روان‌شناسي ترس

5e6f523252f3a_2020-03-16_13-47
دور از انتظار نيست که نرخ اختلالات روان‌شناختي در اين سال افزايش يافته باشد. البته آن دسته از افرادي که از سواد سلامت روان بالاتري برخوردار هستند، احتمالا توانسته‌اند با آسيب کمتري اين سال را به پايان برسانند.

سال 98 در حالي رو به پايان است که از ابتداي سال، به علت وقوع انواع و اقسام بلاياي طبيعي و غيرطبيعي، کم‌و‌بيش همه افراد جامعه تحت تأثير فضاي ترس، نگراني، استرس و اضطراب قرار گرفتند. با وجود در‌دسترس‌نبودن ارزيابي‌هاي روان‌شناختي، دور از انتظار نيست که نرخ اختلالات روان‌شناختي در اين سال افزايش يافته باشد. البته آن دسته از افرادي که از سواد سلامت روان بالاتري برخوردار هستند، احتمالا توانسته‌اند با آسيب کمتري اين سال را به پايان برسانند. بر اين اساس، در دو مقاله سعي مي‌شود کليات کاربردي ترس و ديگر مفاهيم وابسته به آن ارائه شود. طبق تعريف، ترس واکنش طبيعي به موقعيت‌هاي خطرناک است. ترس دو جزء جسماني و روان‌شناختي دارد؛ جزء جسماني که متشکل از مجموعه‌اي از واکنش‌هاي بدني به عامل ترس است، شامل انقباض عضلاني، افزايش ضربان قلب، تنفس و ترشح هورمون آدرنالين از غدد فوق‌کليوي می‌شود. اين مجموعه از واکنش‌ها که به پاسخ جنگ يا گريز معروف است، با افزايش هوشياري، فرد را آماده مقابله با عامل تهديدکننده يا فرار از آن مي‌کند. با وجود مشترک‌بودن واکنش‌هاي جسماني، پاسخ هيجاني در افراد مختلف متفاوت است؛ دسته‌اي از افراد حس خوبي از ترشح آدرنالين دارند؛ به اين علت است که آنان جذب ورزش‌هاي پرهيجاني نظير پرش از ارتفاع، دوچرخه‌سواري دانهيل يا صخره‌نوردي‌هاي سولو مي‌شوند تا حس ناشي از هجوم آدرنالين را تجربه کنند. برعکس، دسته‌اي ديگر از افراد، نسبت به ترس و علائم ناشي از آن، واکنش منفي داشته و در نتيجه از موقعيت‌هاي خطرناک اجتناب مي‌کنند. به‌ اين ترتيب، ترس در برخي از افراد مثبت و خوشايند ادراک می‌شود و در برخي ديگر منفي و ناخوشايند؛ ولي تکرار تجربه موقعيت‌هاي ترس‌آور، منجر به پديده خوگيري(habituation) مي‌شود. در خوگيري، پاسخ‌هاي شيميايي-زيستي و هيجاني به تدريج کاهش مي‌يابد. شايد به اين علت باشد که آدرنالين‌دوستان به دنبال رشته‌هاي جديدتر و مهيج‌تر رفته و در افرادي که از ترس گريزان هستند، به مرور اجتناب از عامل ترس کاهش مي‌يابد.

براي پاسخ به اين پرسش که آدمي چرا و چگونه مي‌ترسد؟ هنوز پاسخ قطعي وجود ندارد. به شکل علمي در حوزه شناخت و بررسي هيجان‌هاي مختلف و ازجمله ترس، نظريات مختلفي طرح شده‌اند که در مجموع مي‌توان آنها را در سه طبقه نظريات جسم‌محور، مغز‌محور و روان‌شناختي قرار داد. نظريات جسم‌محور، واکنش‌هاي جسماني را منشأ انواع هيجان مي‌دانند، نظريات مغز‌محور فرض مي‌کنند فعاليت‌هايي که در مغز و دستگاه عصبي صورت مي‌گيرد، مسئول هيجانات هستند و نظريات روان‌شناختي معتقدند افکار و ديگر اجزای روان‌شناختي نقش مهمي در شکل‌گيري هيجانات دارند. در ادامه به شش نظريه پرداخته مي‌شود که تلاش کرده‌اند درک آدمي از هيجانات را عمق ببخشند. اولين نظريه، نظريه تکاملي هيجان است که از سوی چارلز داروين مطرح شد. نزديک به 200 سال پيش، او به تکاملي‌بودن هيجانات و ارزش‌ سازگارانه آنها پرداخت. به اعتقاد داروين، ترس در مدت مديدي از تکامل به جايگاهي رسيد که به انسان کمک کند با اقدامات به‌موقع، شانس بقای خود را افزايش دهد. براي اولين‌بار او بود که مطرح کرد حالات چهره‌اي هيجانات، جهان‌شمول هستند. به عقيده داروين، حالات چهره‌اي به افراد اجازه مي‌دهد که به‌سرعت خصومت يا رفتار دوستانه طرف مقابل را شناسايي کنند. اين موضوع به ما کمک مي‌کند که در ارتباطات خود با ديگران، متوجه قصد و نيت آنان شويم. نظريه‌پردازان تکاملي نقش افکار و يادگيري را در هيجان کم‌‌اهميت مي‌دانند. دومين نظريه در دهه 1880 از سوی دو دانشمند به نام‌هاي ويليام جيمز (روان‌شناس) و کارل لانگه (فيزيولوژيست) مطرح شد. نظريه جيمز- لانگه به‌عنوان يکي از نظريات جسم‌محور، بيان مي‌کند که افراد هيجان را تجربه مي‌کنند به اين علت که پاسخ‌هاي جسماني بدن خود به رخدادهاي بيروني را مبنا قرار مي‌دهند. بر اساس اين تئوري، افراد به علت اينکه ترسيده‌اند، دچار افزايش ضربان قلب و... نمي‌شوند، بلکه برعکس، به علت اينکه دچار افزايش ضربان قلب و... شده‌اند، احساس ترس مي‌کنند. سومين نظريه را والتر کنِن (فيزيولوژيست) و دانشجويش فيليپ بارد در دهه 30 مطرح کردند. کنن که براي اولين‌بار در سال 1915 اصطلاح جنگ يا گريز را وارد تاريخ علم کرد، با ذکر سه دليل به مخالفت با نظريه جيمز- لانگه پرداخت: 1. افراد مي‌توانند بدون تجربه يک هيجان خاص، برانگيختگي فيزيولوژيکي را تجربه کنند.
مثلا وقتي که فردي مي‌دود، افزايش ضربان قلب ترس را در فرد به وجود نمي‌آورد. واکنش‌هاي جسماني براي ايجاد تجربه هيجاني خاص، بسيار کند عمل مي‌کنند، حال آنکه افراد به‌سرعت هيجان خاصي را تجربه مي‌کنند. براي مثال وقتي که فردي در کوچه‌اي تاريک به سر مي‌برد، يک صداي ناگهاني فورا هيجان ترس را در فرد به دنبال دارد، حال آنکه علائم جسماني ترس عموما بعد از تجربه ترس در فرد ايجاد مي‌شوند. 3. افراد با وجود علائم جسماني يکسان، ممکن است هيجان‌هاي مختلفي را تجربه کنند. مثلا کسي که به‌سختي نفس مي‌کشد و در‌عين‌حال ضربان قلبش افزايش يافته است، ممکن است در حال تجربه‌کردن ترس باشد و فرد ديگري با همين علائم خشم را تجربه کند. 

نظريه کنن-بارد به‌عنوان يکي از نظريات جسم‌محور و مغز‌محور، تأکيد مي‌کند که تجربه جسماني و روان‌شناختي هيجان، هم‌زمان صورت مي‌گيرد و اين‌گونه نيست که يکي از اين دو ديگري را به وجود آورد. مغز پيامي را دريافت مي‌کند که تجربه هيجان را به دنبال دارد و در همان زمان سيستم عصبي با دريافت آن پيام، برانگيختگي جسماني را راه‌اندازي مي‌کند. چهارمين نظريه، نظريه دوعاملي شاختر و سينگراست که به‌عنوان يک نظريه روان‌شناختي، معتقد است که هيجانات از ترکيب دو عامل برانگيختگي جسماني و شناخت (مجموعه افکار و باورهاي فرد) ايجاد مي‌شوند. بنا بر اين نظريه وقتي هيجاني احساس شود، در ابتدا برانگيختگي جسماني به وجود آمده و پس‌از‌آن فرد به دنبال يافتن دلايل ذهني براي علائم جسماني خود است تا بتواند نوع هيجان خود را برچسب‌گذاري کند. به‌اين‌ترتيب، وقتي که فرد، افزايش ضربان قلب و تعريق کف دست‌ها را در جلسه امتحان تجربه کند، آن را اضطراب قلمداد کرده و اگر همين علائم را در جلسه خواستگاري تجربه کند، احساس خود را عشق يا دلبستگي برچسب‌گذاري مي‌کند. پنجمين نظريه، نظريه ارزيابي شناختي هيجان نام دارد که معتقد است پيش از تجربه هيجان، افکار درگير مي‌شوند. ريچارد لازاروس به‌عنوان پايه‌گذار اين نظريه، معتقد بود که مجموعه‌اي از رخدادها منجر به تجربه يک هيجان مي‌شوند. يک موقعيت هيجان‌برانگيز، افکار را به دنبال دارد و پس از افکار، پاسخ‌هاي هم‌زمان جسماني ايجاد مي‌شود و در نهايت، هيجان در فرد تجربه خواهد شد. براي مثال، وقتي که در خيابان ماشيني را مي‌بينيد که به‌سرعت به سمت‌تان مي‌آيد، در ابتدا اين فکر به ذهن شما خطور خواهد کرد که با خطر مهلکي مواجه هستيد. اين فکر، واکنش جنگ يا گريز را به دنبال خواهد داشت و در نهايت ترس را با همه ابعاد آن در خود احساس مي‌کنيد. ششمين نظريه، نظريه بازخورد چهره‌اي است که پيشينه آن به جيمز و داروين برمي‌گردد. اين نظريه، معتقد است که حالت‌هاي چهره با تجربه‌کردن هيجانات مختلف ارتباط دارد. براساس اين تئوري، هيجانات مستقيما به تغييرات عضلات صورت وابسته هستند. به‌عنوان نمونه، وقتي که در يک جمع به سر مي‌بريد، اگر خود را مجبور به لبخند‌زدن کنيد، احساس به‌مراتب بهتري خواهيد داشت تا وقتي که ابروهاي‌تان در هم تنيده باشد يا حتي چهره خنثايي داشته باشيد. به‌همين‌ترتيب در موقعيت‌هاي ترسناک، تنيدگي به‌وجودآمده در عضلات صورت است که تجربه ترس را تشديد مي‌کند.
با درنظرگرفتن همه اين نظريات، مي‌توان نتيجه‌گيري کرد که آدمي با مدارهاي مغزي ترس به دنيا مي‌آيد به اين معني که وقتي در موقعيت ترسناکي قرار مي‌گيرد، مغز او که فرماندهي کل بدن را برعهده دارد، فعال شده و با دستور‌دادن به بخش‌هاي ديگر دستگاه عصبي نظير غدد درون‌ريز که وظيفه توليد و ترشح هورمون‌ها را برعهده دارند، بدن را آماده مواجهه مؤثر با موقعيت خطرناک مي‌کند. بخشي از تفاوت افراد در ترسيدن ناشي از همين بخش است. مثلا برخي بررسي‌هاي موردي نشان داده‌اند که آسيب به آميگدال فقدان ترس را به دنبال دارد. لازم به ذکر است که آميگدال بخشي از مغز است که نقش مهمي در تجربه ترس در انسان برعهده دارد. وراي تفاوت سخت‌افزاري دستگاه مغز‌و‌اعصاب در افراد مختلف، بخش ديگري از تفاوت‌هاي افراد در ترسيدن، ناشي از تجربيات اوليه در مواجهه با موقعيت‌هاي ترسناک و سبک فرزندپروري والدين است که در مجموع به‌عنوان عوامل روان‌شناختي، بخشي ديگر از تفاوت‌هاي افراد را در موقعيت‌هاي تهديدکننده موجب مي‌شوند. در بخش دوم يادداشت، به نکات ديگري در‌اين‌باره خواهم پرداخت.

برچسب ها:

اجتماعی