شنای «جوجو مویز» در دریای کلیشه + عکس

به گزارش مشرق،  Me before you  اثری از جوجو مویز، نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است و می‌توان آن را محبوب‌ترین کتاب وی در ایران نامید. این کتاب برای اولین بار از سوی انتشارات آموت در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت و به مدت ۱۲هفته از جمله کتاب‌های پر فروش نیویورک تایمز بود و با گذر حدودا هشت سال از چاپ اول آن همچنان مورد استقبال واقع می‌شود و در ویترین کتابفروشی‌ها و بساط دست‌فروش‌های راسته انقلاب خودنمایی می‌کند.

داستان این کتاب حول محور زندگی لوییزا کلارک، دختر ۲۶ساله‌ای که با خانواده‌اش زندگی می‌کند، می‌گردد. لوییزا که در تأمین نیازهای روزمره، به خانواده کمک می‌کند، شغلش را در یک کافه محلی از دست می‌دهد و بعد از تلاش‌های بی‌نتیجه برای یافتن شغل مناسب، بالاخره یک موقعیت استخدامی خاص پیدا می‌کند و مشغول به کار می‌شود. شغل جدید او، نگهداری از یک معلول جسمی به نام ویل ترینر است؛ پسری متمول، زیبا و ورزشکار که بر اثر تصادف با یک موتورسوار، دچار آسیب در مهره‌های پنج و شش ستون فقرات می‌شود و در حال حاضر، روی ویلچر گذران زندگی می‌کند.

داستان، داستان تلخی است و نویسنده به‌خوبی رنجی را که چنین فردی متحمل می‌شود به خواننده منتقل می‌کند. مخاطب در حالی این کتاب را می‌خواند که جعبه دستمال کاغذی کنارش است و پا به پای شخصیت‌ها، رنج کشیده و می‌گرید. گرچه که این داستان عاشقانه، عامه‌پسند و دارای روایتی یک خطی می‌باشد، اما خوشخوان و روان است. تمام اتفاقات در این کتاب، به غیر از قسمت پایانی، قابل پیش‌بینی است و خواننده را ناامید می‌کند.

واقفیم که چاپ متعدد کتاب، مهر تایید بر آن نیست و قطعا نظرات متفاوتی درباره این کتاب وجود دارد. برخی معتقدند این اثر یک عاشقانه تاثیرگذار و امیدبخش است، همان‌طور که خانم مریم مفتاحی، مترجم این اثر در نشر آموت، آن را امیدبخش و قابل الگوبرداری دانسته است. اما در مقابل افرادی هستند که بر زرد بودن اثر صحه گذاشته و رمان را کم‌عمق و سطحی می‌پندارند. داستان پس از گذشت مدت‌زمانی اندک، کلیشه‌ای شده و خواننده را وادار به تداعی و خاطره‌سازی با دیگر کتاب‌های مطالعه شده‌اش می‌کند.

جوجو مویز، نویسنده‌ای که شهره است به عاشقانه نویسی، در این کتاب به قانون «خودکشی قانونی» یا همان اُتانازی (euthanasia) که در اصطلاح به شرایطی گفته می‌شود که در آن، بیمار بنا به درخواست خودش و با تایید قانونی به صورت طبیعی و آرام تصمیم به خودکشی می‌گیرد، می‌پردازد کسانی که در شرایط این نوع از مرگ قرار دارند، بیشتر بیماران لاعلاج هستند یا کسانی‌که از یک بیماری شدید روانی، اختلال افسردگی اساسی و... رنج می‌برند و با رضایت خود، از افرادی مثل پزشکان معالج یا پرستاران یا افراد خانواده خود می‌خواهند به آنها در مردن کمک کنند. این قانون در کشورهای اروپایی در حال انجام است.

پرداخت به این امر در ذیل یک داستان عاشقانه، علاوه بر این‌که تحریک عواطف مخاطب است آن‌هم به خشونت‌بارترین شکل، مغایرت با اسلام و فرهنگ ایران را به دنبال دارد. مخاطب بلافاصله پس از مطلع شدن از این امر این سؤالات را از خود می‌پرسد که آیا واقعا خودکشی بهترین راه‌حل است؟ آیا تحت هیچ شرایطی نمی‌توان در چنین شخصی انگیزه زندگی ایجاد کرد؟ آیا عشق می‌تواند بر چنین تصمیمی پیروز شود؟ خالی از لطف نیست که بگوییم، جوجو مویز روند داستان را تا جایی پیش می‌برد که مخاطب رسما به ویل حق می‌دهد و حتی تصمیم او را تایید می‌کند. تصمیمی که حتی با وجود عشق ابراز شده از طرف کلارک هم تغییر نکرد و به سرانجام رسید.
این شرایط علی‌السویه بودن زندگی یا مرگ را القا می‌کند در حالی که ما نمونه‌های موفق بسیاری از معلولان را داریم که می‌توانند برای نمونه‌های مشابه خودشان الگو باشند. این شعار که «معلولیت، محدودیت نیست» در این‌جا معنا پیدا می‌کند. نقص تفکرات و روشنفکری‌های غربی، آن‌هم با بوق و کرناهایی که جوانان را تحت تاثیر قرار می‌دهد، در اینجا نمود پیدا می‌کند و مخاطب دچار سردرگمی خواهد شد، در حالی که در همان جوامع غربی افرادی همچون استیون هاوکینگ با معلولیت بسیار زیاد جزو نوابغ به حساب می‌آمد و سرآمد بود.

نویسنده در این کتاب به‌خوبی توانسته است از پس مقایسه و تفاوت جایگاه بین دو فرهنگ بر بیاید. تاثیر محبت و توجه به وضوح بیان شده و خالی از لطف نیست که بگوییم تاثیرگذار هم بوده است.
نکته قابل ذکری که درباره آثار جوجو مویز باید بیان شود این است که نشرهای متعددی آثار او را چاپ و روانه بازار می‌کنند. این امر در تغییر ذائقه عوام موثر بوده و ذهنیت مخاطب را نسبت به دیگر آثار جهت‌دار می‌کند. مجموعه آثاری که از مویز در ایران با استقبال مواجه شده، دارای سطوح پایین بوده و در کلیشه غوطه‌ور شده‌اند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: 
«برای اولین‌بار داشتم لذت می‌بردم که مرکز توجه هستم. شاید بچگانه بود، ولی واقعیت داشت. وقتی می‌دیدم بابا و ویل از دست کارهای من می‌خندند، عشق می‌کردم. وقتی می‌دیدم تمام غذاها و دسرها باب میل من درست شده‌اند، کیف می‌کردم. از این‌که می‌توانستم همان کسی باشم که دوست دارم و خواهرم نیست که مرتبا گوشزد کند که چه کسی هستم، حال می‌کردم.»

*ویژه نامه قفسه / روزنامه جام جم / زینب آزاد

برچسب ها:

فرهنگ و هنر