به گزارش مشرق، هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که گروهها و احزاب مختلف، در دعوت به برگزاری مراسم بزرگداشت دکتر مصدق بر سر مزار او به رقابت برخاستند. گروههایی که اغلب در یک امر اشتراک نظر داشتند: ضرورت تراشیدن یک نماد وحدت در کنار امام. احساس نگرانی از رابطه عاطفی امام با مردم و قدرت بسیج کنندگی عمومی این رابطه، قدرتی که عملا آنها را در معادلات سیاسی کم اثر کرده بود. برای مردمی که انقلابی بر علیه پهلوی، حافظ منافع آمریکا و انگلیس به سرانجام نشانده بودند و هنوز اثرات پیروزی خون بر شمشیر بر جای جای شهر دیده میشد، سابقه مبارزه دکتر مصدق با انگلیس آن قدر جذاب بود که آنها را به تحمل سختی مسیر و حضوری پر شمار بر مزار نخست وزیر به زیر کشیده شده در کودتای آمریکایی- انگلیسی بکشاند.
بیشتر بخوانید:
خط بطلان امام بر مشی سازشکارانه
سرنوشت «مصدق» در انتظار «ظریف»
چرا «مهندس بازرگان» دولت موفقی نداشت؟
تیتر روزنامه اطلاعات با غلوی آشکار، حضار در مراسم را یک میلیون نفر بیان کرده بود؛ غلوی که اگرچه در متن به حضور چند صد هزار نفری تقلیل یافته بود، اما بیانگر اجتماعی کم نظیر بود.
سخنران این مراسم آیتالله طالقانی بود. چهره دیگری که گروهکها برای تبدیل او به نمادی دیگر برای شکاندن انحصار مرجعیت اجتماعی امام تلاش بسیار میکردند. سخنان آیتالله طالقانی اما بسیار هوشمندانه بود، او به بررسی چرایی پیروزی و سپس شکست دکتر مصدق پرداخت: «وقتی که وحدت نظر بود، همه نیروهای ملی و دینی در یک مسیر حرکت کردند . مراجع دینی مانند آیت الله خوانساری ، آیت الله کاشانی، فداییان اسلام، باهم شروع کردند و ملت را به حرکت در آوردند. هرکدام براه خود و فدائیان اسلام جوان پرشور و مومن، آنها راه را باز میکردند ، موانع برطرف شد و انتخابات آزاد شروع گردید، صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی از دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران یک شعار شد ، یک حرکت ویک هدف بود. بعد چه شد و از کجاضربه خورد؟ ضربه از درون خودمان خوردیم. این یک تذکراست بیان واقعیات است تا موقع کنونی خودمان را درک کنیم.» (روزنامه اطلاعات، 15 اسفند 1357، ص 8)
اولین ضربه به رهبرتراشان در کنار امام که سعی به بت سازی از مصدق داشتند؛ در این سخنان که انتظار میرفت به تجلیل مصدق منحصر شود، تذکر او به نادیده گرفتن متحدانی بود که به برکشیدن دولت مصدق کمک کرده بودند. یادآوری میثاقی که میان دکتر مصدق، آیت الله کاشانی و جمعیت فدائیان اسلام بسته شده بود و هدفی که از سوی مراجع تقلید مورد حمایت قرار گرفته بود.
دومین هشدار آیت الله طالقانی اما یادآوری وابسته بودن وحدت شکنان به دشمنان بود. «عوامل استعمار و استبداد داخلی جاسوسها [در] اطراف نیروها شروع به بررسی کردند، نقطه ضعفها را پیدا کردند و به فدائیان اسلام گفتند که [...] دکتر مصدق بی دین است و به دین توجه ندارد و نمیخواهد خواستهای شما را برآورده کند. به دکتر مصدق میگفتند که فدائیان اسلام جوانهای پرشور و تروریست هستند، از آنها باید بپرهیزید. من که خودم میخواستم بین اینها تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود[...] جاسوسها و کارکشتهها، درون گروهها و افراد میگردند و [...] مقابل هم قرار می دهند. اینها همه تذکار است.»
سومین فراز از تذکر پدرانه آن پیر مبارز، رمز شکست مصدق بود:«دکتر مصدقی که با یک حرکتش، بایک فرمانش مردم اجابت میکردند وقتی از درون، این نیروها متلاشی شد؛ با یک ضربه 28 مرداد، چنان فاجعهای برای ملت ایران پیش آوردند، یک عده لات و لوت، یک عده بدکارها براه افتادند و در مقابل چند دینار اساسش را از بین بردند، خانهنشین کردند و به محاکمهاش کشاندند و به زندانش افکندند؛ به این هم اکتفانکردند [...] یادم هست وقتی در زندان بودم، احوال ایشان را میپرسیدم، میآمدند، میگفتند دکتر تنهاست [...] گفته بود، یک کاری بکنید که مراهم بیاورند پیش شما که با شماها باشم.» (همان)
بخشی از کسانی که برای دعوت به این مراسم اطلاعیه داده و اتوبوس راه انداخته بودند؛ جماعتی نبودند که به این تذکرهای دلسوزانه گوش دهند. چه حزب توده که وابستگیش به شوروی موجب رفتارهای خلاف امنیت ملی بود، چه سازمان مجاهدین خلق (به تعبیر سالهای بعد مردم، گروهک منافقین) که اگرچه ادعای مردمی بودن داشت، اما وابستگی به فرانسه و آمریکا آنها را تا جایی برد که چند سال بعد متحد صدام در جنگ نظامی علیه میهن شدند و چه دیگر گروههایی که وابستگی عاطفی یا سازمانیشان به غرب یا شرق، مانعی در برابر فهم عمق این نگاه راهبردی بود. همین عدم درک بود که دو سال پس از آن، جرقه براندازی نظام را از مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در دانشگاه تهران و با سخنرانی بنیصدر زدند؛ سخنرانی که به جای دعوت به وحدت، دعوت به خشونت علیه انقلابیون کرد.
اگر نیک بنگریم، همه عوامل شکست مصدق در وحدت شکنی خلاصه نمیشود. درک کاملتری از واقعیت نیازمند مشاهده دیگر ادوار عملکرد مصدق پیش و پس از نخست وزیری نیز هست. دیدن کارنامه مصدق در روزهای پایانی سلسله قاجار، از عملکرد او در وزارت مالیه تا وزارت خارجه؛ سکوتهای نابهنگام او و پرداختن به تجارت یا کشاورزی در روزهای بحرانی، شیوه تعامل او با انگلستان در دوره فرمانفرمایی ایالت فارس، فرصت سوزی او در فرمانفرمایی آذربایجان آماده قیام علیه رضاخان، سکوت او در سفر 4 ساله به برلین در روزهایی که آن شهر کانون مبارزه علیه رضاشاه بود، سکوت او در دوره آزادیهای پس از سقوط رضاشاه تا قبل از ورودش به مجلس و ... از جمله بخشهای کمتر خوانده شده پرونده دکتر مصدق است که نشان میدهد چرا او پس از علم از کودتا، به جای اتکاء مردم و متحدان مردمی دیروز، به سراغ سفارت آمریکا رفت.
اما همه این بخشها نیز، حاصلش همان نقطه عطفی است که آیت الله طالقانی از آن یاد کرده بود. نقطهای که امروز نیز برای انقلابیون همچنان در خور دقت است.