به گزارش مشرق، پس از انتشار اشعار مولاناگونه محسن چاوشی خیلی از انتقادات نسبت به او در فضای مجازی منتشر شد. روزنامه اعتماد نقدی را درباره اشعار اخیر چاوشی منتشر مرده که خلاصه آن بدین شرح است:
موضوع انتشار شعرهایی که نام محسن چاوشی، خواننده پاپ را به عنوان شاعر پای خود دارند، بسیاری را به واکنش واداشت. در میان کسانی که به این شعر- در هر سطحی از موضعگیری انتقادی- نقد دارند، بیشترین سهم از آن کسانی است که خود یا شاعرند و بیواسطه با جهان شعر سرو کار دارند یا به واسطه کارهایی که در حوزه ادبیات انتقادی انجام میدهند، با این هنر محشورند.
بیشتر بخوانید:
اسکورسیزی چگونه در «مرد ایرلندی» جنایت سیستماتیک دولت آمریکا را پنهان میکند؟ +عکس و سند
شعری که اخیرا از او منتشر شده، تو بخوان نوشتاری که خواسته بدل مولوی باشد! اما از آنچه مراد کرده تنها بخشی از دایره واژگانی غزلیات شمس را طوری در وزن عروضی مفتعلن فاعلن سرریز کرده که نتیجه کار شوخی نه چندان با نمکی از کار درآمده است که جز به هجو زبان و شعریت جاری در آثار غزلهای مولوی راه نبرده. کافی است به کلمات و افعال متاثر از غزل مولوی در شعری که به نام چاووشی منتشر شده دقیق شویم و آنها را در کنار نمونههایی از شعر مولوی بگذاریم. آن وقت متوجه عمق مزاحی خواهیم شد که این شعرها نه فقط با مولوی با شعر کلاسیک و موسعتر از آن با مدیوم شعر کردهاند. مزاحی که حاصل وسوسه شاعری یا بهتر است بنویسم وسوسه شاعر خوانده شدن خواننده موسیقی پاپ است و آن را به چه چیز جز «رفتاری علیه جایگاه خود» میتوان تعبیر کرد؟
نگاهی گذرا به آنچه به عنوان شعر به نام چاوشی الصاق شده، خیلی زود عمق فاجعه را نشانمان میدهد. سعی میکنم در نهایت اجمال، لحظاتی کنار این سوءتفاهم بایستم.مثالها برای آشکار کردن تلقی سوءتفاهم آمیزی که از شعر پشت این پارههای منظوم- نامنظوم مستتر است، لابهلای – به اصطلاح- ابیات آن بیشمار است. سوءتفاهمی که مقام آثار منظوم – تو بخوان غزلهای- شاعری مانند جلالالدین محمد بلخی را در حد مشقهای آهنگین و فکاهههای هجوآمیزی پایین میآورد که تو گویی «هر آنکه سر بتراشد قلندری داند».
«زنده» و «مرده» ما و شاعر قرن هفتم
تقابل «زنده» و «مرده» که مولوی بارها در غزلهایش آورده، مثل مطلعِ آن غزل که میگوید «مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم» را بگذارید کنار مطلعِ به اصطلاحِ غزل چاوشی:
«زنده کنی جان من جان چو تفتان من/ روح دهی مردهام مُرده گریان من»
میبینیم که موضوع فقط تاثیرپذیری نیست بلکه اصلا اشتباه گرفتن صورت مساله است. مساله این نیست که چرا شاعر دست به تجربهای دست چندم از شعر مولوی زده؛ که نمونههای آن را در طول این حد فاصل چند صد ساله بین ما و مولوی کم نداریم. مساله بر سر سوءتفاهمی است که به جای شعر نوشته و عرضه شده است. که نمونه به دست داده شده که نام چاوشی را به عنوان شاعر پای خود دارد، در بهترین حالت میتواند مصداق این تمثیل باشد که خواننده پاپ ما کاریکاتوری از نمونه شعرهای شاعر سده هفتم به دست داده است. استفاده از ترکیبهای وصفی مانند «مرده گریان» و «جانِ چو تفتان» یا در بیتی دیگر «رخ سوزان» که صرفا جنبه پرکردن اقتضای وزنی و در واقع خورندِ عروضی دارد و به لحاظ ساختار ابیات جز وصلهای ناجور و بیربط و با قدری تندی لحن و بیان «مبتذل»، هیچ چیز نیست. یعنی هم فاقد نقش ساختاری در بیت است و هم عاری از تاثیر محتوایی.
فتح اراضی در جایی که قافیه تنگ آید
کسی که کمترین ارتباطِ بی یا با واسطه با شعر کلاسیک فارسی داشته باشد، میداند که «قافیه» در شعر کلاسیک و بهطور مشخص غزل رکنیت دارد. یعنی همان نقشی را که نیما به «زنگ مطلب» از آن نام میبرد، در شعر کلاسیک قافیه بر عهده دارد. در حالی که در نمونهشعرهای چاوشی ملاک گویا تنها برآوردن نیاز سماعی بدون توجه به تداعی ذهنی و عینی کلمات است که آنها را در جایگاه قافیه مینشاند. به عبارتی کلمه به صرف اینکه بتواند با قافیه اولیه هماهنگ مقفا باشد، قافیه شده است؛ بیآنکه به اتمسفری که این کلمه پس از آمدن در جایی از شعر ایجاد میکند کمترین توجهی شده باشد. این است که میبینیم در دو بیت مجزا و هرکدام فاقد نسبت محتوایی و ساختاری با قافیه، یک بار «بندهنوازی» و بار دیگر «فتح اراضی» قافیه گرفته شده است.
بگذریم که در این غزل یا شبهغزل یا هر چه نامش را بگذاریم، قواعد اولیه وزن و عروض هم در جاهایی در هم شکسته؛ آن هم نه در حد لنگ یا شکست وزنی بلکه به صورتی مضحک و به تمامی فاقد شناخت از وزن. مثل آنجا که وزن «مفتعلن فاعلن، مفتعلن فاعلن» در مصرعی به یکباره میشود «مفتعلن فاعلن، مفتعلن مفتعلن»:
«ریح شما را فقط خود بدهی رایحهها»
و در مصرع بعدی از همان بیت دوباره به همان «مفتعلن فاعلن، مفتعلن فاعلن» برمیگردد:
«هیچ شبم بیتو نیست رایح و ریحان من»
علیه سوءتفاهم
آنچه به نام صاحب آن صدا به عنوان شعر منتشر شده، فاقد حتی کمترین ارزشهایی است که میتواند یک اثر را به عنوان شعر در کانون موضعگیری انتقادی قرار دهد. مساله واکنش نشان دادن به سوءتفاهمی است که ممکن است بعضی از طرفداران او را که شاید کمتر با شعر و ملاحظات شاعری آشنا هستند، به اشتباه بیندازد که با فیگوری کاشفانه به صرافت توصیهای بیفتند از این قرار که «# مولانای زمانت را بشناس».
دریغ و افسوسم بیش از آنکه از هواداران و کامنتنویسهای دلداده چاوشی پای پستها و خبرهای مربوط به او در فضای مجازی و نسبت دادن القابی اینچنین هیجانزده به او باشد، از دوستان فرهنگی و معاشران اوست که اولا چطور ضمن حضور آنها در کنارش، چنین اثر موهنی به عنوان شعر به نامش الصاق شده و ثانیا حالا که چنین اتفاقی افتاده، چرا آب در هاون میکوبند و با دفاعیات عاری از منطق خود بر آنند که آب رفته را به جوی بازگردانند.