به گزارش مشرق، محمد جواد مظفر روزنامه نگار پیشین و مدیر فعلی انتشارات کویر در بخش اول گفت و گو با «پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا» می گوید: در دبیرستان نمازی در شیراز من و چند تن از دوستانم تبدیل به یک جریان مذهبی خیلی شاخص شدیم. تحت تأثیر معلم دینی مان که میگفت پپسی مال بهایی هاست آن را تحریم کرده بودیم. اعتراض میکردیم که چرا کافه دبیرستان، پپسی میآورد؟
مظفر بیشتر با کتابی شناخته میشود که به مناسبت دهمین فجر پیروزی در بهمن ماه ۱۳۶۷ توسط ستاد دهه فجر منتشر شد. کتابی جنجالی که حاصل گفت و گو با چهارتن از مقامات ارشد نظام بود. مظفر که از سال ۱۳۶۴ مدیرکل مطبوعات و رسانههای خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، پرسشهایی متفاوت کرد و پاسخهایی متفاوت شنید. به جز یک مصاحبه، بقیه گفت و گوها با هماهنگی با محموددعایی در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید، مظفر به ایرنا میگوید: گفت و گو با آقای منتظری را هم روزنامه ابرار بدون هماهنگی با من منتشر کرد.
انتشار این کتاب، موجی در فضای رسانهای کشور ایجاد کرد. هر چند مقامات گفت و گو کننده همگی با سعه صدر به سوالات پاسخ گفته بودند و فقط نخست وزیر میرحسین موسوی از انجام مصاحبه با مظفر خودداری کرده بود ولی اردیبهشت ماه ۶۸ که رسید مظفر به خاطر این مصاحبهها توسط وزارت اطلاعات وقت بازداشت شد و تا مرداد آن سال در زندان ماند. گویی بسیاری از مقامات ارشد کشور هم از این بازداشت بی اطلاع بودند. مظفر میگوید: آقای محمدی گیلانی عضو شورای نگهبان و رئیس هیأت عفو زندانیان تعریف میکرد که «شب گذشته آقا (آیت الله خامنه ای) را دیدم و با ایشان درباره بازداشت شدن شما صحبت کردم. ایشان فرمودند مگر برای مظفر اتفاقی افتاده است؟ داستان را برایشان تعریف کردم چندبار فرمودند عجب، عجب.»
گویی علاوه بر رییس جمهور، رئیس مجلس وقت نیز از این بازداشت ناخرسند بوده است. آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال ۶۸ خود این طور مینویسد «آقای محمدجواد مظفر آمد. از بازداشت بی مورد توسط وزارت اطلاعات گله داشت. حق با اوست. خواستار اعاده حیثیت بود. گفتم به وزارت ارشاد برگردد.»
مظفر سابقه انقلابی هم داشت. او از مبارزین ضدرژیم استبدادی شاه و بعد از انقلاب جز تصرف کنندگان سفارت آمریکا بود که برخلاف اغلب تسخیرکنندگان نه از دانشگاه پلی تکنیک که از دانشگاه ملی (شهیدبهشتی) آمده بود. میگوید «تصویر من بر دیوار سفارت آمریکا، نخستین عکسی است که از این اقدام در رسانههای دنیا مخابره شد. البته یک روز بیشتر آنجا نماندم.»
او مسؤول روابط عمومی شورای انقلاب که سراسر سال ۱۳۵۹ معاون سیدمحمودعایی مدیرمسؤول روزنامه اطلاعات بود در ایام اصلاحات هم عضو شورای سیاستگذاری روزنامههای جامعه، توس و نشاط شد. مظفر که اکنون مدیر انتشارات «کویر» است در گفت و گو با ایرنا از زندگی سیاسی و حرفهای خود میگوید.
بخش نخست گفت و گوی وی با پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا در پی میآید:
چه طور شد که با عالم سیاست و سیاسیون حشر و نشر پیدا کردید؟
مظفر: نسل ما نسل ویژه ای بود. متولد ۱۲ دی ۱۳۲۹ هستم. پدر و مادرم شیرازی هستند. پدر بزرگم مرحوم مظفر شیرازی از شعرای نامدار و رئیس انجمن ادبی فارس در عهد مشروطیت، اولین رئیس کتابخانه ملّی فارس تا هنگام فوت (۱۳۱۲) بود. شعار خانوادگی ما این بیت مرحوم پدربزرگم است:
عمری چو مظفر به سر گنج قناعت
منت نه ز خویش و نه بیگانه کشیدیم
مرحوم مظفر تا قبل از انقلاب مشروطه، تخلص به محقر میکرد. بعد از اینکه مظفرالدین شاه مشروطه را امضا کرد، پدربزرگ خود را در شعرها مظفر نامید. در دوره رضاشاه که قرار شد همه نام فامیل داشته باشند نام خانوادگی ما مظفر شد. پدربزرگ مادری ام آیت ا… حاج سید حسن نجفی، امام جماعت مسجد پنبه زنها در شیراز بود. او جد مشترک ما و خاندان شهرستانی است که مدفن او در نجف اشرف است.
پدر من هم به شدت علاقمند به مرحوم مصدق بود. در سال ۳۲ سه ماه بعد از کودتا، برادر بزرگم که دانش آموز دبیرستان بود حین پخش اعلامیه به نفع دکتر مصدق، دستگیر شد. خاطرم است که چگونه سربازان به خانه ما هجوم آوردند و از اتاق یک عکس بزرگ دکتر مصدق را بیرون آوردند. پدرم که سالها رئیس اداره کشاورزی شهرستانهای استان فارس بود وقتی به خانه رسید خیلی دل آزرده شد و کیفش را روی زمین کوبید و به سربازان پرخاش کرد.
وقتی ۱۲ سالم شد وقایع سال ۴۲ اتفاق افتاد. از شروع قیام مردم شیراز در اطراف شاهچراغ من و برادر بزرگترم که ۳ سال از من بزرگتر بود، به محل تظاهرات رفتیم. یک نفر در سر فلکه شاهچراغ تیر خورد و مردم جسدش را روی شانهها گرفتند. دو تن از همبازیهای ما هم در آن وقایع کشته شدند که این برای من در آن سن و سال خیلی دردناک بود و همیشه در یاد من ماند و تاثیرش را برمن گذارد. در این درگیری، تازه داشتم با نام آیت الله خمینی آشنا میشدم. بعد از آن وارد دبیرستان نمازی شدم و ۶ سال آنجا بودم. آن وقت فقط دو دبیرستان مهم در شیراز بود شاپور و نمازی.
در ۱۶ سالگی کلاس دهم بودم که اتفاقی مهم برایم افتاد. یک معلم تعلیم دینی به نام آقای حاج خلیل حق نگهدار وارد مدرسه ما شد و درست در اوج سن بلوغ من، معلممان شد. آقای حق نگهدار با طرح مسائل دینی تازه و ویژه، نگاه مرا به شرایط تغییر داد. هر چند پدرم، رئیس هیأت امنای یکی از مساجد قدیمی شیراز بود و با روحانیون رابطه داشت و اولین بار هم در کلاس دوم ابتدایی روزه گرفتم وهر سال تعداد روزهای روزه را اضافه کردم، اما تأثیر آقای حق نگهدار بر من زیاد بود. ایشان از افراد مرکزی انجمن ضدبهایی شیراز که حالا به عنوان انجمن حجتیه شناخته میشود بود.
من دوستی به نام مهران مهتدی داشتم که یک ویولون زن خوب و البته بهایی بود. آقای حق نگهدار نگران بود که من جذب مهتدی شوم بنابراین توجه بیشتری به من داشت. من هم آرام آرام به سمت آقای حق نگهدار گرایش پیدا کردم.
به واقع اولین آشناییهای من با مذهب، غیرسیاسی بود و دوری از گناهان را سرلوحه تفکر مذهبی خود قرار داده بودم. اولین کتاب مذهبی که خواندم یک کتاب دینی به نام «جوان و غریزه جنسی» بود که خیلی روی من تأثیر گذاشت. اگر اشتباه نکنم شخصی به نام آقای جوهری در قم این کتاب را نوشته بود. این اثر درباره دوری از گناه و مسائل جنسی ای بود، که جوانان را تهدید میکرد. ظرف چند ماه بسیار مؤمن شدم. چشمانم را حتی بالا نمیبردم تا به خانمهای فامیل، نگاه به نگاه شوم.
من نوجوانی کتاب خوان بودم و از کلاس چهارم ابتدایی رمان مطالعه میکردم و البته آن موقع رمانهای ارونقی کرمانی که یک مقدار اروتیک هم بود بیشتر میخواندم. (البته بیشتر همینها هم در دسترس بود) بعد از آن اطلاعات دختران و پسران را میخواندم تا مجله جوانان به وجود آمد.« ر. اعتمادی »سردبیر این مجله بود و من هم مشتری هفتگی این مجله شدم. اما تحت تأثیر آقای حق نگهدار، یک روز کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» نوشته دکتر پاک نژاد دستم رسید -ایشان در هفتم تیر ۶۰ در بمب گذاری ساختمان حزب جمهوری اسلامی شهید شد- پشت این کتاب نوشتم: به مناسبت ترک خواندن مجله جوانان این کتاب را خریدم. دیگر حتی جوانان را هم نمیخریدم و به شدت توجهم به سمت آثار مذهبی و دینی جلب شد.
مدتی سپری شد تا متوجه شدم چند تن از دانش آموزان سالهای بالاتر دبیرستان به جلسات آقای سیدمجدالدین مصباحی میرفتند. من هم به آن جلسات رفتم. به دلیل تیپ و قیافه ام، آدم شاخص و متفاوتی بودم. از نظر اخلاق خانوادگی چون پدرم یک شخصیت اداری بود و خیلی شق و رق کراوات میزد، من هم گاهی با کراوات به مدرسه میرفتم و خیلی مرتب لباس میپوشیدم. برای همین به سرعت تبدیل به یکی از گردانندگان این جلسات مذهبی و یکی از سخنرانان آن شدم. آهسته آهسته با روحانیون دیگری مثل آقای مجدالدین محلاتی که از روحانیون بزرگ شیراز بود و مهمتر از همه مرحوم محی الدین حائری شیرازی امام جمعه سالهای اخیر شیراز - که چند سال پیش فوت کرد- نزدیک شدیم.
گویی در ارتباط با تحریم نوشابه های پپسی هم فعالیتی داشتید؟
مظفر: بله. در دبیرستان نمازی من و چند تن از دوستانم تبدیل به یک جریان مذهبی خیلی شاخص شدیم. تحت تأثیر معلم دینی مان آقا حق نگهدار، که میگفت پپسی مال بهایی هاست آن را تحریم کرده بودیم. اعتراض میکردیم که چرا کافه دبیرستان، پپسی میآورد. خاطرم است مطلب مفصلی درباره فساداخلاقی نوشتم و آقای حق نگهدار آن قدر خوشش آمد که من را سر کلاسهای دیگر هم میبرد تا آن را بخوانم. از آنجا شروع به خرید مجله مکتب اسلام کردم. سال بعد آقای حق نگهدار مرا به جلسات انجمن ضدبهایی دعوت کرد. آقایی به نام لغوی مدرس آنجا بود. چند نفری از بچههای مدرسه نمازی و شاپور را دستچین کرده بودند و آنجا عضو کلاس انجمن شدیم. جزوه میگفتند و ما مینوشتیم.
در آن جلسات من با دوستی آشنا شدم که احساس کردم ایشان یک مقدار گرایشهای سیاسی دارد. روزی در خیابان از او پرسیدم آیا شما جلساتی را در شیراز سراغ داری که اهداف آیت الله خمینی را دنبال کند؟ گفت: بله بعداً خواهم گفت.
اما مرا سر می دواند. یکبار هم به من گفت آیت الله طالقانی از تهران آمده و در خانه یک نفر مشغول سخنرانی است. البته مرا با خود به آن جلسه نبرد. به همین طریق ما با شخصیتی به نام آقای مهندس رجبعلی طاهری آشنا شدیم. ایشان از شاگردان مهندس بازرگان در دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. آقای مهندس توسلی دبیر کل نهضت آزادی هم در خاطرات خود (کتاب شصت سال ایستادگی و خدمت) که امسال آن را منتشر کردهایم از آقای طاهری به عنوان هم کلاس خویش نام برده است. آقای طاهری محور مبارزه در شیراز بود. مهندس اداره راه شیراز بود. آشنایی با این افراد، ما را قبل از اینکه وارد فعالیت در انجمن حجتیه شویم تبدیل به یک جریان شورشی داخل انجمن حجتیه کرد. میپرسیدیم که چرا انجمن میگوید نباید وارد کار سیاسی شد؟
از سویی تحت تأثیر آقای حائری شیرازی هم بودیم که روحانی بسیار مبارز و تندی بود. یک بار هم نزد آیت الله شیخ بهاالدین محلاتی هم که از مراجع تقلید و صاحب رساله بود رفتیم و موضعشان را درباره انجمن حجتیه پرسیدیم. گفت درست است که من این انجمن را تأیید کردم اما نگفتهام جلوی فعالیت سیاسی بچهها را بگیرید و انجمن مجاز نیست چنین کاری کند. آقای محلاتی و فرزند ایشان آیت ا… مجد الدین محلاتی، روحانی شیرازی طرفدار مصدق بودند. برادر بزرگ ایشان، که نام فامیلش آیت الله زاده بود، عضو جبهه ملی بود و با خانواده ما رابطه نًًًسبی داشت. بنابراین رویکرد محلاتی ها، رویکرد ضد رژیم بود. این حرف آقای محلاتی، باعث شد انجمن حجتیه فارس درهم پاشید و اصلاً انجمن با کنار گذاشتن ما، تعطیل و مجبور به بازسازی مجدد شد.
در مسجدی که مرکز فعالیت آقای حائری بود شبهای پنجشنبه جلسات سخنرانی ایشان برگزار میشد که جوانان فعال و دانشجویان دانشگاه پهلوی که گرایشات سیاسی داشتند شرکت میکردند در همین سالها بود که با شهید دستغیب آشنا شدیم. آیت … دستغیب وآیت… بهاالدین و مجدالدین محلاتی، و مجدالدین مصباحی همه جزو دستگیرشدگان وقایع ۴۲ بودند. اما آقای مهندس طاهری بود که ما را به سمت توزیع اعلامیههای ضدرژیم در سطح شهر شیراز سوق داد.