آرزویش این بود که بتواند به مدرسه برود و یک روزی کار نکند، جای سپری کردن تمام وقتش در خیابان، پای کتاب و درسش باشد.
در همین روزهای گرم تابستانی بود که خیابان ولیعصر را برای پیاده روی انتخاب کردم و از چهارراه پارک وی به سمت میدان ونک راه افتادم.
در حین پیاده روی حسابی غرق در افکارم بودم و حتی متوجه نشدم که کِی به میدان ونک رسیدم در همین حین یک نفر از پشت چادرم را کشیده شد و صدای کودکانهای به گوش رسید؛ خاله برام یه چیز میخری.
نگاهی به سرتاپایش انداختم لباسهای بی قواره و کثیفی بر تن داشت دستان و لای انگشتانش همگی سیاه شده بود و انگار مدتها از زمانی که آب به تنش خورده بود میگذشت، قد و قواره کوتاهی داشت معلوم بود هنوز سنش به سن مدرسه رفتن هم نرسیده است، اما در کف خیابان مانند مردان عیال وار به دنبال پیدا کردن پول بود.
چند ثانیه براندازش کردم، داشتم به دنیای بی رحم امروز فکر میکردم، دنیایی که این کودک را به جای بازی کردن و شیطنت با همسالانش در کوچه و خیابان، برای کار به میدان آورده و مجبور است صبحها و شبها در همین حوالی ونک و یا خیابانهای دیگر فال بفروشد. او همسن خواهرزاده ام به نظر میرسید و لحظه ای مقایسه دو کودک هم سن اما با دو جهانی متفاوت مرا به عالمی دیگر برد.
صدایی کودکانهاش مرا از آن عالم جدا کرد؛ خاله...خاله...شنیدی چی گفتم؟! یه چیز میخری من بخورم؟!
از سماجتش خندهام گرفت، با لبخندی بهش گفتم: تو چند سالته؟
اما انگار کارکردن در خیابان و سرکله زدن با آدم بزرگها کمی جسورش کرده بود و با جسارت خاصی، گفت: چی کار به سن من داری مگه سنمو بگم خوراکی بیشتر میخری؟
دیدم حرف زدن با این کودک و بحث کردن باهاش نتیجه اش این میشود که من کم میارمو و این کودک برنده میشود پس بدون سئوال زیادی گفتم: چی میخوای برات بگیرم؟
با لحن به اصطلاح داش مشتیای، گفت: هرچی کرمته! ساندویچی...پیتزایی، چیزی.
پول زیادی همراهم نبودم، خجالت کشیدم که حالا نمیتوانم یه چیز دندان گیری برای این بچه بخرم. بهش گفتم: خاله جون من پول زیادی ندارم ولی میتونم یه شیرکاکائو با پچ پچ بخرم و دوتایی بشینیم اینجا بخوریم. فوری بدون هیچ چک و چونه ای قبول کرد و منم سریع از یک سوپری در همان اطراف دوتا شیرکاکائو و دوتا پچ پچ خریدم و نشستیم یک گوشهای شروع به خوردن کردیم. کم کم که داشت گازهای بزرگش را به پچ پچ میزد و لذت میبرد فرصت را غنیمت شمردم و تمام سئوالاتی که در ذهنم داشتم ازش پرسیدم.
اما این را هم بگویم که این دفعه اول ازش نپرسیدم چند سالته! انگار از این سئوال زیاد خوشش نمیآمد. از کارش که از ساعت چند میاد تا ساعت چند اینجاست پرسیدم. یا یکی از سئوالاتم درباره پدر و مادرش بود که کجا هستند و چه میکنند؟ یکم مِن مِن کرد انگار داشت با خودش میگفت عجب دختر پورویی یه شیرکاکائو خریده و داره هی منو سئوال پیچ میکنه. یکم این ور اون ور کرد و قبل از اینکه جواب سئوالامو بدهد گفت: خاله شغلت چیه؟ گفتم: خبرنگارم. گفت پس همونه داری خبر منو درمیاری (باخنده).
از بچه های دهه نودی جزء این توقع نمیرفت و اطرافم کودکان این چنینی زیاد دیده بودم و این مدل حرف زدنها از این بچهها بعید نبود، اما این پسر بچه که بعد از آن فهمیدم اسمش "رضا" است جور دیگری بود. نگاهش، حرف زدن هایش، خاله خاله گفتنهایش بدجور بر دلم نشسته بود و دلم رِضا نمیداد از هم نشینی با او دست بکشم.
کم کم باهام رفیق شد وقتی هم که رفیق شد شروع کرد به حرف زدن و حالا حرف نزن و کِی بزن. از همه چی برام گفت؛ مثلا گفت که پدرش معتاد بوده آنها را رها کرده و رضا و خواهرش هردو مجبور هستند برای تامین هزینه های درمانی بیماری مادرش کار کنند. خواهرش هم مانند او فال میفروخت اما نه در آن محدودهای که رضا کار میکرد، بلکه در منطقه دیگری از تهران که الان یادم نیست دقیقا کجا را گفت.
راستی رضا برخلاف ظاهرش که کم سن به نظر میرسید آنقدرها کم سن نبود من در نگاه اول فکر کردم سن و سالش مانند خواهرزاده ام است اما بعد از صحبت هایش فهمیدم که دوسالی است که از سن مدرسه رفتنش میگذرد اما هنوز موفق به نشستن بر پشت نیمکت های چوبی مدرسه، ورق زدن کتاب های درسی و جواب پس دادن به معلم نشده است.
آرزویش این بود که بتواند به مدرسه برود و یک روزی کار نکند، جای سپری کردن تمام وقتش در خیابان، پای کتاب و درسش باشد اما به گفته خود رضا، مدرسه رفتن و درس خواندن برایش به یک محال تبدیل شده بود، دوست داشت اماشرایطش برای او فراهم نبود هرچند که همه این را میدانیم که هیچ وقت زندگی آنطور که ما میخواهیم پیش نمیرود.
حرفهای آن روز رضا آنقدر زیاد بود که اگر بخواهم همه صحبتهایی که با او داشتم را بگویم شاید کمی کِسل کننده باشد، اما رضاهای زیادی در سطح شهر میبینم، از کنارشان میگذریم اما هیچگاه حس و حالشان را درک نکردم؛ حتی گاهی در جواب التماسها و درخواست هایشان فقط داد زدیم و توهین کردیم.
چه قدر تصویر دلخراشی است، تصویر کودکی که ملتمسانه از پشت شیشه اتومیبل به راننده نگاه میکند تا فالی از او بخرد و یا پولی به او بدهد و چه دلخراش تر تصویر رانندهای که عینک افتابی بر چشم فقط روبه رویش را نگاه میکند دریغ از نیم نگاهی به چشمان ملتمس این کودکان، گاهی اوقات ما جوری با عینک آفتابی از بالا به پایین به این کودکان نگاه میکنیم که انگار خودشان این راه و شرایط را انتخاب کردند!
چه زجرآور است دیدن کودکانی که مزه پیتزا را نمیدانند اما ما هفته ای یک بار فرزندانمان شام بیرون میبریم بدون اینکه بدانیم هر شب چند کودک نه تنها در سراسر ایران، بلکه در کل این کره خاکی گشنه سر به بالین میگذارند. آری، گفتن این حرف ها بسیاری تکراری و کلیشه ایست اما بد نیست سالی یک بار حداقل در روز خودشان (روز مبارزه با کار کردن کودکان) به ما یادآوری شود که این دنیای بی رحم چه بلایی بر سر هزاران کودک کار و خیابانی میآورد و کسی ککش هم نمیگزد، کسی حتی نیم قدمی هم برای این کودکان بر نمیدارد.
آمار کودکان کار ایران بین ۳ تا ۷ میلیون است، ضمن اینکه این رقم برای تهران نیز ۲۰ هزار نفر تخمین زده میشود، اما به دلیل اینکه اغلب کودکان کار هیچ گونه ثبت هویتی ندارند؛ آمار دقیقی در این زمینه نمیتوان ارائه کرد.
محمد شریعتمداری وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی گفت: کمکهای معیشتی، حرفه آموزی و آماده سازی شغلی را از جمله راهکارهایی است که میتوان به صورت کارشناسی شده برای کودکان کار استفاده کرد.
شریعتمداری در نشست تخصصی «حل معضلات کودکان کار و ساماندهی آنها» در آستانه روز جهانی مبارزه با کار کردن کودکان، بیان کرد: وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی تلاش میکند امکانات لازم برای حمایت از خانوادههای کودکان کار را فراهم سازد.
همچنین وحید قبادی دانا رئیس سازمان بهزیستی با بیان اینکه برای ساماندهی کودکان کار خیابانی الگویی با رویکرد "خانواده محوری "مورد توجه قرار گرفته، ادامه داد: هدف توانمندسازی افراد و خانوادههای آنها و همچنین پیشگیری از آسیبهای احتمالی است که برای رسیدن به این اهداف باید آگاه سازی کافی صورت بگیرد.
قبادی دانا با بیان اینکه در این مدل بر اساس "مدیریت مورد" عمل میشود، اضافه کرد: کودکان کار خیابانی از گروههای مختلفی تشکیل می شوند؛ برخی از این گروه ها باندهای قاچاق انسان هستند.
رئیس سازمان بهزیستی با بیان اینکه برای اجرای طرح ساماندهی کودکان خیابان از موسسات خیریه و غیردولتی نیز کمک گرفته خواهد شد، گفت: باید این فرهنگ سازی در جامعه ایجاد شود که اگر قرار است کمکی به کودکان کار خیابانی شود بهتر است که این کمک ها به مجموعه های خیریه داده شود تا بتوان از این طریق جلوی سودجویی گروههایی که باعث آسیب زدن به کودکان کار میشوند گرفته شود.
وی با بیان اینکه طرح ساماندهی کودکان کار در چندماه گذشته به دلیل کرونا به تعویق افتاده است، ادامه داد: برخی مراکز برای اجرای این طرح آماده شده و همچنین آموزش های لازم به افراد شرکت کننده داده شده است. انتظار داریم این طرح در روزهای آینده به صورت آزمایشی عملیاتی شود.
قبادی دانا به ضرورت همکاری دستگاه های امنیتی و انتظامی نیز اشاره کرد و گفت: در اجرای این طرح و در حوزههای مختلف شناسایی و جذب، توانمندسازی، حمایت از خانواده و دادن آموزش های لازم ازتوان انجمن های مردم نهاد، نیروهای داوطلب و موسسات غیردولتی نیز استفاده خواهد شد.
به امید روزی که دیگر در هیچ کوچهای، هیچ خیابانی، هیچ شهری و هیچ کشوری شاهد کار کردن کودکان نباشیم، به امید روزی که حرفهای مسئولان در حد حرف نباشد و در عمل شاهد این اقدامات باشیم، به امید بیدار شدن مسئولان از خواب و دیدن مظلومیت این کودکان و در آخر به امید روزی که فقط جای کودک پشت نیمکتها باشد نه در گوشه خیابان. "#نه_به_کار_کردن_کودکان"