به گزارش مشرق، کمتر از دو هفته پیش همه چیز کاملا عادی به نظر می رسید. روز 6 مارس در راه بازگشت از یک سفر کاری کوتاه به خانه بودم، تمام صندلی های هواپیمایم اشغال و فرودگاه نیز پر از مسافر بود. فیدهای خبری روی گوشی همراهم اما هیچ شباهتی به وضعیت معمولی نداشتند: طبق اعلام متخصصین بهداشتی ما در اوج یک همه گیری جهانی در نتیجه بیماری کووید-19 قرار داشتیم.
کار من تحقیق در مورد تفاوت های نسلی و گرایش های فرهنگی است و اساسا در این باره مطالعه می کنم که اتفاقات فرهنگی چگونه بر افراد تاثیر می گذارند. آن شب اوایل مارس در فرودگاه من به یکباره متوجه شدم که این آخرین باری است که اوضاع و احوال عادی احساس می شد. به یاد 10 سپتامبر 2001 افتادم؛ روز قبل از آنکه همه چیز برای آخرین بار تغییر کرده بود. فقط با یک فرق: از جهات بسیاری شیوع ویروس کرونا بزرگ تر از یازدهم سپتامبر است. این اتفاق حتی می تواند از رکود بزرگ هم بزرگ تر باشد.
بیشتر بخوانید:
کرونا نشان داد زنجیرههای تأمین آمریکا بسیار آسیبپذیر است
ترامپ برای مقابله با کرونا گارد ملی آمریکا را وارد عمل کرد
آمریکا باید به ۳ پرسش درباره شیوع کرونا پاسخ دهد
ما هنوز خبر نداریم که این مسئله چه پایانی پیدا خواهد کرد، اما شیوع ویروس کرونا می تواند به بزرگ ترین و تاثیرگذارترین اتفاق فرهنگی در طول عمر ما تبدیل شود. نه یازدهم سپتامبر و نه رکود بزرگ بسیاری از جنبه های زندگی روزمره را به این شکل بنیادین تغییر نداده و در دوره ای چنین کوتاه که از شیوع کرونا می گذرد، بر مدارس، کار، سفر ، سرگرمی و خرید کردن ما تاثیر نگذاشته است. بعلاوه یازدهم سپتامبر و رکود بزرگ بر این تعداد از مردم در گرادگرد جهان تاثیر مستقیمی نگذاشته بودند. شیوع این ویروس و واکنش های ما نسبت به آن یک رویداد تنها و منفرد نیست؛ واکنش های ما با گرایش های گذشته نیز برخورد دارند و بر آینده بسیاری از مردم به خصوص نسلی که من آنها را نسل I می نامم – کسانی که بعد از سال 1995 به دنیا آمده اند- تاثیر خواهد داشت.
بعد چه اتفاقی می افتد؟
شیوع این ویروس تاکنون تاثیرات روانی ژرفی بر عده زیادی از مردم داشته و به شکل اضطراب، ترس و نگرانی بسیار شایع خود را نشان داده اند. با توجه به آنکه ما به اجبار تعاملات اجتماعی خود را قطع می کنیم، این نگرانی و اضطراب می تواند به افسردگی نیز تبدیل شود.
این اتفاق به خصوص در مورد نسل I صدق می کند که به عنوان نسل Z نیز شناخته می شود. برای جوانان تعامل اجتماعی با همتایان خود اهمیت زیادی دارد و با تعطیلی مدارس، تشویق مشاغل به دورکاری و لغو گردهمایی های بزرگ تر، این تعاملات نیز همگی قطع می شوند. ارسال پیام های متنی، شبکه های اجتماعی و ویدئو چت می تواند به پر کردن این خلا کمک کند، اما ارتباطات مجازی به خوبی تماس های واقعی رو در رو نیست.
این وضعیت به خصوص از این جهت نگران کننده است چون این نسل پیشاپیش آسیب پذیری های خود را دارد. بین سال های 2011 تا 2018 – بر اساس تازه ترین داده های موجود- نرخ های افسردگی، خودآزاری و خودکشی در میان نوجوان رشد شدیدی داشته است. سال 2020 نیز می تواند این مسائل را حتی وخیم تر کند، به خصوص اگر با تشدید بیشتر این همه گیری، دسترسی به منابع سلامت روانی دشوارتر شود.
در برخی بحران ها همچون دوره پس از وقوع یک گردباد، زمان خوبی برای عمل کردن است. مثلا می توانیم در کارهای پاکسازی کمک کنیم؛ می توانیم داوطلب شویم. انجام اقدامات معنادار سلامت روانی را تقویت می کند؛ کمک کردن به دیگران و ایجاد تغییر در روند امور، احساس خوبی در انسان به وجود می آورد.
اما دست کم تاکنون این همه گیری امکان انجام اقدامات اجتماعی بزرگ را سلب کرده است. در حالی که تامین کنندگان مراقبت های درمانی و کارکنان فروشگاه های ارزاق و کالا با چالش های جدیدی مواجه می شوند، اکثر آمریکاییان مجبور شده اند بر وظایف منفعلانه ای تمرکز کنند که به جای آنکه سودی داشته باشند، موجب افزایش اضطراب و نگرانی نیز می شوند؛ مثل هجوم نگرانی در ما بعد از هر بار سرفه کردن، ایستادن در صف خرید دستمال توالت و خواندن مقالاتی درباره استفاده از ضدعفونی کننده های دست، در حالی که چندین هفته است از این ضد عفونی کننده ها در بازار اثری نیست. من بیم دارم که این همه گیری نگرشی را در ما تثبیت کند که پیشتر نیز آن را در میان نسل Z نگراشی غالب یافته بودیم: این نگرش که جهان مکان مهربان یا عادلانه ای نیست.
چیزی که نسل ها بر آن اتفاق نظر دارند
با وجود هشدارهای روشن متخصصین بیماری که در رسانه ها انعکاس یافته، تا همین اواخر آمریکاییان باور داشتند که تهدید ویروس کرونا چندان جدی نیست. این مسئله از لحاظی قابل درک است: در عصر جار و جنجال های شبکه های اجتماعی و قطب بندی های سیاسی، درک اینکه چه چیزی ارزش نگرانی ما را دارد و چه چیزی ندارد، گاه کار دشواری است.
اما هرچه می گذرد این مسئله عمق بیشتری پیدا می کند. چند دهه گذشته شاهد زوال طولانی و مستمر در اعتماد آمریکاییان نسبت به نهادهای بزرگ بوده است. در «پیمایش اجتماعی جامع» که یک پیمایش فراگیر ملی از بزرگسالان آمریکاست، اعتماد نسبت به رسانه ها از 85.4 درصد در سال 1973 به 54.4 درصد در سال 2018 تنزل یافته است. اعتماد نسبت به کنگره از 84.3 درصد به 54.2 درصد کاهش یافته است. حتی پزشکان نیز از این مسئله در امان نمانده اند: در حالی که در سال 1973 تعداد بسیار بالای 94.1 درصد نسبت به متخصصین پزشکی اعتماد خود را ابراز داشته بودند، این رقم تا سال 2018 به 86.9 درصد افت کرده است. این تنزل در میان گروه های سنی تقریبا شبیه به هم بوده و تمام نسل ها را در برمی گیرد.
اعتماد نسبت به نهادها و متخصصین در مواقعی چون مقطع فعلی که تعداد کمتری از ما این اعتماد را نسبت به آنها نشان می دهیم، بسیار مهم است. وقتی میزان اعتماد پایین و قطب بندی سیاسی بالا باشد، ما کمتر آمادگی پذیرش واقعیات اساسی و کار کردن با یکدیگر را داریم. اگر به دولت اعتماد نداشته باشید، وقتی از شما می خواهد که در خانه بمانید، احتمال پذیرش آن از سوی شما بسیار کمتر می شود.
اکنون که دامنه این چالش روشن تر شده، ما باید بیشتر به یکدیگر اعتماد کنیم و به حرف هایی که متخصصین سلامت عمومی به ما می زنند عمل کنیم: نه، الان زمان خوبی برای دیدار از یک خویشاوند مسن نیست. نه، رفتن به تعطیلات بهاره از قبل برنامه ریزی شده خود، جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده فکر خوبی نیست. اکنون این مسئله دارد روشن می شود که بی اعتمادی می تواند موجب مرگ شود.
آخر بازی
یک جنبه مثبت احتمالی نیز در این میان وجود دارد: اتفاقات فرهنگی بزرگ می توانند به تغییراتی بزرگ در نگرش ها منجر شوند. شاید این بحران ایمان ما را نسبت به رسانه ها، به پزشکان و کارشناسان سلامت عمومی و به دولت از نو احیا کند. اگر ما با یکدیگر کار کنیم – نه فقط جمهوریخواهان و دمکرات ها، بلکه هزاره ای ها و نسل پس از جنگ جهانی دوم، نسل x ها و نسل I ها- احتمال وقوع این اتفاق بسیار زیاد خواهد شد.
نسل پس از جنگ جهانی دوم می داند که در سوی دیگر وقایع مصیبت بار نیز زندگی وجود دارد، درس خوبی که نسل های جوان تر باید بشنوند. اما احتمالا به این دلیل که بیشتر اعضای نسل پس از جنگ جهانی دوم در دهه های 60 و 70 زندگی خود به سر می برند، با لجاجت از خانه هایشان نیز خارج می شوند و خود را در معرض خطر بیمار شدن قرار می دهند. برخی از جوانان نسل هزاره و نسل I نیز با گفتن اینکه «من جوانم، چیزیم نمی شود» از عمل کردن به توصیه ماندن در خانه سرباز زده اند و با این کارشان افراد مستعد را خطر ابتلای بیشتر به ویروس قرار می دهند. جوانان نسل x بین والدین سالمند و کودکان متعلق به نسل I گیر افتاده اند و فقط سعی دارند موجب اتحاد بین آن دو شوند.
چندین دهه بعد ما همچنان درباره همه گیری سال 2020 سخن خواهیم گفت. در آن زمان اگر یکی بپرسد که شما در جهت خیر و مصلحت بزرگ تر چه کردید، چه پاسخی خواهید داد؟
نویسنده: جین توینج (Jean Twenge) استاد روانشناسی در دانشگاه ایالتی سن دیگو