آرزوهای دست‌یافتنیِ چند جوان دهه ‌شصتی + عکس

به گزارش مشرق، در کتاب«آرزوهای دست ساز» ماجرای شکل‌گیری یک شرکت دانش‌ بنیان در حوزه‌ی فناوری‌های الکترونیکی و کامپیوتری توسط چند جوان پُرتلاش را مانند قصه‌ای شیرین برایمان به تصویر کشیده شده است، قصه‌ای که در حین خواندنش، ایده‌های خلاقانه‌ی زیادی هم به ذهن می‌رسد.

«آرزوهای دست‌ساز» عنوان اولین کتاب از پروژه «تاریخ شفاهی پیشرفت» انتشارات «راه یار» است که به ماجرای شکل‌گیری یک شرکت دانش‌بنیان در حوزه فناوری‌های الکترونیکی و کامپیوتری می‌پردازد. در روزهایی که کشور درگیر بیماری کرونا شده و البته در روزی که به عنوان «روز جوان» نامگذاری شده، خواندن این کتاب که روایتی داستانی از ماجراهای چند جوان پُرتلاش برای رسیدن به موفقیت و اثبات توانمندی‌شان دارد، پیشنهاد خوبی می‌تواند باشد. در ادامه و در یادداشتی به قلم منصوره رضایی نگاهی داشتیم به کتاب «آرزوهای دست‌ساز» که می‌خوانید.

شاید باورش برایمان سخت باشد که بسیاری از وسایلی که امروزه به راحتی از آن‌ها استفاده می‌کنیم و جزیی از زندگی روزمره‌ی ما شده‌اند تا همین چند وقت پیش وجود نداشتند. وسایلی که حضورشان آنقدر عادی و معمولی شده که شاید اصلاً به چشممان نیایند و برایمان خنده‌دار باشد که یک روزی داشتن و ساختنشان، آرزوی خیلی‌ها بوده است.  

یکی از این وسایل مهم و ساده، که کار خیلی‌ از افراد را راحت کرده و جان خیلی از افراد را نجات داده، دوربین‌های راهنمایی و رانندگی است که توی جاده‌ها و خیابان‌ها و اتوبان‌ها نصب شده. دوربین‌هایی که به دوربین‌های سرعت‌سنج معروف هستند و امروزه جزیی جدا ناشدنی از روند راهنمایی و رانندگی کشور است. این دوربین‌ها از راه دور و نزدیک قابل کنترل هستند و سرعت غیرمجاز و برخی تخلفات دیگر رانندگی را ثبت می‌کنند. شاید در ذهن ما استفاده از این دوربین‌ها مسأله‌ای خیلی معمولی باشد اما اگر بدانیم که چند جوان با دست خالی و بدون هیچ امکانات و پشتوانه‌ای، پروژه‌ی ساخت این وسیله را طی کرده و برای رسیدن به هدفشان از چه موانع و مشکلاتی عبور کرده‌اند متوجه می‌شویم کار به همین راحتی‌ها هم نبوده که یک دوربین را بگذارند روی یک پایه و توی یک خیابان نصبش کنند!

با خواندن کتاب «آرزوهای دست‌ساز» همراه چند جوان دهه ‌شصتی می‌شویم که از صفر شروع کردند اما با همت و پشتکارشان خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کردند به صد رسیدند. جوانانی که هر کدام از یک گوشه‌ی ایران به دانشگاه‌های تهران رفتند؛ کنار هم جمع شدند و موفقیت بزرگی را رقم زدند. جوانانی که بر خلاف تصوّر رایج، خیلی درس‌خوان نبوده‌اند و فقط کنجکاو و قانع‌نشدنی بودند. آنها هم مثل همه‌ی جوان‌ها آینده‌ای آرام، با ثبات و سرشار از ثروت و فراوانی می‌خواستند اما بر خلاف جریان دانشگاه شنا کردند و و با اینکه رتبه‌های برتر بهترین دانشگاه‌های کشور را کسب کرده بودند عطای مهاجرت را به لقایش بخشیدند و پای پیشرفت کشورشان ایستادند. دانشجویانی که با دستی خالی و ذهنی پر از ایده، به آینده‌ای پربار فکر می‌کردند و می‌دانستند که برای رسیدن به این آینده‌ی مطلوب با موانع و دست‌اندازهای فراوان رو به رو هستند و باید سختی‌های زیادی را به جان بخرند؛ اما متعهدانه در راه هدفشان ایستادند و رؤیای دلخواهشان را محقق کردند.

حکایت موفقیت این جوانان را از زبان دانشجویی می‌شنویم که برای گذراندن دوره‌ی کارآموزی به شرکت ساده و کوچکی می‌رود اما با کمی کنجکاوی متوجه دستاوردهای بزرگ و پیچیده‌ی آن جمع می‌گردد و به زودی خودش هم جزئی از جریان پیشرفت شرکت می‌شود؛ شرکتی که ابتدا در کانکس یک مجتمع مسکونی دایر شده اما کم کم برو و بیایی پیدا کرده است! ماجرای این شرکت و مؤسسانش در قالب روایت‌های شفاهی و مصاحبه‌های کوتاه به مخاطب ارائه می‌شود. لحن راوی آن‌قدر ساده و صمیمی است که خواننده هم پس از مطالعه‌ی چند صفحه خودش را جزئی از آن جمع دوستانه می‌داند و پا به پای آنها می‌دود؛ در چالش‌ها و بحران‌ها و سنگ‌اندازی‌ها استرس می‌گیرد و حتی توی ذهنش به افراد، راهکار ارائه می‌دهد؛ از موفقیت و پیروزیشان خوشحال می‌شود و سرانجام خودش را هم جزئی از این پیروزی می‌داند!

هر اختراعی با یک جرقه در ذهن مخترع ساخته می‌شود. ایده‌ی ساخت دوربین‌های راهنمایی و رانندگی هم وقتی شکل می‌گیرد که برادر یکی از دوستان حسین - مدیر شرکت- تصادف می‌کند و فوت می‌شود اما خانواده‌اش نمی‌توانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است. بنابراین حسین و دوستانش تصمیم گرفتند دوربینی بسازند که روی ماشین افراد نصب شود تا بتواند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرد. البته معلوم است که این دوربین تا حدودی حریم خصوصی افراد را نقض می‌کرد بنابراین همان اول رد شد ولی تیم سازنده، دست بردار نبودند و با تفکر و تأمل و مطالعه و مشورت‌های فراوان، ایده‌ی خود را ترقی دادند و به همین دوربین‌های پلاک‌خوانِ امروزی یا «کارابین» رسیدند. اما از ایده‌پردازی تا ثبت و ساخت و تجاری کردن این ایده، هفت خوان در پیش بود! اول باید این اختراع را آن‌قدر آزمایش می‌کردند تا از آزمون و خطاهای متعدد سربلند بیرون بیاید و به اصطلاح، باگ‌ها یا خطاهایش مشخص و رفع شود. سختی آزمایشات در این بود که دوربین‌های «کارابین» از طرفی مستقیماً با جان مردم سَروکار دارند و از طرفی هم محل نصب و کارایی‌شان خیابان است، پس نمی‌شود رفت وسط خیابان و لا به لای خیل ماشین‌ها آزمایش راه انداخت. به همین دلیل این جوان‌ها هر روز راه می‌افتادند و به بیابان‌های بی‌آب‌وعلف می‌رفتند و کلی خاک‌وخل می‌خوردند تا اختراعشان را آزمایش کنند.

خوانِ بعدی، مرحله‌ی ثبت اختراع بود که قانع کردن مسئولین امر و اثبات بی‌همتا بودن این وسیله، کار را سخت می‌کرد اما حسین و دوستانش هر طور شده این غول را هم رد کردند و اختراعشان را با موفقیت به ثبت رساندند. آنها غیر از ثبت اختراع در داخل کشور، توانستند برای محصولشان گواهینامه‌ی ce را هم دریافت کنند؛ مدرکی که انطباق محصول با قوانین و مشخصات تعریف شده در اروپا را نشان می‌دهد و طبق آن می‌تواند در تمام کشورهای اروپایی، بدون محدودیت برای فروش به بازار عرضه شود. خوان آخر مخترعان جوان، بازاریابی بود. پس کفش‌های آهنینشان را پوشیدند و آن‌قدر با شرکت‌ها و مؤسسات و سرمایه‌گذارهای مختلف مذاکره کردند تا سرانجام نیروی انتظامی، آرزوهای دست‌ساز این جوانان را خریداری کرد. آرزویی که روزی رؤیایی دست نیافتنی بود اما امروزه جزیی جدانشدنی از سیستم راهنمایی و رانندگی کشور است.

در کتاب«آرزوهای دست ساز» ماجرای شکل‌گیری یک شرکت دانش‌ بنیان در حوزه‌ی فناوری‌های الکترونیکی و کامپیوتری را مانند قصه‌ای شیرین برایمان به تصویر کشیده شده است. قصه‌ای که در حین خواندنش ایده‌های خلاقانه‌ی زیادی به ذهنمان می‌رسد و مثل یک کتاب راهنما تشکیل یک شرکت یا به ثمر رساندن یک اختراع را گام به گام برایمان توضیح می‌دهد.

گفتنی است کتاب «آرزوهای دست‌ساز» در ۱۸۴صفحه و به قلم میلاد حبیبی توسط انتشارات «راه‌یار» عرضه شده و براساس اعلام این ناشر، با توجه به شیوع بیماری کرونا در کشور، علاقمندان تا آخر فروردین می‌توانند با مراجعه به سایت Ammaryar.ir و با استفاده از کد تخفیف ۲۵درصدی(raheyarpub) کتاب‌های موردنظرشان را تهیه کنند.

برچسب ها:

فرهنگ و هنر