه کرده باشد. می‌خواستم کاملاً ‌در فضای آن حس باشد و اولویت من این بود که قبلاً‌ برای بقیه بچه‌ها هم طراحی جلد زده باشد و از چند نفر پرسیدم که چه کسانی هستند و ایشان رفته بودند و من خیلی خوب توانستم کتاب و مخاطب را به ایشان معرفی کنم. ایشان کتاب من را خواندند و طرح زدند. دو تا طرح زدند که انتخاب هم من و هم ایشان همین بود.

**: انتخاب اسم کتاب با چه کسی است؟ می‌خواهم بدانم چطور به این اسم رسیدید؟ اسم کتابتان خیلی خوب است...

مقصودی: با خود نویسنده است. نه این عبارت را در کتاب نداریم. من هر کار خوب یا بدی که می‌کنم و کلاً تم زندگی من اینطور هست که هر چیزی از من یک پشتی دارد یعنی اینطور نیست که به این نتیجه برسم که این اسم را انتخاب کنم. یعنی اینطوری نیست که یک پیشینه‌ای بخواهم انتخاب کنم این درون من هست. یک حدیثی هست که الان به ذهنم رسید و می‌گوید که: «ان للحسین فی قلوب المومنین محبه مکنونه» قلب‌های مؤمنین جایگاه عشق اهل بیت(ع) است. یعنی ته قلب ما پنهان است. یعنی ته ته قلب‌های ما باید آماده باشد برای حضرت اباعبدالله(ع) و شما چه کسی را با محبت‌تر، مشتی‌تر، مهربان‌تر، عشق‌تر از حضرت اباعبدالله(ع) هیچ‌کسی را برای قلبتان پیدا نمی‌کنید. من هم این‌ها را شنیدم و شنیده‌های خودم را منتقل می‌کنم. قلبم به آن مرحله هنوز نرسیده است و اینکه گردن حضرت اباعبدالله(ع) خیلی بوسیده می‌شد توسط پیامبر. و آنجا خیلی شلوغ بود آقای رشیدی و خیلی ازدحام بود و ازدحامی که آزاردهنده نبود.

**: یعنی این فضا را برای حرم و بین‌الحرمین می‌گویید یا همه جا؟ من احساسم بر ازدحام بوسه آن بوسه‌هایی است که بر ضریح زده می‌شود. ولی شما این را کمی گسترده‌تر می‌کنید.

مقصودی: همه جا اینطور بود. این هم یک تعبیر هست. در جاده کفش‌هایی که با ریکای آن جاده در تماس بودند، تنه‌هایی که آدم‌ها به هم می‌زدند این هم تعبیر بوسه بود. کفش‌ها و دمپایی‌هایی که روی هم تلنبار شده بود به نظرم ازدحام داشت و این ازدحام ازدحام لطیفی بود. ازدحامی بود از جنس خود اباعبدالله(ع)، اگر پرده‌ای به پرده‌ دیگر می‌خورد اینها همدیگر را می‌بوسیدند. من نمی‌توانستم جز این ببینم و همه چیز از همان جنس بود از جنس حضرت اباعبدالله(ع)

**: و فضای کلی نگاه مذهبی نشر نیستانی‌ها هم می‌خورد. به یک معنایی به مذهب و دین هم می‌خورد. کتاب‌تان را هم به ویراستار خاصی دادید؟

مقصودی: بله. آقای دکتر نورایی ویراستاری این کتاب را انجام داده بودند. هر چند بعد از چاپ یکی دوجا غلط پیدا شد و اسم ویراستار معمولاً‌ در کارهای نیستان نمی‌آید.

**: چرا قیمت کتاب‌های نیستان و قیمت کتاب شما اینقدر بالاست؟ من انتظار داشتم که یک مقدار قیمت‌ها نرم‌تر باشد.

مقصودی: قیمت کاغذ خیلی گران است به نسبت ناشران دیگری که کار می‌کنند. کتاب‌های ما خاص هستند و قیمت کتاب هم با من نیست و قیمت کتاب هم با یک چارت فکری و سازمان شده‌ای قیمت‌ها انتخاب می‌شود خیلی به ما این نقد وارد می‌شود. بخش چاپ و چاپخانه با من نیست و من اطلاعی از اینکه کاغذ دولتی گرفته می‌شود یا نه ندارم.

**: برای زینک هم خبر دارم که خدماتی به ناشران داده می شود. این را هب این خاطر گفتم که به عنوان مخاطب می‌خواهم کاغذ ارزان‌تر بگیرید و کتاب ها را ارزان‌تر به ما بدهید. یعنی جمعیت زیادی از این زحمات شما بهره ببرند.

مقصودی: اما کلاً یک روالی که داریم این هست که هیچوقت از خودمان خارج نمی‌شویم. به چه معناست؟ به این معناست که نظر شما محترم است ولی هیچوقت نمی‌آییم نه خودمان را به شما تحمیل کنیم که کتاب ما را بخرید و نه اینکه نظرمان را به مخاطب تحمیل می‌کنیم که بخواهیم شرایط را به خودمان سخت کنیم. همان چیزی که هستیم، هستیم. از اینکه شما می‌گویید که زینک دولتی و احتمالاً‌ درگیر نمی‌شوند چون سرعت کار پایین می‌آید.

**: چرا شما از امکانی که قانونی است استفاده نکنید؟ این حق شماست. در حقیقت آنها بخشی از کاغذ را وارد می‌کنند برای اینکه صرف کتاب بشود. درست است که سخت است و پیگیری می‌خواهد اما شما بالأخره ساختار آن را دارید. کارهای اداری را پیگیری می‌کنید و این هم یک گوشه کار است. الان من ناشری را سراغ دارم که صفر تا صد کارها را خود مدیرمسئول انجام می‌دهد، از نمونه خوانی کتاب‌ها تا تأیید گرفتن آنها، صفحه‌بندی، نمونه‌خوانی نهایی، پیگیری چاپ و... ولی این ساختار برای شما راحت‌تر است و شما زحمت می‌کشید و یک پیگیری‌های اندکی می‌خواهد. چون کتاب‌های خوبی تولید می‌کنید و یکی از اهداف آن این است که آدم‌های بیشتری این کتاب ها خوب را بخوانند و فرزندان ما جامعه بهتری را تجربه کنند. یعنی اگر کتاب‌های خوب شما را ۱۰ نفر بیشتر بخوانند یعنی به اندازه ۱۰ نفر به آن اهداف‌مان نزدیک‌تر هستیم.

مقصودی: حتماً من منتقل می‌کنم این صحبت‌های شما را.

**: چطور شد که شما وارد نیستان شدید؟

مقصودی: من فکر می‌کنم پنج سال پیش بود که البته من با خانواده‌ شجاعی‌ها روابط دوستانه از قبل داشتم. خیلی جالب بود در یک هفته دو پیشنهاد کار داشتم و یکی از طرف نیستان بود و یکی از طرف دانشگاه امام صادق(ع) که با آنها همکاری داشته باشم. بله خود دانشگاه گروه فلسفه و خیلی از دانشگاه خسته شده بودم و تازه فارغ‌التحصیل هنر بودم. ترجیح دادم که به یک جای خلوت و آرام‌تری بیایم. یعنی از چارت دانشگاهی خارج شوم و آمدم و از انتخابم هم پشیمان نیستم. اینجا نزدیک بود به آنچه که خودم هستم.

**: چند کتاب به ما برای خواندن پیشنهاد می‌دهید؟ یک کتاب نیستانی و یک کتاب غیر نیستانی. در حقیقت کتاب‌هایی که برای خودتان لذت‌بخش بوده را بفرمایید.

مقصودی: ببینید من اصلاً‌ نمی‌دانم مخاطب‌های ما چه کسانی هستند. چیزی که نمی‌دانم اصلاً به درد شما می‌خورد یا نه از این جهت که یک کتابی هست که الان در محرم هستیم مثلاً روایت مردی که خدا دوست دارد او را کشته ببیند آقای غفارزادگان. فردا مسافرم از خانم راحیل یا بازگشت آقای سیدمجتبی حسینی البته من تک تک شاید این پیشنهاد را به شما ندهم. الان آدم‌های این دوره و زمانه دنبال پکیچ جذابیت هستند. پکیچ اعتماد به نفس از باب یعنی شما همین ها دنبال گمشده‌هایشان، گمشده خانم‌های ایرانی و جوان‌های ایرانی در رمان‌ها و جذابیت زیبایی بالابودن، خاص‌بودن، ویژه بودن و حتی نویسنده‌ها هم بعضی وقت‌ها می‌نویسند که بر جذابیت‌شان افزوده شود و مشهورتر و معروف‌تر بشوند. من اگر بخواهم یک چیزی را معرفی کنم که خواننده‌های شما یک کتابی برای همیشه که پکیچ جذابیت هست اعتماد به نفس هست، خودباوری هست. من بدون شک نهج‌البلاغه را معرفی می‌کنم و شرح علامه جعفری به نظر من هر کسی نهج البلاغه حضرت امیر(ع) را بخواند نه تنها بی‌نیاز می‌شود بلکه نیازمند به همه کتاب‌ها می‌شود. یعنی شما این کتاب را می‌خوانید و تمام می‌شود. یعنی مثلاً‌ دوره علامه را می‌خوانید و تمام می‌شود و می‌فهمید که کل حرفی که حضرت امیر(ع) می‌گوید این است که «انا لله و انا الیه راجعون» و این جمله را می‌روید و در همه کتاب‌ها می‌خوانید و دوباره به حضرت امیر(ع) برمی‌گردید. یک کتاب خاصی هست و شما را دوباره تشنه می‌کند. چون شما اگر ازدحام بوسه را بخوانید شاید دیگر دوست نداشته باشید که کتاب بخوانید ولی وقتی که نهج‌البلاغه را می‌خوانید تشنه می‌شوید که بروید و صدتا کتاب دیگر را هم بخوانید. من پیشنهادم به همه این است.

**: شما کتاب نهج‌البلاغه را به صورت جدی چه زمانی خواندید؟

مقصودی: ما در دوره‌ای که در دانشگاه امام صادق(ع) بودیم، یک واحد نهج‌البلاغه داشتیم، با خانم دکتر دیالمه و در آنجا ما متن اصلی را در دانشگاه امام صادق(ع) می‌خواندیم. مثلاً فلسفه صدرا متن اصلی می‌خواندیم. فقه متن اصلی می‌خواندیم. یک ترم ما کلاً نصف یک خطبه را خواندیم. چقدر دقیق بود، چقدر سخت بود و چقدر هر لغت هفتاد هزار بطن داشت و ما خیلی آن ترم به دل‌مان نشست و ته‌نشین شد در آن ترم و بعد از آن من خیلی علاقمند شدم و بعد ادامه دادم و من نگاه علامه جعفری را خیلی دوست دارم که دقیقاً‌ خاطرم نیست شرح مثنوی معنوی بود یا همین شرح نهج‌البلاغه که می‌نویسند من می‌خواهم به انسانیت خدمت کنم و خدایا انسان‌ها نهال باغ‌های تو هستند و من به انسان‌ها خدمت می‌کنم که به باغ تو خدمت کنم و این برای من یک ایدئولوژی هست. تعامل من از راننده تاکسی گرفته تا شما که اینجا نشستید شما نهال باغ خداوند هستید و من حق ندارم ذره‌ای و کمتر از ذره‌ای فلان حرکت را انجام دهم. این ایدئولوژی از کجا آمده از کسی که کتاب حضرت امیر(ع) را خوانده.

**: و مقایسه می‌کردند که مثلاً علامه طباطبایی خیلی عزیز بودند و وسط مردم بودند و مثلاً‌ نان و سبزی را خودشان تهیه می‌کردند و... البته علامه طباطبایی در تنهایی ساعات ویژه‌ای داشتند.

مقصودی: یک بُعد ما به علامه طباطبایی احتیاج دارد، یک بُعد ما به علامه جعفری احتیاج دارد و اینکه قلبمان بفهمد که الان زمان آن است که از محضر ایشان استفاده کنیم، آن موقع هست که برنده‌ایم. یک وجهی که آقای جعفری دارند و من هم با شما موافقم این است که بین مردم بودنشان یک چیزی را داده در قالب که بحث ماشینی را فهمیدند. اینکه انسان در تکنولوژی باید چکار کند و دین اینجا چه خدمتی باید به آن کند و این خیلی بحث مهمی هست که به آن پرداختند. هم در نهج‌البلاغه و هم در شرح مثنوی‌شان.

*میثم رشیدی مهرآبادی


برچسب ها:

فرهنگ و هنر