«ارتداد»؛ پاسخ به یک سئوال پرتکرار

به گزارش مشرق، فاطمه سلیمانی ازندریانی در یادداشتی، نظرش را در مورد داستان ارتداد نوشته وحید یامین پور نوشته است. متن این نقد چنین است:

من همیشه به کتاب های پرفروش مشکوکم؛ البته نه کتاب هایی که در طول زمان بین نسل های مختلف همیشه طرفدار داشته اند و در ویترین کتاب فروشی ها جایگاه مخصوص خودشان را دارند. من به کتاب هایی که یک شبه پرفروش می شوند، مشکوکم. کتاب هایی که یا به خاطر تبلیغات پر سر و صدا زود دیده می شوند یا به خاطر اسم و رسم نویسنده شان، که معمولاً خیلی هم نویسنده نیستند؛ کتاب های پرتیراژ سلبریتی ها از این دست هستند. اما این امکان هم هست که تعدادی از این کتاب ها حرفی برای گفتن داشته باشند. بنابراین با توجه به نقد و نظرهای اهل فن تصمیم می گیرم که یک کتاب را بخوانم یا نه! شاید بهتر باشد که بگویم تصمیم می گرفتم! البته این را هم بگویم توجه به نقد و نظرها خطر جدیِ لو رفتن محتوای کتاب را هم در پی دارد؛ به خصوص برای من که همیشه ترجیح می دهم بدون پیش زمینۀ قبلی سراغ فیلم و کتاب بروم؛ با حداقل آگاهی. نهایت چیزی که از یک کتاب باید بدانم ژانر آن است و یک کلیّت فقط در حد برانگیختن حس کنجکاوی. اما متأسفانه کمتر کسی است که به این موضوع دقت کند و داستان کتاب را فاش نکند.

تازگی ها با وسواس بیشتری اخبار کتاب را دنبال می کنم. در حد خوب یا بد بودن و دوست داشتن و دوست نداشتن؛ به خصوص کتاب های پر سر و صدا. «ارتداد» تازه ترین کتاب "وحید یامین پور" هم یکی از همین کتاب ها بود و هست؛ کتابی که در مدت کوتاهی چندین بار تجدید چاپ شد و توسط تعداد زیادی از کتاب خوان های حرفه ای خوانده شد. البته بدبینی نسبت به «ارتداد» به اندازۀ کتاب های دیگر نبود، چراکه پیش از این «نخل و نارنج» را از همین نویسنده خوانده بودم و می دانستم که نویسندۀ این کتاب، هم با استانداردهای نوشتن آشنا است و هم به محتوا اهمیت می دهد. البته نه این که به «ارتداد» کاملاً خوش بین بوده باشم، اما مطمئن بودم که این کتاب را خواهم خواند. بنابراین چشمم را کاملاً روی همۀ یادداشت ها بستم و تصمیم گرفتم خواندن این کتاب یکی از اولویت هایم باشد.

آنچه که به دست من رسید، چاپ یازدهم این کتاب بود. با یک طرح جلد عجیب و چاپ نام کتاب روی جلد به صورت وارونه. همین وارونگی اسم باعث می شد هر بار که کتاب را باز کنم، با صفحه های برعکس مواجه باشم. باز کردن کتاب مثل یک بی سوادِ ناآشنا به خط الرسم فارسی. از خواندن و شنیدن دربارۀ «ارتداد» پرهیز می کردم، اما این پرهیز و چشم پوشی باعث نمی شد که ده ها بار واژۀ «عاشقانه» را درباره اش نبینم و نشنوم؛ عشق از نوع زلالش. همان چیزی که خودم هم با کلمه بهکلمۀ کتاب لمس کردم؛ هم عشق را و هم نثر شاعرانه کتاب را؛ نثری که در ابتدا کمی توی ذوق می زند و خسته کننده می شود. اما مخاطب رفته رفته با نثر کتاب اُنس می گیرد. البته باید به این نکته هم اشاره کرد که راوی کتاب یک شاعر است. یونس یک جوانِ مبارز بیست و چند سالۀ شاعرِ عاشق پیشۀ پریشان.

«می دانی دخترکم، آرزوها متولد می شوند، بعضی هایشان قد می کشند و میوه می دهند و بعضی هایشان، نه، دود می شوند و گاهی بر باد می روند. تو تنها آرزوی برباد نرفتۀ منی؛ آرزویی که به آن تکیه کنم و دست های زندگی را روی شعله هایش گرم کنم.»
اما کتاب فقط یک داستان عاشقانۀ پر سوز و گداز نیست. عشق بهانه ای است برای تلطیف فضا و دلیل برای بقا و زندگی. کتاب یک درون مایۀ سیاسی ـ اجتماعی دارد. داستان از روزهای بعد از فرار شاه شروع می شود و در روز بیست و یک بهمن ماه به اوج می رسد. در این روز حادثه ای رخ می دهد که همۀ رشته ها پنبه می شود و نهضت مسیر متفاوتی را طی می کند. این کتاب شاید یکی از ساختارشکنانه ترین کتاب هایی است که پس از انقلاب منتشر شده است. اگر روز بیست و یک بهمن سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت اتفاق دیگری رخ می داد، سرنوشت این انقلاب به کجا می رسید؟ احتمالاً عده ای با خواندن همین یک جمله قید خواندن این کتاب را بزنند و عطایش را به لقایش ببخشند. مگر نه این که عده ای عقیده دارند که پیشرفت های جامعه ربطی به انقلاب ندارد و پیشرفت و توسعه فرزندان زمانه هستند. حتی عده ای عقیده دارند که جامعۀ ما پیش از انقلاب جامعۀ پیشرفته تری بوده و انقلاب اسلامی مانع رشد و پیشرفت کشور شده است.

 بحث بر سر پیشرفت جامعه و نقش انقلاب در این سرزمین می تواند تا ابد ادامه داشته باشد، چراکه هر دو گروه متعصبانه بر سر مواضع خود ایستاندند و هیچ کدام برای شنیدن سخن گروه دیگر گوش شنوا ندارد.

 اما آیا وحید یامین پور هم با همان نگاه انقلابی و نقادانه، یک داستان متعصبانه خلق کرده است؟ داستانی یک طرفه و جانبدارانه؟ یا این که در جایگاه یک بی طرف نشسته است و داستان را کاملاً بی طرفانه روایت کرده است. اصلاً آیا بی طرفانه روایت کردن کار درستی است؟ این روزها زیاد با عبارت «بی طرفان بی شرفانند» مواجه هستیم. درست و غلط بودن آن در تخصص من نیست، اما شک ندارم که تقریباً هیچ اثری بی طرفانه نوشته نمی شود. اندیشه و آرمان های نویسنده در سطر به سطر داستان ها قابل لمس است، حتی اگر به نظر برسد که او در یک جایگاه خنثی نشسته باشد. در مورد «ارتداد» نیز این موضوع صدق می کند. کتاب با یک دید کاملاً انقلابی و نقادانه نوشته شده است. راوی ماجرا یک انقلابی است با همۀ آرمان های یک انقلابی اصیل. اما نویسندۀ این کتاب در سطحی وسیع تر به مسئلۀ نهضت و انقلاب پرداخته است. چیزی فراتر از گسترش مراکز فساد و عدم آبادانی کشور؛ نقدی که ضدانقلاب روی موج آن سوار است: مراکز فساد زیرزمینی و عدم توسعۀ لازم بعد از انقلاب.

«این یک تقلب هوشمندانه است: خواستن آزادی به جای عدالت... و یک تقلب هوشمندانه تر: جا زدن تن طلبی و غریزه پروری، به جای آرمان مقدس آزادی. پهلوی حالا با افتخار می نویسد و می گوید ما نهضت مرتجعی را که می خواست بین شما جوان ها و خواسته هایتان دیوار بکشد، سرکوب کردیم و آن وقت همان ها برایش کف می زنند. این یک رذالت تاریخی است.»

نویسنده در این کتاب نه تنها در داستان پردازی ساختارشکنی کرده و با تخیلِ قوی سرنوشت دیگری را بعد از بیست و یک بهمن پنجاه و هفت ترسیم کرده، بلکه با نگاه کلان به مسئلۀ انقلاب نیز باعث تمایز «ارتداد» با کتاب هایی شده است که قصد داشتند لزوم انقلاب را به مخاطب بقبولانند.

یکی از ترفندهای نویسنده حضور شخصیت هایی است که شاید به نظر ناشناس بیایند، اما با کدگذاری ها، مخاطب را در دنیای واقعی متوجه افراد خاصی می کند. مثل"سیدعلی خراسانی"، یا "احمد" نامی که در لبنان ناپدید می شود.

گنجاندن مضمون و محتوای والا در لابه لای سطور داستان کار راحتی نیست، اما وحید یامین پور تا حد زیادی در این امر موفق بوده است. شروع خوب همراه با حس کنجکاوی، نقطۀ اوج، رفت و برگشت های حساب شده، همه از نقاط قوت این کتاب محسوب می شود، به علاوۀ پایان خوب؛ یک پایان با توجه به نشانه ها و پیرنگ داستان ـ پایان خوب لزوماً پایان خوش نیست. یامین پور در ترسیم فضای سرد و بی روح نیز بسیار موفق عمل کرده است. تا آن اندازه که من به عنوان مخاطب تمام صحنه ها را سیاه و سفید می دیدم. فضایی کاملاً متناسب با روح داستان. اما نویسنده از رعایت چند نکته غفلت کرده است. یک کتاب دویست و پنجاه صفحه ای شاید کتاب مطولی به حساب نیاید، اما به نظر من این کتاب دچار اطناب شده و حداقل یک پنجم کتاب (حدود پنجاه صفحه) قابل حذف بود. نکتۀ بعدی عدم توجه به افعال است.

«بغض راه سخن گفتن را بر حاج مهدی می بندد و من به این می اندیشم که چرا در دامنۀ ابَرانسان ها گاهی کوتاه قامتان بی مایه فرصت پیدا می کنند که همچون کیسه های سنگین خاک، مانع اوج گرفتن و پرواز کردن شوند... روزهای عجیبی بود. چه چیز می توانست نهضت را به خروش بهمن پنجاه و هفت بازگرداند؟ اگر انقلاب پیروز می شد، چه تضمینی بود که همین انسان های کوچک با مغزهای آفت زده، راه انقلاب را کج نکنند... ـ هیچ تضمینی... گویا این پرسش را فراتر از ذهنم بر زبانم جاری کرده بودم، حاج مهدی در برابرم ایستاده و انگار منتظر پرسشی دیگر بود.»

نویسنده بین استفاده از افعال ماضی و مضارع بلاتکلیف عمل کرده و شاید بشود این طور توجیه کرد که یونس یک ذهن پریشان دارد و با ذهن پریشان روایت میکند و یا این که افعال ماضی مربوط به خاطرات گذشته هستند. اما از نظر من این به هم ریختگی افعال قابل قبول نیست، چراکه مرتب در صحنه های مختلف تکرار می شود. تکلیف مخاطب مشخص نیست که کدام بخش مربوط به فلاش بک است و کدام یک مربوط به یادآوری ذهنی؛ البته بیشتر برای مخاطب جزئی نگر. اما در کل فرم کتاب قابل قبول است.


«ارتداد» با همۀ معایب و محاسنش کتابی است که باید خوانده شود؛ به ویژه توسط کسانی که مرتب می پرسند: «چرا انقلاب کردید؟!»

*مجله کتاب فردا

برچسب ها:

فرهنگ و هنر