حکیمِ مجاهد و انقلابی

به گزارش مشرق، رهبر انقلاب اسلامی در پیام تسلیت در پی درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی (۹۹/۱۰/۱۳) فرمودند: « ایشان متفکری برجسته، مدیری شایسته، دارای زبان گویائی در اظهار حق و پای با استقامتی در صراط مستقیم بودند. خدمات ایشان در تولید اندیشه‌ی دینی و نگارش کتب راه‌گشا، و در تربیت شاگردان ممتاز و اثرگذار، و در حضور انقلابی در همه‌ی میدانهائی که احساس نیاز به حضور ایشان میشد، حقاً و انصافاً کم‌نظیر است. پارسائی و پرهیزگاری خصلت همیشگی ایشان از دوران جوانی تا آخر عمر بود » پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR برای بررسی مفاهیم این پیام، یادداشتی از آقای دکترمهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی منتشر می‌کند.

رحلت آیت‌الله محمّدتقی مصباح‌یزدی، هرگز حادثه‌ی عادی و کوچکی نبود؛ ایشان یکی از قلّه‌های معرفتیِ اسلامِ معاصر و انقلاب اسلامی بود که در طول دهه‌های گذشته، اغلب، نقش‌های تعیین‌کننده‌ای را برعهده داشته و حضورش در صحنه‌ها و عرصه‌های مختلفِ فکری و سیاسی، اثرگذار و ماندگار بوده است و هرچه که زمان می‌گذشته و به دو دهه‌ی اخیر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدیم، این خصوصیّت نیز افزایش و شدّت می‌یافته است؛ به‌گونه‌ای که در دو دهه‌ی اخیر، بدون ‌شک وجودِ وی در هر پهنه‌ای از کنشگریِ معرفتی و سیاسی، چنان نقطه‌ی عطف بوده است. ازاین‌رو، ایشان همواره جبهه‌ی متراکمی از منتقدان و مخالفان و دشمنان را نیز پیشِ ‌روی خود داشته است و گفت‌وگو درباره‌ی اندیشه و عمل ایشان، بحث‌برانگیز و محل نزاع بوده است.

تمرکز و تجمعِ این حجم از حسّاسیّت درباره‌ی وی، موجب گردید که ذهن‌ها و چشم‌ها در انتظار مشاهده‌ی واکنش آیت‌الله خامنه‌ای نسبت به رحلت ایشان باشند تا دریابند که آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی این «شخصیّت کلیدی و بسیار مهمّ» ازیک‌سو و برخوردار از «دوستان و دشمنانِ سرسخت» ازسوی‌دیگر، چگونه موضع‌گیری خواهد کرد و در پیام خویش، به چه مضمون‌ها و جهت‌هایی اشاره خواهد نمود. سرانجام، همچنان‌ که انتظار می‌رفت، آیت‌الله خامنه‌ای در پیام خویش و در قالب واژه‌ها و عبارت‌های کوتاه، امّا بسیار «دقیق» و «انتخاب‌شده» و «پُرمغز»، فشرده‌ی نظر خود را بیان کرد

در این یادداشت، به فهم و تحلیلِ آن دسته از کلمه‌ها و تعابیری در این متن می‌پردازیم که بیشتر، «تعیین‌کننده» و «روشنگر» هستند و به نقاط «مسئله‌خیز» و «چالش‌برانگیز» دلالت دارند. هر چند نگارنده کوشیده است که به قواعدِ منطقیِ فهمِ واقع‌بینانه و متن‌محور، پایبند باشد و سوگیری‌های مثبت و منفیِ خویش را در پرانتز قرار دهد و به حاشیه براند، امّا بااین‌حال، مدّعیِ آن نیست که برداشت و تفسیرش، نهایی و قطعی است و خدشه‌ای به آن وارد نیست.

«حکیم»؛ جمعِ میانِ کمالاتِ نظری و عملی

آیت‌الله خامنه‌ای در این پیام، از آیت‌الله مصباح‌یزدی به‌عنوانِ «حکیم» یاد کرده است؛ اصطلاحی که بسیار فاخر و پُرمضمون و عالی است و ایشان درباره‌ی کمتر شخصیّتی، آن را به‌کار برده است. به‌طور خاص، ایشان در آنجا که می‌خواهد به فضایلِ بسیار اختصاصی و برجسته‌ی امام خمینی رحمه‌الله‌علیه اشاره کند، او را «حکیم به‌معنیِ واقعیِ کلمه» می‌خواند و در قالب این اصطلاح، تجلیل از وی را به نهایت می‌رساند؛ امّا «حکمت» چیست و «حکیم» کیست؟ حکیم، کسی است که جامعِ فضایلِ «نظری» و «عملی» است؛ یعنی چه از لحاظ «معرفت» و «نظر» و چه از لحاظ «کردار» و «کنش»، قلّه‌نشین و متعالی است و به‌ این ‌واسطه، او میانِ این دو دسته از کمالات و درجاتِ عالی، «اتّحاد» و «یکپارچگی» برقرار کرده است. معرفت حکیم، سطحی و طوطی‌وار نیست و او دانسته‌ها و معارفش، تنها بر صحنه‌ی ذهنش نقش نبسته است، بلکه ضمیر و عمیق جانش را وضعی تازه بخشیده و در «منِ» او، رسوب کرده است. معرفت او، معرفت «ناب» و «خالص» است و او با «سرچشمه‌های حقیقت»، ارتباط مستقیم و عمیق برقرار کرده و حقایق هستی را در آغوش خویش کشیده است.

پس حکیم، عالِم است، امّا علم او، به پاره‌ای از وجود او تبدیل شده و هویّتِ بنیادینِ وی را ساخته است. همچنین وجود حکیم در معرفت، خلاصه و منحصر نشده است، بلکه حکیم از درون و باطن، پافراتر نهاده و تجلیّات و ظهوراتِ بیرونی‌اش نیز، متناسب و همگون با وضع قلبی و نهانی‌اش شکل گرفته است. عمل او، هم «توحیدی» و «مؤمنانه» است، هم «عاقلانه» و «دوراندیشانه». آنچه را که دیگران در آیینه نمی‌بینند، او در خشت خام می‌بیند؛ «عاقبت‌اندیش» و «فرجام‌نگر» است؛ فریب ظواهر را نمی‌خورد و شیفته‌ی گفته‌های خام نمی‌شود؛ از «سطوح» و «پوسته‌ها» فراتر می‌رود و «لایه‌های پنهان» را درمی‌یابد؛ سنجش‌ها و محاسبه‌هایش، مبتنی بر حقایق و مصالحی هستند که اغلب از دیده‌ی دیگران، پنهان هستند و چشم‌های نزدیک‌بین و عقل‌های کوتاه‌اندیش، آن‌ها را نمی‌فهمند و نمی‌یابند. حکیم در معارف و تفکّر اسلامی، چنین منزلت و مکانتی دارد.

«مجاهد»؛ ایستادن در معرکه نزاعِ تاریخی

کسی که «نشسته» است و «نظاره‌گرِ» رویدادها هست و به «متن خطر» نمی‌زند و در «دامنه‌ی آتشفشان» خانه نمی‌کند، مجاهد نیست. مجاهد، از دور، دستی بر آتش ندارد، بلکه آتش را دربرمی‌گیرد و می‌سوزد تا روشنی بپراکند. مجاهد، می‌ایستد و «نشستن» و «اهمال» و «انفعال» را ننگ می‌داند و اجازه نمی‌دهد که مصلحت‌اندیشی‌های خودخواهانه و منفعت‌طلبانه، در دلش جای گیرند و او را از صحنه‌ی «قیام» و «اعتراض» و «مبارزه» به عقب برانند. مجاهد، صحنه‌ی بازی را صحنه‌ی «جنگ نرم» می‌داند؛ «دشمن» و «دشمنی‌ها»یش را می‌بیند و خود را مکلّف به «ایستادن» و «نبرد» می‌داند؛ از «خطّ مقدّم»، عقب نمی‌نشیند و «عافیت» و «رفاه» و «راحتی» را بر «مبارزه» و «حرکت» و «جنبش» ترجیح نمی‌دهد. مجاهد می‌داند که تاریخ، عرصه‌ی «نزاع میانِ حقّ و باطل» است و «بی‌طرفی» و «کناره‌گیری» و «صلح‌ کلّ‌بودن»، معنای موجّهی ندارد و می‌داند که اگر «حدّ وسط» را برگزیند و با این و آن بسازد و از درِ «مماشات» و «مداهنه» وارد شود و به روی همه لبخند بزند، جهاد و مجاهدت، رنگ خواهد باخت و حیات و وجودش، گرفتارِ مردابِ عادات و روزمرّگی‌ها خواهد شد.

آیت‌الله مصباح‌یزدی، «دشمن» را می‌دید و وضع فکری و سیاسی را همچون صحنه‌ی «نبرد»، تصویر می‌کرد. طریق «عافیت‌طلبی» و «راحت‌گزینی» را در پیش نگرفته بود؛ به «تهاجم فرهنگی» باور داشت و می‌دانست که دشمن، اگر از در بیرون رانده شود، از پنجره وارد خواهد شد؛ می‌دانست که «دشمن»، یک واقعیّت است، نه شعار سیاسی؛ باور داشت که «توطئه»، توهم و خیال نیست؛ معتقد بود که انقلاب در اقیانوسی از تلاطم و تنش قرارگرفته و اگر «فداکاری» و «مجاهدت» نیروهای انقلابی در میان نباشد، حوادث، سمت‌وسوی دیگری خواهند یافت؛ و آشکارا می‌دید که دشمن، امتداد و دنباله‌ی درونی نیز پیدا کرده و کسانی‌ از نیروهای رسمی و غیررسمی در داخل، همان می‌کنند که دشمن می‌خواهد. ازاین‌جهت، بی‌وقفه در تلاش بود و از هر فرصتی برای دفاع از خطّ اصیلِ انقلاب و بنیان‌های فکری و اعتقادیِ آن استفاده می‌کرد:

آن‌که عاقل بود، عزمِ راه کرد

عزمِ راهِ مشکلِ ناخواه کرد (۱)

«متفکّرِ برجسته»؛ کاربستِ قوّه عاقله در ساحتِ معرفت

شأن «عالِم» با شأن «متفکّر»، تفاوت دارد و هر عالِمی، متفکّر نیست. متفکّر، «خلّاق» و «مولّد» است و بر اساس «اندیشیدن» و «ساختن‌وپرداختن»، می‌افزاید و ابداع می‌کند و به نتیجه‌های مستقل دست می‌یابد. متفکّر، کسی است که «قوّه‌ی عاقله‌»ی خویش را به‌کار می‌اندازد و به «قوّه حافظه»، بسنده نمی‌کند و گرفتارِ توقف در «نقل» و «گردآوری» و «تدوین» و «تکرار» و «ترجمه» نمی‌شود. متفکّر، اهل «اندیشه‌ورزیِ مستقل» است و قدرتِ «امتدادبخشیدن» و «استنتاج» و «بسط» دارد. آیت‌الله مصباح، این‌گونه بود؛ می‌توانست آنچه را که آموخته بود را به دست‌مایه‌ی «اندیشه‌ورزی» تبدیل کند و بر مبنای معلوماتِ خویش، پرده از مجهولات بردارد و بر علم و معرفت بیفزاید. چشمه‌ی معارف او، هیچ‌گاه خشک نمی‌شد، چون از جانش برمی‌خاست و حاصل «تفکّرِ نوآورانه و پیش‌روانه»اش بود و نه محدود به «معلومات رسمی و کلیشه‌ای»اش. پس به‌راستی باید درباره‌ی شأنِ فکری و معرفتیِ آیت‌الله مصباح گفت:

علمِ او از جانِ او جوشد مدام

پیشِ او، نه مستعار آمد، نه وام (۲)

«زبانِ گویا در اظهارِ حقّ»؛ تکیه بر ادبیّاتِ صریح و شفاف

نه همگان، حقّ را درمی‌یابند و نه هرکه حقّ را دریافت، آن را بر «زبان» می‌آورد. «حق‌ّیابی»، محتاجِ اندیشه‌ورزی است و «حقّ‌گویی»، محتاجِ بیانی شفاف و روشنگر. نسبت‌دادنِ خصوصیّتِ برخورداری از «زبانِ گویا در اظهار حقّ»، بدان معنی است که آیت‌الله مصباح، «مصلحت‌های غیرواقعی و خودساخته» را حجاب و حائلِ حقایق قرار نمی‌داد و حقایق را قربانیِ «محاسبه‌های مادّی و این‌جهانی» نمی‌کرد و به حقّ، ظلم و جفا روا نمی‌داشت. البتّه آن‌که در اظهارِ حقّ، زبانِ گویا دارد، باید «هزینه‌ها»ی آن را نیز بپردازد و «ملامت‌ها» و «خصومت‌ها» و «دروغ‌بازی‌ها» و «ترورِ شخصیّت‌ها» را به جان بخرد. بی‌جهت نیست که اغلبِ زبان‌ها، «گویایی» و «رسایی» در اظهار حقّ ندارند و «محافظه‌گرایی» و «دوپهلویی» را ترجیح می‌دهند. زبانِ گویا، «دشمن‌ساز» است و «صف‌آرایی» و «مواجهه» را در پی دارد. پس آنان که اهل «عافیّت» و «مصلحت» هستند، یا زبان در کام فرومی‌برند و حقّ را پنهان می‌دارند یا زبان به «صراحت» و «شفافیّت» نمی‌گشایند.

امّا آیت‌الله مصباح، زبانش در اظهار حقّ، «گویا» بود؛ «بلیغ» و «رسا» سخن می‌گفت؛ «در پرده» و «در لفافه»، اظهارنظر نمی‌کرد؛ حقِّ «حقّ» را تضییع نمی‌کرد و بر آن جفا روا نمی‌داشت؛ «صراحت و شفافیّتِ انقلابی» داشت و اجازه نمی‌داد که محاسبه‌ها و سنجش‌های منفعت‌خواهانه و دنیامدارانه، به پای زبانش زنجیر بزنند؛ از دشمن نمی‌هراسید و خُدعه و خیانت و ظلم غیرانقلابی‌های ظاهرالصلاح، او را وادار به «نگفتن» و «فروخوردنِ» حقّ نمی‌کرد؛ و «دوپهلو» و «میانه‌روانه» و «سازش‌جویانه»، سخن نمی‌گفت. این خصوصیّت که آیت‌الله خامنه‌ای از آن به‌عنوان یک فضیلت و مزیّت یاد می‌کند، در دیده‌ی بسیاری، این‌گونه نبود؛ از یاد نبرده‌ایم که چه بسیار افرادی، «زبان» و «ادبیّات» آیت‌الله مصباح را برنمی‌تابیدند و ایشان را متهم به «تندروی» و «درشت‌گویی» و «خشونت» می‌کردند.

چیزی که آیت‌الله خامنه‌ای از آن با عنوانِ «زبانِ گویا» یاد می‌کند، در نظر بسیاری، «زبانِ ناصواب» و «ادبیّاتِ ناپیراسته»‌ای بود که به صلاح نبود. حتّی برخی از این افراد، نه «حق‌بودنِ» سخنِ آیت‌الله مصباح را انکار می‌کردند و نه مخالفِ «اظهارِ» آن بودند، بلکه «زبانِ» وی را برنمی‌تابیدند و آن را ناروا و نابه‌جا می‌دانستند، امّا آیت‌الله خامنه‌ای این امر را یک خصوصیّتِ مطلوب و درخورِ ستایش می‌شمارد و به آن اشاره می‌کند. این شکاف و تفاوت، سخت غم‌انگیز و مایه‌ی تأسّف است؛ چراکه سبب‌سازِ ترورِ شخصیّتِ آیت‌الله مصباح شد و جامعه را تاحدودی در مقامِ بهره‌گیریِ معرفتی از ایشان، محروم کرد. آنچه را که فضیلتِ وی بود، به‌نام رذیلت فروختند و با عوام‌فریبی، مجالِ بهره‌مندی‌های حداکثریِ مردم را از این متفکّرِ الهی و گران‌سنگ، ستاندند.

«استقامت در صراطِ مستقیم»؛ کامیابی در آزمون‌های مستمر

پانهادن در «صراطِ مستقیم»، از یک شروعِ خوب و قدسی جان می‌گیرد، امّا این «آغاز»، همواره «تداوم» نمی‌یابد و بسیارند کسانی ‌که در تداومِ راه، دچارِ «آفت» و «ابتلاء» می‌شوند و از راهِ رفته، بازمی‌گردند، بلکه برخی حتّی در لحظه‌های پایانیِ رسیدن به سرمنزلِ مقصود، ناگهان پشیمان می‌شوند و تغییر می‌کنند. این‌ همه، از اهمّیّتِ «استقامت» و «پایداری» حکایت می‌کند؛ هر اندازه که درپیش‌گرفتنِ طریقِ حقّ، مهمّ است، «تداومِ» آن نیز مهمّ است و نباید تصوّر کرد که «به‌ راه‌آمدن» و «در مسیرِ حقّ قرارگرفتن»، تمامِ آنچه ‌که بر عهده‌ی ما است را در برمی‌گیرد. «ثبات‌قدم» و «عقب‌نشینی‌نکردن» و «صبر»، لازمه‌ی گام‌نهادن در مسیرِ حقّ است، در غیرِ این ‌صورت، «گردنه‌های خطرناک» و «پرتگاه‌های مهلک»، حتّی انسان‌های بزرگ را به «سقوط» می‌کشاند. تاریخ، سرشار است از سرگذشتِ کسانی‌که جبهه‌ی حقّ را برگزیدند و رشادت‌ها و جوانمردی‌ها کردند و هزینه‌ها پرداختند، امّا در یکی از امتحان‌ها و آزمون‌های این جادّه‌ی دشوار، گرفتارِ «شکست» و «ناکامی» شدند و «باطل» را برگزیدند و بر تمامِ گذشته‌ی درخشانِ خویش، خطّ بطلان کشیدند.

آیت‌الله مصباح، نه‌فقط صراطِ حقّ را انتخاب کرد، بلکه از خویش «مراقبه» کرد و تا پایانِ حیاتِ خویش، از راستای آن خارج نگردید و این به‌معنیِ «استقامت در صراطِ مستقیم» است؛ عاقبت، با «استقامت» رقم می‌خورد نه «انتخاب‌های ابتداییِ خوب». زندگیِ انسان، آمیخته با چالش‌ها و بحران‌هایی است که چه‌بسا در یکی از آن‌ها، انسان «مردود» شود و اندوخته‌ها و دستاوردهای خود را به باد دهد. به‌راستی، ما با یک «شخصیّتِ یکپارچه» روبه‌رو هستیم که در کارنامه‌ی خویش، در یک «جادّه‌ی مشخّص» قرار داشته و قدمی، به این‌سو و آن‌سو کشیده نشده و در عمل و نظر، جز در چهارچوب سلسله‌ای از «اصول و بنیان‌های دینی»، حرکت نکرده است. این اندازه استواری و استحکام، مثال‌زدنی و ستودنی است:

کاه باشد کو به هر بادی جهد

کوه، کی مَر باد را وزنی نهد؟! (۳)

«حضورِ انقلابی در همه میدان‌های لازم»؛ سیاست‌ورزیِ مؤمنانه و متعهدانه

آیت‌الله خامنه‌ای تصریح می‌کند که یکی از خدماتِ کم‌نظیرِ آیت‌الله مصباح، «حضورِ انقلابی» در همه‌ی میدان‌هایی که احساسِ نیاز به حضورِ ایشان می‌شد، بوده است. باز هم لفظِ حسّاسِ «انقلاب» و «انقلابی» که آیت‌الله خامنه‌ای دهه‌ی اخیر، چه ‌بسیار بر آن تأکید و اصرار ورزیده و ارزشِ وصف‌ناپذیر برای آن قائل شده است. نسبت‌دادنِ فضیلتِ «انقلابی‌بودن» و «حضورِ انقلابی‌داشتن»، مهمّ‌ترین فضیلتی است که در این پیام به چشم می‌خورد؛ آن هم نه‌فقط حضورِ انقلابی در «برخی» از میدان‌ها، بلکه حضورِ انقلابی در «همه»‌ی میدان‌هایی که شایسته بود ایشان در آن‌ها پا بنهد و کنشگری کند.

به‌عبارت ‌دیگر، سخن آیت‌الله خامنه‌ای این است که در هر پهنه و عرصه‌ای من انتظار داشتم آیت‌الله مصباح، حضورِ انقلابی داشته باشد و از منظر و موضعِ انقلابی، اظهارِ وجود کند و اثر و خبری از وی در میان باشد، بود. چه فضیلت و حُسنی از این بالاتر و مهم‌تر؟! و کدام وجدانِ منصف است که در برابرِ این «تمجیدِ مطلق و تمام‌عیار»، سرِ تعظیم و تکریم، فرود نیاورد؟! اگر آیت‌الله مصباح، هم انقلابی بوده و هم در همه‌ی ساحت‌ها و عرصه‌های بایسته حضورِ انقلابی داشته، پس او به‌راستی، «مَثَلِ اعلاء» و «نمونه‌ی عالیِ» انسانِ انقلابی بوده است.

این در حالی است که کسانی به‌سببِ خیراندیشیِ سطحی‌نگرانه یا غرض‌ورزی، ایشان را بارها و بارها به‌دلیلِ همین مواضع و رویکردهای انقلابی، ملامت و تخطئه کردند و «مصباحِ فیلسوف» را بر «مصباحِ انقلابی» ترجیح داده‌اند؛ یعنی آیت‌الله مصباح باید در حوزه مشغولِ «درس و بحثِ» خویش باشد و «سیاست» و «عینیّت» و «انقلاب» و «انقلابی‌گری» را به حال خود وانهد و «منزلتِ معرفتی و علمیِ» خود را آلوده‌ی به این‌چنین مسئله‌ها و مناقشه‌هایی نکند! از نظرِ آن‌ها، آیت‌الله مصباح باید «بی‌طرف» و «بی‌جهت» و «خنثی» می‌بود و در برابرِ آنچه‌ که بر «انقلاب» می‌گذشت و «تهدیدها» و «خطرها» و «چالش‌ها»ی آن، خاموش می‌نشست و روشنگری نمی‌کرد. ریشه‌ی «دشمنی‌ها» و «کینه‌ها» و «خباثت‌ها» نسبت به ایشان نیز، چیزی جز این واقعیّت نیست که او، متفکّرِ «انتزاعی‌اندیش» و «کلّی‌گو» و «بی‌اعتنا به وضعِ انقلاب» نبود و «التقاط» و «انحراف» و «بازی با میراثِ معنویِ امام خمینی(ره)» را برنمی‌تابید و اجازه نمی‌داد کسانی در درون و بیرون ساختارِ رسمی، «انقلاب» را در کامِ «ایدئولوژیِ لیبرالیستی» فرو برند و از طریقِ استحاله و خُدعه، «انقلاب» را به «ضدّانقلاب» تبدیل کنند. صد افسوس که چه شخصیّتِ تاریخی و بزرگی از دست رفت و ما دچارِ چه خسارتِ بی‌جبران و تلخی شدیم:

ای دریغا! اشکِ من دریا بُدی

تا نثارِ دل‌برِ زیبا بُدی ‌(۴)


پانوشت:
۱) (مثنویِ معنوی، دفترِ چهارم، بیتِ ۲۲۰۶)
۲) (مثنویِ معنوی، دفترِ ششم، بیت‌ِ ۱۱۴۹)
۳) (مثنویِ معنوی، دفترِ سوّم، بیتِ ۲۱۵)
۴) (مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتِ ۱۷۱۴)

برچسب ها:

سیاسی