جانباز ۷۰درصدی که هنوز رزمنده است

به گزارش مشرق، کتاب «سهم من از عاشقی» خاطرات خودنوشت جانباز ۷۰ درصد رمضانعلی کاووسی است که با عشقی غیرقابل وصف تک تک کلمات آن را با تنها انگشت سبابۀ دست چپش تایپ کرده¬ است. چرا که بقیۀ انگشتانم توانایی فشردن دکمه¬های صفحه کلید را ندارد. او اذعان دارد که هنوز هم خودش را رزمنده می¬پندارد، منتها در عرصۀ فرهنگ و خوشحال و شادمان است که توانسته¬ در حد بضاعت خود با پدیدآوردن این اثر ناگفته¬های گذران زندگی یک جانباز قطع نخاع را با هموطنانش به اشتراک بگذارد. با این رزمنده دیروز و نویسنده امروز درباره این کتاب گفت وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

به عنوان اولین سوال بفرمایید چرا عنوان کتاب را «سهم من از عاشقی» گذاشته‌اید؟

هر رزمنده‌­ای که پا در جبهه می­‌گذاشت به نحوی عاشق سربلندی دین و میهن بود. شهدا، با شهادت به معشوق رسیدند. سهم من نیز از عشق­بازی با حضرت دوست، ویلچرنشینی و کنار آمدن با مشکلات جانبازی رقم خورد.

هدف از نوشتن خاطرات‌تان چه بود و چرا به فکر افتادید با گذشت چندین سال از جنگ تحمیلی، خاطراتتان را از آن روزها به رشته تحریر درآورید؟

با مطالعۀ خاطرات رزمندگان و ایثارگران، این جرقه در ذهنم ایجاد شد که خاطرات یک جانباز قطع نخاع هم می‌­تواند برای علاقه­‌مندان کتاب­‌های دفاع مقدس جذاب و خواندنی باشد. به همین سبب دست به قلم شدم. البته قبل از «سهم من از عاشقی» کتاب­‌های دیگری نیز تألیف کرده­‌ام.


با گذشت چندین سال از حوادث جنگ، از حافظۀ خودتان کمک گرفتید یا اینکه در همان ایام به نوشتن یادداشت مشغول بودید؟

 من هیچ یادداشتی از زمان جنگ و دوران جانبازی به یادگار نداشتم. باریتعالی علاقه‌­ای در وجودم به ثمر نشاند که خاطراتم را با عشق روی کاغذ سپید بریزم تا برای تاریخ و آیندگان به یادگار بماند.

 مشوق و حامی شما در پدیدآوردن این اثر که بود؟

 خالصانه بگویم، اگر راهنمایی­‌ها و کمک‌­های برادر گرامی­ ام استاد محمد قاسمی ­پور و همکارانش در حوزۀ هنری نبود من هرگز نویسندۀ موفقی نمی­‌شدم و این کتاب بعد از گذشت کمتر از دوسال به چاپ چهارم نمی‌­رسید.

فکر می‌­کنید چه خصیصه­‌ای کتاب «سهم من از عاشقی» را از کتاب‌های دیگر دفاع مقدس متمایز کرده است؟

شاید اینکه خودم تمام کلمات متن را با تنها انگشت سبابۀ دست چپم تایپ کرده‌­ام بتواند وجه تمایز کتاب من باشد. بقیۀ انگشتانم توانایی فشردن دکمه­‌های صفحه کلید را ندارد.

 مهم‌ترین مسائلی که کتاب سهم من از عاشقی به آنها اشاره می‌کند، چیست؟

کتاب به خاطرات یک نوجوان روستایی اشاره می­‌کند که در خانواده­‌ای شلوغ و کم درآمد متولد شده است. به سختی بزرگ شده، زحمت کشیده، درس خوانده و نهایتاً به جبهه رفته است. در عملیات محرم بر اثر اصابت ترکش خمپاره به نخاعش جانباز و ویلچرنشین شده است. چگونگی گذران روزهای جانبازی­ام و پرداختن به ایثارگری همسرم نیز بخش دیگری از کتاب است.

 مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری و پیشکسوت عرصه ادبیات دفاع مقدس بارها در سخنرانی‌ها مختلف به این نکته اشاره کرده­‌اند که سربازی که خاطراتش را ننویسد جنگش را ناتمام گذاشته، الان که شما خاطرات‌تان را نگاشته‌اید چه حسی دارید؟

خوشبختانه هم آقای سرهنگی و هم استاد کمره‌­ای کتاب مرا مطالعه کرده و لذت برده‌­اند. من هنوز هم خودم را رزمنده می­‌پندارم، منتها در عرصۀ فرهنگ. خوشحالم که توانسته­‌ام در حد بضاعتم با پدیدآوردن این اثر ناگفته‌­های گذران زندگی یک جانباز قطع نخاع را با هموطنانم به اشتراک بگذارم.

کتاب‌های دفاع مقدس در چند سال گذشته مورد توجه نسل جوان و نوجوان و همه اقشار اجتماع قرار گرفته، فکر می­‌کنید درون این کتاب‌ها چه رازی نهفته است که خوانندگان با آنها به راحتی ارتباط برقرار می‌کنند و می­‌خوانند؟

معتقدم رازهای پنهانی در کتاب­‌های دفاع مقدس نهفته که مخاطب با خواندش درمی‌­یابد قهرمان داستان صادقانه واقعیت‌­ها را با هموطنانش به اشتراک گذاشته است.

عکسی از شما در محضر مقام معظم رهبری موجود است که معظم له در حال گفت و گو با شما هستند، توانستید کتاب «سهم من از عاشقی» را به حضور ایشان تقدیم کنید؟

خوشبختانه بله. اوایل مهر ماه سال ۱۳۹۷ موفق شدم با هماهنگی حوزۀ هنری و مؤسسۀ سوره مهر به دیدار رهبر معظم انقلاب بروم و کتاب «سهم من از عاشقی» را تقدیم ایشان کنم. ایشان مثل پدری مهربان دستم را گرفتند، کتابم را مشاهده کردند و گفتند: به به، چه اسم زیبایی برای کتابت انتخاب کرده‌ای.

- امکان دارد پارگراف کوچکی از کتاب را برایمان بخوانید؟

کاوسی: بله. بیمارستان امام خمینی تبریز خیلی شیک و تمیز بود. مرا به اتاق بزرگی که چند مجروح دیگر هم آنجا بستری بودند، بردند و روی یکی از تخت­ها خواباندند. نیم ساعت بعد پرستاری سراغم آمد و شروع کرد پانسمان زخمم را عوض کند. چند لحظه بعد، دکتری هم وارد اتاق شد. نگاهی به زخم گردنم کرد و در پرونده‌ام دستوراتی نوشت. فردای آن روز مرا به رادیولوژی بردند و از گردنم عکس گرفتند. همان دکتر دیروزی کنار تختم آمد. عکس را برداشت و به سمت مهتابی سقف گرفت. نقاط سفیدرنگ زیادی، اطراف ستون فقرات گردنم، دیده می­شد. نوک سوزن ته‌گِردی را جاهای مختلف بدنم فروکرد. هیچ دردی حس نمی­کردم. در پرونده­ام مطالبی نوشت و رفت. چند دقیقه بعد، دو نفر آمدند و آتل سفید رنگی به گردنم بستند...

برچسب ها:

فرهنگ و هنر