مردان پیر و جوان با چند کیسه سیاه در صف کنترل بارها ایستادهاند. پیرترها روی صندلی نشستهاند. بیشترشان کت پوشیدهاند و کلاه بافتنی روی سرشان گذاشتهاند. دستهایشان را به هم قفل و سر و کمرشان را خم کردهاند. جوانها شلوار لی و کاپشن یا کت پوشیدهاند. مامور گمرک، جوانی را که یقهاش را گرفته به بیرون پرت میکند و با زبان ترکی فریاد میزند که همه کیسهبهدستها سالن را ترک کنند اما کسی به روی خودش نمیآورد.
مامور، زیر کیسههایی که روی زمین است، میزند و آنها را وسط سالن پرت میکند. به چند نفر پسگردنی میزند و به سمت در خروجی هولشان میدهد. برخی کیسههایشان را پشت صندلیها پنهان میکنند و خودشان بیرون میروند.چند لحظه بعد همه مردهایی که بیرون رفته بودند، داخل سالن میشوند و سری به کیسههایشان میزنند. این صحنه بارها تکرار میشود.
«این آدمها را میبینی؟ هیچکدام از سر شکمسیری این کار را نمیکنند. همه این کارها از نداری است وگرنه چه کسی دوست دارد این طور تحقیر شود؟» مسافری که این صحنهها را میبیند و روی صندلی به انتظار نشسته است این حرفها را میزند، سری تکان میدهد و چشمهایش را میبندد تا خوابش ببرد.
ساعت ۶ صبح است. برخی اتوبوسها مسافرانشان را برای کنترل پاسپورت و انجام کارهای خروج از کشور پیاده میکنند و خودشان هم برای بازرسی ماشینهایشان به سمت دیگری میروند. کمترین زمان برای چککردن ماشینها و مسافرگیری دوباره آنها سه تا چهار ساعت است. برخی مسافرها که بارها مسیر زمینی را برای خروج از کشور تجربه کردهاند، میگویند گاهی پیش آمده تا ۲۴ ساعت هم در مرز معطل شدهاند.
کنار دستگاهی که چمدانها را چک میکند یک بوفه است که باکسهای سیگار را روی هم جلوی پیشخوانش چیده است. قفسههای خالی را هم با چند کارتن چای تزئین کرده است. هر باکس سیگار را ۸۵ هزار تومان میفروشد، آن را داخل کیسه سیاه میگذارد و تحویل میدهد. کارتنهای چای را هم پیشنهاد میکند و به مسافری که سیگار خریده میگوید: «چای را هم که ببری به دو برابر قیمت میخرند. لازم نیست برای فروش آن به خودت زحمت بدهی. حتی میتوانی سیگار و چای را هم به رسپشن هتلی که در آن اقامت داری، بفروشی». برخی به محض اینکه مامور گمرک عصبانی میشود، کیسههایشان را به صاحب بوفه میسپارند و خودشان روی صندلی مینشینند.
ترمینال مرز بازرگان، فریشاپ ایرانی هم دارد. داخلش پر از کارتنهای چای و باکسهای سیگار است.
با روشن شدن هوا، به تعداد آنهایی که کیسههای سیاه دستشان است، اضافه میشود. چند نفری که به نظر میرسد حرفهایتر و سرگروه هستند به تازهواردها یاد میدهند، چطور سیگارهای بیشتری بین لباسها، جورابها، پشت کمربندها، داخل لباس زیر، داخل آستینها و دور کمر یا بازوهایشان جاساز کنند. چندباری داخل سالنی که به چککردن گذرنامه منتهی میشود، میروند، جلوی مامور گمرک سر کج میکنند تا به آنها اجازه خروج دهد، مامور نمیپذیرد و به پشت دستگاه برمیگردد. چند دقیقه میگذرد و به برخی اجازه ورود داده میشود. با دیدن این صحنه، بقیه هم به سرعت در صف میروند تا بتوانند وارد شوند. عدهای عبور میکنند و شیفت مامور گمرک عوض میشود. صف شلوغتر از قبل میشود و بسیاری فرصت میکنند کیسههای سیاهشان را رد کنند. آنهایی هم که لحظاتی قبل عبور کرده بودند حالا دوباره به جای اولشان در سالن برگشتهاند.
چند نفری هم هستند که بیرون از ترمینال منتظر میمانند. مسافرهای چمدان بهدست را به بهانه راهنمایی مراحل خروج از کشور تعقیب میکنند تا به مرحله چککردن چمدانها برسند. اول از مسافران اجازه میگیرند در کنار چمدانهایشان یک کیسه سیگار هم قرار دهند اما وقتی با مخالفت مسافران روبهرو میشوند، بعد از آنکه مسافر بارش را میگذارد و خودش به آن طرف دستگاه میرود، او هم سریع کیسه سیگارش را کنار چمدان میگذارد و بعد از چکشدن بار، پیشدستی میکند و قبل از آنکه مسافر متوجه شود، کیسه سیاهش را برمیدارد و رد میشود. چند دقیقهای نمیگذرد که دوباره برمیگردد و همان سناریو تکرار میشود.
کار برخی از دختران و پسران جوان هم بردن همین اقلام از ایران به ترکیه است. بیشتر سیگار میبرند. «هستی» همین کار را میکند. در طول مسیر با مسافران اتوبوس گرم میگیرد و زمانی که میخواهد سیگار بخرد از برخی خواهش میکند تا آن سوی مرز برایش یک کیسه سیاه ببرند. برخی میپذیرند و برخی هم نه. نرسیده به مرز از یک مغازه بین راهی که شبیه یک بقالی متروکه است، سه باکس سیگار میخرد. اینجا قیمت هر باکس سیگار پنج هزار تومان ارزانتر از فروشگاه مرز بازرگان است. آنقدر با فروشنده آشنا شده است که هیچ پولی نمیدهد. خودش میگوید «وقتی سیگارها را در ترکیه فروختم، موقع برگشت با او تسویه میکنم. وقتی به استانبول میرسم، میآیند و سیگارها را از من تحویل میگیرند. هر بسته را به دو برابر قیمت میفروشم. سود خیلی خوبی دارد.»
مسافران دیگر هم با شنیدن حرفهای او وارد صف میشوند تا سیگار بخرند و از فروشنده میپرسند وقتی رسیدیم ترکیه چطور و چند بفروشیم؟ فروشنده هم میگوید همین که در ترمینال از اتوبوس پیاده شوید و پلاستیک سیاه را در دستتان ببینند خودشان به سمت شما میآیند. باید هر باکس را ۹۰ لیر بفروشید.
رانندههای اتوبوس هم «هستی» را به اسم کوچک صدا میکنند. روی صندلی پشت راننده مینشیند. کفشهایش را در میآورد و دمپایی میپوشد. به اندازه رانندهها و کمکراننده توشه راه آورده است و برای آنها لقمه میگیرد. در طول مسیر بارها گوشی همراه راننده را میگیرد و با کسانی که به نظر میرسد همکارش هستند صحبت میکند. موقع ناهار و شام با رانندهها همسفره میشود و گاهی هم سیگاری دود میکند. چند باری هم گوشی راننده را میگیرد و به صورت آنلاین با دختری تماس میگیرد و به مدت طولانی همصحبتش میشود و دلداریاش میدهد. چند باری گوشی را سمت راننده میگیرد تا تصاویری از او به دوستش نشان دهد و میگوید: «گریه نکن. من شماها را با هم آشتی میدهم».
«هستی»، مدتی به همراه خواهرش در ترکیه خانه اجاره کرده بوده و بعد از پایان فرصت سهماهه ویزایش به ایران برگشته و حالا دوباره به ترکیه برمیگردد. این حرفها را زمانی که دو ایرانی دیپورت و وارد خاک ایران شده بودند، برایشان تعریف میکرد.
آن سوی مرز، مسافرانی که کیسه سیاه را برای «هستی» جابهجا کرده بودند، تحویلش میدهند و سوالهایی درباره زندگی در ترکیه میپرسند. مثلا چه شهری برای زندگی و کار بهتر است؟ حقوق کارگرها چطور است؟ قاچاق سیگار چقدر سود دارد؟ او هم سعی میکند راهنماییشان کند.
تا زمانی که اتوبوسها چک شوند و دوباره مسافرگیری کنند، دو ساعتی میگذرد. بیشتر افرادی که منتظر ماشینها ماندهاند، دور خودشان پتو پیچیدهاند و با دیگران گرم صحبتند. بیشتر آنها همدیگر را میشناسند. یکی اهل بندرترکمن است و همراه خانوادهاش از ایران، سیگار میبرند و از ترکیه به صورت چمدانی پوشاک وارد میکنند. بارها احساس خستگیاش را نشان میدهد و میگوید با وضعیت اقتصادی حالا، این کار هم جز خستگی، فایدهای ندارد. دوست ندارد درباره کارش توضیح زیادی بدهد و ترجیح میدهد چمدانش را بردارد و به قسمت دیگری از ترمینال خاک ترکیه برود.
بیشتر کسانی که بین ایران - ترکیه کار میکنند زنان۳۰ تا ۴۰ سال به بالا هستند. برخی هم با همسران و برادرانشان کار میکنند. آنقدر آمد و رفت داشتهاند که حالا همدیگر را میشناسند و با هم سلام و علیک دارند.
بعد از مسافرگیری دوباره و حرکت اتوبوسها در خاک ترکیه تا چند کیلومتر کامیونها و تریلیهای پر از بار بهخط شدهاند تا اجازه ورود به خاک ایران را بگیرند. اختلاف وضعیت جادهها از ایران تا آن سوی مرز زیاد است. رانندهها میگویند جادههای ترکیه که چند سالی میشود درست شدهاند با ایران قابل مقایسه نیستند. چند کیلومتر دورتر از مرز، اتوبوس کنار یک رستوران متروکه بین راهی حدود نیمساعتی متوقف میشود. درِ یکی از اتاقهایی که داخلش پر از گالنهای سوخت است، باز میشود و مردی بیرون از اتاق، اطرافش را میپاید و رانندهها و کمکش بارهایی را جابهجا میکنند. اتوبوسهایی هم که ترکیه را به سمت ایران ترک میکنند قبل از آنکه به مرز بازرگان برسند، حدود نیمساعت تا ۴۰ دقیقه توقف میکنند و بخش زیادی از بارشان را در یکی از همین غذاخوریهای بسته بین راهی تخلیه میکنند.
پلیسهای ترکیه، اتوبوسها را چند باری متوقف میکنند و زیر و روی ماشین را با چراغ قوه به دقت میگردند. بارها با دست به بدنه اتوبوس میکوبند، درزهای باربندهای بالای صندلیها را به دقت میگردند و لوازم برخی از مسافران را هم بررسی و برخی دیگر را چند باری سول و جواب میکنند.
اما در خاک ترکیه، شهر آنکارا، بازاری به نام «سامان» هست که شاید خط پایان معامله آنهایی باشد که بار سیگار را از کشورهای همسایه بهدوش کشیدهاند؛ جایی شبیه بازار مولوی در تهران. این جور جنسها را بیشتر سوریها و عراقیها برای فروش به ترکیه میآورند. مهاجران سوری دور تا دور «سامان پازار» با چمدانها و بچههایشان میچرخند. اطراف این محل مسلمانان بسیاری در رفت و آمدند. مسجد بزرگی هست که مسلمانان در حجرههای اطرافش کسب و کار دارند. مُهر، تسبیح، عطر، جانماز و چادر میفروشند. برخی از مهاجران سوری در همین خیابانها تکدیگری میکنند. کودکان آنها با لباسهای چرک دنبال رهگذران میافتند و میخواهند به جای پول برایشان غذا بخرند.
در بین راسته ادویهفروشها، میوهفروشها و قصابها، مغازهها و دکههای پراکنده سیگارفروشی زیادی وجود دارد که در ظاهر و از ترس جریمه معاملهی محصول قاچاق به خرید باکسهای سیگاری که مسافران میآورند علاقه نشان نمیدهند اما بعد از آنکه نگاهی به اطراف میاندازند، بدشان نمیآید بپرسند چه نوع سیگاری و چه تعدادی برای فروش موجود است؟ جلوی هر مغازه، بستههای بزرگ توتون، انواع فندک و محصولات مربوط به دخانیات چیده شده است. اما در هر صورت و در کمترین مبلغ ممکن، هر باکس سیگار را به یک برابر قیمت میخرند؛ سودی که زیر دندان بسیاری مزه میکند.