او سالهاست از به صدا درآمدن زنگ خطر اجتماعی در کشور خبر داده است؛ هشدارهایی که یکی پس از دیگری به واقعیت تبدیل شدهاند.
نام سعید مدنی با حوزه تغییرات اجتماعی عجین شده است. او سالهاست مطالعات دامنهداری در زمینه آسیبهای اجتماعی و مسائل ناشی از آن داشته و بهعنوان کنشگری که تغییرات اجتماعی جامعه را بررسی و تحلیل میکند به منبع مناسبی برای ارزیابی علمی تغییر در لایههای مختلف جامعه تبدیل شده است. او سالهاست از به صدا درآمدن زنگ خطر اجتماعی در کشور خبر داده است؛ هشدارهایی که یکی پس از دیگری به واقعیت تبدیل شدهاند. اکنون که بحران کرونا در حال اثرگذاری است با او درباره وضعیت امروز جامعه و تحلیلی که میتواند از آن ارائه کند به گفتوگو نشستهایم.
شما سالها وضعیت بحرانهای اجتماعی در ایران را مطالعه کردهاید، امروز اگر بخواهید از وضعیت و شرایط جامعه یک ارزیابی ارائه دهید، چه خواهد بود؟
من با 2ویژگی عمده میتوانم وضعیت موجود را ترسیم کنم و توضیح دهم؛ یکی اینکه اگر به متن جامعه ایران برگردیم و فضای اجتماعی را مرور کنیم، شواهد حاکی از آن است که جامعه ایران یک جامعه جنبشی است. البته این منحصر به این دوره و زمان و مقطع کنونی نیست. سالهاست که جامعه ایران وارد فاز جنبشی شده است. میشود گفت شواهد آن حداقل از اواسط دهه70 روشن و دیده شده، اما بهطور مشخص این روند همچنان با قوت ادامه دارد؛ به این معنا که سطح نارضایتی عمومی تبدیل به اعتراضات اجتماعی شده است. بارها گفتهشده که در تمام جوامع افراد و گروههای ناراضی وجود دارند، اما لزوما همه این نارضایتیها به اعتراض منجر نمیشود. کما اینکه در دهه ۶۰ و دهه اول پس از انقلاب هم نارضایتی داشتیم، ولی جز در سالهای ۶۰ و ۶۱ شواهدی از اعتراضات اجتماعی گسترده وجود نداشته است. از اواسط دهه ۷۰ بهتدریج شاهد اعتراضات اجتماعی گسترده هستیم. جامعه ایران از آن زمان وارد این فاز شده و هرروز که به جلو آمدهایم بهدلیل پاسخندادن به این نارضایتیها و حلنشدن عوامل ایجاد نارضایتی، حرکت به سمت وضعیت جنبشی سریعتر شده است؛ به این معنی که اعتراضات اجتماعی گسترش تدریجی داشته و در سالهای اخیر و مخصوصا از اعتراضات ۸۸ تا دی ۹۶ و آبان ۹۸ و باز به اشکالی دیگر بین اینها و پس از اینها شاهد اعتراضات اجتماعی قابلتوجهی گاه در سطح ملی هستیم.
از ویژگیهای جامعه جنبشی انتشار تدریجی اعتراضات است. اگر قبلا اعتراضات منحصر به شهر تهران یا برخی شهرها یا نقطهای از یک شهر بود، در اعتراضات اخیر دامنه انتشار اعتراضات و گستره معترضان بسیار وسیعتر شده است. شواهد آن را هم میشود در شروع اعتراضات در شهرهای مختلف و سپس در مناطق مختلف شهری از مناطق مرکزی گرفته تا جنوبی و حاشیهای دید. دیگر ویژگی جامعه جنبشی این است که این اعتراضات اجتماعی بهتدریج نهادینه شدهاند؛ یعنی بهتدریج سازوکارها و روشهایی برای اعتراض شکل گرفته است. مهم نیست که این اعتراضات بهصورت آرام بوده یا غیرآرام و رادیکال بوده و یا خشونتآمیز، با همه این مشیهای متفاوت شکلهایی از اعتراض بهتدریج سامان پیدا کرده که بین افراد ناراضی جاافتاده است؛ مثلا استفاده از فضای مجازی و شبکههای رسانهای و شکلهایی مثل جمعشدن در مناطق مشخص. اینها همه نشانههایی از نهادینهشدن تدریجی اعتراضهاست. از دیگر ویژگیهای جامعه جنبشی این است که پاسخ نظام سیاسی یا دولت به این اعتراضات هم نهادینه شده است. الان دیگر سازمانهای مشخصی هستند که مسئولیت برخورد با این اعتراضات را دارند و روشهای مشخصی برای پاسخ به این اعتراضات وجود دارد و به هر ترتیب، نیروهای محدود و یا مقابلهکننده اعتراضات هم بهتدریج سامان یافته و روشهای خود را پیدا کرده است. این وضعیت در شرایطی همچنان میتواند ادامه داشته باشد؛ یعنی جامعه ایران تا اطلاع ثانوی یک جامعه جنبشی است. زمانی میشود انتظار داشت جامعه از این مرحله عبور کند که بهنحوی عوامل این نارضایتی کاهش یا بهبود پیدا کند و این عوامل دیگر وجود نداشته باشند. به این اعتبار، توصیفی که از وضعیت کنونی متن جامعه میشود داشت این است که جامعه در وضعیت جنبشی به سر میبرد و یک جامعه جنبشی است.
اما از سوی دیگر، وقتی نگاهمان را از پایین به بالا میاندازیم و به ساختار سیاسی نگاه میکنیم، میبینیم که با ساختاری در بحران مواجهیم. بنابراین ویژگی دیگر جامعه ایران بحرانزدگی آن است. سازوکارهای موجود و تعبیهشده در ساختار، ظرفیتها و امکان حل مسائل و پاسخ به مشکلات را چندان از خود نشان نداده است. بحران به معنای عدمحل مسائل و مشکلات از طریق سازوکارهای جاری و متعارف است. در روزهای اخیر میبینیم که قیمت ارز بهصورت جهشی افزایش پیدا میکند و نهتنها جامعه، بلکه نظام سیاسی ایران هم در برابر آن تسلیم است. جز برخی اظهارنظرهای رئیس بانک مرکزی که متاسفانه کارایی خود را از دست داده است، عملا دولت و مسئولان راهحلی برای برخورد و مواجهه با چنین بحرانی ندارند. یا مثلا در بحران فساد بهرغم اینکه ادعاهایی مبنی بر مبارزه با فساد میشود و هماکنون دهها دادگاه برای برخورد با متخلفان جریان دارد، اما سازوکارهای موجود مثل محاکمه برخی از مفسدان یا تاکیدهای مکرر برای مقابله با فساد نمیتواند مسئله فساد را حل کند، چون مسئله فساد یک مسئله ساختاری است و با سازوکارهای موجود امکان حل مسئله وجود ندارد. بخشی از سازوکارهای موجود خودش بخشی از بحران و عامل ایجادکننده بحران است. ناکارآمدی بهنحوی است که توانایی و امکان تحرک برای حل بحرانهای موجود را به حداقل میرساند. البته باید استثناهایی هم مثلا در حوزه امنیتی قائل شد. در این حوزه بهطور نسبی و نه مطلق، کارآمدیهایی هنوز وجود دارد. علتش هم این است که آخرین فاز بحران یا بحران ساختاری یا کلانبحران در یک نظام سیاسی در مرحلهای است که نهادهای نظامی و امنیتی آن نیز دچار بحران میشوند. این آخرین مرحله فراگیری بحران در یک نظام سیاسی است. بنابراین در حالیکه ما از یک سو با جامعه جنبشی مواجهیم، یعنی نارضایتی بهشدت بالا در سطح جامعه که تبدیل به شکلهای مختلف اعتراضی شده است، از سوی دیگر هم با سیستمی در بحران مواجهیم. ابعاد بحران بسیار گسترده است؛ بحرانهای اقتصادی که مصادیق آن بیکاری، فقر، نابرابری و فساد است و بحران سیاسی داخلی که مشروعیت ساختارهای موجود را به سرعت زیر سؤال میبرد و اعتماد به نهادهای رسمی را کاهش میدهد. بحران در سیاست خارجی هم در استراتژیها و سیاستهای خارجی نمود پیدا کرده است. بههرحال ابعاد بحران سیاسی هم در داخل و هم در سیاست خارجی خود را نشان میدهد و بهطور مشخص برآیند بحران سیاسی را در بحران مشروعیت میبینیم. بحران مشارکت هم وجهی از بحران کنونی است که در آخرین انتخابات آن را دیدیم. وجه دیگر بحران هم بحرانهای اجتماعی و فرهنگی است که بهدلیل سیاستهای کلان و ناکارآمدی نهادها و ساختارهای مسئول، ابعاد مختلفی مثل شیوع فقر و اعتیاد، خشونت قابل توجه و تعارضهای فرهنگی بسیار جدی، بهخصوص تعارض فرهنگی نسل جوان با نهادهای فرهنگ رسمی مستقر، پیدا کرده است. در یک جمعبندی نهایی همانطور که گفتم این ساختار بحرانزده است؛ به این معنا که سازوکارهای جاری تعبیهشده درون ساختار به این شکل قابلیت و توانایی حل بحرانهای موجود را ندارند. برای همین، هر مسئله یا مشکلی که در هر جامعهای ممکن است وجود داشته باشد، در اینجا میتواند تبدیل به بحران شود. مثلا نبود تخممرغ بهعنوان یک مشکل معیشتی میتواند به بحران تخممرغ تبدیل شود. بحث اصلی این است که ساختار دیر یا زود ناچار است فکری برای این وضعیت بکند.
بسیاری در خارج از کشور هر مسئله یا بحران اجتماعی را به فروپاشی اجتماعی تعبیر میکنند، در حالیکه ممکن است اصلا اینطور نباشد؛ یعنی قرار نیست هر بحرانی به آن نقطه آخری که مدنظر آنهاست برسد؛ تحلیل شما چیست؟
من نمیخواهم خیلی از این اصطلاحاتی که بیشتر ژورنالیستی است، استفاده کنم. من از این شروع میکنم که فروپاشی چیست. فروپاشی (Collapse) یک لحظه نیست که فکر کنیم جامعه به سمت آن لحظه یا نقطه نهایی میرود. فروپاشی یک فرایند است. جوامع بین صفر و 100، در حال نزدیکی به فروپاشی یا دورشدن از آن هستند. جوامع باثبات، کارآمد، توسعهیافته و دموکراتیک با فروپاشی، فاصله زیادی دارند و در نقطه 10 یا 20 هستند. جوامع بحرانی، غیردموکراتیک و جوامعی که دائم در معرض اعتراضات اجتماعی هستند و نظامشان ناکارآمد است، در نقطه نزدیک به 100 قرار دارند. بنابراین با این مبنا که فروپاشی یک نقطه و یک لحظه نیست، در یک ارزیابی نهایی ما به سمت گسست اجتماعی در حال حرکت هستیم. این اتفاقاتی که در حوزه اقتصاد، اجتماع یا سیاست میبینیم، همه شواهدی بر این هستند. تورم بالای ۴۰درصد، نابرابری بسیار قابلتوجه، جمعیت زیر خطفقر که نزدیک به ۵۰درصد جمعیت شامل آن میشود و فساد دامنگیر در وضعیت موجود، همه شواهد و عواملی هستند بر این تحلیل. البته خاطرنشان میکنم که فروپاشی بدترین شکل تحول اجتماعی است.
اما فروپاشی زمانی رخ میدهد که هیچ نیروی نجاتدهندهای در جامعه پیدا نشود. ما در ایران هیچوقت با این شرایط روبهرو نبودهایم، درست است؟
بله، رسیدن به نقطه نهایی فروپاشی به این معناست که هیچ نیرویی در آن جامعه وجود نداشته تا بتواند از ظرفیتهای خود برای توقف این روند بهره بگیرد. جوامع زیادی این شرایط را تجربه کردهاند؛ شرایطی که در آن نیروهایی که درون ساختار سیاسی حضور دارند، توانایی کنترل وضعیت موجود و توقف حرکت به سمت فروپاشی را نداشتهاند. نیروهایی هم که خارج از ساختار سیاسی بودهاند به دلایلی که شاید اینجا چندان موضوع بحث نیست قادر نشدهاند هژمونیای بهدست بیاورند که بتواند یک جنبش اجتماعی را به سود اصلاح مسیر جامعه ایجاد کند. البته توصیف این شرایط بدان معنا نیست که ما بهطور قطع با فروپاشی و گسست اجتماعی مواجه میشویم، بلکه به این معناست که همه نیروهایی که میخواهند ایران، آباد، آزاد، مستقل، توسعهیافته و دموکراتیک و عاری از خشونت و جنگ باشد، باید تمام تلاششان را برای حل مشکلات بکنند؛ چراکه نقطه فروپاشی، نقطهای است که امکان ساماندادن اوضاع به سمت یک وضعیت مطلوب را بسیار دشوارتر از هرزمان دیگری میکند. در نقطه فروپاشی هیچ نیروی تعیینکنندهای در جامعه وجود ندارد و بنابراین نیروهای همقد و هماندازه، هرکدام سمت و سویی را برای خودشان درنظر میگیرند و امکان همگرایی را بسیار دشوار میکنند. در نقطه فروپاشی، بحرانها آنچنان وسیع و دامنگیر است که امکان حل بحرانها و پاسخ به بحرانها برای کمتر نیروی اجتماعیای ممکن و میسر است. در نقطه فروپاشی احتمال اینکه جامعه با یک راهحل معقول و منطقی مبتنی بر منافع ملی مواجه شود، بسیار غیرقابل دسترس است و به همین دلیل هم نقطه فروپاشی یا رسیدن به موقعیتی که دیگر به هیچ وجه نشود این فرایند را متوقف کرد، وضعیت مطلوبی در چارچوب منافع ملی نیست. به همین دلیل هر نیرویی که معتقد به حفظ منافع ملی و تمامیت ارضی ایران است، چه درون ساختار و چه بیرون آن، باید تلاش کند که از این سیر جلوگیری کند. طبیعتا چون این فرایند فروپاشی، محصول بحران است، سازوکار متوقفکردن آن هم از طریق بازنگری اساسی در ساختارهای موجود است، چون این ساختارهای موجود مولد این بحرانها بودهاند، ازهمینرو به سازوکارهای جدیدی نیاز است که بهکار بردن آنها مستلزم تحول ساختاری و بنیادین است و با تغییرات سطحی مثل جابهجایی مدیران یا تغییرات محدود امکان متوقفکردن فرایند وجود ندارد.
الان بیشتر ما با جامعهای مواجه هستیم که درگیر انواع شکاف اجتماعی است؛ اینطور نیست؟
بارها گفته شده که شکاف اجتماعی به گسست اجتماعی منجر میشود. شکاف اجتماعی بهمعنای افزایش نابرابری حاصل از نارضایتی و احساس محرومیت نسبی است. احساس محرومیت نسبی هم منجر به افزایش میل به پرخاشگری و خشونت و در بهترین حالت میل به اعتراض میشود. دامنه شکافهای اجتماعی بسیار گسترده است و ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دارد و مدیریت این گسستها و شکافهای اجتماعی بسیار دشوار است. به هر حال با تعمیق این شکافها و گسستها احساس محرومیت نسبی در جامعه زیاد میشود. محرومیت نسبی به این اشاره دارد که افراد بین منابع و امکاناتی که در اختیار دارند و وضعیت مطلوبی که مورد نظرشان است، فاصله زیادی میبینند؛ یعنی اگر کارمندی در طبقه متوسط قبلا فکر میکرد با درآمدی که دارد، میتواند یک زندگی متوسط داشته باشد، با افزایش تعمیق شکاف اجتماعی مثلا از طریق تورم، به این نتیجه میرسد که در هیچ شرایطی به هیچ وجه با منابع محدود موجودش نمیتواند زندگی متوسطی داشته باشد. بنابراین 2واکنش نشان میدهد؛ یکی احساس عدمرضایت است و تلاش برای اینکه این شکاف موجود را جبران کند. اگر زمینههای لازم وجود داشته باشد، به سمت واکنشهای ضداجتماعی مثل گرفتن رشوه یا کسب درآمد از مشاغل غیرمتعارف و خلاف هنجارهای اجتماعی میرود و اگر آدم خوبی باشد ناچار است درگیر شغلهای دوم و سوم و چهارم شود و از این طریق جبران کند. یا این اعتراض و خشونتش را با مبتلاشدن به افسردگی یا گرایش به مصرف موادمخدر متوجه خود کند و خودش را بهخاطر وضعیتی که در آن قرار دارد، مجازات کند یا تمایل به خشونت و رفتار پرخاشگرایانه داشته باشد؛ مثل برخی موارد آتشسوزی عمدی که در همین ماههای اخیر دیدیم؛ یعنی افرادی برای نشاندادن نارضایتیشان از وضعیت موجود، عمدا محیطزیست را آتش میزدند یا شکلهای دیگری که شواهد آن زیاد است و میتواند وضعیت را توضیح دهد. بنابراین دوقطبیها و چندقطبیهای درون جامعه ایران که هرروز بهدلیل سیاستها و برنامههای غلط یا بیتوجهی، عمیق و عمیقتر میشود، جامعه ایران را به سمت جامعهای ناپایدارتر و نامتعادلتر میبرد.
برخی میگویند با شیوع بیماریهایی مانند کرونا جوامع به سمت فردگرایی و انزوا و گسست ارتباطات پیش خواهند رفت؛ آیا در جامعه ما هم چنین اتفاقی خواهد افتاد؟
اتفاقا بر عکس این فرضیه، من فکر میکنم وضعیت حاصل از ویروس کرونا، یعنی این انزوای ناخواستهای که ایجاد کرد و فاصلهگذاری اجتماعی و محدودیت ارتباطات اجتماعی، زمینه مستعدی را برای توجه بیش از گذشته به ضرورت جمعگرایی فراهم میکند. اتفاقا، هم در نوع سیاستهای اعمالشده در مواجهه با کرونا این را میبینیم، هم در گرایش عمومی به دورشدن هرچه سریعتر از فضایی که کرونا ایجاد کرده است و هم در مواجهه دولتها با کرونا. عملکرد دولتها اغلب با نقض موازین لیبرال و بهنوعی نفی و نقد دولت، کوچک و حداقلی بوده است. تقریبا انتظار این بود که همه دولتها در بحران کرونا حداکثر مداخله و توانشان را برای حمایت از ملتها انجام دهند. بهنوعی اگر قرار بود مبنای نظری نظامهای لیبرال و اقتصاد باز را بهعنوان پایه نظری برای اعمال سیاستها قرار دهند، همانطور که در اقتصاد معتقدند بازار را باید بهدست نامرئی سپرد تا رابطه عرضه و تقاضا تکلیف آن را معلوم کند، در جامعه و بهداشت و سلامت هم باید همین کار را میکردند و در واقع از دخالت دولت در این امور خودداری میکردند و تمام مسئولیت را به بخش خصوصی میسپردند و جامعه را هم به حال خودش رها میکردند؛ مثل همین کاری که دولت دارد با عرضه و تقاضای ارز انجام میدهد؛ یعنی بیمسئولیتی کامل. درحالیکه تقریبا در تمامی کشورها دولتها متناسب با قدرت جامعه مدنی یا فشار اجتماعی روی دولتها، به روشهای مختلف سعی کردند مداخله کنند و حتی بسیاری از آزادیهای فردی را محدود کنند، چراکه بهنوعی عملا تقدم منافع جمعی بر منافع فردی را پذیرفته بودند. بنابراین کرونا شاهد بسیار مهمی است که نواقص و ضعفهای رویکرد لیبرال و فردگرایی را در مواجهه با مسائل اقتصادی و اجتماعی نشان میدهد. این البته به هیچ وجه بهمعنای تأیید رویکرد اقتدارگرا نیست و این رویکرد هم ضعفهای خودش را دارد. شاید بهتدریج گزارشهایی که از سیاستهای دولت چین منتشر میشود، این ضعفها و نواقص را نشان بدهد. هم تجربه کرونا و هم واکنشها در قبال محدودیتهایی که در روابط اجتماعی برای دوره محدود چندماهه تا یکساله یا بیشتر ایجاد میشود، تمایل به روابط اجتماعی را بیشتر و بیشتر میکند. بنابراین من معتقدم این شواهد و وضعیتی که الان در جوامع جاری است، اساسا بهمعنای بازگشت به ارتباطات انسانی سنتی نیست، بلکه زمینهای ایجاد میکند که در واکنش به محدودیتهای موجود بعدا شاهد روابط اجتماعی بسیار غنیتری نسبت به گذشته باشیم که میتواند دستاوردهای بسیار مفید و مناسبی برای کل جامعه انسانی داشته باشد.
برخی روشنفکران امیدوار بودند شرایط جهانی طوری تغییر کند که مرزها از بین برود و گفتوگو، محور اصلی تعاملات جوامع شود، اما با ظهور کرونا پیشبینی میشود ملتها و جوامع حداقل تا چند سال سیاست ارتباطی انقباضی را با توجه جدی به تواناییهای داخلی درپیش بگیرند. اگر چنین اتفاقی رخ بدهد، آن را تهدید میدانید یا فرصت؟
در این مورد نمیشود با قاطعیت صحبت کرد. یووال نوح هراوی، نویسنده کتاب «انسان خردمند» این روزها چند یادداشت در زمینه کرونا نوشته و اشاره جالبی دارد و میگوید ما وارد دورانی از دوگانههایی میشویم که قبلا خاموش بودهاند و حالا دوباره مطرح شدهاند؛ مثلا دوگانگی بین انتخاب نظارت توتالیتر یا توانمندسازی شهروندی. بالاخره در مواجهه با بحران، ما برای حمایت از جامعه و سلامت جمعی نیاز داریم که یک نظام اقتدارگرا از بالا به پایین عمل کرده و محدودیتهای گسترده را اعمال کند یا اینکه باید با تکیه بر توانمندکردن شهروند با کرونا و انتشار ویروس مقابله کنیم؟ این دوگانهای است که بهطور جدی مطرح شده و هنوز هم جمعبندی نهایی صورت نگرفته، ولی گزارشهای متعددی موجود است که میگوید نقش جامعه مدنی در کنترل شیوع اپیدمیها و پاندمیها میتواند بسیار قابلتوجه باشد. حتی کشوری مثل چین که نظام اقتدارگرا دارد و جامعه مدنی در آن بهشدت کنترل و سرکوب میشود، در همین جریان کرونا عقبنشینیهایی کرد و تا حدودی سهم و نقش جامعه مدنی را پذیرفت. چین قبلا رفتارهای بسیار خاصی داشت؛ مثلا فرض کنیم که به سازمانها و جوامع مدنی اجازه نمیداد که کمکهای مالی برای کمک به شهروندان یا مردم جمعآوری کنند، اما بعد از اینکه دید وضع بحرانی است و از اختیار خارج میشود و فشار جامعه مدنی هم زیاد است، تجدید نظر کرد و اجازه باز کردن حساب بانکی و فعالیت تا حدی مستقل را به آن سازمانهای جامعه مدنی داد.
اتفاقا یکی از دوگانههایی که یووال نوح هراوی به آن اشاره میکند انتخاب بین انزوای ملی و یکپارچگی جهانی است. بهنظر من بعد از کرونا جوامع به سمت تعادل جدیدی میروند که وضعیتی بهمراتب مطلوبتر از گذشته خواهد بود. از یک سو دولتهایی که تصور میکردند فارغ از هرگونه مناسبات جهانی و هرگونه قواعد جهانی میتوانند به حیات و بقای خود ادامه دهند، متوجه شدند که اصلا در دوره کنونی اینطور نیست که مستقل از اتفاقات جهان بتوانند سیاستهایشان را تنظیم کنند. بنابراین بهنوعی گرایش به پیوند با ضوابط، قواعد و هنجارهای جهانی و حقوق بشر بیش از گذشته مطرح شد و مورد توجه قرار گرفت. از طرف دیگر رویکردی که تأکید داشت دنیا تبدیل به دهکده کوچک جهانی شده است که در آن هیچ هویت ملیای معنادار نخواهد بود، تعدیل شد، چراکه نشان داده شد که جهانیسازی و جهانیشدن نوشداروهایی برای حل همه مسائل دنیا نیستند و عواقب و تبعات سوء هم میتوانند داشته باشند و قبل از این هم مثلا در بحران اقتصادی 2008 داشتهاند، اما کرونا بهصورت انکارناپذیری عواقب و عوارض سوءتسهیل در ارتباط جهانی را نشان داد. بنابراین آنجا هم تعدیلی صورت گرفت. ارزیابی من این است که در جهان پس از کرونا وضعیت متعادلتری بین منافع ملی و ضوابط و قواعد بینالمللی خواهیم داشت. البته هردوی اینها در جای خودش از اهمیت برخوردار است و باید صورتبندی جدیدی از روابط بینالملل و هویت و منافع ملی شکل گیرد که میتواند دنیای متعادلتری را سامان دهد.
ما در کشور خودمان طی سالهای اخیر بحرانهای زیادی را پشت سر گذاشتیم. کرونا هم در امتداد آن بحرانها شرایط را سختتر کرد؛ آیا حاکمیت بهعنوان یک بخش و مردم بهعنوان بخشی دیگر، آمادگی مواجهه با این سطح از بحرانهای متعدد را داشتند؟ مدیریت بحران چقدر میتوانست به حل اختلاف بین مردم و حاکمیت کمک کند؟ اساسا دانش عمومی حاکمیت و مردم نسبت به مدیریت بحران چگونه است؟
اولا بهطور کلی باید تأکید کنم که چه در ارتباط با بحران کرونا و چه در ارتباط با بحرانهای زیستمحیطی و بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله و چه در ارتباط با بحران سیاسی، اساسا مدیریت بحران در ایران بسیار ضعیف است. ناکارآمدی فقط منحصر به امور جاری نیست بلکه در مدیریت بحران هم این ناکارآمدی وجود دارد. سیاستهای دولتی و عمومی را ببینید که در تمامی این موارد گویی اساسا اتفاقی در جامعه ایران رخ نداده است. گویی جامعه ایران در یک وضعیت باثبات و مطلوب قرار دارد و مسائل جاری هم بهتدریج رو به حل است؛ درحالیکه همه میدانیم که در وضعیت بحرانی قرار داریم. باز برمیگردم به مفهوم بحران و تأکید میکنم که زمانی یک مسئله یا مشکل تبدیل به بحران میشود که در چارچوب سازوکارهای موجود امکان حل آن وجود نداشته باشد. وقتی میگوییم جامعه ایران در وضعیت بحرانی است به این معناست که سازوکارهای جاری امکان حل بحران را نمیدهد و باید سازوکارهای جدیدی بهکار گرفته شود. این سازوکارهای جدید یعنی اصلاح و تحول ساختار. سازوکارهای موجود ناتوان و ناکارآمد هستند و امکان پاسخگویی ندارند، پس باید اصلاح ساختار صورت گیرد. به این ترتیب قبل از اینکه فکر کنیم مشکل، نداشتن اطلاعات و دانش یا ناتوانی است، اصل مطلب در وهله اول پذیرش این است که ساختارهای موجود نمیتوانند به نیازهای امروز جامعه ایران پاسخ دهند و به همین ترتیب باید پذیرفته شود که برای حل بحرانهای موجود و خروج از این شرایط بحرانی نیاز به اصلاح ساختار هست. وقتی به اصلاح ساختار اشاره میکنیم، به 3رکن مهم ساختار، یعنی اول قوانین و مقررات (بهطور مشخص قوانین بالادستی مثل قانون اساسی)، دوم مناسبات و بازتعریف منافع درون ساختار و پسزدن منافع گروهی و جناحی و تأکید بر منافع ملی و تنظیم مناسبات بر پایه منافع ملی و سوم اصلاح رویههای جاری مثل رویههای فراقانونی و مسائلی از این دست اشاره داریم. به این اعتبار قبل از هرگونه مداخلهای برای مدیریت بحران باید در کل نظام سیاسی به یک تصمیم نهایی و قاطع سیاسی رسید و آن هم ضرورت اصلاح ساختار است. اگر به این ضرورت توجه جدی شود و یک تصمیم قاطع سیاسی برای اصلاح ساختار گرفته شود، باید وارد این بحث شویم که اصلاح ساختار چگونه صورت بگیرد؟ این بحثی مفصل است که باید در جایی دیگر بیشتر درباره آن صحبت کنیم.
مکث
کرونا و تغییر سبک زندگی
وضعیتی که ما در دوران کرونا با آن مواجهیم، وضعیت انتخابی و مبتنی بر میل فردی و گروهی نیست، بلکه شرایطی اجباری برای مصونماندن از بیماری و عدمگسترش آن است. دقیقا وضعیت ما شبیه مثال فنری است که بهسرعت و با فشار جمع شده و در نخستین فرصت به محض اینکه این فشار برداشته شود، این فنر بیرون میزند و باز میشود. به این اعتبار همانطور که بسیاری از صاحبنظران گفتهاند، کرونا دیر یا زود خواهد رفت، اما جامعه پس از کرونا باقی خواهد ماند و در جامعه پس از کرونا عکسالعمل این شرایط بسیار متفاوت و خاص خواهد بود. برای همین تأکید میکنم که مدیریت پس از کرونا دشوارتر از مدیریت کرونا خواهد بود. علت آن هم این است که بحرانهای پس از کرونا بهمراتب پیچیدهتر از بحرانهای دوران کروناست. در دوران کرونا بهدلیل محدودیتهای خاصی که وجود دارد و ارتباطات محدود اجتماعی، بسیاری از رفتارها کنترل میشود اما در دوران پس از کرونا که این محدودیتها برداشته میشود، رفتارها بهشدت واکنشی خواهد بود و به همین دلیل دامنه بحرانها بسیار وسیعتر خواهد شد. بنابراین انتظار میرود که با پایان کرونا و برگشت وضعیت به حالت عادی، شرایط بهمراتب سختتر شود و مدیریت آن هم طبیعتا سختتر خواهد بود. از الان معلوم است که این مدیریت خیلی قابلیت و توانایی مواجهه با آن شرایط را نخواهد داشت. ویژگیها و شرایط پس از کرونا، واکنشهای بسیار سریع، تند و غیرقابل کنترل در برابر سیاستهای نادرست و غلط دوران کرونا و میل به واکنش به مجموعهای خواهد بود که کارشان را در زمان کرونا بهطور مناسب انجام ندادهاند. به همین دلیل هم باید تأکید کرد که بهتر است همه کسانی که مسئولیتی در قبال وضعیت موجود دارند، از الان به فکر این باشند که چگونه باید با دوران پس از کرونا مواجه شوند. طبیعتا در پاسخ به چنین شرایطی راههای معمول کنترل منجر به جامعه ناپایدار خواهد شد. ضمن اینکه تأکید میکنم راهحل پایدار اصلاح و تحول ساختار است.
سازوکارهای درون ساختارموجود، به این شکل توانایی حل بحرانها را ندارند، برای همین، هر مسئله یا مشکلی که در هر جامعهای ممکن است وجود داشته باشد، در اینجا میتواند تبدیل به بحران شود
بهطور کلی باید تأکید کنم که چه در ارتباط با بحران کرونا و چه در ارتباط با بحرانهای زیستمحیطی و بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله و چه در ارتباط با بحران سیاسی، اساسا مدیریت بحران در ایران بسیار ضعیف است و گویی اصلا وجود ندارد