مرد جوان برای رهایی از بدهی 600 میلیونی، سناریوی قتل شریکش را اجرا کرد. او بعد از قتل مرد طلبکار با صحنهسازی قصد فرار داشت.
عصر نهم تیر امسال تاجر میانسالی که شرکت موادغذایی و شوینده داشت برای چیدن گیلاس و شاتوت به باغی در سولقان رفت که ناپدید شد و خانوادهاش به اداره آگاهی تهران رفته و شکایت کردند.
پرونده نزد محمدجواد شفیعی، بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران تشکیل و ماموران در تحقیقات متوجهشدند که مرد گمشده 600میلیون تومان از شریکش طلب داشته و روز آخر با او قرار داشتهاست. مرد جوان بهعنوان مظنون بازداشتشد. این در حالی بود که هر دو دستان وی سوخته و مدعی بود که آتش پیکنیک آن را سوزانده و میگفت از سرنوشت مرد گمشده خبری ندارد.
روز بعد پلیس خودروی کیای سوخته مرد گمشده را در اسلامشهر یافت. تنها مظنون پرونده وقتی دوباره بازجویی شد اینبار سکوت خود را شکست و به قتل مرد طلبکار اعتراف کرد. ماموران همراه او به جاده منتهی به روستایی در سولقان رفتند و جسد را یافتند.
ساعت مقتول در چند متری او افتاده اما انگشتر ازدواجش هنوز در دستش بود. جسد به پزشکی قانونی منتقل و متهم دیروز با انتقال به شعبه پنجم بازپرسی دادسرای جنایی تهران دوباره نزد بازپرس پرونده به قتل شریکش اعتراف کرد و روانه بازداشتگاه اداره دهم پلیس آگاهی تهران شد.
روی صندلی نشسته اما آرام و قرار نداشت. اول با دستبندش بازی میکرد، بعد حوله را مدام میانداخت روی دستان سوختهاش و ترس و دلهره در وجودش بود. در حاشیه جلسه بازپرسی فرصتیدستداد تا با او گفتوگو کنیم که در ادامه میخوانید.
با مقتول چطور آشنا شدی؟
او تاجر صنف موادشوینده و غذایی بود. از سال 83 با هم آشنا شده و بعد از چند سال شریک شدیم. از هفتماه پیش طی چند مرحله 600میلیون تومان از او گرفتم. چند روز قبل سراغم آمد و گفت خانهای در شهریار خریده و نیاز به پول دارد. خواست طلبش را بدهم.
و پولی برای پرداخت بدهیات نداشتی.
یک خودروی سانتافه داشتم که میخواستم آن را بفروشم و قسط خانهام را بدهم. دیگر پولی نداشتم تا بدهی او را بدهم.
برای رهایی از بدهی تصمیم به قتل گرفتی؟
انگار دیوانه شدهبودم. اول سیانور خریدم تا آن را در نوشیدنی بریزم و به مرد طلبکار بدهم. اما این نقشهام با شکست روبهرو شد.
از روز قتل بگو.
شریکم را به بهانه چیدن گیلاس و شاتوت دعوت کردم. در اتوبان همت سراغم آمد و بهخاطر کرونا صندلی عقب نشستم.
وقتی به جادهای فرعی در سولقان رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم. او را داخل گودالی انداخته و روی سر و صورتش سنگ پرتکرده و وقتی زخمیشد با دست خفهاش کردم.
گوشی مقتول که عکسهای سلفیمان در آن بود را شکسته و دور انداختم. بعد به همسرم زنگزدم و خواستم بهدنبالمبیاید تا به خانه یکی از بستگان که آن حوالی بود برویم.
بعد چه شد؟
همسرم که به آنجا آمد، وانمود کردم با موتورم تصادف کردم، بعد گفتم افرادی به ما حمله کردند، شریکم را کشته و مرا زخمی و تهدیدکرده و جسد را بردهاند.
هرچه گفتند به اداره پلیس بروم گوش ندادم و خودرو را در اسلامشهر آتشزدم. دستم همانجا سوخت.