سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
زمان طلایی مقابله با خروج آمریکا از برجام
ابراهیم کارخانهای در کیهان نوشت:
نظر به اینکه برخی که توافق برجام حاصل دستپخت آنهاست، هنوز هم علیرغم ناکارآمدی و عدم رفع تحریمها و افزایش فشار اقتصادی بر مردم، برجام را یک پیروزی برای کشور میخوانند! نکاتی چند را یادآور میگردد:
۱- در حالی که بر اساس تأکید مقام معظم رهبری میبایست استراتژی «توافق نکردن بهتر از توافق بد است» محور هر نوع تصمیمگیری در مذاکرات هستهای قرار میگرفت؛ لیکن متاسفانه سیاستی که در برجام دنبال شد «انجام توافق به هر شکل ممکن» بود که بعد از اجرای توافق نیز در قالب «حفظ توافق به هر شکل ممکن» ادامه پیدا کرد. این شیوه منفعلانه توافق موجب گردید علیرغم تعهدات نامتوازن و مبهم طرف مقابل، تعهدات جمهوری اسلامی ایران به نحوی شفاف و یکجا پیشپرداخت شود. اگرچه توقف کامل غنیسازی در دژ مستحکم فردو و برچیدن عجولانه ۱۳ هزار سانتریفیوژ و بتنریزی محفظه قلب رآکتور آب سنگین اراک با ۸۶ درصد پیشرفت فنی و مهندسی بومی و انجام اقدامات شفافساز فرا روتکلی که در تاریخ هستهای جهان بیسابقه بوده است میتوانست لغو کامل تمامی تحریمها و حتی خروج ایران از لیست سیاه FATF را به دنبال داشته باشد لیکن عملا موجب شد شرایط سختتری بر جمهوری اسلامی ایران تحمیل گردد به گونهای که نسبت به قبل از برجام، کشور در شرایط دشوارتری قرار گیرد.
۲- علیرغم آنکه تیم مذاکرهکننده آمریکایی با تاکید بر حفظ مصوبه کنگره توانست به جای لغو تحریمها، تعلیقهای موقت ۱۲۰ روزه و ۱۸۰ روزه را بر جمهوری اسلامی ایران تحمیل نماید، در مقابل تیم مذاکرهکننده هستهای جمهوری اسلامی ایران با نادیده گرفتن ۴ مصوبه مهم هستهای مجلس شورای اسلامی که آخرین آنها در دوم تیرماه ۱۳۹۴ با هدف لغو کامل و یکجای تحریمها همزمان با اجرای تعهدات جمهوری اسلامی ایران به تصویب رسیده بود، حاصلی جز تعلیق موقت و تار عنکبوتی تحریمها را برای جمهوری اسلامی ایران به ارمغان نداشت. پایبندی طرف آمریکایی به مصوبات کنگره و بیاعتنایی تیم مذاکرهکننده ایرانی به مصوبات مجلس شورای اسلامی حاکی از نادیده گرفتن نقش مجلس و انجام توافق به هر شکل ممکن بوده است، چه در غیر اینصورت پایبندی تیم مذاکرهکننده بر مصوبات مجلس شورای اسلامی میتوانست سرنوشت مذاکرات را به گونه دیگری به نفع جمهوری اسلامی ایران رقم بزند.
۳- درحالی که بر اساس بند ۷ ضمیمه ۵ برجام، طرفین میبایست موانع موجود را تا قبل از مرحله اجرایی شدن برجام از سر راه توافق بردارند، اجرای یکجانبه و عجولانه این بند توسط ایران و اکتفای طرف مقابل به صدور بیانیه صوری بدون برداشتن موانع از سر راه موجب گردید طرف مقابل با تحقق زودهنگام تمامی خواستههای خود عملا انگیزهای برای اجرای تعهدات از خود نشان ندهد و همین امر باعث شد اجرای بخش اساسی تعهدات طرف مقابل از همان ابتدا بر زمین بماند.
۴- در حالی که در بند ۲ شروط ۹گانه مقام معظم رهبری به صراحت اعلام شده بود که وضع هرگونه تحریم در هر سطح و به هر بهانهای (از جمله بهانههای تکراری خودساخته حقوق بشری و تروریسم) توسط هر یک از کشورهای طرف مذاکره، نقض برجام محسوب خواهد شد و دولت موظف است بر طبق بند ۳ مصوبه اقدام متقابل مجلس شورای اسلامی، برجام را متوقف و عملیات غنیسازی ۱۹۰ هزار سو را عملیاتی نماید؛ عهدشکنی آمریکا درست یک روز بعد از اجرای توافق در ۲۷ دی ۱۳۹۴ و تلاش تیم مذاکرهکننده در توجیه این عهدشکنی و به دنبال آن عهدشکنیهای مکرر آمریکا در مصادره اموال جمهوری اسلامی ایران، ایجاد محدودیت در صدور ویزا، تمدید قانون تحریمهای ۱۰ ساله داماتو و تصویب قانون کاتسا و.... و در مقابل عدم انجام هرگونه اقدام بازدارنده در برابر این عهدشکنیها، علیرغم تهدیدات پرحجم برخی اعضای هیئت نظارت و اعضای تیم مذاکرهکننده؛ همگی گواه استراتژی منفعلانه «حفظ توافق به هر شکل ممکن» و ترغیب طرف مقابل بر عهدشکنی در برابر پایبندی جمهوری اسلامی ایران به اجرای تعهدات بوده است.
چنانچه با اولین عهدشکنی آمریکا؛ جمهوری اسلامی ایران بر طبق اعلام صریح رهبری انقلاب، قدرتمندانه برجام را متوقف میکرد یقیناً سرنوشت برجام به گونه دیگری رقم میخورد. اینکه گفته میشود برجام تصمیم نظام بوده است در صورتی است که ۲۸ شرط مورد تأکید مقام معظم رهبری مشتمل بر مفاد نامه ۹بندی ایشان به رئیسجمهور محترم، مصوبه ۹مادهای مجلس شورای اسلامی و مصوبه ۱۰بندی شورای عالی امنیت ملی جمعا ۲۸ شرط اجرای برجام که در بند ۲ نامه رهبری انقلاب مورد تأکید قرار گرفته است بهطور کامل رعایت شده باشد در غیر این صورت برجام حاصل دستپخت کسانی است که برجام را آنگونه که خواستند توافق، اجرا و نظارت کردند.
۵- دو سال و اندی عهدشکنی مکرر آمریکا و عدم هر گونه اقدام متقابل از سوی ایران و اعلام پایبندی ایران به برجام حتی در صورت خروج آمریکا از برجام آنهم سه روز قبل از خروج قطعی آمریکا از برجام، عملا بستر لازم را برای خروج آمریکا از توافق فراهم نمود و در کمال شگفتی در حالی که آمریکا بدون کوچکترین هزینهای از برجام خارج شده بود و سختترین تحریمها را علیه جمهوری اسلامی ایران تدارک دیده بود، رئیسجمهور محترم این اقدام آمریکا را برداشتن یک مزاحم از سر راه توافق اعلام نمود و این در شرایطی بود که آمریکا پس از دستیابی کامل به خواستههای هستهای خود بهعلت رد قاطع شروط بیشرمانه آنها از سوی جمهوری اسلامی ایران از برجام خارج شده بود! پیروزی اعلام نمودن خروج آمریکا از برجام توسط وزیر محترم امور خارجه در پاسخ سؤال یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی جلوهای از سادهانگاری سیاسی دستگاه دیپلماسی کشور در مواجهه با برجام است که اثرات سوء آن در روند تدوین، اجرا و نظارت بر اجرای برجام، به خوبی گواه این واقعیت است.
۶- زمان طلایی جمهوری اسلامی ایران در مقابله با خروج آمریکا از برجام دقیقاً همان زمانی بود که بهترین شرایط برای پاسخ متقابل به عهدشکنی آمریکا در فضای عمومی دیپلماسی جهانی بر اساس حقوق بینالملل کاملاً مهیا بود. متاسفانه این فرصت طلایی که میتوانست جلوی تحریمهای بعدی آمریکا را بگیرد در یک غفلت استراتژیک از دست رفت و هماینک با وقتکشی اروپاییها زمان همچنان در حال از دست رفتن است. بدون شک در صورت عدم اقدام بهنگام از سوی ایران، اروپا با وقتکشی سیاسی، هماهنگ با آمریکا و آژانس، زمان اقدام متقابل را از جمهوری اسلامی ایران سلب خواهد نمود و ایران را در شرایطی قرار خواهند داد که با انجام یکجانبه تعهدات، شرایط تحمیلی آنها را بپذیرد.
۷- در حالی که طرف مقابل میبایست به علت عدم پایبندی به تعهدات مورد مواخذه قرار گیرد، پذیرش توجیه طرف مقابل در کاهش قابل توجه ذخایر غنیسازی جمهوری اسلامی ایران به کمتر از ۳۰۰ کیلوگرم علیرغم تاکید صریح رهبری معظم انقلاب و حتی کاهش آن تا سقف ۸۰ کیلوگرم و از سوی دیگر موافقت با انتقال و نگهداری آب سنگین مازاد بر ۱۳۰تن به کشوری دیگر و عدم انجام اقدام متقابل و ایستادگی در برابر مخالفت انگلستان با خرید۹۰۰تن اورانیوم طبیعی از قزاقستان، پاسخ مثبت به زیادهخواهیهای طرفهای مقابل بود که عملا موجبات گستاخی بیشتر آنها را فراهم نمود.
۸- در حالیکه بعد از اجرایی شدن برجام، اعضای تیم مذاکرهکننده و هیئت نظارت بر اجرای برجام به منظور برحذر داشتن طرف مقابل از عهدشکنی، همواره تهدید به مقابله سخت و حتی اقدام غیر قابل تصور کردهاند، متاسفانه عدم انجام هر گونه اقدام متقابل در طول قریب به سه سال که از اجرای برجام میگذرد، موجبات گستاخی بیشتر آمریکا و اروپا را در عدم پایبندی به تعهدات خود فراهم نموده است. بدون شک اعلام تهدید و به دنبال آن عدم انجام اقدام متقابل، نه تنها اثر تهدید را زایل میکند بلکه موجبات گستاخی بیشتر طرف مقابل را نیز در عدم پایبندی به تعهدات فراهم میسازد.
۹- مسئلهای که شاید جانکاهترین بخش برجام باشد موضوع بند ۳۷ برجام است. بر اساس این بند در صورت ارجاع شکواییه به شورای امنیت، چنانچه ظرف سی روز قطعنامهای صادر نشود، مفاد قطعنامههای شورای امنیت مجددا اعمال خواهد شد و در غیر این صورت «تداوم لغو تحریمها» به روش دورهای شورای امنیت به رای گذاشته میشود که بر این اساس کلیه اعضای دائم شورای امنیت حق وتو خواهند داشت. با این شیوه رایگیری؛ امکان حق وتو روسیه و چین به نفع جمهوری اسلامی ایران از آنها سلب میگردد، لیکن سایر کشورها خواهند توانست از حق وتوی خود استفاده نمایند و این در حالی است که اگر برگرداندن تحریمها به رأی گذاشته میشد، این امکان وجود داشت که کشورهای روسیه و چین با استفاده از حق وتو، از برگرداندن تحریمها ممانعت به عمل آورند و این دقیقاً همان چیزی است که آمریکا تحت عنوان مکانیزم ماشه از قبل آن را طراحی کرده بود و متاسفانه تیم مذاکرهکننده با پذیرفتن آن عملاً جمهوری اسلامی ایران را در شرایط دشواری در شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار داده است. بدون شک ماده ۳۷ برجام اقدامی ظالمانه و مستبدانه علیه جمهوری اسلامی ایران است که حتی بعد از بازگشت قطعنامههای شورای امنیت نیز در مفاد آن بر توقف کلی و یا جزیی تعهدات جمهوری اسلامی به عنوان یک حق مسلم تصریح نگردیده است بلکه تنها عنوان شده است: «ایران بیان داشته است که چنانچه تحریمها بهطور جزیی و یا کلی اعمال شوند، ایران این امر را منزلهای برای توقف کلی یا جزیی تعهدات خود وفق این برجام قلمداد خواهد نمود.»
سیا علیه بن سلمان فرضیات و پیامدها
امیرعلی ابوالفتح در خراسان نوشت:
شش هفته پس از مرگ مشکوک جمال خاشقچی در کنسولگری عربستان در استانبول، آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا - سیا- در گزارشی محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی را آمر این قتل معرفی کرد. در گزارشی که برای نخستین بار واشنگتن پست فاش کرده ، آمده است :سیا با اتکا به مدارکی از جمله تماسهای تلفنی میان خالد بن سلمان، برادر ولیعهد و سفیر عربستان در واشنگتن با جمال خاشقچی و همچنین، دیگر تماسهای تلفنی برقرار شده در این زمینه به این نتیجه رسیده که قتل این روزنامه نگار بدون اجازه محمد بن سلمان ممکن نبوده است.
این نخستین بار است که یک نهاد اطلاعاتی در آمریکا، ولیعهد عربستان را به دست داشتن در این قتل پر سر و صدا متهم کرده است. در حالی که پیش از این، دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا برای رهایی بن سلمان از مخمصه ایجاد شده، قتل خاشقچی را به «عوامل خودسر» نسبت داد و مدتی بعد دولت آمریکا، روایت سعودی ها از دخالت معاون دستگاه اطلاعاتی عربستان در این قتل را تایید کرد، روایتی که در آن هیچ اشاره ای به نقش محمد بن سلمان نشده است.
اکنون با خبری که از سازمان سیا به رسانه های آمریکایی درز کرده است، قدرتمندترین مرد عربستان در مظان اتهام آمریت قتل یک روزنامه نگار قرار گرفته است ؛ اتهامی که اگر ثابت شود یا حداقل، از سوی جامعه جهانی مورد پذیرش قرار گیرد، عربستان با بدترین بحران سیاسی پس از تاسیس این پادشاهی، حتی بدتر از حادثه 11 سپتامبر 2001 که در آن 15 تبعه سعودی مراکز اقتصادی و نظامی آمریکا را هدف قرار دادند، مواجه خواهد شد.
اما چرا سرانجام سازمان سیا محمد بن سلمان را به عنوان آمر قتل جمال خاشقچی معرفی کرده است ؟
برای پاسخ به این سوال، سه فرضیه محتمل به نظر می رسد :
فرضیه اسناد: بر اساس این فرضیه، اسنادی که ترکیه در سفر جینا هاسپل، رئیس سیا به آنکارا در اختیار عالی ترین مقام این نهاد اطلاعاتی گذاشته است، قابل کتمان و پرده پوشی نیست، به ویژه این که به نظر نمی رسد اردوغان به کمتر از معرفی آمر اصلی قتل خاشقچی رضایت دهد. اطلاعات قطره چکانی دستگاه های اطلاعاتی ترکیه نشان می دهد که گویا آنکارا اسناد معتبری در دست دارد که بر اساس آن، آمریت بن سلمان در این قتل مسجل شده است و آمریکایی ها نگران هستند افشاگری های ترکیه در نهایت به رسوایی بزرگی برای واشنگتن بدل شود. از این رو، سیا پیش از این که خیلی دیر شود، سرانجام مشارکت ولیعهد سعودی را در قتل خاشقچی مورد تایید قرار داده است.
فرضیه تهاجم دولت پنهان: این فرضیه مبتنی بر ادامه جدال اطلاعاتی " دولت پنهان " با محوریت جامعه اطلاعاتی ایالات متحده با دولت ترامپ است. این جدال که پیش از برگزاری انتخابات سال 2016 بر سر موضوع دخالت روسیه در این انتخابات و اتهام تبانی ستاد انتخاباتی ترامپ با روس ها آغاز شد، اکنون به حوزه های دیگر از جمله بحث عربستان گسترش یافته است. بر اساس این فرضیه، گروهی از نخبگان سیاسی - اطلاعاتی در آمریکا در تلاش هستند در مسیر همسویی توجیه ناپذیر دونالد ترامپ با محمد بن سلمان اخلال ایجاد کنند و کاخ سفید را به واکنش در قبال رفتارهای جنجالی و هزینه ساز ولیعهد سعودی مجبور سازند.
فرضیه باج خواهی ترامپ: بر اساس این فرضیه، هماهنگی کامل میان کاخ سفید و سازمان سیا بر سر موضوع قتل جمال خاشقچی در جریان است به گونه ای که با متهم کردن قدرتمندترین مرد عربستان، دربار سعودی بیش از پیش سیاست های تعیین شده از جانب دولت ترامپ، به ویژه در موضوع اتمام جنگ یمن، پایان دادن به تحریم قطر، کاهش قیمت جهانی نفت و از همه مهم تر، پرداخت هزینه های نظامی - امنیتی آمریکا در قبال دو جنگ افغانستان و عراق و برخورد احتمالی با ایران را اجابت کند. در این فرضیه، کاخ سفید نقش پلیس خوب و مجموعه نخبگان سیاسی، اقتصادی و رسانه ای آمریکا نقش پلیس بد را برای ریاض بازی می کنند تا این که سرانجام، ولیعهد سرکش سعودی نقش تعریف شده از جانب واشنگتن را بپذیرد.
به هر حال، فارغ از این که بر اساس کدام فرضیه، سازمان سیا در موضوع آمریت قتل خاشقچی، انگشت اتهام را به سوی محمد بن سلمان نشانه رفته است (البته ممکن است مجموعه ای از این سه فرضیه نیز قابل تصور باشد) شاید تاثیر چنین رویکرد بی سابقه ای بر مناسبات واشنگتن - ریاض از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. پذیرش تدریجی نهادهای قدرت در آمریکا مبنی بر آمریت بن سلمان در قتل خاشقچی دو پیامد سرنوشت ساز دارد.
نجات پادشاهی: رفتارهای مخاطره آمیز ملک سلمان در بازگذاشتن دست فرزندش، محمد، آینده پادشاهی عربستان را در هاله ای از ابهام فروبرده است. محمد بن سلمان به بهانه اصلاحات در کشور به شدت محافظه کار و سنتی عربستان، جعبه پاندورا (جعبه ای که بر اساس اساطیر یونانی، سر منشأ تمامی بدی ها و شوربختی های نوع بشر است ) را باز کرده است که سرانجام آن می تواند اعتراضات گسترده اجتماعی از نوع قیام های مردمی در جهان عرب، تضعیف پایه های نظام سلطنتی مطلقه، رشد جریان های افراطی از نوع وهابیت، صدور خشونت به منطقه و در نهایت، فروپاشی پادشاهی آل سعود در یکی از حساس ترین کشورها و مناطق جهان باشد. از این رو، چه بسا آمریکایی ها به بهانه قتل خاشقچی جراحی سیاسی را در عربستان به کار گیرند تا با خارج کردن محمد بن سلمان از چرخه جانشینی پادشاه، فرد معقول تر و همراه تری را بین خاندان پرشمار آل سعود به جای ملک سلمان بنشانند.
مهار پادشاهی: به نظر می رسد از دید مقامات ارشد دولت آمریکا، عربستان زیر لوای محمد بن سلمان از کنترل خارج شده و اگر در نهایت وی بر تخت پادشاهی نفت خیز ترین کشور جهان عرب بنشیند، این کشور را به دردسر واقعی برای جهان غرب از جمله آمریکا بدل خواهد کرد. مخالفت با پایان جنگ در یمن، اصرار به ادامه محاصره قطر، بازداشت چند روزه نخست وزیر لبنان و بگو مگوهای کم سابقه با رئیس جمهور آمریکا بر سر موضوع پرداخت پول از جانب ریاض برای تامین هزینه چتر امنیتی این کشور، از دید ایالات متحده قابل پذیرش نیست. از این رو، آمریکا قصد دارد پیش از این که محمد بن سلمان به صدام ثانی بدل شود، عربستان را مهار کند و این تصمیم نیز از مدت ها قبل از قتل خاشقچی در آنکارا گرفته شد؛ زمانی که کنگره آمریکا در حرکتی دو حزبی و در اقدامی مغایر با تلاش دولت وقت این کشور قانون " عدالت علیه حامیان تروریسم " موسوم به جاستا را تصویب کرد.
ما، اصلاحطلبان، تهران و آقای علمالهدی!
حسن قرائی در وطن امروز نوشت:
در مثل مناقشه نیست. اگر چنانکه اصلاحطلبان وانمود میکنند، «شورای نگهبان» را هووی آنها بدانیم و رابطهشان را هم رابطه جن و بسمالله، انتخابات شورای شهر حتما ماه عسل این طیف است. در شورای شهر که نظارت شورای نگهبان بالای سرش نیست، اصلاحطلبان میتوانند چند ورژن بالاتر از امثال محمود صادقی یا محمدعلی وکیلی و علی مطهری حاضر در مجلس را هم به میدان بیاورند تا بالاخره یک جا هم که شده، بتوانند ظرفیت واقعی خود را بروز دهند! در این میان، باز قصه تهران و شورای این شهر یک موقعیت اکازیون در همین ماه عسل است. تهران نهتنها در چشم است و جایی است که اگر بترکاند، همه ایران با خبر میشوند، که یک ترقه ترکاندن در آن، بیشتر از بمب ترکاندن در سیستانوبلوچستان صدا خواهد داشت و از باب وسعت کار و امکانات هم همین بس که شهردار تهران عضو هیات دولت است و شورای شهر تهران مانند یک دولت بودجهبندی سالانه و... دارد. نگاهی به مدیریت مطلقالعنان این طیف در تهران یک سال اخیر اما بیش از آنکه مردم را یاد ماه عسل بیندازد، یاد راهروهای دادگاه خانواده انداخته است!
الساعه نمیخواهم ریشه مشکل را بگویم چیست، ولی واقعیت این است که اصلاحطلبان به مربیگری محمد خاتمی چنانکه همیشه آرزو داشته و میگویند، قویترین ژنرالهای موجود خود در حوزه مسائل شهری را به شورای تهران فرستادهاند. لذا ریشه تشتت و عدم انسجام مدیریتی شهرداری تهران را حتما باز هم باید در جای دیگری جستوجو کرد. مثلا شاید در مشهد! بگذارید وسط مجلس، یک خاطره و آرزوی شاید بیربط برایتان بگویم. 2 سال پیش که به دلایل کاری مجبور بودم هر هفته بعدازظهر شنبه از محل کار تا منزل رانندگی کنم، بین راه رادیو خراسان گوش میکردم و از قضا، همیشه موعد پخش خطبههای نماز جمعه مشهد پشت رل بودم! به خانه که میرسیدم آقای علمالهدی را یادم میرفت، تا شب میرفتم خبرها را ببینم، دوباره صفحه نخست روزنامه و سایتهای زنجیرهای اصلاحطلبان منقش به تصویر و سخن ایشان بود.
انگار در وانفسای این همه مساله و مشکل در روابط بینالملل و در پایتخت ایران و در کابینه و... برای جماعت اصلاحطلب که عمده روزنامههایشان هم در تهران است، سخنران مشهد جذابیت بیشتری داشت. خب! عجالتا بگذارید مشهد را ترک کرده، به تهران برگردیم. اصلاحطلبان طی 2 سال اخیر در تهران 5 شهردار و سرپرست برای شهرداری تعیین کردهاند. رقم کمی نیست، مشهد ولی هنوز یک امامجمعه دارد! ببخشید، مثل اینکه مساله تهران بود ولی دوباره به مشهد برگشتیم. ظاهرا عادت رندانه اصلاحطلبان در ربط دادن تمام مسائل عالم و آدم به مشهد، به ما هم سرایت کرده است!
فارغ از جرزنی مدام جریان اصلاحطلب و پاس گلهای بلند و قطری مدام به آنها اما ریشه این عدم ثبات مدیریتی در تهران را باید از زبان خود اصلاحطلبان شنید. روزنامه اصلاحطلب آفتاب یزد، درست چند روز پس از اعلام نتایج انتخابات شوراها، درباره فرآیند تدارک ماه عسل اصلاحطلبان در تهران نوشت: «یک منبع آگاه توضیحاتی را درباره ماجرای درخواست 2 میلیارد تومان از برخی کاندیداهای شورای شهر تهران جهت حضور در لیست امید ارائه داد. گویا چنین درخواستی از جانب دبیرکل یکی از احزاب سرشناس اصلاحطلب مطرح شده است!» بعدتر ماجرا وارد فاز جدیدتری شد و علیزادهطباطبایی، چهره سرشناس اصلاحطلب هم اعلام کرد به دلیل درخواست پول، در لحظه آخر از حضور در لیست موسوم به امید شورای شهر تهران انصراف داده است.
پس از آن، فاطمه دانشور عضو اصلاحطلب شورای چهارم با اعتراض به فرآیند چینش لیست مذکور گفته بود: «با این وضع دیگر اصلاحطلب نیستم!». پیشتر در آبانماه 95، روزنامه اصلاحطلب آرمان به نقل از الهه کولایی، استاد اصلاحطلب دانشگاه تهران درباره فرآیند چینش لیست امید برای مجلس هم نوشته بود: «همیشه پول و قدرت در حوزه سیاست تاثیرگذار هستند. برخی کاندیداها از طریق رانت وارد لیست امید شدند و من این مساله را تکذیب نمیکنم». چنانکه روشن است، تهران در سالهای گذشته بیش از آنکه به ماه عسل شبیه باشد، به میدان جنگ قدرت شباهت داشته است. جنگی که عنصر تعیینکننده در آن، پول و آقازادگی است. همین است که اعضای لیست امید شورای شهر تهران، نهتنها برخلاف لافزنی همیشگی زنجیرهایها، ژنرال نیستند که غالبا با اولیات مدیریت شهری و حتی مدیریت سیاسی هم بیگانهاند!
نتیجه چنین آش شلهقلمکاری همین است که اکنون در تهران میبینیم. جماعتی که به عباس آخوندی با آن کارنامه مشعشع در وزارت راه 10 رای میدهند و ظاهرا فقط لطف خود خداست که مردم تهران را از دست این فرد نجات میدهد! شهردار دیگری هم که انتخاب میکنند ظاهرا بدون توجه به منع قانونی موجود در اصل 82 قانون اساسی، قصد دارد برای اداره تهران، پای مستشاران خارجی را دوباره به کشور باز کند! سخنان اخیر یکی از پایگاههای اصلاحطلب در همین زمینه، بخوبی میزان شوری آش مذکور را به همگان نشان میدهد. پایگاه یادشده مینویسد: «برادران عزیز خاتمی! نمیشود هم ژست اپوزیسیون را بخواهید، هم لذت پوزیسیون! هم منتقد حاکمیت باشید، هم نقش اول بستن لیستهای انتخاباتی، انتخاب شهردار و حذف چهرههای مردمی که حاضر به امتیازدهی به پدرخواندگان خودخوانده اصلاحطلب نیستند! اندکی صداقت با مردم، بد نیست؛ «توصیه به راستگویی» تنها برای استفاده در سخنرانیهای زیبا نیست. «تَکرار» بیصداقتی، آفتیست که گریبان همه را میگیرد». این بغض فروخفته تمام کسانی است که گرفتار فریبهای تکراری اصلاحطلبان شدهاند. آقای علمالهدی! شما ولی خواهشا حالا که اقتصاد را فشل کردی، یک تهران را بگذار برای اصلاحطلبان بماند.
دوربرگردانِ فرهنگی
عباس عبدی در ایران نوشت:
در دولت پیش بویژه در زمان شهرداری رئیس آن دولت، سیاستی رواج یافت به نام دوربرگردان. برمبنای این سیاست که در حوزه حملونقل بود، در وسط بزرگراهها یک دوربرگردان میگذاشتند، در حالی که این کار در تعارض با مفهوم و کارکرد بزرگراه بود. اگر هم لازم بود که امکان برگشتن خودروها از طرف مقابل بزرگراه باشد باید از سمت راست یا خط کندرو خروجی میگرفتند و یک پل روی بزرگراه میزدند و از سمت کندروی طرف دیگر بزرگراه وارد آن میشدند. ولی این کار دو مشکل داشت. در برخی جاها امکان این کار نبود. در جاهایی هم که امکانش بود، هزینه زیادی داشت. لذا خیلی ساده وسط بزرگراه را برداشتند و دوربرگردان درست کردند و تمام!
ولی برخیها فکر کردند که این سیاست جدیدی بود. در حالی که اجرای آن در حملونقل شهری جدید بود ولی در حوزه فرهنگی، سیاست همیشگی ما بوده است. برای حل مسائل، ماهیت آنها را نادیده گرفتهایم و با یک دوربرگردان که ماهیت امر فرهنگی را مقلوبه میکند، در صدد حل مشکل برآمدهایم. پس از شکست فاحشی که در قضیه شبکههای اجتماعی رخ داد و هزینههای مادی و معنوی فراوانی ایجاد کرد، اکنون مواجه با مسألهای به نام مشروبات الکلی هستیم. در 45 روز گذشته 959 نفر بر اثر مصرف مشروبات الکلی که ظاهراً حاوی الکل متانل بوده است دچار مسمومیتهای شدید شدهاند. از میان افراد مسموم 92 درصدشان مرد و 8 درصد زن هستند که فوتشدگان نیز برحسب جنسیت به همین نسبت هستند. همچنین اکثریت آنان شامل جوانان 21 تا 30 سال میشوند که قابل توجه است.
جالب است که این اتفاق در ماه محرم و صفر رخ داده که حتی اگر میزان مصرف کمتر نشده باشد، بعید است که اضافه شده باشد. ولی حجم و تعداد مسمومان به طرز معناداری بیش از گذشته است. از این تعداد 84 نفر فوت شدهاند، 305 نفر به مرحله دیالیز رسیدهاند و اعضای داخلی بدنشان دچار مشکلات حاد شده است و 27 نفر نیز نابینا شدهاند. اینها عمدتاً در چند استان محدود کشور رخ داده است. البرز، هرمزگان و خراسان شمالی و تهران بیش از 90 درصد موارد را شامل میشوند. هزینههای اجتماعی، درمانی و بیمهای و اقتصادی این اتفاق را میتوان حدس زد و اگر تکرار شود، نشان میدهد که با یک مشکل عمیق مواجه شدهایم. ولی در مواجهه با این مشکل چه اقدامی صورت میدهیم؟ در جامعهای که شرب خمر حرام و جرم است و مستوجب مجازات و نیز در صورت تکرار حکم آن اعدام است، پس چگونه میشود که رفتاری به این مهمی که مجازات آن حدی است و قابل گذشت هم نیست، تا این اندازه رواج پیدا میکند که ظاهراً درصد و میزان مصرف آن بالاست، بطوری که تعداد افرادی که وابستگی به مصرف آن پیدا کردهاند نیز چشمگیر است. آن قدر این پدیده در ایران شایع شده است که بسیاری از افراد در حین رانندگی نیز بیش از حد مجاز مصرف کردهاند و تصادفات وحشتناکی در کشور به علت همین عامل رخ داده است. در مقابل در کشورهایی که مصرف آن آزاد است، کمتر شاهد این حد از رانندگی در حالت مستی هستیم.
برای مواجهه با این معضل، اخیراً یکی از افراد آشنا به امور فقهی، ایدهای را طرح کرده است و با استناد به قواعد موجود و از منظر دروندینی نتیجه گرفته است که: «استفاده از این مشروبات غیر استاندارد، واقعیتی خارجی هست. پند و توصیههای اخلاقی-بهداشتی انجام شده و مجازاتهای گوناگون از شلاق تا جریمه نقدی تجربه شده است. اما در واقعیت خارجی، ناچاریم به شکل دوفاکتو، وجود این مصرف کنندگان را به رسمیت بشناسیم و برای حفاظت از بیماریهای خطرناک و مرگ و میرهای ناشی از مصرف مشروبات الکلی غیر استاندارد، بایستی مراکزی را به آزمایش این نوع مشروبات اختصاص دهیم. تولید کننده و یا مصرف کننده، بایستی بتوانند با اشانتیونی از مشروب مورد نظر خود مراجعه کنند و به شکل ناشناس و بدون نگرانی از تعقیبها و مجازاتها، مشروب خویش را آزمایش کند. یا در صورت امکان، دستگاههای تست کننده فوری در اختیار آنان قرار داده شود تا از استاندارد بودن یا نبودن مشروبات الکلی مورد نظر خویش مطمئن شوند.»
بهطور قطع از نظر نویسنده محترم در ارائه این پیشنهاد نظر خیر وجود دارد. عین همین استدلال را برای زنانی که تنفروشی میکنند میتوان به کار برد، که البته چندان عجیب هم نیست. ولی همه اینها نوعی دوربرگردان فرهنگی است.
در واقع به جای نگاه ریشهای به مسأله، وارد فرآیند دوربرگردان میشویم. اینها جملگی نشاندهنده آن است که کارکرد مجازات و فلسفه حقوق با آنچه که ما مدعی هستیم تطابق ندارد. باید قضیه را ریشهایتر حل کرد. نگاه ما به موضوع حقوقی و جرم باید مبتنی بر نظر اجتماعی باشد و گناه را باید از طریق دیگری جلوگیری کرد. همچنان که پیش از انقلاب انجام میشد. این نگاه در همه امور فرهنگی باید جاری و ساری باشد. از هنر و ادبیات و فیلم و رسانه گرفته تا رفتارهای دیگر. مسأله محوری این است که قانون باید متکی بر عدالت و فرهنگ جامعه و با هدف تأمین نظم اجتماعی باشد. قانون ابزاری نیست که حکومتها بتوانند هر طور که خواستند از آن استفاده کنند.
متأسفانه برخی افراد میکوشند که راههای میانبُر را در جامعه طی کنند. به جای کوشش برای نفوذ در وجدان و ذهن مردم، آن را رها کردهاند و میخواهند با اتکا به قانون همه امور را درست کنند. بُرندگی ابزار قانون محدود است هنگامی که آن را برای هر هدفی استفاده کنیم، به ناچار از بُرندگی آن کاسته میشود. اگر میخواهید به آن طرف بزرگراه فرهنگی بروید بهتر است هزینه کنید و پل بزنید، در غیر این صورت با دوربرگردان فرهنگی مشکلی حل نمیشود.
هنگامی که دامنه موضوعات تحت کنترل افزایش مییابد و از قانون برای کنترل تغییرات فرهنگی و اجتماعی استفاده میشود، نه تنها کارآمدی قانون را در این زمینهها کاهش میدهد بلکه از وجاهت و مشروعیت قانون در موارد دیگر نیز کم میکند. برای نمونه هنگامی که از ابزار قانون برای کنترل تغییرات فناوری چون ماهواره یا تلگرام و مانند آنها استفاده میکنیم بدگمانی جامعه را به اهداف قانون دامن میزند. این بدگمانی فقط به این کاربرد محدود نمیماند بلکه کلیت قانون را در بر میگیرد.
کلانریشههای امید و نومیدی
حامد حاجیحیدری در رسالت نوشت:
چهار دهه انقلاب اسلامی، زیر چتر سه گفتمان پیش رفته است؛ گفتمان دو دهه اول؛
1- گفتمان «اصول انقلاب اسلامی» بود که به مناسبت درگیری در نبرد عظیم و دامنگیر هشتساله تقویت شد و در گفتوگوی پیوسته امام و مردم، مجالی برای توجه مردم به هر نوع گفتمان رقیبی باقی نمیگذاشت. از دهه سوم؛
2- گفتمان «دموکراسی کثرتگرا» از جانب اصلاحطلبان زائدهای بر گفتمان انقلابی شد؛ ظاهر اصلاحطلبی ملیح و نرم بود و بر گفتوگو تأکید میکرد، ولی بالاخره در بیان سمبلیک سعید حجاریان که هیچگاه فراموش نخواهد شد، خشونتی که همواره در مغز و جوهر آن جریان داشت، آشکار گردید: «فشار از پایین و چانه زنی از بالا». دموکراسی کثرتگرا، بر کنترل متقابل نیروهای متعارض بنا شده است و گفتوگو برای آن فقط یک سطح مخملین بود و هست. نیروهای سیاسی از سال 1376، به جای همسازی و اختلافاتی که تا پیش از آن، حداکثر به حد «اختلاف سلیقه» میسایید، به «عملیاتی کردن شکافهای اجتماعی» یا «جنبشی کردن فضای اجتماعی» میاندیشیدند؛ اینها الفاظی بود که تئوریسینهای اصلاحات مانند سعید حجاریان و عباس عبدی و حمید رضا جلاییپور، مدام به کار میبردند. برخوردها خشن شد، و آنچه کمرنگ میگردید، برق امیدی بود در چشم مردمی که لااقل تا سال 1376، فعالانه و بدون چشمداشت، خود را با دولتمردان کشور یکی میدانستند و اختلافات میان خود را حداکثر «اختلاف سلیقه» برای رسیدن به اهدافی واحد میشمردند. این، نخستین موج کدورت و نومیدی در مناسبات شفاف انقلابی بود.
از آغاز دهه چهارم، گفتمان سومی بر خط و ربط اصلی انقلابی ما افزوده شد؛
3-گفتمان «دنیای مجازی». رفته رفته فکر و ذکر اقشار متوسط شهری رفت به داخل یک «دنیای مجازی» که بر حسب مجازی و بیریشه بودن، در متن آن، همه چیز، خیلی سریع در دسترس و گذری بود. فضای سایبر بالقوه میتواند خوب یا بد باشد، مشروط بر آن که خصلت گذری و بیریشه بودن در آن فایق نیاید و متانتها و پرهیزگاریها آسیب نبینند. وقتی دهان به دهان، گمانها و بدبینیها به اشتراک گذاشته شوند، آن وقت، نا امنی گسترش مییابد و هراس جای انگیزهها و امیدها را میگیرد؛ این، سومین و قاطعترین موج تهاجم به امید انقلابی بود.
و امروز، «به اثبات رسیده است» که بین محدودسازی زمان استفاده از ابزارهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی از یک سو و کاهش میزان افسردگی از جانب دیگر، رابطه مستقیم وجود دارد؛ فیسبوک، اسنپچت و اینستاگرام تقریباً به طور قطع، موجب سطوح مختلفی از افسردگی میشوند. این را دانشمندان دانشگاه پنسیلوانیا و روانشناسی با نام ملیسا هانت، و البته شمار انبوه دیگری از دانشمندان گفتهاند، از جمله شان پارکر، نخستین رئیس فیسبوک؛ شان پارکر، یکی از نخستین سرمایهگذاران فیسبوک و نخستین رئیس آن، چیز صریح و رکیکی را به زبان آورد: قصد فیسبوک این است که مثل مواد مخدر عمل کند با «دادن گاهبهگاه دوزهای پایین دوپامین از این طریق که کسی برای عکسی یا برای نوشتهای لایکی یا کامنتی گذاشته است». پارکر گفت که این کار، عامدانه و با نقشه قبلی بوده است. این شرکتها «از نقطه ضعفی در روانشناسی انسان سوء استفاده میکنند». این نکته را چامات پالیهاپیتیا، از مدیران سابق فیسبوک، نیز گفت؛ در برنامهای در تلویزیون «سی انان»، که درباره نقش فیسبوک در جامعه بود، او از خود پرسید: «آیا خودم را مقصر میدانم؟» و پاسخ داد «قطعاً خودم را مقصر میدانم». قدری عجیب است که کاهش استفاده از ابزار ارتباطی و رسانههای اجتماعی باعث میشود که شما کمتر احساس تنهایی کنید؛ اما، با کمی موشکافی بیشتر به ارتباط منطقی بین این دو پی خواهیم برد: اغلب مطالب موجود در رسانههای اجتماعی، در بر گیرنده حجم بسیار زیادی از مقایسههای اجتماعی و سیاسی فارغ از سنجیدگی کافی است که تفاوت و نقار و طرد ایجاد میکند. جمعبندی ملیسا هانت این است: «در کل، به نظر من بهتر است گوشیهای خود را زمین بگذاریم و زمان خود را صرف مردمی کنیم که در زندگی ما واقعاً حضور دارند».
نتیجهی یک تحقیق، که در مجله «EPJ Date Science» منتشر شد، نشان داده است که نحوه فعالیت افراد در شبکه اجتماعی اینستاگرام، میتواند نشانگر بسیار خوبی برای تحلیل احتمال بروز افسردگی افراد باشد؛ و مطالعه جدید دیگری روی بیش از یک میلیون دانشآموز دبیرستانی در امریکا که در مجله Emotion منتشر شد، نشان میدهد جوانان و نوجوانانی که زمان بیشتری در مقابل نمایشگر میگذرانند و زمان کمتری صرف فعالیتهای دیگری نظیر روابط اجتماعی مستقیم، ورزش یا تکالیف خود میکنند، از لحاظ روانشناختی دارای وضعیت بدتری هستند. علاوه بر این، وقتی فعالیت جوانان و نوجوانان به فعالیتهای مبتنی بر صفحه نمایش تغییر میکند، میزان خوشحالی و نیکبختی آنها کمتر میشود. تکنولوژی جدید ارتباطی ما را از عدم قطعیتهای کوچک جدا میکند؛ ولی، نسبت به تردیدهای بزرگتر آسیبپذیر میسازد. این تردید ریشه اضطراب است: چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد؟ آنها در مورد من چه فکری میکنند؟ اگر این اتفاق بد بیفتد، چه خواهد شد؟ دنیا از جنبههایی همچون یافتن شرکای فعالیت انسانی نامطمئن شده است، چرا که هر کسی نظر به صفحه نمایشگر دوخته است و مدام در آن چیزی میبیند و عقاید خود را در سیالیت، به تغییر سپرده است. انتخاب همسر دشوار شده است، و به همین میزان، پیدا کردن یک دوست صمیمی و هممرام که با استحکام بر مرام خود ثابت قدم بماند، صعب و سخت گردیده است. از این قرار، تکنولوژی موجب انزوا یا ایزوله شدن انسانها میشود. به علاوه، تکنولوژی جدید دیجیتال امکان دوری و استغناء از انسانهای واقعی را فراهم میکند.
فناوری، زندگی ما را سادهتر و راحتتر میکند؛ اما، روی دیگر این سکه این است که تکنولوژی به ما امکان اجتناب از همکاری متمدنانه با مردم نیز میدهد. آگهی جالبی برای خدمات تحویل غذا در مترو در امریکا وجود دارد که میگوید: «برطرف کردن گرسنگی شما بدون هیچگونه تماس انسانی»؛ یعنی، بدون هیچ برخوردی با انسان، غذا به شما تحویل میشود، چرا که انسان گرگ انسان است! زمانی که از مردم دوری میکنیم، تمام شاخصهای زندگی متمدنانه از مهارت همکاری و گفتوگو تا اعتماد به نفس در ما رو به نزول میگذارد. ما مطمئن نیستیم که از پس، کارها بر بیاییم، مطمئن نیستیم که توان داشته باشیم و بنا بر این، این موجب دوری گزیدن بیشتر ما خواهد شد، اما، این فقط اجتناب از مردم نیست؛ این اجتناب از احساسات ناراحتکنندهای است که در اثر تعامل با دیگران پیش میآید: خجالت، اضطراب و خودآگاهی. عمل کردن همچون یک شبح، نتیجهی رفتار نامناسب و اجتناب از درگیر شدن است. نکته دیگر در همین خط استدلالی این است که ارتباطات رایانهای مطلقاً با ارتباط رو در رو فرق دارد. ارتباط روی صفحه نمایش به ما امکان ویرایش و بزک کردن متن را میدهد؛ در حالی که ارتباط رو در رو صادقانهتر و اعتماد برانگیزتر است.
نکته آخر این که در «فضای مجازی»، افراد به کثرت و با تندی و قاطعیت مورد قضاوت قرار میگیرند، و اغلب این قضاوتها با مقدمات قضائی و حکمی لازم صورت نمیگیرد؛ اظهار نظرها گذری هستند؛ از نظر کسی که چیزی میپراند و میرود، «یه چیزی گفته است»، ولی از دیدگاه او که مورد قضاوت قرار میگیرد، تک تک این اظهار نظرها میتوانند مهم و آزاردهنده باشند. صرف نظر از این که کدام پلتفرم بستر ارتباط گردد، لایکها و دنبالکنندهها شمارش میشوند و هر کس میتواند کامنتها را ببیند. ستایش یا سرزنش عمومی در برابر چشم هر کسی اتفاق میافتد و برای نوجوانان و افراد جوان که هویتشان در حال شکلگیری است، مدیریت رسانه اجتماعی همچون یک بحران اجتماعی است. اضطراب اجتماعی، ناشی از ترس قضاوت شدن به عنوان فردی دارای کمبود است، و این خصوصاً نوجوانان و جوانان را به انفعال ارتباطی و انزوا و چیزی شبیه اعتیاد به مواد روانگردان میکشد. اینچنین است که گروهی از خلاقترین مهندسان دره سیلیکون (مرکز مهندسی دیجیتال)، کسانی که لایکِ فیسبوک را به وجود آوردند، یا آنهایی سیستمِ رفرشکردن توییتر را با کشیدن انگشت به سمت پایین صفحه نمایش طراحی کردند، امروز از اختراعات خود پشیمان شدهاند. آنها میبینند محصولاتشان، مثل قمار یا مواد مخدر، روزانه، میلیونها انسان را به رفتاری اعتیادگونه وا میدارد. آنها مسیر اعتراض و مقاومت را آغاز کردهاند: اطلاعرسانی درباره خطرات اعتیاد دیجیتال و کنارهگیری شخصی از دنیای فناوری (توأم با اقتباسهای آزاد از ملیسا هانت، کریس دانفورت، نیک بیلتون، پل لوئیس، و آلن هندریکسن).