طلبه‌ای که لابد عاشق شده! + عکس

به گزارش مشرق، طلبه‌ای که رمان عاشقانه می‌نویسد، تئاتر می‌بیند و یک سینمابرو حرفه‌ای است؛ در مورد «سیداحمد بطحایی» حرف می‌زنم، نویسنده دو رمان موفق «هر صبح می‌میریم» و  مجموعه روایت سی‌وده. در کارنامه هنری این طلبه جوان  چند کار گروهی مانند کاشوب، مینوی نگاه تو و ... هم دیده می‌شود. به نظر «سید احمد»   کتابِ نفس‌المهموم سر جای خودش و منبر دهه اول محرم هم سر جای خودش. از نگاه این طلبه جوان، وادی طلبگی و هنر آنچنان بی‌شباهت هم نیستند و هر دو به‌دنبال هدایت و راویت‌اند. خبرنگار ما به مناسبت روز کتاب‌و کتابخوانی، گفت‌وگویی با این طلبه جوان داشته است.

 خُب،  طلبگی کجا و داستان‌نویسی کجا؟ چه شد که با وجود مشغله‌های فراوان طلبگی، نویسندگی را هم دنبال کردی؟
علاقه به خواندن و نوشتن را از مدت‌ها پیش داشتم. از دبستان که پنجشنبه پی‌جورِ ضمیمه آفتابگردان روزنامه همشهری می‌شدم تا پوپک و سلام بچه‌ها تا وقتی پدرم ناغافل با خریدن «جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات» ناخواسته در مسیر داستان قرارم داد. ولی احتمالا قدم جدی را ‌سال ۸۳ برداشتم. وقتی با مدرسه اسلامی هنر آشنا شدم و بعدتر اساتید آن ‌سال، محسن سلیمانی و فتح‌الله بی‌نیاز و بعدتر، این دو حیطه جدا با هم قرابت و بعدتر پیوند پیدا کردند.

«آقاسید»، عرصه داستان‌نویسی و وادی طلبگی شباهت‌هایی با هم دارند؛ مثلا هر دو رسانه‌ای برای انتقال مفاهیم ارزشی هستند؛ روحانی با موعظه، نویسنده با نگارش؛ موافقی؟
اجمالا موافقم ولی نه به‌طور کلی. به این معنا همان‌طور که گفتی شباهت‌هایی دارند که هر دو احتمالا با یک ایده مرکزی هدایت و روایت می‌شوند. مخاطب درصدد فهم درونمایه و همان ایده است و هر دو می‌توانند در فهم و انتقال معنا و مفهومی حرکت کنند.  ولی خب، به این معنا نیست که داستان، منبرِ مکتوب باشد. اصلا قرار بر این نیست و چنین تصور و فعلی ره به جایی نخواهد برد و محکوم به شکست است. کما این‌که در سینما و تلویزیون آثاری که با این هدف آمده‌اند، شکست خورده و در گذر زمان بی‌اثر و
 بی‌فایده شده‌اند.

«کتاب‌ نویسنده» یا «موعظه ‌روحانی»؛ به نظرت در جامعه ما کدام یک کاربرد بیشتری دارد؟
ببینید‍! این‌طور نیست که بگوییم کدام کاربردش بیشتر است. هرکدام یک کارکرد و شکل کاربری دارد. مثل این‌که بگوییم دیزی خوشمزه‌تر است یا کوبیده؛ که البته دیزی. ولی باید به فضا، مکان، مخاطب، نوع و کیفیت پیام نگاه کرد و فرم را برگزید. به عبارت دقیق‌تر، فرم و محتوا پیوند دارند و چیزی از هم جدا نیستند. پس کتاب نفس‌المهموم سر جای خودش؛ منبر دهه اول محرم هم سر جایش. به قول قدیمی‌ها: جابه‌جا ک‌نعبد جابه‌جا ک‌نستعین.

در پیشینه دینی ما کتاب چه جایگاهی دارد؟
راستش در تاریخچه دینی ما کتاب با یک نوسان همراه است. از طرفی در مکتب‌خانه با قرآن و گلستان مأنوس بودند و از سویی تاریخ شفاهی ما بسیار قدرتمندتر از تاریخ مکتوب است، خصوصا در پارادایم دینی، چرا که بیش از کتاب با منبر و مداحی و تعزیه و نقالی عجین بوده تا متن و کلمات مکتوب. برای همین در عین داشتن آثار ارجمندی در فرهنگ دینی و مذهبی؛ لیک تاریخچه شفاهی بسی تنومندتر از مکتوب است.

تا حالا شده در محافل دینی به‌دلیل فعالیت‌ در حوزه‌های دیگر مورد انتقاد قرار بگیری؟
نه به این شدت ولی بوده که مورد سوال و کمی تخطئه قرار بگیرم که سید! جای قصه و داستان و سینما و بالکل این قرتی‌بازی‌ها بیشتر به طلبگی بچسب. ولی به‌صورت کلی هرچه گذشته اطرافیان این پیوند را بیشتر پذیرفته‌اند.

اگر مجبور به انتخاب باشی، طلبگی را انتخاب می‌کنی یا داستان‌نویسی را؟
این چالش خیلی سخت و سهمگین است، چرا که هر دو بخشی از ذاتم هستند. ولی اگر مجبور به انتخاب شدم احتمالا طلبگی را برمی‌گزینم، چرا که بیش و پیش از هر چیزی یک طلبه‌ام.

اجازه بده سوال اولم را صریح‌تر مطرح کنم؛ جمع میان وادی طلبگی و داستان‌نویسی برای عده‌ای ناملموس است؛ این‌که با وجود طلبگی اهل داستان‌نویسی هم  باشی و در دانشکده هنر هم رفت‌وآمد کنی، شاید برای عده‌ای عجیب به نظر برسد. با این پارادوکس که در ذهن برخی آدم‌هاست چطور روبه‌رو می‌شوی؟
ببینید! شما یا عاشق کاری، چیزی، کسی هستید یا نه؛ اگر هستید برای رسیدن به آن همه هزینه‌ها را می‌پردازید. به جای زخمِ سلوک به لذت وصال فکر می‌کنید و بس. حتی زخم و جراحت هم چون در مسیر وصل است برایتان شیرین می‌شود. من هم قطعا با سختی و مکافات‌هایی در این انتخاب مواجه شده‌ام ولی جای کم‌آوردن جدی‌تر شده‌ام، برای همان وصال. اتفاقا بین طلبگی و داستان پیوند ایجاد کرده‌ام. مجموعه روایت سی و ده قدمی برای این اتصال است. یا روایت‌های طلبگی‌ام در روزنامه و مجلات. یک جاهایی هم زمین خورده‌ام ولی با یا علی بلند شده‌ام و لباس‌هایم را تکانده‌ام و ادامه مسیر. اطرافیان هم از شوق یا اجبار پذیرفته‌اند. ولی هنوز که هنوز است به‌عنوان یک موردِ عجیب و جالب هستم. طلبه‌ای که سینما می‌رود؛ تئاتر می‌بیند و داستان می‌نویسد.

در مورد کتاب «هر صبح می‌میریم» صحبت کنیم. کتابی با موضوع عشق، گناه و عقوبت که  اشاراتی به زندگی در دنیا، برزخ، جهنم و بهشت دارد؛ چرا این موضوع را انتخاب کردی؟
من موضوعی را انتخاب نکردم. داستان من را به‌عنوان نویسنده‌اش انتخاب کرد. احتمالا به‌دلیل دغدغه‌های مشترک بین من و خودش. مسائلی که همه انسان‌ها کم و بیش با آن درگیرند؛ وگرنه هیچ‌گاه روی کاغذ و حتی در ذهن موضوعی را برای نوشتن انتخاب نمی‌کنم. موضوع و درونمایه باید از دل اثر بیاید نه خواسته‌ دستوری من و کلا نویسنده.

سوال آخر؛ درآمد یک روحانی بیشتر است یا یک نویسنده؟
هر دو فاجعه‌بارند.

 چند برداشت‌کوتاه از زندگی‌ ‌شخصی «سیداحمد بطحایی»
 تاریخ‌ تولد؟
یازده مرداد ‌هزار و سیصد و شصت و شش

  محل‌ زندگی؟
قم

  تعداد فرزندان؟
سه پسر

  چه سالی ازدواج کردی؟
هزار و سیصد و هشتاد و هشت

  میزان تحصیلات حوزوی و دانشگاهی؟
حوزه در مقطع خارج فقه و اصول مشغولم و دانشگاه در حال نگارش رساله دکتری رشته حکمت هنر

  تفریح و سرگرمی؟
پرورش گل و رسیدن به آنها و فیلم و سریال

نام آخرین آهنگی که گوش داده‌ای؟

ساندتراک (موسیقی فیلم) سریال دروغ‌های کوچک بزرگ

  جذاب‌ترین هدیه که دریافت کرده‌ای؟
احتمالا گل

رمان مورد علاقه‌ات که بیش از یک‌بار خوانده‌ای؟
رمانی که دوبار خوانده‌ام را یادم نمی‌آید، ولی گلستان و تذکره را بارها خوانده و می‌خوانم.

کتاب درحال انتشار داری؟
مجموعه روایتی که یک‌جورهایی جلد دو «سی و ده» است.

عاشق شده‌ای؟
لابد.

*شهروند

برچسب ها:

فرهنگ و هنر