آنچه در «آوینی» خواندیم اما ندیدیم

به گزارش مشرق، آیا سید مرتضی آوینی، خارج از مرزهای ایران به دنبال مفهوم انقلاب اسلامی می‌گشت؟ چرا آوینی، شمایل تیپیک مرد جوان انقلابیِ رزمنده‌ای است که برای تحقق اهدافش در صدد کنکاش در سرزمین‌های دیگر با مردمی دیگر و از زبانی دیگر برمی‌آید؟ بیایید پس از گذشت ۲۸ سال از شهادت آوینی، مطالب رسمی و بولتن‌وار سالانه نهادهای دولتی درباره این شخصیت را با هیجان کنجکاوی در وجوه کمتر دیده‌شده او تعویض کنیم.


حالا بیش از چهار دهه از انقلاب اسلامی می‌گذرد و ایده «صدور انقلاب» که ردش را بیشتر در شوخی‌های عامه می‌شود پیدا کرد، در عمل وسعت تحقق عملی بیشتری یافته است. اینکه مهم نیست که حضور فرهنگی انقلاب اسلامی (و نه ایران) از چه طریق سر از لبنان و فلسطین و سوریه و عراق و افغانستان درآورده و با کدام ابزار، تقویت شده است؛ مهم این است که این اتفاق، هر چند قلیل واقعیت ملموسی یافته و ما باید دنبال عواملی بگردیم که این ایده بالقوه را بالفعل کرده‌اند. صرفنظر از عوامل سیاسی و نظامی، کدام فکر به قدر لازم جسارت و جاه‌طلبی برای اندیشیدن به مسلمانان دیگر کشورها را داشته و چرا؟

پس از پایان دفاع مقدس و فراغت از جنگ، آوینی در مقام مستندساز در تیر ۶۹، سفری ۵۰روزه به پاکستان دارد که به قول خودش «نه به قصد پژوهش در باب سینمای پاکستان بلکه برای تهیه مجموعه‌ای از فیلم‌های مستند تلویزیونی انجام شده است». او سال ۷۱ هم با آغاز جنگ بوسنی، ایده ساخت مستند «خنجر و شقایق» را طرح می‌کند و اگر چه دورادور اما تلاش می‌کند تصویری از جنگ و نسل‌کشی مهیب علیه مسلمانان در قلب اروپا ارائه دهد.

در داستان‌های جنایی مشهور است که می‌گویند برای حدس زدن مخفیگاه مجرم، باید سعی کنید مثل او فکر کنید. بیایید از همین قاعده کمک بگیریم و بپرسیم کسی مثل آوینی با آن روحیات و تجارب و تفکرات، پس از عبور از پیروزی انقلاب اسلامی، مستقر ‌شدن نظام سیاسی جمهوری اسلامی و پایان رزم در جنگ تحمیلی، حالا باید چه کار کند؟ آیا با خود می‌گوید انقلاب را که بردیم، نظام هم که مستقر شد، جنگ هم پایان یافت، حالا برویم سر زندگی‌مان؟! چنین کاراکتری به این ابعاد و آن سیر تحولات درونی، برای ادامه زندگی چه محاسباتی خواهد داشت؟

شاید این دو سفر رفته و نرفته، یک گزارش شتاب‌زده از سفر پاکستان و یک مستند مطول به نویسندگی و گویندگی خود او، بتواند دستاویزهای دقیقی برای پیش‌بینی کنش بعدی این شخصیت باشد. لااقل روشن است که آوینی به سینما، بسیار فکر می‌کرده همانطور که به انقلاب اسلامی. او در ابتدای گزارش پاکستان می‌نویسد: «اگرچه فرصت ما در مقایسه با وظیفه سنگینی که برعهده داشتیم بسیار کم بود اما این علت نمی‌توانست مجوز بی‌اعتنایی ما به سینمای پاکستان باشد.» اما بعد در یادداشت سوم تیر ۶۹ ادامه می‌دهد: «هنوز جز فرودگاه جایی را ندیده‌ام...

اما بالاخره حتی از همین فرودگاه و هنوز بسم‌الله نگفته می‌توان دریافت که پاکستان آن‌سان که والیان جکومت خواسته‌اند، چیست و به کجا می‌رود: این‌ها هم حتی بیشتر از دیگران، همان فریب بزرگ را خورده‌اند و پنداشته‌اند که اسلام را می‌توان با دموکراسی جمع آورد. ذوالفقار علی بوتو گفته بود: «اسلام دین ماست، سوسیالیسم اقتصاد ماست، دموکراسی سیاست ماست و سرچشمه قدرت، مردم هستند.» و دیگران اگر بر سر سوسیالیسم با او حرف داشته باشند، اما دموکراسی بتی است که همه می‌پرستند؛ خواه هندو باشند و خواه مسلمان. مردم پاکستان اولین و آخرین کاباره‌ای را که آقای بوتو با نام دموکراسی در کراچی گشوده بود، بستند، اما این جن لامذهب مگر فقط در همین یک صورت ظاهر می‌شود؟»

در واقع آوینی دارد یک سفر کاری برای تهیه مجموعه مستند را به بهانه‌ای برای شناخت و مستندنگاری از کشور همسایه تبدیل می‌کند و میان دو دغدغه شخصی‌اش از سینمای پاکستان به اسلام پل می‌زند. جلوتر از روزنامه‌ها و سردر سینماها و زیست مردمان، اطلاعات جزئی و ریزنگارانه‌ای را ارائه می‌دهد که شاید تا همین الان هم کمتر مشابهی لااقل در مورد پاکستان در نشریات داخلی داشته باشد.

کمی جلوتر در بخش پایانی این گزارش می‌نویسد: «تلویزیون در پاکستان فونکسیونی کاملا منفک از سینما و شبکه ویدئو یافته است و لاجرم خود را در همین محدوده خاص حفظ کرده و قصد رقابت با هیچ‌کدام از این دو را ندارد. در آنجا تلویزیون عموما سیمایی متناسب با یک جمهوری اسلامی حنفی دارد و در مناسبت‌هایی خاص، با عنایت به ترکیب خاص مذاهب در پاکستان، ممکن است که برای ساعت‌هایی معدود خود را به یک فضای خالص شیعی نیز تسلیم کند؛ نظیر آنچه در تاسوعا و عاشورا رخ می‌ دهد. {...} سینما در جست‌وجوی راهی است که خود را از آن مواجهه قریب الوقوع دور نگه دارد.

حکومت پاکستان بر طبق قانون موظف است که بر صراط «شرع» بماند، اما آن‌ها از «شریعت» تفسیر دیگری دارند که چه‌بسا بتواند محیطی آماده‌تر برای رشد لیبرالیسم ایجاد کند. فیلمسازان راه نجات را در توسعه ابتذال یافته‌اند و البته این ابتذال ناگزیر است که مفهوم و حدود خود را در همان وسعتی بیاید که لیبرالیسم در سایه شرع انور یافته است. سینما ناچار است که پیچک‌وار بر ضعف‌های مذهبی حکومت پاکستان و نقاط کور قانون این کشور بچسبد و خود را بالا بکشد و باید اذعان کرد که تاکنون زیرکی شگفت‌انگیز خود را در شناخت آن ضعف‌ها و نقاط کور به خوبی اثبات کرده است.»

فارغ از اینکه احتمالا نظر آوینی نسبت به سینما و تلویزیون ایران کنونی هم باید چیزی حول و حوش همین نظر باشد، این شکل از ترسیم دغدغه‌های سینمایی در «جمهوری اسلامی» دیگری در مجاورت خودمان، مختص آوینی است؛ مختص کسی که نزدیک یک‌سال پس از این ماموریت ساده کاری، ماموریت ساده کاری دیگری را هم در بوسنی برای خودش تعریف می‌کند. مستند «خنجر و شقایق» از همین حیث که آوینی را در اندیشیدن به وسعت مرزهای انقلاب اسلامی منحصر به فرد می‌کند، در تاریخ ۴۰ ساله جمهوری اسلامی هم منحصر به فرد است. پس از آوینی، دیگر افراد زیادی نبودند که ماموریت‌های کاری در این حد از سادگی را برای خودشان تعریف کنند. البته تلویزیون هم شاید به ناگزیر، روز به روز، بیشتر به خود می‌شد و از تلویزیون انقلاب اسلامی به تلویزیون ایران پوست‌اندازی می‌کرد؛ مدیران، محافظه‌کارتر می‌شدند، برنامه‌سازان، از کشور به استان تهران و از استان تهران به شهر تهران و از شهر تهران به محله‌های سکونت خودشان عقب می‌نشستند و تبعا افق دید مخاطب، هم روز به روز محدودتر می‌شد.

به هر حال شخصیت اصلی این داستان واقعی، با آن سوابق و روحیات را پس از جنگ باید با همین جاه‌طلبی و ماجراجویی شناخت. آوینی البته برای ادامه جست‌وجوها و ماجراجویی‌هایش که بخش اعظم آن را در درون خود، در حدود یک دهه از قبل انقلاب تا پایان جنگ طی کرده بود، زمان چندانی نداشت؛ اما در همین سه چهار سال، با همین گزارش به قول خودش شتاب‌زده از سفر پاکستان و مستند مفصل اما ناتمامش از بوسنی، این مشخصه منحصر به فرد بلندهمتی و اندیشیدن به مرزهای وسیع انقلاب اسلامی را در شمایل تیپیک مرد جوان انقلابی به یادگار گذاشت. شاید اگر از آوینی چند نمونه دیگر هم داشتیم، تلویزیون که حالا بزرگ‌ترین دغدغه‌اش عبور از حواشی سطحی یک سریال است، شمایل بالغ‌تر و پخته‌تری می‌داشت.

* صبح نو

برچسب ها:

فرهنگ و هنر