فرستادگان انگلیس همواره مردم ایران را تحقیر کرده‌اند

به گزارش مشرق، حضور مداخله‌جویانه سفیر انگلستان در یکی از اغتشاشات اخیر در تهران، بازخوانی کارنامه پیشینیان وی در این باره را در دستور کار تاریخ‌پژوهان قرار داده است. در گفت‌وشنود پیش روی، عباس سلیمی نمین تاریخ‌پژوه معاصر در این باره سخن می‌گوید.

بیشتر بخوانید:

پس لرزه‌های اغتشاش‌طلبی یک سفیر +عکس

ابتدا اشاره‌ای به تاریخچه مداخلات سفرای انگلیس در ایران دوره پهلوی داشته باشید و سپس به تقابل‌ها و تفاهم‌هایی که مابین آن‌ها و دولت ایران انجام گرفته‌اند، بپردازید؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. در ابتدا به این نکته توجه داشته باشید که در بعضی از مقاطع، سطح مداخلات از سفیر، بسیار پایین‌تر می‌آید. یعنی یک عنصر جزء در سفارتخانه‌ای به‌خاطر آن که کشورش در ایران تسلط پیدا کرده، در مسائل کلان ایران دخالت می‌کند و آمدن و رفتن مقامات با اشارت او صورت می‌گیرد، اما اغلب سفارت انگلیس در روند امور ایران حرف آخر را می‌زند. در دوران پهلوی مداخلاتی از این قبیل فراوان و یک امر عادی و روتین بود. برای نمونه در دوران پهلوی اول، بسیاری از مسائل توسط سفارت انگلیس به شاه ابلاغ می‌شد.

در خاطرات مقامات ایرانی بسیار به این مسئله برخورد می‌کنیم که به دستور سفارت انگلیس چه کسی به مجلس راه پیدا کند و چه کسی راه پیدا نکند. حتی دکتر مصدق در خاطراتش می‌گوید: «نمایندگان مجلس عمدتاً توسط سفارت انگلیس تعیین می‌شدند». البته بعضی از عناصر نزدیک به دربار هم در خاطراتشان به این نکته اشاره کرده‌اند. مثلاً در مورد پهلوی اول، اهل نظر را به خاطرات آقای ارجمندی ارجاع می‌دهم که تلگرافچی مخصوص رضاخان و اتاق کارش به مدت شش سال در مجاورت اتاق کار رضاخان بود و رابطه بسیار نزدیکی با رضاخان داشت.

او در خاطراتش نقل می‌کند: «بعد از اینکه از این کار منفک شدم، خواستم نماینده مجلس بشوم. چون به رضاخان نزدیک بودم مرا در لیست گذاشتند، ولی یکمرتبه متوجه شدم که مرا از لیست برداشته‌اند. وقتی مراجعه کردم و توضیح خواستم، گفتند که سفارت انگلیس مخالفت کرده است». البته علت مخالفت هم مشخص است، چون این آقا در سابقه کاری‌اش در دوره‌ای طلبه بوده و با توجه به اینکه رضاخان سواد درستی نداشت، به همین دلیل هم به عنوان یک آدم باسواد، تلگرافچی‌اش شده بود.

میزان دخالت‌های سفرا و سرکنسول‌های انگلستان در دوره قاجار به چه صورت بود؟

در پایان دوران قاجار به دلیل بی‌بند و باری‌های آخرین پادشاهان سلسله قاجار، شاهد انحطاط هستیم. در این دوران مداخلات خارجی در امور ایران مقداری بیشتر می‌شود و سفرا تلاش می‌کنند که بتوانند جای پای بیشتری پیدا کنند. منتها در این ایام باید به دو عامل توجه کرد؛ عامل اول رقابتی است که بین دو قدرت روسیه تزاری و انگلیس در ایران وجود داشت. این دو قدرت از یک سنخ بودند، اما بر سر منافع خودشان در ایران رقابت داشتند و مانع از این می‌شدند سفارتخانه یکی بر دیگری مسلط بشود.

عامل دوم این بود که حاکمان ایران در آن ایام برکشیده بیگانگان نبوده و با اراده آن‌ها روی کار نیامده بودند، که خود این مسئله هم یک مقدار تعیین‌کننده بود. البته سفارتخانه‌های روسیه و انگلستان در ایران با ایجاد عدم امنیت در کشور و تضعیف دولت مرکزی از این طریق یا اعطای وام‌های متعدد که به نوعی حاکمیت را به بیگانه وابسته می‌کرد یا دریافت امتیازاتی در حوزه اقتصاد و سیاست و نظامی برنامه‌های خود را پیاده می‌کردند؛ مثلاً ایجاد پلیس جنوب توسط انگلیسی‌ها ابزاری بود که به واسطه آن توانستند به نوعی اراده بیگانگان را به کشور تحمیل کرده و از طرفی نوعی تبعیت را در هیئت حاکمه به وجود بیاورند. هرچند انگلیسی‌ها پلیس جنوب را در برابر قزاق‌ها که توسط روسیه تزاری به وجود آمده بود، تشکیل دادند. با این همه تسلط سفارتخانه‌های انگلیس و روسیه بر ارکان کشور مثل دوره پهلوی نبود.

سفرای انگلیس در سوگیری‌های مشروطیت هم نقشی داشتند؟

در این دوران سفرا خیلی نقشی در مسائل ندارند، چون تازه دارند از طریق برخی از عناصر فراماسون در ایران جای پا پیدا می‌کنند.

ولی در همین دوران در سفارتخانه انگلیس به روی متحصنین باز شد؟

بله، درٍِ سفارتخانه را به روی مشروطه خواهان باز می‌کنند و این ابتدای تلاش انگلیسی‌ها برای نفوذ در نیروها و جریانات تعیین‌کننده کشور است. انگلیسی‌ها با این کارشان یک گام در جهت نفوذ در نیروهای مطالبه‌گر توسعه سیاسی کشور برداشتند. بعد هم گام‌های بعدی را برمی‌دارند و برخی از عناصر طرفدار استبداد را یکروزه تغییر هویت می‌دهند و به عنوان مشروطه‌خواه به تهران گسیل می‌دارند. در ماجرای فتح تهران هم بسیاری از نیروهای مستبد توسط انگلیسی‌ها با تغییر ماهیت وارد تهران می‌شوند و انگلیس آن‌ها را در مجلس نفوذ می‌دهد.

البته این کار با کلاهی است که سر رقیب خودشان، روسیه تزاری می‌گذارند. چون انگلیس از روسیه می‌خواهد که نیروهای صادقی مثل ستارخان و باقرخان را در تبریز زمینگیر کند تا بتواند عناصر خود را به تهران گسیل دارد. در واقع سفارت انگلیس این‌گونه ترفندها را به کار می‌گیرد تا بتواند در ارکان کشورمان نفوذ کند، چون در این دوران انگلیس به دنبال نفوذ است و هنوز نتوانسته در موضع تسلط قرار بگیرد. البته در این راه با وجود تمام تلاش‌هایی که از طریق عناصر فراماسونی‌اش، چون تقی‌زاده به عمل می‌آورد، چندان موفق نیست و با مقاومت‌هایی از سوی مردم هم مواجه می‌شود و از متمم قانون اساسی ایران هم رضایت ندارند؛ لذا بساط دستاوردهای مشروطه را با کودتا به هم می‌زند و مشروطه را از درون و از ماهیت تهی می‌کند و با قلدری مثل رضاخان که روی کار می‌آورد، بساط مشروطه را جمع می‌کند.

سفارت انگلستان تا چه حد در برآوردن رضاخان سهیم بود؟

رضاخان با کودتای سال 1299 روی کار آمد و قدرتش به‌تدریج با کمک انگلیسی‌ها بسط پیدا کرد و نهایتاً به پادشاهی رسید، لذا کسانی که رضاخان را به حکومت رسانده بودند، همه مسائل ایران را تحت کنترل خود گرفتند. در این دوران انگلیسی‌ها حتی بر ارتباط‌ها و مسائل فکری و سیاسی ایران هم کاملاً تسلط داشتند و به توصیه آن‌ها افراد نازلی با رضاخان همکاری کردند. مثلاً سانسورکننده مطبوعات پهلوی اول یک پاسبان بی‌سواد بود که عملکردش نقل محافل آن ایام بود. این فرد هرجا کلمه رضا را می‌دید حذف می‌کرد، ولو در شعر حافظ بود.

البته در همان دوران گروه ارانی مجله‌ای به نام «دنیا» را منتشر و مسائلی را در آن مطرح می‌کرد که در حد فهم سانسورچی رضاخان نبود، لذا این سفارت انگلیس است که به رضاخان اطلاع می‌دهد در ایران چنین مجله‌ای با مواضع سوسیالیستی در حال انتشار است و رضاخان بعد از این تذکر سفارت انگلیس، همه این افراد را دستگیر می‌کند و سرنوشت دردناکی برای این گروه رقم می‌خورد.

چرا انگلیسی‌ها فیروز میرزا که از عوامل باسابقه‌شان بود را برای کودتا انتخاب نکردند؟

چون او یک مقداری هویت داشت.

علتش وصل بودن این فرد به خاندان قاجار است؟
درست است که قاجارها در اواخر دورانشان دچار برخی انحطاط‌ها و ضعف‌های جدی شدند، اما در عین حال هویتی داشتند. یعنی به لحاظ فرهنگی با فرهنگ ملی آشنا بودند. به برخورداری از ادبیات فاخر فارسی تفاخر می‌کردند. به آشنایی با خط زیبای فارسی افتخار می‌کردند. این‌ها مواردی هستند که به قاجارها هویت می‌داد، درحالی‌که رضاخان جز فحش و حرف‌های چارواداری چیزی بلد نبود. درواقع نه تنها پهلوی اول بلکه پهلوی دوم هم فارسی صحبت کردن را نه تنها مایه تفاخر نمی‌دانست، بلکه اسباب تحقیر می‌دانست و لذا با وزرا و به‌خصوص با هویدا انگلیسی صحبت می‌کرد و این کار را مایه تفاخر می‌دانست.

ظاهراً روی کار آمدن پهلوی دوم هم به اشاره دولت انگلیس صورت می‌گیرد؟

همین‌طور است. اسناد فراوانی درباره این قضیه هست که انگلیسی‌ها محمدرضا را بهترین گزینه تشخیص داده و به لندن گزارش می‌دهند که این از همه گزینه‌های جانشینی بهتر است، چون او را می‌شناسند. انگلیسی‌ها معتقدند: «شیطانی که ما او را می‌شناسیم بهتر از شیطانی است که نمی‌شناسیم.» لذا این گزینه را بر گزینه‌های دیگری که یک مقدار ناشناخته بودند، ترجیح دادند. البته این ترجیح دادنشان هم کاملاً واضح بود، چون محمدرضا اصلاً هویت نداشت.

او وقتی برای تحصیل به سوئیس رفت علاوه بر آن که درس نخواند، سرایدار مدرسه را هم به عنوان همدم خودش انتخاب کرد، که این نشان‌دهنده شأن او بود. درواقع اولین کاری که یک کشور سلطه‌گر می‌کند این است که شأن دست‌اندرکاران کشور تحت سلطه‌اش را می‌شکند و آن‌ها را تحقیر می‌کند، و بعد به او می‌گویند کاری که می‌خواهیم را انجام بده. چون تا کسی تحقیر نشود، حرف‌شنوی نخواهد داشت. کسی که شأنی برای خود قائل است زیر بار هر حرفی نمی‌رود و می‌گوید من این حرف را نمی‌پذیرم، چون این حرف کارشناسی نیست و با منطق و با منافع ملی ما نمی‌خواند.

شأن یک آدم از روی روابط و آدم‌هایی که می‌تواند با آن‌ها همنشین باشد، مشخص می‌شود.

احسنت. منزلت او از اینجا روشن می‌شود. اگر او یک استاد دانشگاه را به عنوان همدم خودش به ایران می‌آورد، می‌گفتیم، چون همفکر بوده او را آورده. البته حالا بعضی‌ها می‌گویند ارنست پرون (Ernest Perron) شاعر بوده و از این‌جور چیزها برایش می‌بافند، برای اینکه این مسئله را ترمیم کنند. اما او یک سرایدار بود که محمدرضا با خود به ایران آورد و دستش را در کاخ باز گذاشت، به گونه‌ای که فوزیه عاصی شد و درواقع فرار کرد. فوزیه می‌گوید: «پرون به‌قدری آزادی داشت که هر وقت دلش می‌خواست حتی وارد اتاق خواب ما هم می‌شد و محمدرضا به هیچ‌وجه با او برخورد نمی‌کرد.»

سفارت انگلستان در دوران پهلوی چطور توانست رجال ایرانی را تحت تسلط خود درآورد؟

انگلیسی‌ها در دوره پهلوی اول همه رجال ایران را می‌شناختند. درواقع انگلستان از محل غارت نفت ایران درصد ناچیزی را به امر در خدمت گرفتن رجال سیاسی و فرهنگی اختصاص داده بودند. انگلیسی‌ها رجال ایرانی را یا از اواخر دوران قاجار به خدمت گرفته بودند یا این افراد به شبکه‌های فراماسونری که از شبکه فراماسونری مادر در انگلیس الهام می‌گرفت، به شکل تشکیلاتی وابستگی داشتند. بنابراین انگلیسی‌ها در این زمینه که چه کسانی در کشور ایران روی کار بیایند و چه کسانی بروند دخالت داشتند و طبیعتاً این کار از طریق سفارتخانه صورت می‌گرفت؛ لذا سفارتخانه‌ها محل هدایت غیرمستقیم امور داخلی ایران بودند.

سفارت انگلیس در دوران پهلوی اول تسلط کامل را بر اداره امور ایران داشت ولی در دوران پهلوی دوم امریکایی‌ها قدرت کامل را به دست گرفتند و سفارت امریکا در ایران بسیار تعیین‌کننده شد. برای اینکه به میزان تسلط سفارت امریکا بر امور کشور پی ببرید موردی را ذکر می‌کنم. آقای ابوالحسن ابتهاج که در دوران پهلوی دوم رئیس سازمان برنامه و بودجه بود می‌گوید: «روزی دوئر، کارمند دون‌پایه سفارت امریکا به من مراجعه کرد و پرسید که اگر ما بخواهیم شما را نخست‌وزیر کنیم، نظرتان چیست؟ گفتم: دو شرط دارم؛ یکی اینکه اجازه بدهید درآمدهای نفتی در امور عمرانی کشور صرف شوند.

به محض اینکه این حرف را زدم، دوئر منتظر شنیدن شرط دوم من نشد و بحث را ادامه نداد.» تسلط سفارت امریکا در آن دوران به‌گونه‌ای بود که یک کارمند دون‌پایه سفارت به خودش اجازه می‌داد با افرادی که در سطح نخست‌وزیر ایران بودند ارتباط برقرار کند و با آن‌ها وارد معامله‌گری بشود یا به آن‌ها بفهماند این ما هستیم که شما را به این مقامات می‌رسانیم. این مسئله نیست جز اینکه آن‌ها غیر از اداره کشور می‌خواستند دست‌اندرکاران کشور را هم با این شیوه‌ها تحقیر کنند و کاملاً در اختیار و کنترل خود بگیرند.

رفتار سفارت انگلیس با دولت‌های دست‌نشانده خود چگونه بود؟

سیاست بیگانه کلاً این‌گونه است که وقتی می‌خواهد بر کشوری تسلط پیدا کند، حتی کسانی که کاملاً همراه و همفکر خودشان هستند را هم له می‌کنند. اینطور نیست کسانی را که به لحاظ فکری و سیاسی و فرهنگی که با آن‌ها همراه هستند، برایشان عزت و اعتباری قائل شوند. همین که یک کارمند دون‌پایه می‌آید و با فردی که در رده نخست‌وزیری است بر سر این عنوان مذاکره می‌کند، نشانه روشنی از رفتار آنهاست. واقعاً هم ابوالحسن ابتهاج یکی از رجال برجسته ایران بود و توانایی‌های مختلفی داشت و از آغاز کار، در مؤسسات مالی و بانکی فعالیت می‌کرد تا به ریاست سازمان برنامه و بودجه کشور رسید. از قضا بعد از کودتای 28 مرداد، امریکایی‌ها او را از مسئولیتی که در سازمان ملل داشت به ایران آوردند، ولی به گونه‌ای عمل کردند که ابتهاج که برای خودش شأنی قائل است با امریکایی‌ها درگیر شود که شما دارید ما را تحقیر می‌کنید.

او در خاطراتش نقل می‌کند که امریکایی‌ها لباس‌های کهنه ارتش خود را به عنوان کمک برای ما می‌فرستادند که این مسئله بسیار تحقیرکننده بود. نوع مراودات امریکایی‌ها با ما هم به‌شدت مورد اعتراض ابتهاج بود. همین مسائل هم باعث شد امریکایی‌ها به شاه اجازه دهند که او را زندانی کند. چون او با آن که از نظر سیاسی وابستگی شدیدی به انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها دارد، اما شأنیت کارشناسی‌اش با نوع تحقیری که بر همه دست‌اندرکاران توسط امریکایی‌ها اعمال می‌شود، در تعارض قرار می‌گیرد.

انگلیسی‌ها برای کنترل دولت‌های دست‌نشانده‌شان از چه شیوه‌هایی بهره می‌گرفتند؟

یکی از شیوه‌هایی که به کار گرفته می‌شود و بسیار اهمیت دارد و به‌خصوص جوان‌ها باید بفهمند، این است که وقتی کسی با کودتا سر کار می‌آید، با آن که آدم دون‌پایه و نازلی است ممکن است فردا احساس کند که خودش قدرت دارد و از کنترل شما خارج شود. اینطور نیست که وقتی کسی را با کودتا به پادشاهی می‌رسانند، همیشه مطیع باشد؛ لذا ارکان قدرت باید مکانیسم‌هایی را ایجاد کنند که او از کنترلشان خارج نشود. آن‌ها از طریق یکسری ساختارهای شبکه‌ای مثل فراماسون‌ها افرادی را به دربار نزدیک می‌کنند و آن‌ها سیاستگذاری غیرمستقیم در حکومت می‌کنند.

یکی از این مکانیسم‌ها فساد است. فساد را در تشکیلات او به گونه‌ای گسترش می‌دهند که او به قدری آلوده و در فساد غوطه‌ور بشود که برای خودش شأنیتی قائل نباشد و نتواند در مسائل فکری و اندیشه‌ای درگیر بشود. یکی دیگر از این مکانیسم‌ها تحقیر اوست. جالب است بدانید همین تحقیری را که غرب در مورد محمدرضا به کار می‌گیرد، محمدرضا عیناً در مورد زیردست‌هایش به کار می‌گیرد تا آن‌ها هم از کنترل خارج نشوند. مثلاً بعدازظهرها یکی از تفریحات محمدرضا، مسخره کردن هویدا در حضور وزرایش بود. به این صورت که دلقکی را می‌آورد که ادای هویدا را در حضور خودش دربیاورد و به تمسخر بگیرد. هویدا به این ترتیب دیگر هرگز احساس شأن نمی‌کرد که در برابر محمدرضا پهلوی برود و خودش شخصاً با غربی‌ها برای رسیدن به قدرت رایزنی کند.

نقش سفارت انگلیس در دوران پهلوی دوم در امور داخلی ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟

در دوره پهلوی دوم، نقش انگلیسی‌ها در امور ایران کمتر می‌شود و سفارتخانه انگلیس مجبور است تابع سیاست‌های امریکا باشد، چون بعد از کودتای 28 مرداد، امریکایی‌ها در یک دهه با انگلیسی‌ها درگیر بودند تا نهایتاً انگلیسی‌ها پذیرفتند که ذیل سیاست امریکا عمل کنند و در ایران قدرت دوم باشند و نه قدرت اول. در آن دوران امریکایی‌ها هنوز در ایران شبکه نداشتند، درحالی‌که انگلیسی‌ها هم شبکه پنهان و هم شبکه آشکار داشتند و هم به لحاظ اقتصادی و فرهنگی نیروهای وابسته به خود داشتند و در ایران دارای قدرت فراوانی بودند، ولی، چون به لحاظ اقتصادی دچار ضعف شده بودند و امریکایی‌ها تازه‌نفس و به لحاظ اقتصادی در موضع برتر بودند، درنهایت مجبور شدند تن به پذیرش سروری امریکا بدهند، لذا در این ایام، سفارت امریکا تعیین‌کننده بود.

درست است که هر دو از یک سنخ بودند، ولی در عین حال این دو قدرت رقیب یکدیگر هم محسوب می‌شدند. به‌طوری که در بعضی موارد امریکایی‌ها ترجیح می‌دادند دست اسرائیلی‌ها را در امور ایران باز بگذارند تا انگلیسی‌ها. مثلاً در مورد ساواک، امریکایی‌ها خیلی تلاش می‌کنند که انگلیس بر ساواک مسلط نشود و خودشان مسلط باشند و در مرتبه بعد هم، صهیونیست‌ها عنان کار را در ساواک در دست می‌گیرند. بیان بعضی از حقایق بسیار تلخ است ولی در آن دوران سیاستمداران کشورمان برای بندگی بیگانگان با یکدیگر رقابت هم داشتند. سفیر اسرائیل در خاطراتش می‌نویسد: «یک بار هویدا مرا برای صبحانه دعوت کرد. سر میز صبحانه از من پرسید که من بیشتر به شما خدمت می‌کنم یا علم؟ چون هویدا و علم یک مقداری با هم رقابت داشتند. سفیر می‌گوید هر دو خیلی خوب هستید و خوب خدمت می‌کنید.»

یعنی با توجه به حضور و نفوذ امریکایی‌ها دخالت سفارت انگلیس در امور ایران کمتر شده بود؟

خیر. بلکه در این دوران با توجه به قدرت و نفوذ امریکایی‌ها در ایران انگلیسی‌ها تصمیم جدی گرفتند که هم بر شمال و هم بر جنوب خلیج فارس مسلط شوند. آن‌ها با در اختیار گرفتن بحرین و ابوموسی، می‌توانستند بر شمال و جنوب خلیج فارس مسلط شوند، چون بحرین و ابوموسی یک نقطه فوق‌العاده استراتژیک بود. اگر انگلیسی‌ها این دو نقطه را تحت تسلط می‌گرفتند، اگر از خلیج فارس خارج هم می‌شدند دیگر مشکلی نداشتند، چون می‌دانستند که موقعیت خودشان را در خلیج فارس تثبیت کرده‌اند. انگلیسی‌ها این اراده را از طریق سفارت هم در مورد جزایر و هم در مورد بحرین به شاه تحمیل کردند و اگر انقلاب اسلامی صورت نمی‌گرفت، علاوه بر بحرین جزایر هم از دست می‌رفتند. علم در خاطراتش می‌نویسد که به انگلیسی‌ها گفتم: «دارید چه کار می‌کنید؟ اینطوری که اصلاً حیثیتی برای ما باقی نمی‌ماند. بحرین را که از ما گرفتید. سه جزیره را هم که گرفتید. به این شکل که دیگر آبرویی بین مردم نخواهیم داشت.»

آیا نظر انگلیسی‌ها در مورد سه جزیره عوض می‌شود؟ خیر بلکه در مورد سه جزیره بازی درمی‌آورند. علم در خاطراتش تا حدی این بازی را افشا می‌کند. بعدها اسنادش درمی‌آید که درواقع یک توافق پشت صحنه می‌کنند که شاه بتواند یک واحد نظامی خود را در قسمت غیرمسکونی ابوموسی مستقر کند و این واحد نظامی بتواند مدتی در آنجا اردو بزند. بعد هم شاه برای این اردوکشی اجاره پرداخت می‌کند. علم می‌گوید ما این رقم را به دولت امارات پرداختیم که اجازه بدهند ما برویم در آنجا اردو بزنیم. چون ما حتی یک تبعه ایرانی هم در جزایر نداشتیم و همه کسانی که در آنجا زندگی می‌کردند، اماراتی بودند و همه امور جزیره ابوموسی هم توسط امارات اداره می‌شد. وقتی شما در جزیره‌ای تبعه‌ای نداشته باشید، طبیعتاً آن جزیره مال شما نیست. وقتی خاطرات علم را می‌خوانید می‌بینید که شاه کاملاً پذیرفته بود که جزیره به ایران تعلق ندارد، و الا بابت حضور در آنجا اجاره نمی‌پرداخت. این‌ها نمونه‌ای از سیاست‌هایی بود که توسط سفارت به مقامات ایران در آن دوران تحمیل می‌شد.

سفارت انگلیس در بخش فرهنگی چه کارهایی را در دوران پهلوی در ایران انجام داد؟

قبل از کودتای 28 مرداد سفارت انگلیس بسیار در ایران فعال بود. خانم لمپتون یکی از عناصر برجسته MI6 تحت عنوان رایزن مطبوعاتی انگلیس در ایران حضور داشت. بعد از اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320 خانم لمپتون به ایران آمد و گروه‌های مختلفی مثل آریا، شنیکا، پان‌ایرانیست و... را تشکیل داد. خانم لمپتون در ترویج ناسیونالیسم ناسالم در ایران تلاش زیادی کرد، چون کسی که به ناسیونالیسم به معنای واقعی آن اهمیت بدهد، قابل احترام است، اما ناسیونالیست‌هایی که پرورده دست بیگانگان بودند، مثل ناسیونالیسمی که انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول برای فروپاشاندن عثمانی به وجود آوردند.

انگلیسی‌ها برای از هم پاشاندن امپراتوری عثمانی، ناسیونالیسم را تحت عنوان پان‌عربیسم در بین اعراب به وجود آوردند و پان‌عربیسم علیه پان‌تورکیسم شکل گرفت و درگیری ایجاد کردند و زمینه سلطه خودشان را رقم زدند. به حسب ظاهر طرفداری از ملیت و ناسیونالیسم بود، اما در واقع ناسیونالیسم کاذب و دروغینی را به وجود آوردند. خانم لمپتون سعی کرد این فرآیند را در دهه 20 از طریق سفارت انگلیس در ایران دنبال کند و تا حدی هم موفق شد که از طریق این جریانات دست‌ساخته خودشان بتوانند اوضاع را کنترل کنند. البته بعدها خانم لمپتون توسط دکتر مصدق از ایران اخراج و سفارت انگلیس هم بسته شد. یعنی مداخلات انگلیس در امور ایران به‌قدری زیاد شده بود که دکتر مصدق نمی‌توانست اجازه بدهد آن‌ها در ایران حضور داشته باشند، چون عمدتاً سفارت انگلیس بود که دربار را هدایت می‌کرد و در این وادی نقش‌آفرینی جدی داشت. از این جهت در این دوران سفارت انگلیس را خیلی فعال و تعیین‌کننده می‌یابیم. خانم لمپتون کسی بود که مثل سفیر انگلیس فعلی فارسی را خیلی خوب بلد بود.

حضور شخص سفیر انگلستان در تجمع ساختارشکن چندی پیش را چطور ارزیابی می‌کنید؟

خاطرات رئیس موساد در ایران را بخوانید. خودش در تمام تظاهرات شرکت می‌کرده است. می‌نویسد در تظاهرات تاسوعا و عاشورا با اینکه برایم خطر داشت خودم می‌رفتم. چون اگر مردم مرا می‌شناختند و می‌دانستند اسرائیلی هستم، برایم خطر داشت، ولی شرکت می‌کند، چون برخلاف سفرای ما در کشورهای خارجی که ابداً از نزدیک با مسائل درگیر نمی‌شوند، کاملاً در جریان مسائل هستند. خیلی فرق می‌کند که شما کسی را با توانایی نازل‌تر از خودتان به میدان بفرستید. ارزیابی هرکسی از وقایع بستگی به اطلاعات و تجربه‌های او دارد و مسلماً مشاهده عینی رویداد با دریافت اخبار خیلی فرق دارد، به همین دلیل هم انگلیسی‌ها زبده‌ترین و بالاترین نیروی خود را در صحنه وارد می‌کنند تا بالاترین اشراف و ارزیابی را داشته باشند. یک سفیر کارکشته دارای تخصص بالا ارزیابی‌ای را به آن‌ها می‌دهد که به هیچ‌وجه از دست فرد دیگری برنمی‌آید. از آنجا که مسائل ایران فوق العاده برای آن‌ها مهم است و این مسائل برایشان خیلی حاد شده، سفیر را به میدان می‌فرستند.

در حال حاضر مسائل سردمداران جهان سرمایه‌داری با ایران خیلی حاد است. یعنی ما به صور علنی در مقابل آن‌ها ایستاده‌ایم. طرح‌های آن‌ها را خنثی می‌کنیم، برنامه‌های آن‌ها را زمینگیر می‌کنیم و این مسائل برای آن‌ها بسیار تلخ و دردآور است. بنابراین اگر این نکته را درک کنیم که آن‌ها در ایران چه مشکلاتی دارند و تداوم جمهوری اسلامی برای آن‌ها چه مشکلاتی را ایجاد می‌کند، متوجه می‌شویم که چرا باید مستقیماً سفیر را به کار بگیرند. کما اینکه در سال 57 هم انقلاب اسلامی برایشان خطر جدی داشت و آن‌ها عناصر کلیدی خود را به تظاهرات می‌فرستادند که ارزیابی دقیق‌تری از اوضاع داشته باشند و بتوانند با یک ارزیابی دقیق به مصاف این نهضت بیایند.

به نظر شما وظیفه وزارت خارجه ما در برابر رفتار سفیر انگلیس چه باید باشد؟

مسئولان کشور خوشبختانه تحت‌تأثیر این نوع برنامه‌ها قرار نمی‌گیرند، اما باید این مطلب را قبول کنیم که بعضی از هنرمندان و ورزشکاران ما دوست دارند دیده بشوند. فهم سیاسی و فرهنگی بالایی هم ندارند، ولی به دلیل اینکه حرفه‌شان اقتضا می‌کند که دیده بشوند و هنرشان به گونه‌ای است که مورد توجه توده‌های جامعه واقع می‌شوند، انتظاری دارند و متأسفانه این انتظارات را سفارتخانه‌ها به صورت دادن ویزا و اقامت و دعوت به فستیوال‌ها و... انجام می‌دهند.

سفارتخانه‌ها می‌توانند این‌گونه اقشار را که از پیچیدگی‌های سیاسی و فرهنگی بی‌اطلاع هستند و عمق لازم را ندارند تحت‌تأثیر قرار بدهند و اقشاری را تحت‌تأثیر خودشان قرار بدهند. به نظر من باید در این قضیه دقت کرد. به‌ویژه اینکه در داخل کشور شاید لازم هم نباشد که مثلاً به یک فوتبالیست خیلی توجه کنیم و به یک والیبالیست که از نظر اقتصادی هم سالم‌تر است، توجه نکنیم. باید در داخل کشور به همه توجه شود. ولی سفارتخانه‌ها سرمایه‌گذاری‌های ویژه در کشور می‌کنند. شما وقتی خاطرات سفیر اسرائیل را می‌خوانید، می‌بینید که در دوره شاه، سرویس‌های ویژه‌ای به یکسری از آدم‌ها، اعم از نویسنده، استاد دانشگاه و... می‌دهند. سفیر اسرائیل خودش با آن‌ها سوار هواپیما می‌شود و می‌رود آن‌ها را در آنجا می‌گرداند و برمی‌گرداند. یعنی برای آدم‌هایی سرمایه‌گذاری می‌کنند که زمینه‌های لازم را هم دارند. باید در این قضیه مراقبت بیشتری کرد تا آن‌ها نتوانند از برخی از گسل‌ها استفاده کنند.

قطعاً ما در حوزه‌های فرهنگی، بین نسلی، اقشارهای محروم و... گسل‌هایی داریم. نباید اجازه بدهیم که بیگانه‌ها از طریق سفارتخانه‌ها بر این گسل‌ها مسلط بشوند و اخلال ایجاد کنند. اگر در زمینه اقشار مرحوم گسلی وجود دارد، باید دولتمردان ما بر آن گسل مسلط بشوند و سعی کنند آن را حل و فصل کنند. ما باید مکانیسم‌هایی پیدا کنیم که صاحب‌منصبان ما بتوانند در این زمینه نقش بیشتری ایفا کنند، ولی اگر به بیگانگان فرصت بدهیم، آن‌ها نه تنها درصدد حل و فصل این گسل‌ها برنمی‌آیند، بلکه برای عمیق‌تر شدن این گسل‌ها تلاش و کار را برای حل این گسل‌ها برای دولتمردان ما سخت‌تر می‌کنند. آن‌ها که به دنبال حل مشکلات جامعه نیستند و می‌خواهند مشکلات را عمیق‌تر و سخت‌تر کنند. در تاریخ هم همین‌طور بود و زمانی توانسته‌اند به اهداف خود دست پیدا کنند که بر مسائل جامعه مسلط شوند و از این طریق اراده خود را اعمال کنند. باید در این زمینه دقت جدی داشته باشیم.

منبع : روزنامه جوان

برچسب ها:

سیاسی