تبلیغات فیک‌ها درباره پهلوی اول پوچ است

به گزارش مشرق، روزهایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سالمرگ رضاخان در ژوهانسبورگِ آفریقای جنوبی است. هم از این روی و در بازخوانی واپسین برگ از دفتر حیات وی، با علی‌اکبر رنجبر کرمانی پژوهشگر تاریخ معاصر به گفتگو نشسته‌ایم. امید آنکه تاریخ‌پژوهان دوران پهلوی اول و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

به عنوان نخستین پرسش بفرمایید حقیقتاً آن‌طور که امروز سلطنت‌طلبان وانمود می‌کنند، پهلوی اول و دوم در زمان خودشان محبوب بوده‌اند؟ علاوه بر آن روایاتی که در این زمینه بیان می‌شود چقدر مبتنی بر واقعیت است؟

قبل از هرچیز باید بگویم ۹۹ درصد مطالبی که در فضای مجازی منتشر می‌شود، اصلاً ارزش ندارد که انسان وقت بگذارد و به آن‌ها پاسخ بدهد. البته پاسخ دادن به مزخرفاتی که این عده در فضای مجازی پخش می‌کنند هم با کمی استدلال و منطق، به راحتی میسر است. پهلوی‌ها از همان اول روی کار آمدن‌شان منفور بودند، نه اینکه تازه در شهریور ۱۳۲۰ یا سال ۱۳۵۷ منفور شده باشند.

رضاخان که سر کار آمد، آن‌هایی که به اوضاع و سیاست‌های انگلستان آگاهی داشتند با او مخالف بودند، اما غرب‌زده‌ها که تصور می‌کردند او ممکن است کاری برای کشور انجام دهد با او موافق بودند. اما کلاً موافقت آن عده هم با رضاخان در همان یکی دو سال اول بود، چون بعداً همه فهمیدند که با چه جانور منفوری طرف هستند. رضاخان ۲۰ سال با ظلم مطلق و نفرت کامل مردم از او بر ایران حکومت کرد.

حتی وضع اقتصادی و معیشتی مردم ایران در سال‌های پایانی سلطنت رضاخان که به قول خودشان اوج ترقی حکومت رضاشاهی بود، به گونه‌ای بود که تهران دچار کمبود نان شد و می‌گفتند ممکن است ایران دچار قحطی هم بشود. این شرایط مربوط به زمانی است که هنوز متفقین به ایران نیامده بودند. وزیر مختار امریکا در گزارش سال ۱۳۱۹ خود می‌نویسد: «دستمزد کارگران کفاف نان خالی آن‌ها را هم نمی‌دهد.» یعنی در دوران اوج حکومت رضاشاه کارگری که در کارخانه او کار می‌کرد، دستمزدش برای خرید نان هم کفایت نمی‌کرد.

از طرفی اگر از نفرت مردم در دوره رضاخان فیلم و عکس زیادی در دست نیست ولی از دوره پهلوی دوم کیلومترها فیلم وجود دارد که نشان می‌دهد چقدر این فرد در نظر مردم منفور بوده است. نفرت مردم از این فرد به قدری بوده که وقتی او را با تیپا از ایران بیرون انداختند، از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند. بعد از آن هم این آدم را در هیچ جای دنیا راه ندادند.

هرچند در پاناما نشست و مصاحبه کرد که اکثر مردم ایران طرفدار من هستند! اصلاً چنین ادعاهایی ارزش جواب دادن ندارد چراکه با کمترین مراجعه به اسناد و تصاویر و فیلم‌های باقی مانده از آن دوران می‌توان پاسخ بسیاری از این لاطائلات را داد.

به بحث اصلی‌مان که روزهای پایانی حکومت رضاخان است برگردیم. حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰ معطوف به ملت ایران بود یا در جهت برکنار کردن رضاخان از سلطنت صورت گرفت؟

هیچ‌کدام. چراکه ملت ایران درگیر جنگ نبودند بنابراین متفقین هم با ملت ایران کاری نداشتند. متفقین در واقع فقط می‌خواستند خاک ایران و راه‌آهن ایران تحت تصرف آن‌ها باشد. علتش هم این بود که اگر خاک ایران و راه‌آهن ایران به دست متفقین نمی‌افتاد، هیتلر پیروز جنگ می‌شد و شوروی و امریکا و انگلیس و دیگر کشورها را می‌بلعید. بنابراین در چنین شرایطی مرگ و زندگی متفقین به مویی به نام خاک ایران بند شده بود. ناگفته نماند که تاریخ مصرف رضاخان هم در آن روزگار برای انگلستان تمام شده بود.

از چه جهت تاریخ مصرف رضاخان برای انگلیسی‌ها تمام شده بود؟

با توجه به خفقان و استبداد حاکم بر جامعه، رضاخان منفور ملت ایران بود و انگلستان پی بهانه می‌گشت که از شرّ این عامل منفور خودش راحت شود. روس‌ها هم همین نظر را نسبت به رضاخان داشتند، اما امریکایی‌ها، چون هنوز بر شرایط ایران اشراف نداشتند، تابع نظر آن دو متحد خود بودند. صادق هدایت در کتاب «حاجی‌آقا» کاملاً فضای آن روز ایران را به تصویر می‌کشد.

در کتاب «شهریور ۲۰» که من مدتی قبل آن را ترجمه کرده‌ام، هم علل برکناری رضاخان توسط انگلستان آمده است. در واقع همان‌طور که اشاره کردم، چون انگلیسی‌ها یک ایران امن می‌خواستند که کاملاً تحت سلطه خودشان باشد، متوجه شدند تحولات سیاسی که اتفاق می‌افتاد و وجود رضاخان، عامل ناامنی در ایران است. از طرف دیگر به‌خاطر آنکه آبروی انگلستان در ماجرای کودتای ۱۲۹۹ و آوردن رضاخان رفته بود، احتیاج داشت که در این زمان با ملت ایران همدردی کند. بنابراین با رفتاری در این دوران از سوی مردم مواجه هستیم که بسیار قابل توجه است.

زمانی که ارتش امریکا به عراق آمد، مردم عراق دمار از روزگار این ارتش خارجی درآوردند، در حالی که ارتش امریکا به آن‌ها خدمت کرده و شرّ دیکتاتوری مثل صدام را از سر آن‌ها کوتاه کرده بود، اما رضاخان به قدری نزد ملت منفور بود که مردم ایران راضی بودند ارتش انگلستان وارد کشور شود و رضاخان را از سلطنت بردارد، آن‌ها هم هیچ مقاومتی در برابر این ارتش بیگانه نداشته باشند. خوشحالی مردم ایران در آن دوران هم در تاریخ گزارش شده است و مسئله‌ای نیست که تنها من بگویم. به عنوان مثال خبرنگار امریکایی در تهران همه این موارد را ضبط و در کتاب «شهریور ۲۰» آورده است.

این خبرنگار در آن گزارش اظهار تعجب می‌کند که مردم ایران چرا این‌قدر از رفتن رضاشاه خوشحال هستند. باید از کسانی که دائم از خدمات رضاشاه صحبت می‌کنند، پرسید سند و مدرکشان برای این گفته چیست؟ چراکه رضاشاه طبق اسناد موجود یک دزد سرگردنه بوده است.

پس از برکناری رضاخان، انگلیسی‌ها چه گزینه‌هایی را برای سلطنت ایران در نظر داشتند و چرا نهایتاً به سلطنت پهلوی دوم رضایت دادند؟

روس‌ها قبلاً به آقای محمد ساعد مراغه‌ای، سفیر ایران در مسکو گفته بودند ما رضاشاه را از ایران بیرون می‌کنیم و بعد از آن تو می‌توانی رئیس‌جمهور ایران شوی، اما ساعد که از رجال استخواندار و قدیمی بود، دوراندیشی کرد و این پیشنهاد انگلیسی‌ها را نپذیرفت. البته بعدها ساعد مراغه‌ای در اواخر عمرش این موضوع را در مصاحبه‌ای فاش کرد. گزینه دیگری که انگلیسی‌ها بعد از بیرون کردن رضاشاه از ایران قصد روی کار آوردنش را داشتند، محمدعلی فروغی بود.

به همین روی به محمدعلی فروغی اصرار کردند که بیاید و رئیس‌جمهور ایران شود، اما او هم نپذیرفت. چون بر اساس همان افکار قدیمی اریستو کراتیک خودش، اضمحلال سلطنت را صلاح نمی‌دانست و معتقد بود جمهوری باعث هرج و مرج در کشور می‌شود.

به هر حال می‌شود گفت فروغی پیرمرد بی‌حالی بود که از جمهوری واهمه داشت بنابراین به انگلیسی‌ها اصرار کرد که محمدرضا پهلوی را برای سلطنت نگه دارند. این اتفاقات در فاصله سوم شهریور تا ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ که رضاشاه از کشور خارج شد، روی داد.

رضاشاه هم که می‌دانست کارش تمام است به این و آن متوسل می‌شد که جان خودش و پول‌هایش را حفظ کند. او حتی در آن دوران می‌خواست برود و به سفارت انگلستان پناهنده شود. این نکته‌ای است که آقای دکتر مجد در کتابش به آن اشاره کرده است. علاوه بر آن پدر علی قوام (پدر داماد رضاخان) که به انگلیسی‌ها نزدیک بود، آن روزها همیشه دم دست رضاخان بود که به وسیله او رضاخان بتواند مذاکراتش را با انگلیسی‌ها ادامه دهد.

هرچند در این فاصله دولت انگلستان با محمدحسن میرزا، آخرین ولیعهد قاجار در لندن نیز تماس گرفت و حتی می‌خواستند با بیرون کردن رضاخان دوباره قاجارها را سر کار بیاورند. قاجارها حمید میرزا را کاندیدا کرده بودند، اما چون از بچگی در انگلستان بزرگ شده بود، اصلاً فارسی بلد نبود. بنابراین وقتی که نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان با حمید میرزا صحبت کرد، به کلی از او مأیوس شد، چون دید که بعید است چنین فردی صلاحیت پادشاهی داشته باشد. البته حمید میرزا بعدها به ایران آمد و حتی در دوره انقلاب هم در ایران بود. البته آن موقع فارسی می‌دانست و در یکی از شرکت‌های نفتی کار می‌کرد.

برآیند همه این‌ها این شد که محمدرضاشاه را نگه دارند. از اینجا به بعد حسین فردوست که آن موقع ستوان بود، رابط محمدرضاشاه با نمایندگان سرویس اطلاعاتی انگلستان می‌شود که شرح این‌ها را در کتاب خاطراتش آورده است. به عنوان نمونه آلن ترات، نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان در تهران از طریق فردوست به شاه پیغام می‌دهد که: «یک وقت فکر نکنی شاه هستی یا پدرت شاه بود. پدرت یک آدم دزد بود که ما او را سر کار آوردیم.» حتی پیغام داده بودند اگر خودش هم بخواهد رویش را زیاد کند، چنین و چنانش می‌کنیم. حال باید به سلطنت‌طلبان گفت اعلیحضرت پادشاه قدرقدرتتان در نظر خارجی‌ها چنین موجودی بود.

فرمودید مرگ و زندگی متفقین به مویی به نام خاک ایران بند بوده است. علت این امر چه بود؟

جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر ۱۹۳۹ یعنی پاییز ۱۳۱۸ شروع شد و ایران بلافاصله در آن زمان اعلام بی‌طرفی کرد که کار بسیار خوبی هم بود. در طول این مدت هم کسی به کسی کاری نداشت تا در تابستان سال ۱۳۲۰، که آلمان نازی به متحد سابق خودش یعنی شوروی حمله کرد و در اینجا معادلات جهانی به‌هم خورد.

همان‌طور که همه مطلعند شمال شوروی در محاصره برف و یخ است و قابل کشتیرانی نیست. غرب شوروی را هم که در آن زمان آلمان نازی محاصره کرده بود. شرق شوروی هم که توسط ژاپن بسته شده بود. بنابراین فقط خاک ایران در جنوب شوروی باقی می‌ماند که از طریق آن نیروهای شوروی بتوانند مهمات و وسایل مورد نیازشان در جنگ را تأمین کنند.

البته رجال بی‌شعور و بی‌شخصیت و ترسوی ایران هم، چون هشدارهای انگلستان را خوب دریافت نکرده بودند، نتوانستند در آن زمان این موضوع را درست تجزیه و تحلیل کرده و از فرصت به دست آمده استفاده مناسب را ببرند. اطرافیان رضاخان هم که یا نمی‌فهمیدند یا اگر می‌فهمیدند کسی جرئت نداشت به او حرفی بزند. این شد که آن اتفاقات در شهریور ۲۰ روی داد.

منظور از اینکه دولتمردان ایرانی نتوانستند در آن زمان از فرصت پیش آمده استفاده مناسب کنند، چه بود؟

همان‌طور که گفتم متفقین در آن مرحله از جنگ در شرایطی به سر می‌بردند که کلید پیروزی‌شان در دست ایران قرار گرفته بود، منتها دولتمردان بی‌کفایت رضاخانی نتوانستند از این موقعیت استفاده کنند. عده‌ای از آن‌ها که بی‌سواد بودند. آن‌هایی هم که باسواد بودند، از فحش و لگد رضاخان می‌ترسیدند و جرئت نداشتند حرف بزنند و در نتیجه ایران، این فرصت طلایی را از دست داد.

شرایط در آن دوران به گونه‌ای بود که می‌شد به متفقین چهره موافق نشان داد و از آن‌ها بابت ورودشان به کشور پول هم گرفت، اما دولتمردان ما متوجه نبودند که متفقین چاره‌ای جز این ندارند که به داخل خاک ایران وارد شوند و برای همین مسئله هم حاضر به پرداخت هر هزینه‌ای هستند.

در این رخداد چه انتقادی به ارتش نوینی که رضاخان خود را مؤسس آن می‌دانست، وارد است؟

انتقادی که به ارتش رضاخان وارد است، رفتارهای زبونانه و ننگینی است که از خود نشان دادند. چون دولت ممکن است اشتباه کند و به ارتش بگوید مقاومت کن، اما ارتش حق ندارد بگوید من نمی‌توانم و باید تا پای جان در برابر دشمن بایستد. اما در این قضیه نه دولت ایران، شعور و درک مسائل سیاسی منطقه‌ای و جهان را داشت و نه ارتش رضاخان شرافت یک ارتش قوی و محترم را از خود نشان داد.

در حالی که قبل از آغاز جنگ جهانی دوم، وقتی ایتالیا به عنوان یک کشور قوی اروپایی و متحد آلمان نازی به حبشه (اتیوپی) با یک ارتش تیرکمانی حمله کرد، آن ارتش تیرکمانی در برابر ارتش اروپایی و قوی ایتالیا مقاومت جانانه‌ای کرد و قهرمانی‌های زیادی را از خود نشان داد، اما ارتش ایران چنین واکنشی را در برابر ارتش متفقین از خود نشان نداد. مقاومت‌های ارتش ایران در آن شرایط، مقاومت‌های مسخره‌ای بود.

البته غیر از مقاومتی که در مرز ایران با روسیه در آذربایجان توسط یک گروهبان و چند سرباز صورت گرفت که قبرشان به عنوان انسان‌های شریف و میهن‌دوست در آنجا هست، در شهریور ۲۰ هم دولت و هم ارتش رفتارهای زبونانه و قابل انتقادی را از خود نشان دادند. دولتی که شعور نداشت بفهمد وقتی یک مانور را در اطراف تهران نتوانسته برگزار کند و سربازش از گرسنگی مرده و یک عده از واحدهای نظامی در تپه‌های اطراف تهران راهشان را گم کرده‌اند، نمی‌تواند با ارتش متفقین بجنگد.

مانور ارتش‌نوین رضاخان مربوط به چه سالی می‌شود؟

یکی دو سال قبل از برکناری رضاشاه. حسین فردوست در خصوص ارتش نوین رضاخان و مانور آن در خاطراتش نوشته است: «ارتش در دوره رضاشاه در اطراف تهران مانوری را برگزار کرد، اما امکانات برای برگزاری این مانور به‌قدری ناچیز بود که چند سرباز از گرسنگی مردند!» یعنی آن‌قدر هماهنگی برقرار نکرده بودند که بتوانند غذا به دست سربازها برسانند.

همین ارتشی که رضاخان به آن می‌بالید با اولین پیشروی ارتش شوروی به خاک کشور آن‌قدر به‌هم ریخت که حتی ژنرالش مجبور شد چادر سرش بیندازد و فرار کند، واحدهای ارتش مشهد هم سر از بندرعباس درآوردند. می‌توان گفت عمده فعالیت ارتش نوین رضاشاه سرکوب عشایر به بهانه برقراری امنیت در کشور بوده. عشایری که تا پیش از روی کار آمدن رضاشاه با آنکه دولت مرکزی چندان قوی نداشتیم و ایلات و عشایر ایران مسلح بودند، هیچ‌گاه در میان عشایر تمایلات گریز از مرکز و شورش وجود نداشت. پیش از آمدن رضاخان سران عشایر با دولت مرکزی در تماس و تعامل بودند و مالیات پرداخت می‌کردند و از طرف همان حکومت مرکزی حاکم آن عشایر بودند.

وقتی هم دولت مرکزی به رئیس ایل دستور می‌داد که فلان موضوع پیش آمده را حل و فصل کند، قضیه حل می‌شد. درواقع امنیت را هم همین قشر در کشور برقرار می‌کردند به طوری که اگر کالایی وارد کشور می‌شد بدون کوچک‌ترین آسیبی از همین مناطق عشایری عبور می‌کرد، اما همین عشایر پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه به بهانه برقراری امنیت به نامردی سرکوب شدند.

بمباران‌های متفقین چه زمان و به چه علت رخ داد؟

حمله متفقین به خاک ایران در سوم شهریور اتفاق افتاد. پس از پیشروی نیروهای متفقین به خاک ایران، ارتش شوروی با بمباران شهرهای شمالی مثل انزلی و رشت و... مردم و خود رضاخان را مرعوب ساخت که این حرکت نهایتاً باعث شد در بیست‌وپنجم شهریور پس از محاصره تهران توسط قوای روس و انگلیس، رضاخان از سلطنت استعفا دهد. البته علاوه بر بمباران شهرها و ترساندن مردم، متفقین با هواپیماهای‌شان اعلامیه هم بر سر مردم می‌ریختند که «مردم! ما با شما کاری نداریم.»

حتی هواپیماهای انگلیسی اعلامیه‌ای را بر فراز تهران ریختند که در آن اشاره کرده بودند که «رضاشاه را خودمان آوردیم و خودمان هم می‌بریم.» نکته‌ای که همان زمان رادیو دهلی هم به آن اشاره کرد. البته ناگفته نماند که آن اعلامیه الان موجود است و قابل توجه کسانی است که می‌گویند رضاشاه ضدانگلیسی بوده است.

در بمباران شهرهای ایران توسط متفقین، چند نفر از مردم کشته شدند؟

کل کشته‌های غیرنظامی که در شمال و جنوب ایران در اثر بمباران‌های انگلیس و روسیه از بین رفتند به هزار نفر هم نمی‌رسد. در کتاب «تاریخ بیست ساله» حسین مکی و در کتاب «شهریور ۲۰» آمار این کشته‌شدگان وجود دارد. این کشتارها در گیلان و آذربایجان و آبادان و خرمشهر صورت گرفت. در جاهای دیگر مثل مشهد هم هواپیماهایشان آمدند و اعلامیه پخش کردند و رفتند.

چه اسنادی مبنی بر رابطه انگلیسی‌ها در روی کار آوردن رضاخان وجود دارد؟

در گزارش‌هایی که امریکایی‌ها برای دولت خود می‌فرستادند، بارها به انگلیسی بودن رضاخان اشاره شده است. درباره اسناد انگلیسی مربوط به این موضوع هم آقای دکتر مجید تفرشی مشروحاً صحبت کرده‌اند.

جنازه رضاخان پس از مرگ در جزیره موریس چه زمان به ایران انتقال یافت؟

در اواخر کتاب شهریور ۱۳۲۰ گزارشی از ورود جنازه رضاشاه به تهران و عدم استقبال مردم هست. جنازه رضاخان نهایتاً با حضور چند نظامی و رجال قدیمی و درباری تشییع شد و در مقبره‌ای که محمدرضا از قبل آماده کرده بود به خاک سپرده شد. البته همان‌طور که مطلعید دو، سه سال پیش در حفاری‌های آن منطقه جنازه‌اش بیرون افتاد ولی مجدداًَ در جای ناشناسی با آداب اسلامی به خاک سپرده شد.

*جوان

برچسب ها:

سیاسی