همه از «پست طهران» دستِ پر برمی‌گردند

به گزارش مشرق، قصه از جایی شروع می‌شود که یکی از شخصیت‌ها که در ادامه می‌فهمیم کلیمی است، می‌گوید: «شبه‌سرهنگ...» خواننده با این جمله وارد فضای داستان می‌شود. در واقع نویسنده تاکید می‌کند در حالی که هنوز آفتاب در آسمان است، ولی شب است. این استفاده از شب برای نشان دادن فضای تاریک و خفقان‌آور روزگار به باز شدن فضای قصه کمک می‌کند تا خواننده خیلی سریع ماجرای سرهنگ و اتفاقاتی که بر او رفته را در ذهنش مرتب و قصه را دنبال کند.

رمان «پست طهران» اثر هادی حکیمیان از آن دست رمان‌هایی است که هرخواننده‌ای را دست پر و راضی روانه می‌کند. اثری پر فراز و فرود با قصه‌ای تازه و پرکشش که می‌تواند رضایت خوانندگان بسیاری را جلب کند.

سرهنگ شخصیت اصلی این رمان است. او در واقع با درجه سرگردی از نظامی‌گری خلع شده، ولی به سرهنگ شهرت دارد (قبل از اخراج قرار بوده ارتقا درجه بگیرد، ولی حکم آن نیامده بود که او اخرج می‌شود) یکی از افسران ناسیونالیست است که در قضیه کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ به عنوان فرمانده هنگ زرهی محافظ نخست‌وزیر تانک خود را در خیابان متوقف می‌کند و از آن خارج می‌شود و کلاه و پاگون‌هایش را برمی‌دارد و به مردم می‌پیوندد و همین می‌شود عامل اخراج او از نظام تا در ادامه اتفاقات بسیاری را تجربه کند که شاید از طاقت بسیاری بیرون باشد.

قصه در سال ۴۱ و ۴۲ اتفاق افتاده که سرهنگ به پیشه قند و شکر فروشی مشغول است و انجمنی ادبی مشهور به «شیر و شکر» در حجره‌اش تشکیل جلسه می‌دهند و شعر می‌خوانند. نارضایتی‌ها بالا گرفته و رفراندوم انقلاب سفید (انقلاب شاه و مردم) قرار است برگزار شود. شیر و شکری‌ها هم در جلساتشان یا دیدارهای غیرشعری خود گاهی به اوضاع روز جامعه اشاراتی می‌کنند و خواننده را در جریان اوضاع قرار می‌دهند.

برخی از شخصیت‌های داستان از حد اسم فراتر نرفته‌اند و بیشتر تیپ آنها در داستان دیده می‌شود و البته حضورشان نیز در اندازه همین تیپ باقی‌مانده است و به نظر می‌سد نویسنده به قدر اسم و نوع نگاهشان با آنها کار داشته است. برای مثال شخصیت ارمنی (یحیی) یا کلیمی (باخاج) جز چند صحنه حضوری ندارند و در باقی موارد این سرهنگ است که داستان را جلو می‌برد.
حکیمیان در این داستان سعی کرده غیرمستقیم تصویری از امام خمینی(ره) و قیامی را که توسط ایشان در ۱۵ خرداد ۴۲ آغاز شد را به خواننده نشان دهد. تصویر تکیه‌ای در بازار اوراقچی‌ها به‌قدری تکان‌دهنده است که هر خواننده‌ای را برای دقایقی محو خود می‌کند.

نویسنده تلاش کرده نشان دهد که امام خمینی(ره) رهبری برای همه است و فرقی بین باور افراد اعم از مسلمان و ارمنی نیست. این روایت در واقع نشان می‌دهد که حرکتی که توسط امام آغاز شده فراگیر است و بسیاری از اقشار اعم از مذهبی و غیر آن را با خود درگیر کرده است. سرهنگ در این داستان نماد فردی است که از همه‌جا بریده. فردی که رستگاری را انتخاب می‌کند آن هم در خیابان! او با وجود گرایش‌های ملی اما از افرادی است که حتی پیش از سال ۴۲ وجوهاتش را به امام می‌داده، ایامی که امام هنوز برای بسیاری از عامه مردم شناخته شده نبود.

خواننده در این رمان فرازهایی از سخنرانی امام خطاب به شاه را از زبان دیگران می‌شنود و خود را در دل حادثه می‌بیند. این اتفاقی است که با رمان حکیمیان برای خواننده روی می‌دهد و نمی‌توان به سادگی از کنار قدرت قلم او گذشت.

حکیمیان نویسنده‌ای اهل یزد است و شاید همین عاملی باشد برای این‌که نتواند گاهی فواصلی مثل چهارراه سیروس تا یوسف‌آباد را از نظر زمانی که در داستان برای رفت و آمد میانشان نیاز است به درستی روایت کند؛ آن هم فاصله‌ای که در سال ۴۱ طول می‌کشد بین این دو مکان تردد کرد چون به هر صورت ترافیک و آمد و شد در سال ۴۱ بسیار کمتر از سال ۹۹ بوده است.

به هر صورت روایت پست طهران و اتفاقاتی که در رمان از کشتار مردم توسط عمال شاه بازگو می‌شود اثری به مراتب بیشتر از آثار مستند تاریخی دارد و به همین خاطر است این اثر برای آنهایی که به تاریخ علاقه دارند، آنهایی که قصه‌گو بودن اثر برایشان مساله است و آنهایی که فراز و فرودهای داستانی دوست دارند، اثری جذاب و دوست‌داشتنی خواهد بود. حکیمیان با تسلط بر فرم و زبان اثری خلق کرده که در آن می‌توان به‌خوبی و از نمای نزدیک در جریان ماجرای ۱۵ خرداد ۴۲ قرار گرفت. البته باید در پایان گفت که هیچ ربط منطقی میان نام اثر و محتوای آن وجود ندارد و روشن نیست این انتخاب با چه دلیلی صورت گرفته است. 

*حسام آبنوس / قفسه جام جم

برچسب ها:

فرهنگ و هنر