آیا جنگ جهانی بین آمریکا و چین اجتناب ناپذیر است؟

به گزارش مشرق، ظهور شتابان چین به عنوان یک قدرت بزرگ طی چند دهه گذشته، عده زیادی را به سمت این نظریه سوق داده که وقوع یک جنگ جهانی بین آمریکا و چین احتمالی واقعی است. پیشتر با تعرفه های وضع شده از سوی هر دو کشور، ما شاهد درگرفتن یک جنگ تجاری بین این دو کشور بوده ایم. هرچند با توجه به تحول مثبتی که ماه گذشته صورت گرفته و نشانه ای از حرکت به سمت شکلی از تنش زدایی را درخود دارد، اما با امضای «مرحله اول یک توافق تجاری» از سوی دو کشور، این توافقنامه به هیچ وجه جامع نیست و بسیاری از مسائل را حل نشده باقی می گذارد که به  طور بالقوه در آینده می توانند به عنوان نقاط کشمکش عمل کنند.

تله  توکودیدس
این نگرانی بزرگ که احتمال وقوع یک جنگ جهانی بین این دو موتورخانه اقتصادی جهان وجود دارد، از این واقعیت ناشی می شود که رابطه بین این دو حاوی یک مکانیسم تاریخی است که اغلب به جنگ منتهی شده است: مکانیسمی که با عنوان تله توکودیدس از آن یاد می شود. این تله به مورخ یونان باستان توکودیدس ارجاع دارد که نوشته است یکی از دلایل اصلی جنگ پلونزی که بین دو متحد یکی به رهبری آتن و دیگری به رهبری اسپارت در گرفت، این بود که «ظهور آتن و ترسی که از این بابت در دل اسپارت ها افتاده بود، جنگ را اجتناب ناپذیر کرده بود.» وضعیت خطرناکی که توکودیدس هزار سال پیش از آن نام برده، برای اشاره به ساز و کار انفجارآمیزی مورد استفاده قرار می گیرد که وقتی یک قدرت در حال ظهور یک قدرت حاکم را مورد تهدید قرار می دهد به وجود می آید. گراهام آلیسون استاد دانشگاه هاروارد تله توکودیدس را در مورد رابطه چین- آمریکا به کار برده که در آن چین در حال ظهور، هم اکنون موقعیت آمریکا را در بسیاری از جنبه ها به چالش می کشد.


در قالب پروژه تله توکودیدس در هاروارد، تاریخ ۵۰۰ ساله گذشته مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و ۱۶ مورد یافت شده که در آنها یک قدرت در حال ظهور، یک قدرت حاکم را به چالش کشیده که در ۱۲ مورد آنها وقوع جنگ حتمی بوده است. برخی از نمونه های قابل توجه از این موارد که به جنگ منتج شدند شامل ظهور فرانسه ناپلئونی است که قدرت حاکم بریتانیا را در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به چالش کشید و همچنین ظهور آلمان در سال های منتهی به جنگ جهانی اول که به جنگ با قدرت حاکم بریتانیا و هم پیمانانش منجر شد.

انتقال قدرت مسالمت آمیز آنگلو- آمریکایی
در مورد نتیجه بالقوه رابطه بین آمریکا و چین، اگر نگاه دقیق تری به یکی از چهار موردی بیندازیم که در آنها در طول ۵ قرن گذشته جنگی درنگرفته است، برخی مشابهت ها و درس های عمیق تر را می توان یافت: خصوصا وقتی که یک آمریکای در حال ظهور قدرت امپراتوری بریتانیا را در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به چالش کشید و آن را پشت سرگذاشت. هرچند دوره هایی وجود داشته که در آنها تنش ها بین این دو کشور بالا گرفته است و در سال ۱۸۹۵ یک مورد از اختلاف نظر بر سر ونزوئلا نیز بین دو کشور رخ داده، اما بریتانیا در نهایت وجود آمریکا را پذیرفت و در برخی جنبه ها از ظهور قدرت آمریکا حمایت کرد که اغلب از آن تحت عنوان «نزدیکی دوباره بزرگ» یاد می شود. این نزدیکی دوباره در نهایت بریتانیا و آمریکا را  به سمت نقطه ای سوق داد که در طول جنگ جهانی اول در یک جبهه پیروز در کنار هم بجنگند.


بعلاوه بین این دو کشور در طول انتقال مسالمت آمیز قدرت، هم قبل و هم بعد از جنگ جهانی اول ارتباطات متعددی وجود داشت و ایجاد شد.  برخی از چهره های برجسته و دارای ارتباطات گسترده در بریتانیا حتی در اوج گیری آمریکا نقش حمایت گرانه فعالی را ایفا کردند. برای مثال ویلیام استید  روزنامه نگار و سردبیر انگلیسی یکی از این افراد بود. او در کتاب سال ۱۹۰۱ خود «آمریکایی کردن جهان: گرایش قرن بیستم» می گوید که بریتانیایی ها باید از قدرت آمریکا «به وجد بیایند» و از ظهور آن «منزجر نباشند.» بلافاصله بعد از جنگ جهانی اول ارتباطات رسمی تر و نهادی تری بین دو کشور شکل گرفت و شبکه های متنفذی که استید هم جزو آنها بود، نقش مهمی در این میان ایفا کردند.


بعد از بحث های زیاد بین هیئت های نمایندگی آمریکایی و بریتانیایی در کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۱۹ دو سازمان موازی یکی در لندن قلب امپراتوری بریتانیا و دیگری در نیویورک یکی از مراکز قدرت بزرگ جدید تشکیل شد. سازمان اول «موسسه امور بین المللی بریتانیا» بود که پس از آنکه از سوی جرج پنجم در سال ۱۹۲۶ به این موسسه یک حکم سلطنتی داده شد بعدها به «موسسه سلطنتی امور بین المللی» تبدیل شد.  این موسسه نشست افتتاحیه خود را در سال ۱۹۲۰ برگزار کرد. یک سال بعد «شورای روابط خارجی» به عنوان شاخه آمریکایی این موسسه تشکیل شد.

شورای روابط خارجی از دل اندیشکده ای به نام «اینکوایری» بیرون آمد که پرزیدنت وودرو ویلسون را برای کنفرانس صلح پاریس آماده کرده بود. شورای روابط خارجی روابط نزدیکی با قطب بانکداری یعنی جی پی مورگان اند کمپانی داشت.


این واقعیت که موسسه سلطنتی امور بین المللی که از آن با عنوان چتم هاوس نیز نام برده می شود ترتیبی داد تا سازمانی موازی در کشوری تشکیل شود که پیشتر کاملا  در مسیر کاستن از قدرت بریتانیا قرار داشت، با توجه به اینکه این شورا قدرت چتم هاوس را نمایندگی می کرد کاری بسیار مناسب بود. بسیاری از قدرتمندترین شبکه ها در قلب امپراتوری بریتانیا یا مستقیم یا از طریق سازمان های اولیه ای که بعد برای شکل گیری چم هاوس در هم ادغام شدند، مسئول خلق این موسسات بودند. برخی از چهره های ذی نفوذی که به این شبکه ها تعلق داشتند عبارت بودند از سیسیل رودس سلطان الماس و امپریالیست پر شور، رجینالد بالیول برت، مشاور معتمد ملکه ویکتوریا و شاه جرج پنجم؛ آلفرد میلنر دولتمرد و بانکدار صاحب نفوذ بعلاوه خود استید. در سال های بعد از شکل گیری چتم هاوس این سازمان بسیاری از افراد برجسته دیگر را به خود جذب کرد، از جمله نخست وزیران انگلیس، آرتور بالفور و رمزی مک دونالد. علاوه بر این اعضای چتم هاوس از معماران و حامیان کلیدی اتحادیه ملت ها و سازمان ملل نیز بودند. بعلاوه چتم هاوس مورد حمایت مالی تجار و شرکت های مهم آمریکایی از جمله سلطان نفتی جان دی. راکفلر و شرکت فورد موتور نیز قرار داشت.


مهم است اشاره شود که بریتانیا و آمریکا وقتی مرکز قدرت جهان به سمت آمریکا تغییر کرد، ارتباطات گسترده ای با هم داشتند و حتی بریتانیا یک سازمان موازی را در قلب مرکز قدرت جدید ایجاد کرد. ارتباطات بین دو کشور و پذیرش ظهور آمریکا از سوی بریتانیا و حتی نقش حمایتگرانه برخی از بریتانیایی ها در «آمریکایی کردن» جهان، قطعا عوامل کلیدی این هستند که توضیح می دهند چرا هیچگاه بین این دو قدرت جنگی در نگرفت. از این رو در رابطه با اینکه آیا یک جنگ داغ بین آمریکا و چین اجتناب ناپذیر است یا نه، پرسشی کلیدی پیش می آید: آمریکا چقدر در ظهور چین نقش دارد؟

آمریکا و قد برافراشتن چین
پاسخ بسیار ساده این است که آمریکا عمیقا در ظهور چین نقش داشته است. در واقع ایالات متحده به طرق مختلف ظهور چین در صحنه جهانی را تسهیل کرده، روندی که با تصمیم دولت آمریکا در زمان نیکسون  مبنی بر خارج کردن چین از انزوا آغاز شد و به ادغام شدن آن در نظم بین المللی که قدرت آمریکا بر آن سلطه داشت - قدرتی که همه چیز را در یک سیستم جهانی تحت الشعاع خود قرار می داد- کمک کرد. نیکسون حتی پیش از آنکه در سال ۱۹۶۹ رئیس جمهور آمریکا شود موضع خود را در مورد چین روشن کرده بود. نیکسون در سال ۱۹۶۷ در مقاله ای در نشریه فارن افرز  که شورای روابط خارجی آن را منتشر می کند گفته بود که  «از انزوا بیرون آوردن چین و همراه کردن آن با سیستم بین المللی در حال تحول، باید راهبرد دراز مدت آمریکا باشد.»


چهار سال بعد در سال ۱۹۷۱ هنری کیسینجر که به عنوان مشاور امنیت ملی نیکسون کار می کرد برای برداشتن گام های اولیه در روابط با چینی ها، محرمانه به چین سفر کرد. این دیدار کیسنیجر پایه های دیدار نیکسون از چین در سال بعد را گذاشت که دیداری تاریخی برای رئیس جمهور آمریکا به شمار می رفت. بعد در سال ۱۹۷۳ دیوید راکفلر میلیاردر و بانکدار آمریکایی از چین دیدار کرد و نشستی خصوصی را با چوئنلای نخست وزیر وقت چین انجام داد. در واقع خانواده راکفلر ارتباطات زیادی با چین داشتند که سابقه آن به یک قرن پیش بازمی گشت، از فروش نفت سفید به این کشور در سال ۱۸۶۳ تا تشکیل موسسات پزشکی از طریق بنیاد راکفلر. دیوید راکفلر همچنین در سال ۱۹۷۳  تیم کوچکی از  افراد خود در بانک چیس را به سفری ۱۰ روزه به چین برد و مقاله ای را برای نیویورک تایمز نوشت که در آن از این کشور و تجربه اجتماعی آن تحت رهبری مائو زدونگ تمجید و تحسین به عمل آورد. بعد از این سفر بانک چیس که دیوید راکفلر رئیس و مدیرعامل آن بود، به اولین بانک آمریکایی تبدیل شد که بعد از انقلاب چین در دهه ۱۹۴۰ با بانک چین رابطه ای را برقرار می کرد.


بدون نیکسون، کیسینجر و راکفلر که چین را از انزوا خارج کردند، بسیار نامحتمل بود که چین می توانست حتی به قدرتی که امروزه دارد نزدیک نیز شود، چرا که این اقدامات راه را برای رشد انفجاری چین در دهه های بعد هموار کرد. همچنین آمریکا از طریق انتقال فناوری به ظهور چین کمک کرد. برای مثال در سال ۱۹۹۹ دولت کلینتون فناوری موشکی را به چین انتقال داد تا این کشور بتواند یک ماهواره ارتباطاتی را با استفاده از یک موشک چینی پرتاب کند. این انتقال فناوری به سوخت ماهواره و کمربندهای انفجاری مربوط می شد که به طور بالقوه می توانست به توسعه برنامه موشک های بالستیک چین کمک کند.


امروز ارتباطات متعددی بین آمریکا و چین وجود دارد. علاوه بر بنیاد راکفلر بسیاری از بنیادهای مستقر در آمریکا جای پاهای بزرگی در چین دارند؛ بنیاد فورد از زمان افتتاح یک دفتر در سال ۱۹۸۸ در چین کار می کند و  بنیاد صلح بین المللی کارنگی یک مرکز جهانی را در پکن گشوده است.

ارتباطات بین آمریکا و چین با عضویت مشترک آنها در انبوهی از سازمان های جهانی از جمله سازمان ملل، سازمان بهداشت جهانی، سازمان تجارت جهانی، گروه ۲۰ و بانک مرکزی جهانی  یعنی بانک تسویه های بین المللی گسترش یافته است.


با توجه به نقش گسترده ارتباطات آمریکا با چین در ظهور این کشور، این نتیجه گیری به نظر منطقی می رسد که جنگ جهانی بین این دو قدرت اجتناب ناپذیر نیست. بی شک در آینده درگیری هایی بین این دو کشور به وجود خواهد آمد، به خصوص در نقاط داغی چون دریای جنوب چین و به  طور بالقوه در آفریقا، مگر آنکه هر دو کشور راه جدیدی را برای تعامل با یکدیگر در پیش بگیرند. با توجه به اینکه خود جنگ ها نیز در حال تغییر هستند، احتمال کشمکش در حوزه های جنگ سایبری، روانی و اقتصادی بین آنها نیز در آینده نزدیک به شدت بالاست. با این حال این احتمال که یک جنگ جهانی هسته ای بین آنها دربگیرد کمتر از آن است که اغلب مطرح می شود، نه تنها به این دلیل که خود تسلیحات هسته ای به عنوان بازدارنده های انهدام قطعی دو طرفه عمل می کنند، بلکه به این دلیل که آمریکا و شبکه های قدرت در آمریکا به شدت در ظهور چین نقش داشته اند و امروزه نیز همچنان در این موتورخانه آسیایی به سرمایه گذاری های هنگفت خود ادامه می دهند.


نویسنده: سایت اینسایت هیستوری (Insight History)

برچسب ها:

جهان