زن کمی بهسمت میز پزشک خم میشود و آهسته میگوید: «همسرم هم علائم بیماری من را دارد» مرد برمیگردد و به من نگاه میکند که به دیوار تکیه دادهام و منتظرم ایستگاه پرستاری اسم بیمارم را صدا بزند.
زن کمی بهسمت میز پزشک خم میشود و آهسته میگوید: «همسرم هم علائم بیماری من را دارد» مرد برمیگردد و به من نگاه میکند که به دیوار تکیه دادهام و منتظرم ایستگاه پرستاری اسم بیمارم را صدا بزند. کتوشلوار طوسی قشنگی به تن کرده، مرد جوان برازندهای است. چه کسی فکر میکند آدمی مثل او با این چهره آرام و ظاهری چنین آراسته کرونا گرفته باشد؟
پزشک، زن جوانی است که انگار دارد یک بیمار مبتلا به سرماخوردگی خفیف را معاینه میکند؛ نه خودش را عقب میکشد، نه حالتش عوض میشود و نه هیچ واکنش دیگری. گویا تنها کسی که وحشت کرده، من هستم و دخترم که دستش شکسته و حالا مجبوریم همین جا توی ورودی اورژانس منتظر نتیجه رادیولوژی و سیتیاسکن بمانیم.
نمیدانم روال و چرخه کار در بقیه بیمارستانها چطور است اما اینجا در بیمارستان هفت تیر شهر ری، تقریباً بعد از تحویل دفترچه به پذیرش، دیگر هیچ کاغذی بین بخشهای مختلف رد و بدل نمیشود و همه هماهنگیها از طریق اینترانت یا شبکه داخلی بیمارستان صورت میگیرد. حتی برای گرفتن دارو هم نیازی به نسخه ندارید چون داروخانه قبل از رسیدن بیمار، نسخه را دریافت کرده و منتظر ورود شماست یا وقتی در یکی از سالنهای باریک با درهای بسته کرم رنگ، دنبال بخش گچگیری میگردید، یکهو یک نفر را میبینید که از آن ته نام بیمار شما را صدا میزند و میگوید؛ اینجا، اینجا. با خودم میگویم آخر حتماً باید کرونا بیاید که از چنین امکانات قشنگی استفاده کنید؟
- علائم خودتون چی بود؟
سر درد شدید داشتم، گیج بودم، تب داشتم...
- اسهال چطور؟
نه، ولی سرفه خشک و بدن درد شدید... من خوب شدم، خیلی هم رعایت کردیم که همسرم نگیره ولی الان...
دو پسر جوان، زن ۵۰ سالهای را که بیحال روی ویلچر افتاده، با چشمهای گود و لبهای کبود جلوی میز خانم پزشک میآورند؟ خوب که به چهره زن نگاه میکنم طرح کمرنگی از یک لبخند بیجان میبینم؛ شاید برای اینکه پسرها این همه برایش هول میزنند یا اینکه حالا خیالش راحت است که توی بیمارستان است و هر اتفاقی هم که بیفتد، به داد آدم میرسند.
- چی شده؟
خانم مادرم حالش خیلی بده، میترسیم کرونا گرفته باشه. بردیم یه بیمارستان دیگه جا نداشت گفتن بیاریم اینجا.
- چرا ماسک نزده؟
نمیتونه خوب نفس بکشه.
- وزنش چقدره؟
احتمالاً دکتر هم به همان چیزی فکر میکند که من فکر میکنم؛ ضعف شدید بدنی، کمبود ویتامین و سوءتغذیه که بدون تخصص و معاینه هم قابل تشخیص است. چه کسی میداند؛ شاید اگر مبتلا هم شده، خیری در این بیماری برایش باشد؛ بالاخره اینجا چهار تا سرم و آمپول ویتامین به آدم میزنند.
سمت راست خانم دکتر، سالن یا اورژانس بیماران قلبی است، رو به رو ایستگاه پرستاری که دور تا دورش نایلون کشیدهاند و حدود ۱۰ نفر تنگ هم نشستهاند و سمت چپ هم داروخانه و سالن دیگری که به طرف امآرآی و سیتیاسکن میرود. سرکی به بخش بیماران قلبی میکشم و همه تختها را نگاه میکنم، سالن خالی است. مردی همسرش را کشان کشان سمت میز خانم دکتر میآورد. زن با صدای عجیبی از سر درد مینالد.
خانم سر درد شدید داره و صداش خروسکی شده. خواهرش هم که چند وقت پیش کرونا گرفته بود، صداش همین جوری خروسکی شده بود.
- میگرن نداره؟
خیر.
- اسهال، دل پیچه، بدن درد، تب؟
بله.
حالا که خوب دقت میکنم، گعدههای زیادی از بیماران و همراهان شان میبینم که این طرف و آن طرف ایستادهاند و منتظر نظر پزشکاند و میخواهند ببینند بالاخره کرونا گرفتهاند یا نه؟ اما جز نالههای گاه و بیگاه خبری از ترس و وحشت نیست؛ داریم یاد میگیریم با جناب کووید۱۹ کنار بیاییم. کنار یکی از گعدهها گوشم را شل میکنم ببینم چه میگویند.
خاله خیلی درد داری؟ الهی بمیرم، آخه این چه بیماری کوفتیه! چند دقیقه دیگه بستری میشی نگران نباش، تو دختر قوی هستی.
مامان جان زیاد به آبجی نچسب پسرم بیا این طرف.
با خودم میگویم یعنی این دختر کرونا دارد؟ ظاهراً همین طور است. یکی از پرستارها با چند برگ کاغذ، سمتشان میرود و میگوید؛ بفرمایید از این طرف.
توی بخش سیتیاسکن زن و مردی با مسئول بخش درحال بگو مگو هستند؛ آنها اصرار دارند که بیمار قبلی کرونا داشته و ملحفه تخت سیتیاسکن عوض نشده.
- خانم محترم خیالتون راحت، بنده خدا مشکل دیگهای داشت. تشریف بیارید داخل.
پسرم تصادف کرده، خدای نکرده اینجا کرونا هم بگیره؟ خب یک ملافه چیه که عوض نمیکنید؟
بالاخره رضایت میدهند بروند تو. مسئول بخش توضیح میدهد که بیمار درست بخوابد و دستش را صاف روی بالشتک بگذارد چون قرار است وارد دستگاه شود. مادر دوباره اعتراض میکند که داخل محفظه ممکن است آلوده باشد و چرا بعد از هر بیمار آن را ضد عفونی نمیکنند؟
دو نفر از پرسنل بیمارستان توی سالن به هم میرسند و احوالپرسی میکنند.
- حال مادر خانمت چطوره؟
خدا رو شکر دیروز آخرین تستش رو داد گفتن خوب شده، حالا خواهر خانمم و باجناقم گرفتن.
- ای بابا.
- دقیقاً علائم من رو داره؛ کمر درد و ضعف و کوفتگی.
بیرون توی چمن محوطه هم چند جا دورهمی برپاست. به بهانه آدرس گرفتن نزدیک میشوم؛ حدود هفت یا هشت مرد جوان و یک خانم و آقای مسن که حسابی مشغول پذیراییاند.
- خدای ناکرده بیمار تصادفی دارید؟
نه از شهرستان آمده بودیم میهمانی مثلاً، حال برادرم بد شد آوردیم اینجا؛ حالا میگویند مشکوک به کروناست. ما هم نشستهایم ببینیم چه خاکی باید به سرمان بریزیم. بفرمایید کیک و ساندیس، ناقابل است.
- خیلی ممنون پس گفتید درمانگاه آن طرف است؟
بله بله.
هرچقدر که اورژانس نظم و ترتیب دارد، اینجا نه خبری از انتقال اطلاعات بیمار از طریق شبکه هست نه نظم و ترتیبی. صفهای طولانی صندوق و پذیرش و رفت و آمدهای مدام و تجمعهای وحشتناک. یکی از بیماران میگوید: «وقتی اورژانس، بیمار را اینجا انتقال میدهد، نمیتواند همانجا هم شماره بزند که فلان ساعت نوبت شماست؟ صبح اول وقت باید بیایی ببینی چقدر وحشتناک است. ۱۰۰۰ نفر جمع میشوند جلوی در ورودی، یک نفر محض رضای خدا کاغذ و خودکار برمیدارد اسم مینویسد، در که باز شد تازه باید بیایی داخل دوباره از اول اسمنویسی کنی. مردم هم هول میزنند که مبادا نوبت بهشان نرسد، مدام میروند توی شکم همدیگر.»
جلوی هر در لااقل ۱۰ نفر ایستادهاند. یکی از مسئولان درمانگاه به جوانی که محافظ گردن دارد و با عصای زیر بغل راه میرود، تذکر میدهد که ماسک بزند وگرنه بیرونش میکند. جوان میگوید:
به خدا کرونا نعمته، خانم بذار بگیریم راحت بشیم!
- جناب اگه با خودت درگیری فلسفیداری اینجا جاش نیست؛ یا ماسک بزن یا بفرما بیرون، به خودت رحم نمیکنی به بقیه رحم کن!
دم در دو جوان زیر بغل دوستشان را گرفتهاند و کشان کشان به سمت اورژانس میبرند. یکیشان میگوید:
- کرونا هم بود، بود خب چکار کنیم؟ خیلی درد داری؟
وحشتناک؛ دارم میمیرم.