زوج میانسال بعد از ۴۰ سال زندگی مشترک کارشان به دادگاه خانواده تهران کشید.
مرد 65 ساله که بعد از این همه سال زندگی، زن دوم گرفته بود، در دادگاه خانواده دلیل این کارش را دستپخت بد همسرش اعلام کرد. این زوج هفته گذشته درخواست طلاق خود را مطرح کردند.
زن میانسال درباره ماجرای زندگی اش به قاضی گفت: 40 سال است با محمود زندگی میکنم.
در این مدت مشکل خاصی با هم نداشتیم. همه چیز مثل زندگیهای مشترک دیگر افراد بود. صاحب فرزند شدیم.
صاحب نوه شدیم. محمود بازنشسته شد و کارش را در آژانس ادامه داد.
در این مدت به جز جر و بحثهای معمولی هیچ اختلاف خاصی نداشتیم.
تا اینکه چند وقت پیش متوجه شدم محمود با زن دیگری در ارتباط است. خیلی شوکه شدم.
اصلا باورم نمیشد در این سن و سال به من خیانت کرده باشد. وقتی مطمئن شدم، از او دلیل کارش را پرسیدم.
که خیلی راحت به من گفت ازدواج کرده و زن دوم دارد.
شوکه شده بودم. فکر میکردم دروغ میگوید ولی واقعیت داشت. بعد از این همه سال زندگی مشترک به من خیانت کرد. این همه سال بار زندگی را به دوش کشیدم، با همه سختیها ساختم.
اعتراض نکردم. بارها دچار سختی و مشکل شدیم ولی حرفی نزدم.
با همه مشکلات زندگی مان ساختم. ولی در آخر شوهرم رفت و یک زن دیگر گرفت.
وقتی این موضوع را متوجه شدم، دیگر تحمل نکردم. تصمیم گرفتم برای همیشه از او جدا شوم.
وقتی پیشنهاد طلاق را مطرح کردم محمود هم مخالفتی نکرد.
انگار از خدایش بود که از من جدا شود.
در صورتی که در این مدت هیچ وقت هیچ اختلافی با من نداشت. من دیگر نمیتوانم در کنار این مرد زندگی کنم.
در ادامه شوهر این زن دلیل خیانتش را در دادگاه مطرح کرد و به قاضی گفت: من سال هاست دارم تحمل میکنم.
دیگر صبرم لبریز شده؛ همسرم بلد نیست غذا درست کند.
دستپختش به شدت بد است. خیلی از غذاهای معمولی را هنوز بلد نیست بپزد.
بعد از این همه سال زندگی این زن نمیتواند یک غذای درست و حسابی بپزد.
سال هاست دارم غذای بد مزه میخورم.
مگر میشود زنی در این سن و سال آشپزی بلد نباشد.
هر بار خسته از سرکار برگشتم، غذای بد مزه خوردم.
برایم سخت بود. خودم هم بلد نیستم آشپزی کنم.
خیلی وقتها مجبور بودم بیرون از خانه غذا بخورم. برای همین خسته شدم.
با زن دیگری آشنا شدم و وقتی دستپخت او را خوردم تازه معنی واقعی غذای خوشمزه را فهمیدم. من دیگر از دست این زن خسته شده بودم.
برای همین ازدواج کردم. همسرم هیچ وقت مرا درک نکرد.
در زندگی فقط فکر میکرد اگر سکوت کند و به کارهای بچه هایمان برسد، کار بزرگی انجام داده؛ او همیشه مرا نادیده میگرفت و با این کارهایش باعث میشد بیشتر از او دور شوم.
تمام توجهش به بچه هایش بود. برای همین من هم دیگر خسته شدم و الان هم میخواهم جدا شوم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج میانسال خواست در این فرصت با یک مشاور خانواده مشورت کنند تا شاید مشکلشان حل شود.