به گزارش مشرق، پالس اخیر ترامپ درباره مذاکره با ایران اصلا غیرمنتظره نبود. در واقع قرار بود کار در همین ایام به همین جاها برسد. برنامه دولت آمریکا، از همان روز اول که کمپین فشار حداکثری علیه ایران را کلید زد، برخلاف تصور بسیاری از تحلیلگران، قرار بود دقیقا به همین نقطه برسد. هدف اصلی پروژه فشار حداکثری در کوتاه مدت متوقف کردن استراتژی مقاومت فعال ایران، در میانمدت وادار کردن ایران به مذاکره و در بلندمدت ایجاد یک زیرساخت داخلی براندازی در ایران بوده است.
بیشتر بخوانید:
ایران وقت مذاکره با آمریکا را ندارد
آمریکا پس از شکست ترامپ در انتخابات
پس از شهادت سردار سلیمانی و ورود جریان مقاومت به فاز اخراج عملیاتی آمریکا از منطقه، جمعبندی دولت آمریکا ظاهرا این است که تلاش برای متوقف کردن راهبرد مقاومت فعال بیفایده است و گروههای مقاومت تصمیمی تاریخی گرفتهاند که ممکن است فراز و نشیب داشته باشد اما متوقف نخواهد شد. بعد از شکلگیری این جمعبندی، دولت آمریکا فاز میانمدت پروژه خود را جلو انداخته و درخواست برای مذاکره را آشکار کرده است. احتمالا تصور تیم ترامپ این است که میتوانند از طریق پیشکشیدن ایده مذاکره، زنجیره انتقام سردار سلیمانی را سست کرده و از شدت عملیات ضدآمریکایی مقاومت در منطقه بکاهند.
این یک ارزیابی قدیمی ولی همچنان بشدت معتبر است که مذاکره اساسیترین مکمل پروژه فشار است. استراتژیستهای آمریکایی از یک دهه قبل گفتهاند که بدون مذاکره، فشار بیفایده است و تا سیاست یک مسیره فشار، به سیاست دو مسیره فشار/ مذاکره، تغییر نکند، آمریکا به چیزی که میخواهد نخواهد رسید. مذاکره، آخرین مرحله پروژه فشار و «به نتیجه رساننده» آن است. بدون مذاکره، فشار، ابتر است و صرفا به تولید مقاومت بیشتر منتهی میشود بدون اینکه آمریکا را به هدفی که دارد برساند؛ حتی برعکس، در شرایط فقدان مذاکره، فشار میتواند به «واکنش» طرفی مثل ایران منجر شود - چنانکه شده - و آمریکا را با صورت تشدید شده همان چیزهایی مواجه کند (برنامه موشکی، منطقهای و ...) که برای متوقف کردن آنها، به فشار روی آورده است. بنابراین وادار کردن ایران به مذاکره برای آمریکا یک مسأله کاملا راهبردی است و بدون آن، کل پروژه فشار حداکثری میتواند معکوس شود.
از حیث زمانی، تقریبا هیچ غافلگیریای وجود ندارد و همه چیز طبق برنامه پیش رفته است. ترامپ هم بر اثر بحران کرونا (که مهمترین مزیت کارنامه اقتصادی او یعنی ایجاد اشتغال را تقریبا به طور کامل از بین برده) و هم با شورشهای اخیر که او را به خطری برای آرامش و امنیت جامعه آمریکا بدل کرده، با موقعیتی بشدت تضعیف شده روبهرو است و حتی میتوان گفت در آستانه یک فاجعه قرار دارد. در پیش بودن انتخابات در آمریکا ترامپ را وادار کرده به ریسکهایی بیندیشد که شاید بتواند موقعیت بشدت بحرانی او در سیاست داخلی آمریکا را تا حدی بهبود بخشد. ترامپ اکنون شدیدا نیازمند یک پیروزی در سیاست خارجی است و با توجه به بنبستی که در پروژههای دیگر نظیر چین، ونزوئلا و کرهشمالی گرفتار آن شده، تنها مسیر محتمل برای شکلدهی به یک فرآیند مذاکراتی و در نهایت یک توافق نمایشی را ایران میداند. همزمان احتمالا هستند کسانی در آمریکا که به دولت آمریکا مشورت داده باشند غربگرایان ایرانی نیز وضعیتی شدیدا بحرانی دارند و بدون یک اتفاق بزرگ مثلا در حوزه مذاکره با آمریکا شانس خود را برای بقا در سیاست داخلی ایران برای سالها و- از جمله در انتخابات 1400- از دست خواهند داد.
از این منظر میتوان گفت هم ترامپ و هم غربگرایان ایرانی یک منفعت مشترک در سوق دادن فضا به سمت افزایش تمایل و تقاضا برای مذاکره دارند و ترامپ صرفا این پروژه مشترک را آشکارسازی کرده است. انجام پروژه تبادل زندانیان میان ایران و آمریکا درست در این زمان خاص، احتمالا این سیگنال اشتباه را به نحو تقویت شده برای طرف آمریکایی ارسال کرده که دولت ایران متقاضی مذاکره است و به دنبال یک نقطه شروع میگردد. بنابراین، کاملا طبیعی است که آمریکا تصور کرده باشد میتواند با پیش کشیدن بحث مذاکره مستقیم، به فضای سیاست داخلی ایران در ماههای آینده شکل بدهد.
تا اینجای کار هم البته اتفاق تازهای نیفتاده است. همین فرآیند به نحو بسیار پیشرفتهتر و مستقیمتر، در سفر سال گذشته حسن روحانی به نیویورک تکرار شد اما به دلیل اختلاف در این باره که اول باید تحریمها برداشته و بعد مذاکرات آغاز شود یا برعکس، تلاشهای سطح بالا در نیویورک هم به جایی نرسید. مشکلی که ترامپ و تیم او قادر به درک آن نیستند این است که مجموعه رفتار دولت آمریکا در 5 سال گذشته، پروژه مذاکره را از اساس منتفی کرده و طرفداران آن را در آستانه یک حذف تاریخی از محیط سیاست داخلی در ایران قرار داده است.
نخستین دلیل آن است که تجربه برجام قرار بود به «اجباری شدن مذاکره در همه حوزهها» برای ایران بینجامد اما ترامپ کاری کرد که در همان حوزه هستهای هم دیگر مکانیسم مذاکره قابل دفاع نیست و روند کاهش تعهدات هستهای در دولتی در حال پیگیری است که زمانی تلویحا میگفت تمام فناوری هستهای را باید تعطیل کرد ولو طرف مقابل هیچ امتیازی هم ندهد!
دلیل دوم این است که حماقت ترامپ در صدور دستور مستقیم ترور سردار سلیمانی، مذاکره را به یک پروژه ممنوع در ایران تبدیل کرده است. من میدانم - و اطلاعاتی هم هست - که صهیونیستهای دور و بر ترامپ به او گفته بودند ترور سردار سلیمانی با حذف یک مخالف بسیار قدرتمند مذاکره و تضعیف جدی ایران، روند مذاکره را تسهیل خواهد کرد اما مثل بسیاری موارد دیگر، ذهن گاوچرانی ترامپ در این باره هم اشتباه فاحشی کرد، اشتباهی که احتمالا تا آخر عمر او را رها نخواهد کرد. در ایران هیچ کسی که خواهان بقا در صحنه سیاست داخلی باشد نمیتواند با قاتل حاج قاسم سلیمانی دست دوستی بدهد. شکلگیری یک مقاومت روانشناختی- اجتماعی بر سر راه مذاکره با آمریکا پس از شهادت سردار سلیمانی پدیده بسیار مهمی است که احتمالا در آمریکا هیچکس درک درستی از آن ندارد و بنابراین کسی مانند ترامپ نمیتواند بفهمد که نشستن بر سر میز مذاکره با او، برای یک سیاستمدار ایرانی چه مهلکهای ایجاد خواهد کرد.
علاوه بر این، ایران کاملا درک میکند سود هر نوع مذاکره احتمالی در شرایط فعلی، فقط قرار است به ترامپ برسد و ایران هیچ نفعی در آن نخواهد داشت. این ترامپ است که گیر افتاده و برای تقویت موضع انتخاباتی خود نیاز به یک پیروزی دارد. شروطی که او برای توافق با ایران مقرر کرده و سیستم بشدت ضدایرانی ای که اکنون درون دولت آمریکا مستقر شده، امکان کوچکترین انتفاعی از مذاکرات برای ایران را از بین برده است و هرگونه مذاکره صرفا به معنای تصمیم دولت ایران برای واگذاری اعانه انتخاباتی به ترامپ خواهد بود و نهاد مذاکرهکننده در ایران را به بخشی از کمپین انتخاباتی ترامپ تبدیل میکند. طبیعی است در تهران کسی انگیزهای برای عصا گذاشتن زیر بغل ترامپ نداشته باشد، اگرچه سیگنالی که ترامپ مبنی بر انتظار ایران برای مذاکره با دموکراتها پس از شکست انتخاباتی او دریافت کرده هم چندان دقیق نیست.
البته هستند غربگرایانی در ایران که مدتهاست آرزو دارند دوباره دموکراتها بر سر کار بیایند و باب مذاکره گشوده شود اما این گروه، چندان جایی در آینده سیاست ایران ندارد. روندهای موجود نشان میدهد به دولت و مجلس در ایران کسانی شکل خواهند داد که قصد دارند یک بار برای همیشه همانطور که اقتصاد ایران را از نفت خلاص میکنند، سیاست در ایران را هم از سندروم مذاکره نجات بدهند و با فرض اینکه تا ابد مذاکرهای وجود نخواهد داشت کشور را اداره کنند.
واپسین نکته هم اینکه ترامپ با سیاست خود مرز میان توافق و تسلیم را از بین برده است. اکنون حتی افراطیترین غربگرایان در ایران هم نمیتوانند تصویری از یک معامله احتمالی با ترامپ بدهند که فاصله معناداری با تسلیم کامل داشته باشد. اگر ایران، میان مذاکره یا عدم مذاکره مخیر بود شاید چیزی برای انتخاب کردن داشت اما وقتی مجبور به انتخاب میان تسلیم و مقاومت باشد، هیچ انتخابی جز مقاومت وجود ندارد، چرا که تسلیم، نقطه آغاز تشدید فشارها به میزانی است که هرگز مقاومت اجازه رشد فشارها به آن اندازه را نمیدهد.
این شاید مهمترین خروجی پروژه فشار حداکثری بوده است. این پروژه بنا بود با تغییر محاسبات مردم و حاکمان در ایران همه گزینهها را به یک گزینه، یعنی مذاکره تقلیل بدهد اما کاری که عملا کرده این است که دقیقا همین گزینه را حذف کرده است. اکنون حاکمان و مردم در ایران به جای چگونه مذاکره کردن، به این فکر میکنند که چگونه راهی پیدا کنند که هرگز مجبور به مذاکره نباشند. وقتی این معادله کاملا برعکس شد، معنای مذاکره هم به طور کامل عوض میشود و آن روز البته فصل جدیدی در سیاست در ایران خواهد بود.