بنابراین بودا به این دو دلیل، امید را رذیلت میدانست من اما معتقدم که اگر امید متعلق درخوری داشته باشد، بهجاست.
در میان متفکران تاریخ بشری، تنها متفکر تراز اولی که امید را رذیلت میدانسته، "بودا" بود و امروزه نیز برخی حامی دیدگاه بودا درباره امید هستند. بودا به دو واقعیت اشاره میکرد و نتیجه میگرفت که امید فضیلت نیست. اول این که امید داشتن، آدمی را از این که برای خود بکوشد، معاف میکند. وقتی من در موضوعی به دیگری امیدوارم، لااقل در آن موضوع به اندازه کافی بالقوههای خود را بالفعل نمیکنم و بخشی از بار خود را بر دوش دیگری میگذارم. در نگاه بودا امید یعنی کاستن از اتکا به خود و افزودن به اتکا بهغیر. حال آن که به نظر بودا هیچ غیری برای هیچکس نمیتواند هیچکاری انجام دهد و باید به خود اتکا و اعتماد داشت. دلیل دوم بود در رذیلت شمردن امید این است که در جهانی که بیثباتی، یگانه واقعیت ثابت آن است، نباید به ثبات هیچ چیزی چشم دوخت و این در تضاد است با امید بستن که مساوی طالب ثباتبودن است.
وقتی امید میبندیم که کسی کاری برای ما انجام دهد میخواهیم چهار امر ثابت وجود داشته باشد: آن شخص تا وقتی آن امید را برآورده کند زنده باشد، داناییهایی که برای برآوردن آن امید لازم است در او از دست نرود، تواناهایی که برای برآوردن آن امید لازم است در او از دست نرود، محبت او به ما از دست نرود. اما این ثباتها، تضمین بقا ندارند.
بنابراین بودا به این دو دلیل، امید را رذیلت میدانست من اما معتقدم که اگر امید متعلق درخوری داشته باشد، بهجاست.
فیلسوفان روانشناسی و روانشناسان دو نظریه در باب احساسات و عواطف و هیجانات دارند. یک دیدگاه معتقد است که احساسات و عواطف و هیجانات را به مثبتها و منفیها تقسیم باید کرد و بنابراین وظیفه ماست که احساسات و عواطف و هيجانات منفی را از وجود خود ریشهکن و احساسات و عواطف و هيجانات مثبت را در وجود خود راسخ و محکم کنیم. دیدگاه دوم معتقد است که احساسات و عواطف و هیجانات مطلقا نه خوب هستند و نه بد بلکه بسته به این که به چه چیزی تعلق بگیرند، خوب یا بد هستند. مثلا عشق لزوما احساس و عاطفه و هیجانی مثبت یا منفی نیست و بسته به اینکه عشق به خدمت باشد یا عشق به خیانت، عشق به حقیقت باشد یا عشق به خرافه، مثبت یا منفی است (...) من به این دیدگاه دوم قائلم.
بنابراین امیدوار بودن فضیلت است اگر متعلق درخوری داشته باشد.
متعلق درخور را هم منشعب به دو چیز میکنم اول این که مبتنی بر باورهای صادق باشند. دوم این که سودمندی عملی داشته باشند. اما مشکل این است که در اغلب موارد متعلق امیدهای ما درخور نیست. تنها دو امید کاملا سودمند است:
یک - امیدهایی که با فرض شناخت خود به خودم داشته باشم؛ چون هم مبتنی بر باور صادق است، هم سودمند به حال من است (مگر اینکه انسان مطلقا خودکاوی و خودشناسی ناشی از خودکاوی نداشته باشد)
دو - امیدهایی که به خدای نامتشخص داشته باشیم. ما اگر به کل عالم طبیعت امید ہندیم، نه به هیچ کدام از اجزای آن، این امید نه به ما زیانی میرساند و نه مبتنی بر باور ناصادقی است البته که وقتی دایره امید تا این حد تنگ شود ما به دیدگاه بودایی نیز نزدیک شدهایم. چرا که در استدلال اول، بودا میگفت به خودتان امید ببندید. اگر شما این امید را درباره خودتان داشته باشید، دیگری هم این امید را به خودش داشته باشد، یک سرمایه عظیم ایجاد خواهد شد. این سرمایه عظیم، یک سرمایه جمعی است و ما با امید جمعی مواجهیم (...) اگر من تنها به خودم امید ببندم، شما هم تنها به خودتان امید ببندید، دیگران هم تنها به خودشان امید ببندند، حاصل این امیدها مثلا این میشود که نود درصد مردم جامعه، امیدوارند. امید جمعی، وضع کشور و جامعه و حتا جهان را بهتر میکند.
برخی از این امید داشتن به خود و ناامیدی از دیگران، تعبیر به ناامیدی شاد کردهاند. ناامیدی شاد، اگر چه تعبیر دقیقی نیست اما به معنی ناامیدی از دیگران و شادی از منحصر کردن امید به خود است. وقتی امید به غیر میبندید، از آن جا که ضامن بقا ندارد، همیشه تزلزلخاطر دارید اما اگر تنها به خودتان امید بسته باشید، متزلزل نخواهید بود. به این دلیل که به ریسمانی متوسل شدهاید که دیگر پارهشدنی نیست. بنابراین ناامیدی از غیر اگر همراه با امید به خود شود، به جهت امید به خود است که شادیزا و شادیآور است.