کولبری راهی است برای گذران زندگی در روستاهای مرزی استان کردستان که گاهی جان کولبران را هم به خطر میاندازد اما با این وجود چرا پدیده کولبری در این استان در حال افزایش است؟
«کل استان کردستان از سقز تا بانه، بوکان و مهاباد و خیلی شهرهای دیگه میان اورامانات، هر ۱۰، ۱۵ نفر یه خانه میگیرند برای جای خواب و کولبری میکنند.» این را محمد جلیلپوران میگوید؛ کولبری که ۶ سال گذشته زندگیاش را ۵بار در هفته به دل کوهستان زده تا شاید آسان کند این زندگی را که جز پول با چیز دیگری نمیچرخد. او ۲۷ ساله است اما امیدی به آینده خودش ندارد: «کولبری میکنم تا جایی که منم مثل آزاد و فرهاد یک روز در این کوهستان بمیرم.»
آزاد و فرهاد خسروی برادران کولبر ۱۷ و ۱۴ سالهای بودند که هفته گذشته داستان مرگ غم انگیزشان در گردنه برفی «تته» اشک خیلیها را درآورد. البته این دو برادر تنها کشتههای جاده کولبری نیستند. محمد میگوید: «الان که دارم با شما حرف میزنم زل زدم به گردنه «تته» آنجا که فرهاد و آزاد مردند. سالی حداقل ۵ نفر در همین کوههای اورامانات به خاطر کولبری میمیرند. بیشتر هم در زمستون این اتفاق میافتد.»
اما آنها که میدانند قدم در راهی گذشتهاند که مرگ بخشی از آن است پس چرا کولبری را انتخاب میکنند و آیا گزینه جایگزینی برای کولبری وجود ندارد؟دولت در سالهای گذشته طرحهای مختلفی برای کولبران اجرا کرده است، وعده راهاندازی بازارچههای مرزی هم داده شده، اما ظاهر امر نشان میدهد طرحها برای کولبران جذاب نبوده است.
چرا؟
نه جاده است، نه امنیت و نه حتی آبی برای خوردن؛ فقط باید چشم بدوزی به کوهستان و فرار كنی از فقر از بدبختی از نداشتههایت، از سقوط در کوهستان برفی، از ماندن در برف، از خفه شدن در مه؛ خودشان میگویند حداقل هر سال زمستان ۵ نفر در کوههای اورامانات جان میدهند اما مجبورند بزنند به دل کوه و بار بکشند برای هیچ. آنچه سر آخر از این همه فرار در طول یك ماه نصیبشان می شود شاید به اندازه خرجی یک ماه هم در این تورم نباشد.
۶ دی ماه آماری منتشر شد که در آن نشان میدهد نرخ تورم ۱۲ ماهه استان کردستان ۴۵,۲ درصد بوده و این استان در رتبه ۵ استان اول کشور با بالاترین نرخ تورم در ۱۲ ماه گذشته قرار دارد. این را بگذارید کنار نرخ بیکاری استان کردستان که با ۱۲.۵ درصد میان ۱۰ استان اول کشور از نظر بیکاری قرار گرفته است؛ بنابراین اوضاع این استان هم مانند چهارمحال و بختیاری، خوزستان، لرستان، هرمزگان، کرمانشاه، البرز، سیستان و بلوچستان و یزد خوب نیست.
محمد میگوید: « اینجا بیکاری خیلی زیاده، هیچ شرکت، کارخانه و کارگاهی وجود ندارد. تنها کاری که میتوانیم انجام بدهیم کارگری است، آن هم روزی ۶۰ هزار تومن میدهند که با آن نمیشود شکم زن و بچه را سیر کنیم؛ از صبح ساعت ۸ باید بری تا ۸ شب برای ۶۰ هزار تومن! چطور با این دستمزد کم بچه را بزرگ کنم؟ مجبورم بروم کولبری.» بسیاری از آنها که کولبری را برای راه درآمد خود انتخاب کردهاند به این مورد اشاره میکنند که «مجبورند کولبری کنند».
همین اجبار است که باعث میشود تا سختیهای راه را به جان بخرند. محمد به مشقتهای راه کولبری و مصائبی که سر راه کولبران قرار دارد اشاره میکند و میگوید: «مسیر خیلی طولانی است، ۳ صبح بیدار میشوم از خانه میروم سمت مرز، روز بعدش ساعت دوازدهونیم، یک ظهر برمیگردم و میرسم جایی که باید کوله را تحویل بدهم. بعد گردنهها را یکی یکی میگذرانم تا به خانه برسم. یک ذره برف که بالا بیاید دیگر نمیشود رفت. طوفان و کولاک همه را میکشد. برف شدید اینجا کشنده است، برف یه جوری تو صورتت میخورد که نمیتوانی نفس بکشی.»
سختیهای کوهستان یک طرف اما بلد بودن راه سوی دیگر ماجرا است. محمد به داستان برادران خسروی اشاره میکند و میگوید: «اگر هوا خوب باشه بین ۲ تا ۳ هزار نفر هر روز اینجا کولبری میکنند اما مثلاً روزی که فرهاد و آزاد برای کولبری رفته بودند هوا خوب نبود و فقط ۱۰۰۰ نفر در کوه رفت و آمد میکردند. اینجا باید راه بلد باشی، اگر بچه اورامانات باشی راحت جاده را پیدا میکنی اما اگر اهل اینجا نباشی گم میشوی و در سرما میمیری. زمستانها هوا خیلی بد میشود، مه جوری شدید است که دیگر جلوی پا را نمیشود دید. پارسال یکی از مریوان آمده بود اینجا کولبری، ۱۶ سالش بود. در مه شدید نتوانسته بود راه را پیدا کند از صخره افتاده بود پایین، جنازه اش را یک شب بعد از سقوطش پیدا کردند.»
او ادامه میدهد: «تازه اوضاع امسال بهتره، سالهای پیش برف زیاد بود و مسیر یخ میبست.کولبری که زنجیر کولبری به کفشهایش نبسته بود پایش را میگذاشت روی یخ و سقوط میکرد؛ یا کشته میشد یا دست و پایش میشکست.»
مزه پول یا نیاز؟
آنها میدانند مرگ بخشی از راهیست که در پیش گرفتهاند اما میگویند؛ «مجبوریم کولبری کنیم» بسیاری از نوجوانان روستاهای مرزی در استان کردستان مدرسه را ول کردهاند و تصمیم گرفتهاند به جای درس خواندن راه پول درآوردن با مشقت را در پیش گیرند.
قصه دردناک فرهادها اما تمامی ندارد. مرگ برای یک دست لباس ورزشی!
عابد جلیلپوران، عکاس اهل اورامانات و برادر محمد درباره فرهاد، نوجوان ۱۴ سالهای که هفته پیش در سرمای کوهستان و در راه بازگشت از کولبری جان خود را از دست داد، میگوید: «فرهاد عاشق ورزش بود و اولین باری بوده که کولبری میکرده، به دوستانش گفته میروم کولبری میکنم تا بتوانم لباس ورزشی بخرم.»
با این حال این ماجرا سوی دیگری هم دارد؛ محمد جلیلپوران که میگوید تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده و اولین بار همان موقع، کولبری کرده است در همین مورد میگوید: «این مرز همه را بدبخت کرده، من تا سیکل (سوم راهنمایی) بیشتر درس نخواندم و رفتم کولبری. روستاهای لب مرز همه بدبخت شدند. کولبری خیلی ربطی به مشکلات زندگی ندارد. بچه ۱۲، ۱۳ ساله میرود مرز برای هر بار ۵۰ یا ۱۰۰ تومن به او میدهند، مزه پول میرود زیر زبانش و همین باعث میشود که ترک تحصیل کند و دیگه درس نخونه. آنها عادت میکنند به کولبری و بچه ۱۲ ساله با خودش میگوید چرا من نباید دستم در جیب خودم باشد و چرا نباید روزی ۲۰۰، ۳۰۰ هزار تومان داشته باشم و همین باعث میشود که مدرسه را ول کند و کولبر شود.»
با این حال او ادامه میدهد: «برای من که یک پسر ۳ ساله دارم و خرج خانواده گردنم است، کولبری بد نیست و از کارگری برایم بهتر است. اگر هوا خوب باشد هفتهای ۵ بار میروم. غذا هم با خودم میبرم که حدود ۲ کیلوگرم بار غذا میشود؛ این یعنی ۲۰ هزار تومن کمتر میتوانم با خودم بار بیاورم، چون در کولبری هر کیلو بار ۱۰ هزار تومان سود دارد. من معمولاً ۳۰ کیلو در هر بار با خودم میآورم، یعنی ۳۰۰ هزار تومان بار حمل میکنم.»
اوضاع خراب کولبری
«وضع روزبهروز خرابتر میشود. همین امروز روغن مایع خریدم ۵۳ هزار تومن و حالا شما فکر کنید در این اوضاع که همه چیز گران شده کولبری هم دیگر مثل سابق سود ندارد. در چند سال گذشته سهم کولبرها کم شده چون دلار گران شده و خرید پایین آمده است، قبلا برای هر کیلو ۱۷ هزار تومان سهم ما میشد اما الان شده هر کیلو ۱۰ هزار تومان. تازه حالا باید بروی منت بکشی تا بار ۱۰ هزار تومانی هم به تو بدهند.»
اما آیا همه راهها در استان کردستان و روستاهای مرزی این استان به کولبری ختم میشود؟
محمد درباره اوضاع زندگی خود پیش از کولبری و اجباری که او را به سمت این شغل سوق داده است، میگوید: «قبل از اینکه کولبری کنم، در الهیه تهران کارگری میکردم. هر کاری که انجام میدادم هزینه خورد و خوراکم هم درنمیآمد. تا اینکه سال ۹۱ ازدواج کردم و جایی مشغول به کار شدم که حدود ۷۰۰ تومن به من پول میدادند برای همین از تهران مهاجرت کردم و برگشتم اورامانات و شروع به کولبری کردم.»
نوش داروی بعد مرگ فرهاد
هنوز منطقه اورامانات در غم از دست دادن فرهاد و آزاد خسروی عزادار هستند؛ آنها که از فقر به کولبری پناه برده بودند، آنها که حتی پول پرداخت قبض گاز راه هم نداشتند.
محمد درباره آنچه پس از مرگ این دو برادر گذشته است، میگوید: «بعد از اینکه جسد دو تا برادر پیدا شد از طرف اداره گاز، آمدند سرکشی و گاز خانه را وصل کردند. یک شماره کارت بانکی هم در شبکههای اجتماعی پخش شد و مردم برای خانواده خسروی کمک مالی جمع کردند. حالا در روستاهای اطراف شایعه شده که قرار است دو تا برادر را به عنوان شهید اعلام کنند و به خانوادهشان حقوق خانواده شهید تعلق بگیرد اما چه فایده؛ نوش داروی بعد از مرگ سهراب!»
داستان محمد، فرهاد و آزاد، قصه فقر است و فرار از مدرسه؛ آنها به این نتیجه رسیدهاند که تحصیلات نمیتواند راه نجاتشان از فقری باشد که دامن خانوادههایشان را گرفته است بنابراین از نوجوانی شروع به کولبری میکنند تا بتوانند آیندهای بهتر برای خود بسازند. بعضی هایشان هم مانند فرهاد فقط برای یک دست لباس ورزشی جان خود را بر سر این راه میگذارد.