17 سال فرصت داشت تا عشق قدیمی اش را فراموش کند اما دروغ می گفت، او خودش به این عشق خیانت بار دامن می زد و مدام با آن زن در ارتباط بود. حالا دیگر من نمی توانم این وضعیت را تحمل کنم.
زن 34 ساله که از شدت خشم وعصبانیت آرام و قرار نداشت، در حالی که بیان می کرد خیانت بر زندگی ام سایه افکنده است و امروز مشت و لگدهای همسر خیانت پیشه ام را نیز تحمل کرده ام.
درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 17 سال قبل زمانی که به تازگی از هنرستان فنی و حرفه ای دیپلم گرفته بودم پای سفره عقد نشستم و با «فیروز» ازدواج کردم. هنوز یک هفته از برگزاری مراسم عقدکنان سپری نشده بود که روزی خواهر شوهرم رازی را برایم فاش کرد.
او گفت: قبل از آن که به خواستگاری تو بیاییم فیروز عاشق دختری به نام «مبینا» بود، عشق هوس آلود خیابانی چشمان برادرم را کور کرده بود و بی بند و باری های مبینا را نمی دید. او اصرار داشت با آن دختر ازدواج کند ولی ما نمی توانستیم این خفت را تحمل کنیم چرا که رفتارهای زننده و حتی نوع پوشش آن دختر قابل دفاع نبود. به همین دلیل همه خانواده با این ازدواج مخالفت کردند تا این که فیروز به ازدواج با تو رضایت داد.
حالا هم باید به همسرت اهمیت بدهی و طوری رفتار کنی که مبینا را فراموش کند.
من هم که دیگر به عقد فیروز درآمده بودم همه تلاشم را انجام دادم تا با محبت هایم عشق و صفا را برایش به ارمغان بیاورم .همه زندگی ام را وقف همسرم کردم و در انجام وظایف همسرداری هیچ گاه کوتاهی نکردم تا این که خداوند دو دختر و یک پسر به ما عنایت کرد.
آن ها از هوش و استعداد بالایی برخوردارند به طوری که پسر 15 ساله ام هر سال شاگرد ممتاز مدرسه است و با این حال به پدرش نیز در امور تجارت و بازرگانی کمک می کند. خلاصه پایه های زندگی شیرین من از حدود یک ماه قبل زمانی به لرزه درآمد که فیروز با فراموش کردن تلفن همراهش در منزل، به محل کارش رفت.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که با شنیدن زنگ دریافت پیامک متوجه گوشی همسرم شدم اما با دیدن جمله «سلام عشقم!» درجا میخکوب شدم. هنوز حیرت زده به شماره ارسال کننده پیام خیره شده بودم که همسرم هراسان وارد خانه شد و گوشی را از دستم قاپید. او در حالی که به چشمان اشک بار و چهره نگرانم نگاه می کرد پرسید: اتفاقی افتاده؟ با جملاتی غضب آلود پاسخ دادم: تو باید توضیح بدهی که چرا عشقت نگران شده است؟
فیروز که فهمید همه چیز لو رفته و دیگر نمی تواند چیزی را انکار کند با بی حیایی و پررویی مقابلم ایستاد و گفت: مبینا عشق قدیمی من است و ما فقط با یکدیگر دوست اجتماعی هستیم! مبینا سال هاست که ازدواج کرده و همسر و فرزند دارد به همین دلیل من و او گاهی با هم درد دل می کنیم و ...
خلاصه همسرم حرف می زد اما من چیزی نمی شنیدم. «خیانت» بر زندگی ام سایه افکنده بود و من به آینده تاریک خودم می اندیشیدم و اشک می ریختم. فیروز که این شرایط را دید از من مهلت خواست تا به این ارتباط شوم پایان بدهد. در حالی که فریاد می زدم 17 سال برای پایان دادن به عشقی خیانت آلود کافی نبود؟
داخل اتاقم رفتم تا پسرم که دقایقی دیگر به خانه می رسید اشک هایم را نبیند. حدود یک ماه را در میان شک و تردید سپری کردم اما یک روز صبح وقتی سر میز صبحانه همسرم برای پوشیدن لباس هایش بلند شد ناگهان چشمم به همان شماره تلفن مبینا افتاد.
ناخودآگاه صفحه تلگرامی او را باز کردم و تازه فهمیدم او نه تنها ارتباطش را با آن دختر قطع نکرده است بلکه در طول یک ماه گذشته پیام های زیادی بین آن ها رد و بدل شده است! دیگر نتوانستم تحمل کنم و به همسرم گفتم امروز همه ماجرا را برای شوهر مبینا بازگو خواهم کرد.
همان طور که او با خیانت هایش زندگی مرا به نابودی کشاند من هم آشیانه او را ویران می کنم تا معنای خیانت را بفهمد. در این هنگام همسرم با شنیدن این حرف ها به سوی من حمله ور شد و برای اولین بار مرا زیر مشت و لگدهای سنگین اش گرفت.
تازه متوجه شدم که او در طول این سال ها همواره با آن زن خیانت پیشه ارتباط داشته است در حالی که من خانه ام را غرق در محبت کرده بودم تا خانواده ام طعم خوشبختی را احساس کنند اما حالا به کلانتری آمده ام تا ...
شایان ذکر است با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدعلی محمدی، رئیس کلانتری آبکوه پرونده این زوج جوان توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت تا زندگی آن ها فرونپاشد.