خبرگزاری فارس ـ مریم عربانصاری: زن عصبانی میشود. صدایش را بالا میبرد و میگوید: وقتی به خانه برسم که نمیتوانم بروم برایت کاور بخرم؛ تو به معلمت میگفتی مادرم نمیرسد برای فردا کاور را بخرد؛ تازه الان با این سیل باران و ترافیکی که خیابانها را قفل کرده، کجا میرسم که به مغازه بروم؛ اصلاً کدام مغازه وقتی که من برسم باز است؟!
زن بدون وقفه حرف میزند. گلایه میکند و به زمین و زمان میکوبد و آخر سر بدون خداحافظی گوشی را قطع میکند. زیر چشمی بقیه را نگاه میکند. همه دخترها و زنانی که در واگن قطار مترو هستند سعی میکنند خود را بیتفاوت نشان دهند. چشمهایشان را میدزدند و دوباره ریتم عادی قطار مترو مثل قبل میشود؛ آن یکی فیلم خارجیاش را نگاه میکند. این یکی بازی موبایلش را دنبال میکند و آن طرفتر دو دانشجو در مورد جواب سؤال ریاضی بحث میکنند. این طرف هم زنی دستفروش از حراج گیره و کشهای سر میگوید و سعی در بازار گرمی دارد.
زن گره روسریاش را باز میکند و با تکان دادن لبههای روسری سعی میکند خود را خنک کند. از درون کیفش، دستمال مچاله کاغذی را بیرون آورده و عرق پیشانیاش را پاک میکند.
به ناگاه با من چشم در چشم میشود و میگوید: از صبح تا عصر با هزار تا ارباب رجوع سر و کله میزنی؛ نرسیده به خانه باید بروی خرید کنی. با دستش بستههای خریدی را که جلوی پا در کف قطار مترو قرار داده نشانم میدهد و ادامه میدهد: باور کنید از کت و کول افتادهام؛ هر روز اداره، هر روز خرید، هر روز کارِ خانه و هر روز و هر روز... دیگر از هر روزها خسته شدهام.
میخواهم دلداریاش بدهم؛ میگویم: زندگی است دیگر، چه باید کرد؟
میپرسد شما هم شاغلید؟ میگویم: بله و این جواب مثبت سرآغازی برای درد دل کردن زن میشود. میگوید: شنیدید با تلفن حرف میزدم؟ من و من میکنم. او میگوید: دخترم بود راهنمایی است. اول سال همه چیز برایش خریدم. حالا هر روز که مدرسه میرود معلم دستور جدیدی میدهد. حالا قضیه مالیاش جدا؛ اینکه وسط هفته من باید چگونه آنها را بخرم و از کجا تهیه کنم قضیه دیگری است.امروز خانمشان گفته باید 47 عدد کاور بخرند؛ حرف من این است که چطور من میرسم که الان به مغازه بروم و این سفارشات را بخرم؛ الان ساعت چند است؟ میگویم: 5 . ادامه میدهد: حدود 6 به خانه میرسم؛ با این وضع باران معلوم است که دیگر تاکسی و اسنپ گیر نمیآید پیاده هم که نمیتوانم بروم. باید با ماشین بروم، اما باید صبر کنم که زمان طرح تمام شود؛ یعنی تا ساعت 7؛ از 7 به بعد هم با این ترافیک و با این باران کجا بروم ؟ خدا کند مغازهها بسته نباشند و بتوانم سفارشات خانم معلم را تهیه کنم.
میگویم: خب تا 7 صبر نکنید. همین الان بروید. میگوید: نفستان از جای گرم بالا میآید. مگر چقدر حقوق میگیرم که بخواهم پول عوارض بدهم و ماشین را بیرون ببرم؛ آقایان خیالشان راحت است دفتر و دستک و... دارند که برای مردم تعیین تکلیف میکنند و برای هر ساعت زندگیمان پول میگیرند. کسی که به فکر مردم نیست؛ بعد از چند سال نخوردن و جمع کردن یک پراید فکستنی خریدیم تا زیر پایمان باشد و چرخش برایمان بچرخد؛ اما تا نوبت ما رسید طرحبندی کردند و عوارض بستند. حالا باید ماشینمان را در گوشه خیابان پارک کنیم و فقط بر رویش دستمال بکشیم.
گلایههای زن تمام شدنی نیست. به ایستگاه رسیدهام .وسط صحبت زن میپرم و میگویم: ببخشید من باید بروم. آهی میکشد و میگوید: به سلامت.
***
به پلههای خروجی مترو که میرسم صدای بارش باران گوشنواز است، بادخنکی میوزد. از پلههای برقی که بالا میآیم سرم را بالا میگیرم تا باد صورتم را نوازش دهد.هوا تاریک شده، باید خرید کنم. دوست دارم پیادهروی کنم اما تاریکی هوا، بارش باران و طی مسیر کوچه به کوچهای که در پیش دارم دلآشوبم میکند. میترسم؛ راستش را میگویم. سوار تاکسی میشوم تا به بازار میوه و ترهبار برسم.
بازار شلوغ است با اینکه قفسههای میوه و صیفیجات نصفه و نیمه است اما جا برای سوزن انداختن نیست.گوجهفرنگیها را بالا و پایین میکنم یا ترک خوردهاند یا زرد یا له شدهاند. پشیمان میشوم. خیار، بادمجان، هویج حتی میوهها هم هیچ تعریفی ندارند. از غرفهدار میپرسم بار جدید نمیریزید؟
قیافه حق به جانبی میگیرد و میگوید: آبجی ساعت آخر کار است. فایده ندارد که بار جدید بریزیم. انشاءالله فردا صبح بیایید بار خوب ببرید.
زنی که پشت سرم ایستاده میگوید همه چیز برای خانهدارهاست صبح میآیند خرید و گلچین همه چیز را میبرند؛ اما ما کارمندها بعد از ساعت کاری که بیاییم معلوم است دیگر، چیزی پیدا نمیشود.
از هر چیزی دو - سه تا برمیدارم. مجبورم که بخرم. فردا هم وضع همینطور است. دم در نرسیده، گوشیام را برمیدارم تا ماشینی پیدا کنم برای رفتن به خانه، اما فقط افزایش موقتی قیمت تاکسیهای اینترنتی به چشم میخورد.از ماشین هیچ خبری نیست. به همسرم زنگ میزنم؛ در ترافیک ورودی محدوده طرح ترافیک در بین انبوه ماشینهایی که مترصدند تا زمان به پایان برسد گیر کرده است. میگوید: با این ترافیک تا بیایم یکی دو ساعت زمان میبرد؛ خب ماشینی بگیر و بیا. میگویم 10 هزار تومان میوه و صیفی به درد نخور خریدهام حالا باید 20 تومن پول تاکسی بدهم. عصبانی میشوم از خودم، از زندگی، از شهر و از این آدابی که هر روز برایمان علم میکنند. چرا باید ماشین داشته باشم و اینگونه در به در باشم ... .
همین طور که ناامید کنار خیابان ایستاده و صفحه گوشی موبایلم را بالا و پایین میکنم موجی از آب کف خیابان سر تا پایم را میشوید. از ترس نزدیک بود که گوشی از دستم بیفتد. سرم را که بالا میآورم به چراغهای ماشین شاسی بلندی نگاه میکنم که فارغ از هر خیالی فقط میتازد و آب میپاشد! در همین افکار هستم که بوق تاکسی سمند رشته افکارم را پاره میکند. راننده سرش را کج کرده و از شیشه جلو میپرسد مستقیم؟ هول کردهام. با سر جواب میدهم بله و سوار میشوم. سوار تاکسی که میشوم چادرم را جمع میکنم تا صندلی تاکسی خیس نشود. پیرمرد راننده میگوید: خیس شدی دخترم؟ میگویم همین الان که منتظر ماشین بودم یک شاسی بلند با سرعت سرسامآور رد شد و آب کف خیابان را بر سر و صورتم پاشید.
زیر لب زمزمهای میکند و میگوید: امان از این جوانها. آخر همه میدانند که این خیابانها پر از چاله و چوله است و موقع باران پر از آب میشود پس چرا مراعات مردم را نمیکنند؟ فکر نمیکنند که زن و بچه خودشان در خیابان ایستاده؟ راننده سرگرم گفتوگو است.هنوز مسافتی نرفتهایم که سر چهارراه به جمع مسافران میرسیم. پیرمرد ترمز کرده و زن و مردی سوار میشوند.
مرد هنوز ننشسته به راننده میگوید: آقا میشود سریعتر بروی؟ راننده اول از آینه به عقب نگاه میکند اما دلش طاقت نمیآورد و برمیگردد و میگوید: چیزی شده آقا؟ مرد میگوید: باید سریعتر خود را به بیمارستان برسانیم با ما تماس گرفتهاند پسرم تصادف کرده است.پیرمرد میگوید: بر روی چشم ؛اما ببینید تندتر از این نمیتوانم بروم. خیابان قفل است.
زن آرام و قرار ندارد. زیر لب ذکر میگوید. بعضی وقتها گلایه میکند. زیر لب به مرد میگوید: گفتم که ماشین را بردار اما اینقدر خسیس هستی که ماشین را تکان نمیدهی.
مرد بیحوصله است. میگوید: با این اوضاع ترافیک، باران و تاریکی هوا اگر ماشین را هم میآوردم هیچ فرقی نمیکرد. تازه کجا باید پارک میکردم؛ بعدش هم باید پول عوارض میدادم. الان که راحت سوار تاکسی شدهایم... زن اما گوشش بدهکار نیست. دل نگران است و بیتابی میکند.
مردی که قبل از من سوار تاکسی شده بود، میگوید: تهران برای از ما بهتران شده است؛ برای همه چیز عوارض میدهیم، اما وقتی که بخواهیم از چیزی استفاده کرده یا خدمتی دریافت کنیم دست ما به هیچ جا بند نیست. سالیانه عوارض خودرو میدهیم اما موقع استفاده محرومیم و باید دوباره پول زور بدهیم. آخر هیچکس نیست که به داد ما برسد و از دل ما بگوید که چرا به جای همه ما تصمیم میگیرند. ترافیک زیاد میشود قبول؛ اما نه دیگر از صبح تا شب محدودیت تردد. خودشان که دستشان به دهنشان میرسد با پول همه چیز را میخرند حتی رانندگی در شهر را ...خب از اول بگویند که همه چیز را برای خودشان میخواهند و تکلیف را روشن کنند. این چه بازی است که برای ما به راه انداختهاند. اگر قرار به کاهش ترافیک و کاهش آلودگی است چرا برای قشر متوسط و ضعیف جامعهاست و پولدارها آلودگی و ترافیک ایجاد نمیکنند ؟!
مرد دلش پر است. آرام نمیشود و میگوید: این روزها ساعت 5 بعدازظهرهوا تاریک شده و شب میشود. کمی هم که باران بزند دیگر نه تاکسی است و نه اتوبوس؛ کسی به فکر مردم نیست. حداقل بیایند و ساعتش را کم کنند تا بقیه به کار و زندگیشان برسند.
مرد حرف میزند و من به یاد حرفهای آن زن در مترو میافتم... واقعاً با زود تاریک شدن هوا در نیمه دوم سال آیا کسی نمیخواهد به فکر مردم باشد و در خصوص کاهش زمان طرح ترافیک و طرح آلودگی تدبیری بیندیشد؟
به خانه میرسم هنوز لباسهای خیس را در نیاورده به سردار مهماندار زنگ میزنم. رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران است. از گلایههای مردم میگویم و میپرسم آیا قرار نیست کسی همراه مردم باشد؟ سردار میگوید: همین دغدغههایی که گفتید دغدغههای پلیس هم هست. با توجه به آنکه در نیمه دوم سال هوا زودتر تاریک میشود و تعداد زیادی از افراد و شهروندان برای خرید مایحتاج به معابر مراجعه میکنند و از طرف دیگر تعدادی دیگر درصددند که زودتر به منزل برسند پلیس برای برداشتن فشار از معابر پیرامونی و دسترسی سریع و راحت مردم به کارهای خود برسند به این نتیجه رسیده است که باید زمان اجرای طرح ترافیک و طرح کاهش آلودگی، کاهش یابد.
سردار مهماندار میگوید: این موضوع را به علاوه موارد و مفادی دیگری که در اعتراض به طرح کاهش آلودگی مدنظراست به شهرداری اعلام کردهایم.
به سردار میگویم: مردم از این گلهمند هستند که با پول میشود تردد را خرید؛ چرا باید تبعیض باشد و زمینهای فراهم کرد تا مرفهان با پول همه چیز را داشته باشند و بقیه دستشان خالی بماند؟
رئیس پلیس راهور پایتخت میگوید: این حرف درست است. هم اکنون رانندگان میتوانند هفتهای یک و نیم روز به صورت رایگان وارد محدوده کاهش آلودگی شده و بقیه روزها با پرداخت عوارض تردد کنند و واقعا با این موضوع دیگر محدودیت و ممنوعیت معنا ندارد چرا که اگر به بهانه کاهش آلودگی و کاهش ترافیک ممنوعیتی ایجاد شده باید سقفی برای کارهای ضروری و ترددهای مورد نیاز تعیین شود که این سقف هم اکنون تشکیل و تعیین نشده و با پرداخت عوارض میتوان به راحتی تردد کرد.
وی ادامه میدهد: پلیس منتظر تشکیل شورای حمل و نقل ترافیک شهر تهران است تا این موارد را که در نامه کتبی خود به شهرداری اعلام کرده پیگیری کند.
سردار حسین رحیمی رئیس پلیس پایتخت نیز در این خصوص به فارس میگوید: پلیس مدافع حقوق شهروندان و پایتختنشینان است. در نامهای که به شهرداری ارسال کردیم چندین مورد از جمله همین کاهش زمان طرح ترافیک را لحاظ کردیم متأسفانه تا این لحظه شهرداری هیچ جوابی نداده است.
رئیس پلیس پایتخت در پاسخ به این سوال فارس که اگر شهرداری، ایرادات وارد شده به طرح ترافیک را نپذیرد، تکلیف مردم چه میشود، میگوید: نظراتی که پلیس ارائه کرده تماماً کارشناسی شده است و باید شهرداری به این موارد توجه کند؛ اگر شهرداری هیچ اقدامی انجام ندهد پلیس یکطرفه تصمیمات خود را گرفته و به مرحله اجرا خواهد گذاشت.
***
گفتنی است شهروندان در سامانه «فارس من» با طرحی با عنوان «طرح ترافیک جدید در تهران افزایش مشکلات و آلودگی شهر» پیگیری این موضوع را از خبرگزاری فارس خواستار بودند.
انتهای پیام/