آنچه روز چهارشنبه در «واشنگتندیسی» و ساختمان کنگره این کشور اتفاق افتاد، شاید برای خیلیها «غافلگیرکننده» بود اما برای عدهای که ما آنها را «کارشناسان تیزبین» مینامیم، اصلا غافلگیرکننده نبود. برای عدهای از این کارشناسان همان روز پیروزی «دونالد ترامپ» در دور اول ریاستجمهوری با حدود
۶۳ میلیون رای! چنین روزهایی قابل پیشبینی بود و ۴ سال زودتر از امثال «ریچارد هاس»، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته بودند که «دوره افول آمریکا شروع شد». به این نکته ظریف هم باید توجه کرد که، نفسِ انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور، دلیل این پیشبینی دقیق نبود بلکه دلیل، شرایطی بود که از دل آن، فردی در مختصات ترامپ در آمریکا به قدرت میرسد! درباره رسوایی تاریخی چهارشنبه آمریکا یا به قول «جو بایدن»، «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» میشود به اندازه یک کتاب مطلب نوشت اما اینجا بهدلیل برخی محدودیتها، صرفا به چند نکته بسنده کرده و در پایان با چند سؤال مهم، مطلب را به پایان میرسانیم. بخوانید:
۱- «شرمآور»، «ننگین»، «رسوایی تمامعیار» «سیاهترین روز تاریخ آمریکا»، «جنگ داخلی»، «پایان آمریکای بزرگ»، «بازگشت انقلاب رنگی به صاحبش»، «پایان دموکراسی آمریکایی»، «بیسابقه» و... از جمله واژگان و تعابیری هستند که در همین ۲۴ ساعت گذشته از سوی طیف وسیعی از رسانهها و رهبران سیاسی جهان برای توصیف حوادث چهارشنبه ۶ ژانویه(۱۷ دیماه) به کار رفته و همچنان بهطور انبوه به کار میرود. این یعنی آنچه روز چهارشنبه در پایتخت آمریکا اتفاق افتاد، اگرچه از قبل برای برخی قابل پیشبینی بود اما، آنقدر مهم بود که بسیاری را به این نتیجه قطعی رسانده که دوران تازهای آغاز شده است که در آن، احتمالا دنیا برای آمریکا تره هم خرد نخواهند کرد:
«ما شاهد تصاویری بودیم که هرگز تصور نمیکردم اینجا در پایتخت ببینم ولی در پایتخت دیگر کشورها چرا. هیچکس در جهان احتمالا دیگر شاهد احترام، ترس یا وابستگی به ما همچون گذشته نخواهد بود. اگر دوران پساآمریکای تاریخ شروع شده باشد، بهطور قطع آن همین امروز است... زمان زیادی طول میکشد تا ما متحدانمان را برای تکیه به خودمان متقاعد کنیم... این یک بحران داخلی با تبعات هنگفت است... ما از قبل آنچه را که لازم بود درباره این رئیسجمهور بدانیم، میدانستیم؛ سؤال اینجاست که ما چطور به جایی رسیدیم که این همه آمریکایی تا این حد مشتاق هستند تا دموکراسی را دور بیندازند؟».
(ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا ساعاتی پس از تسخیر ساختمان کنگره توسط مردم آمریکا)
۲- در توضیح «کارایی دموکراسی» میگویند، «مانع از رسیدن یک دیکتاتور به قدرت میشود و از سوی دیگر، دیکتاتوری را که به قدرت رسیده، به زیر میکشد». آنچه در آمریکا و در ۴ سال گذشته شاهد بودهایم، روی کار آمدن سوپردیکتاتوری به نام «دونالد ترامپ» از طریق همین ساز و کار بود که لااقل تا همین چهارشنبه گذشته، کسی قادر نبود از صندلی قدرت به زیر بکشاندش. اینجا قصد نداریم ساز و کار «رجوع به آرای مردمی» را زیر سؤال ببریم. صرفا خواستیم بگوییم، چه خوشمان بیاید چه نه، تحولات آمریکا تناقضات وحشتناک دموکراسی غربی را خیلی واضح به نمایش گذاشت و این دقیقاً علت تعجب کارشناسی در ترازِ «ریچارد هاس» است که در جمله پایانی که در بالا بهصورت سؤالی مطرح میکند. این نکته را هم فراموش نکنید که ترامپ «نئودیکتاتوری» است که در همین دور دوم انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، ۷۰ میلیون رای مردمی داشت! هیچ بعید نیست تحولات آمریکا کارشناسان علوم سیاسی را بیش از گذشته به تکاپو بیندازد تا شاید بتوانند برای این ضعفها و تناقضات چارهای بیابند.
۳- یکی از صدها خبر «مهمی» که در پوشش تحولات ۶ ژانویه آمریکا منتشر شد، متحد شدن شبکههای مجازی و رسانههای آمریکایی برای «سانسور» رئیسجمهور این کشور بود. بله درست شنیدید، بزرگترین مدعی دموکراسی و آزادی بیان در جهان، که به کشورهای زیادی به بهانه «نداشتن دموکراسی و آزادی بیان» حمله یا تحریمشان کرده بود، یک شبه تبدیل شد به بزرگترین سانسورچی و دیکتاتور جهان تا مواضع رئیسجمهورشان را هم فیلتر کنند! فیسبوک و توییتر رسما اعلام کردهاند، پیامهای رئیسجمهور آمریکا را به شدت محدود کرده و هر فیلم و عکسی را هم که از حمله به ساختمان کنگره منتشر شود حذف میکنند! این را بگذارید کنار رفتاری که همین شبکههای مجازی در برخورد با فتنه آمریکایی ۸۸ در ایران داشتند. همان رفتاری که هیلاری کلینتون جلوی دوربینهای تلویزیونی به آن اذعان کرد!
۴- از فتنه ۸۸ ایران گفتیم. ایامی که در آمریکا سپری میشود، از برخی زوایا شباهتهای عجیبی به ایامی دارد که حدود ۱۱ سال پیش در ایران رقم خورد. خلاصه داستان این دو این بود که، انتخاباتی برگزار و یکی از طرفین، نتیجه انتخابات را نپذیرفت. طرفِ جِرزنِ ماجرا در هر دو کشور، پیش از اعلام رسمی نتایج انتخابات، خود را پیروز اعلام و از هوادارانشان خواستند به خیابانها بریزند. کاری که ترامپ و طرفدارانش روز چهارشنبه در آمریکا و به شکل اردوکشی خیابانی کردند، ۱۱ سال پیش سران فتنه در ایران کرده بودند. شاید هیچگاه مثل امروز نمیشد اینقدر شفاف به قرابت فکری این دو طیف پی برد. البته این دو طیف در کنار همه تشابهاتشان، یک تفاوت اساسی با هم داشتند. ترامپ بالاخره نتیجه را پذیرفت اما سران فتنه ۱۱ سال است به خیانتی که در حق قانون و آرای مردم کردهاند، افتخار میکنند و حاضر به عذرخواهی هم نشدهاند.
۵- آیا شورشهای چهارشنبه آمریکا که صدها کشته، زخمی و بازداشتی بر جای گذاشته، با عقبنشینی ترامپ تمام شد؟ اکثر کارشناسانی که در ابتدای این یادداشت به آنها اشاره کردیم، میگویند «خیر». آنها معتقدند، «ترامپ» شاید از قدرت حذف شود اما حذف «ترامپیسم» و هواداران دوآتشه او، تقریبا محال است و کنترل و مهار آنها نیز احتمالا مدتها زمان خواهد برد. رئیسجمهور آمریکا، همانطور که اشاره شد در انتخابات جاری، چیزی نزدیک به ۷۰ میلیون رای دارد و این یعنی
۷۰ میلیون طرفدار. حتی یک صدم این جمعیت اگر پای کار بمانند،
یعنی ۷۰۰ هزار آمریکایی آماده شورشاند! جمعیتی که چهارشنبه با تسخیر کنگره حیثیت آمریکا را بر باد داد و این کشور را به جنگ داخلی ولو چند ساعته کشاند، به مراتب کمتر از این جمعیت بود؛ نبود؟!
۶- در پایان به پاسخ سؤالها کمیفکر کنید. اگر اتفاقاتی که در آمریکا رخ میدهد (از ادعای وقوع تقلب در انتخابات تا سانسور گسترده اخبار و کشتار شورشیان!)، در یک کشور مستقل یا مثلا آفریقایی رخ داده بود، واکنش همین آمریکا و کشورهای اروپایی به آن چگونه بود؟ اگر سیاه پوستان به کنگره حمله کرده بودند چطور؟ تعداد کشتهها آیا سر به فلک نمیکشید؟ آیا غربگرایان در ایران، از این تحولات عبرت میگیرند یا با جادوی رسانه، از دلِ این «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» هم چیزی خارج کرده و سعی در تطهیر این کشور بیآبرو خواهند کرد؟ پاسخ چند سؤال اول، واضح است. پاسخ سؤال آخر اما، از همین امروز معلوم میشود. آنها احتمالا با تمرکز روی «ترامپ» تلاش خواهند کرد، «آمریکا» را دوباره بزک و از این ورشکستگی تبرئه کنند، غافل از اینکه، ترامپ خود، «بحران» نیست بلکه خروجی یک «بحران» است. این را ما نمیگوییم، نیکلا سارکوزی، رئیسجمهور پیشین فرانسه میگوید: «جهان با بحران مواجه است... حضور مردی مانند ترامپ در کاخ سفید دلیل این بحران جهانی نیست بلکه نشانه آن است»!
ثمانه اکوان طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت:
حوادث چهارشنبهشب آمریکا و اشغال کنگره به دست نیروهای حامی ترامپ اتفاقی نیست که بتوان به آسانی از کنار آن گذشت. در اصل تمام اتفاقات رخداده در طول انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ به نوعی در تاریخ آمریکا ماندگار شدهاند که این کشور را برای سالها بعد در جهان به عنوان درس عبرت برای سایر دولتها و کشورهایی که گمان میکنند در آنها دموکراسی برقرار است، تبدیل میکند. در طول تاریخ ایالاتمتحده این دومینبار است که کنگره مورد حمله قرار گرفته و توسط عدهای تسخیر میشود. نکته جالب اما این است که نخستین مرتبه آن در زمان جنگ استقلال آمریکا و زمانی بوده است که نیروهای انگلیسی به ساختمان حملهور شدهاند؛ یعنی حمله از سوی یک نیروی خارجی در داخل خاک آمریکا. طی ۲ روز گذشته بسیاری از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی آمریکا از این اقدام انتقاد کرده و خواهان برخورد قاطع با رئیسجمهور مستقر به دلیل تحریک طرفدارانش به این اقدام شدهاند. آنها - از جمله جو بایدن رئیسجمهور منتخب آمریکا - این عده را گروهی تروریست در داخل آمریکا نامیدهاند که امنیت ملی این کشور را تهدید کردهاند. تبعات این اقدام برای ترامپ نیز ناخوشایند بوده است. او که بارها اعلام کرده بود تا آخرین لحظه نیز از ادعای خود مبنی بر وقوع تقلب در انتخابات دست نمیکشد، حالا مجبور شده شکست را بپذیرد و اعلام کند اولویت دولتش در طول ۱۰ روز باقیمانده تا روز مراسم تحلیف ریاستجمهوری جدید، انتقال آرام قدرت به تیم جدید است. رسانهها و مخالفان ترامپ اما این را کافی نمیدانند و خواهان برکناری او از طریق توسل به اصلاحیه ۲۵ قانون اساسی آمریکا شدهاند که بیان کرده است در صورتی که رئیسجمهور توانایی لازم برای اداره کشور را نداشته باشد یا دچار بیماری و دیوانگی شده باشد، کنگره میتواند با رأی دوسوم اعضای خود رای به برکناری سریع او از قدرت بدهد. اما این تمام ماجرا نیست. تأثیری که این اتفاق بر جریانهای سیاسی، هیمنه آمریکا در دنیا، سیاست داخلی و حتی سیاست خارجی این کشور میگذارد، بسیار بالاتر و عمیقتر از اتفاقات و اظهارنظرهایی است که این روزها مطرح میشود.
اولین تأثیری که این اتفاق بر دنیا میگذارد، افول جایگاه و هیمنه آمریکا بهعنوان کشوری که مدعی داشتن «قدیمیترین دموکراسی جهان» است، در کل دنیاست. کشورهای غربی که آمریکا را مهد تمدن نوین و دموکراسی سیاسی میدانند به همین دلیل بهسرعت وارد میدان شده و درباره اتفاقات رخداده در این کشور ابراز نگرانی کردند. رهبران کشورهای غربی مانند رئیسجمهور فرانسه ترجیح دادند این بار نه به زبان کشور خود، بلکه به زبان انگلیسی از نگرانیهایشان برای فروپاشی تصویر آمریکا در جهان و در بین ملل کشورهای مختلف صحبت کنند و خواستار آرامش مردم و منتقدان و مخالفان شده و بیان کنند ساختارها و نهادهای دموکراتیک در آمریکا نباید مورد هجمه قرار بگیرند و همان ظاهری که از دموکراسی آمریکایی نیز باقیمانده نباید از بین برود. مساله مورد نگرانی افرادی مانند مکرون یا بوریس جانسون یا حتی آنگلا مرکل و دیگر رهبران دنیای غرب، نه آشوب و اغتشاش در قلب پایتخت کشور آمریکا به معنای ایالاتمتحده با تاریخ ۳۰۰ ساله، بلکه فروپاشی تصویر دموکراسی غربی یا حتی تمدن سیاسی غرب است؛ دموکراسیای که برای گستردن آن در جهان، خون میلیونها انسان بیگناه ریخته شده و همواره به عنوان محک و معیار اصلی در جهت تشخیص «دنیای آزاد» با غیر آن مورد بررسی قرار میگرفته است. نماد دموکراسی در آمریکا زمانی توسط نیروهای ارتش انگلیس مورد هجمه قرار گرفته بود و حالا توسط مردم خود این کشور و این نشاندهنده بیاعتمادی عمیق مردم به این دموکراسی و حتی زوال این دموکراسی است. اگر چه رسانههای آمریکایی از ۲ روز پیش تا حالا بر طبل استیضاح یا برکناری ترامپ میکوبند و خواهان برخورد شدید با او هستند اما نظرسنجیهای مردمی که بلافاصله بعد از این حادثه صورت گرفته، نشان میدهد تنها ۱۵ درصد مردم از محاکمه ترامپ یا برکناری او حمایت میکنند و این نشاندهنده بیاعتمادی شدید به ساختارها و نهادها در آمریکاست.
جو بایدن در همان زمانی که معترضان مشغول غارت و از بین بردن وسایل درون کنگره بودند، با ظاهری آرام در مقابل دوربینهای تلویزیونی ظاهر شد تا بگوید میخواهد مرهمی بر شکاف اجتماعی موجود در آمریکا، بیاعتمادی مردم به ساختارها و نهادهای سیاسی و انتظامی و در نهایت رئیسجمهوری برای همه مردم آمریکا باشد اما همین ناکارآمدی نهادهای سیاسی در داخل آمریکا بود که سال ۲۰۱۶ موجب روی کار آمدن و رأی آوری شخصی مانند ترامپ شد و هنوز هم حدود ۷۳ میلیون نفر از مردم آمریکا بر این باورند باید از او یا فردی مانند او که به معنای واقعی «عناصری بیرونی» در دستگاه سیاسی آمریکا هستند، حمایت شود. دموکراتها و رسانههای آمریکایی حالا سعی دارند با توسل به این اتفاق مانع حضور دوباره ترامپ در انتخابات سال ۲۰۲۴ شده، او را از محل توجه رسانهها دور سازند یا به قول آمریکاییها در «تاریکی فروببرند» یا حتی سعی کنند با هر اقدام دیگری حافظه مردم را از این اتفاق پاک کنند اما نکته اصلی اینجاست که روندهای اجتماعی، شکاف اجتماعی و سیاسی درون آمریکا، اختلاف طبقاتی و مشکلات اقتصادی مانع این فراموشی میشود و به احتمال زیاد در انتخابات ۲۰۲۴، دموکراتها باز هم باید با تفکر ترامپیسم که حالا بخوبی قدرت خود را در جامعه سیاسی آمریکا به نمایش گذاشته است وارد جنگ شوند.
اما این مساله هم تمام مشکلات آمریکا در سالهای آینده را توصیف نمیکند. مهمترین مشکلی که ایالات متحده در سالهای آینده با آن روبهرو خواهد بود، تضعیف و افول این کشور از منظر سیاسی در جامعه بینالملل است. شبکه الجزیره روز گذشته گفتوگوی جالبی را با مردم در خیابانهای کابل انجام داده و نظر آنها را راجع به اتفاقات چهارشنبهشب کنگره آمریکا جویا شده بود. بسیاری از آنها بیان میکردند به عنوان مردم کشوری که بعد از سالها تلاش هنوز هم به دموکراسی - از آن نوعی که مدنظر آمریکا بود- دست پیدا نکردهاند، هرگز گمان نمیکردند ساختار سیاسی آمریکا و دموکراسی این کشور تا بدین حد شکننده و سست باشد. یکی از این افراد بیان میکرد نمیدانستم در آمریکا هم شرایط و فضای سیاسی مانند افغانستان است. افغانستان از این منظر دارای اهمیت است که هم نمونه بارزی از سیاست آمریکایی «بردن دموکراسی به جهان سوم با زور» است و هم یکی از نوپاترین و مشکلدارترین سیستمهای سیاسی جهان. مساله جالب توجه شباهت هر ۲ کشور به هم در نوع مواجهه با مردم، شکاف اجتماعی و دموکراسی سست و شکننده این کشورهاست.
درنهایت اینکه باوجود تمام کشمکشها، دونالد ترامپ پذیرفته است قدرت را به رقیب خود واگذار کند اما این سؤالات همچنان برای مردم جهان پابرجاست: آیا آمریکا در حال حاضر و دوران پساترامپ اعتبار و اقتدار لازم را در دنیا خواهد داشت؟ دولت بایدن به عنوان دولتی ضعیف که بسیاری از مردم آمریکا بر این باورند با تقلب به قدرت رسیده، میتواند اقتداری از خود نشان دهد و برنامههای مورد نظرش را اجرایی کند؟ آیا دولت بایدن میتواند به عنوان دولتی که پشتوانه دموکراتیک و مردمی دارد، در جهان شناخته شود و به عنوان نماینده یک کشور قدرتمند و مقتدر شناخته میشود یا به عنوان نماینده کشوری چندپاره، ازهم گسیخته و بحرانی؟ در بحث سیاست خارجی، اگر این دولت بخواهد اقدامی در هر جای دنیا انجام دهد، میتواند ادعا کند روی وعدههای خود میایستد یا تضعیف نهادهای سیاسی و بیاعتمادی مردم این کشور به سیستم و ساختارهای سیاسی آن در دورههای بعدی انتخابات، موجب میشود دوباره افرادی مانند ترامپ را برای ریاستجمهوری خود بپسندند؟
اشغال کنگره به دست معترضان طرفدار ترامپ و کشته شدن ۵ نفر در این درگیریها تنها یک اتفاق نیست، یک روز آتشفشانی نمادین از سلسله حوادثی است که در زیر پوست جامعه سیاسی آمریکا در حرکت است و مطمئنا خود را در حوادث و روندهای بعدی آمریکا به نمایش میگذارد؛ آمریکایی که ضعیفترین دوران را در طول تاریخ خود بعد از جنگ دوم جهانی تجربه میکند.
آخرین خدمت ترامپ به بشریت!
عباس حاجی نجاری طی یادداشتی در روزنامه جوان نوشت:
شورش چهارشنبه ترامپ و هوادارانش در پایتخت امریکا که به اشغال چند ساعته کنگره امریکا انجامید، اگرچه نهایتاً به پذیرش نتیجه انتخابات توسط ترامپ منتهی شد، اما سبب شد ماهیت درونی دموکراسی غربی و چهره واقعی آن برای جهانیان آشکار شود؛ چهرهای که طی سالهای اخیر اندیشمندان غربی آن را به عنوان نمادی برای آینده جهان و الگویی برای دیگر ملل جهان تبلیغ کرده بودند.
مجموعه آنچه در ماههای پایانی حضور ترامپ در کاخ سفید و به بهانه تقلب در انتخابات به وقوع پیوسته است، از منظری دیگر مهمترین خدمتی بود که ترامپ میتوانست به بشریت امروز انجام دهد؛ خدمتی که سبب شده است مردم جهان به اندازه طول تاریخ شکلگیری غرب مدرن، فاصله بین ادعای غربیها و واقعیتهای آنها را درک کنند و با واقعیات مدعیان تمدن غربی آشنا شوند. ریچارد هاس رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی امریکا این دوران را آغاز دوران پسا امریکا دانسته و یادآور شده است: ما شاهد تصاویری هستیم که هرگز تصور نمیکردم در این کشور (امریکا) ببینیم، در بعضی پایتختهای دیگر بله، اما نه اینجا، بعید است کسی در جهان دیگر به همان شکل ما را ببیند، احترام بگذارد، بترسد یا به ما وابسته باشد. او سپس تأکید میکند: اگر «عصر پساامریکا» تاریخی داشته باشد، مطمئناً امروز است. جیمز متیس وزیر دفاع پیشین دولت ترامپ نیز میگوید: تهاجم امروز به کنگره که با هدف منکوب کردن دموکراسی امریکا انجام شد، به دلیل تحریکات ترامپ بود. او با توسل به ریاستجمهوری برای تخریب اعتمادها به انتخابات ما و مسموم کردن احترام ما به شهروندان خود، تلاش کرد. ترامپ همانطور که لیاقتش را دارد، یک مرد بدون کشور خواهد شد.
اگر چه در پی این حادثه بسیاری از مدعیان فرهنگ غربی تلاش کرده و میکنند این وقایع را در حد اقدامات پوپولیستی ترامپ تنزل دهند و دموکراسی غربی را از آن مبری کنند، اما در جریان این آشوب وحوادث چند ماه اخیر امریکا، تصویر اقتدار این کشور به عنوان مدعی «ابرقدرت حافظ و صادرکننده دموکراسی» حقیقتاً شکست و اگر شکست مفتضحانه امریکا در عراق را پایان نمادین اشغالگری امریکا در جهان بدانیم، این حوادث هم به عنوان شاخص افول امریکا و هم پایان نماد دموکراسی نوع غربی در جهان خواهد بود. در این زمینه به چند نکته میتوان اشاره کرد:
اول: آنچه بر سر امریکای امروز و در پی ادعای تقلب ترامپ مطرح شده است، فارغ از ضعفها و کاستیهای نظام انتخاباتی امریکا الگوگیری ترامپ از همان مدل انقلابهای مخملین برای تغییر نتیجه انتخابات به نفع خودش است؛ الگویی که امریکاییها در طول دو دهه گذشته و در پی اجرای نسخه جورج سوروس بر سر کشورهای دیگر برای تغییر نظامهای سیاسی آنها آوردند. در این مدل که برای ایران هم در فتنه ۸۸ توسط دولت دموکرات اوباما تجربه شد، به رغم آرای مردم، اراده امریکاییها و سران فتنه در داخل، بر این قرار گرفت که به هر قیمت میرحسین موسوی پیروز انتخابات ایران معرفی شود. اهتمام دولت اوباما و به ویژه خانم کلینتون وزیر خارجه دولت اوباما در تغییر نتیجه انتخابات ایران تا به آنجا رسید که کنگره امریکا ۵۵میلیون دلار بودجه به طور مستقیم برای حمایت از فتنه خیابانی در ایران اختصاص داد، بلکه بتواند نتیجه انتخابات را تغییر دهد. در طول سه ماه پس از انتخابات امریکا کلید واژههایی که از سوی ترامپ ومیر حسین موسوی در مورد تقلب در انتخابات مطرح میشد کاملاً یکسان بود، البته در آن فتنه امریکاییها و سران داخلی فتنه در برابر اراده مردم ایران ناکام ماندند، اگرچه آن الگو در خیلی از کشورها، برای تغییر نظامهای سیاسی و قرار دادن آنها در مدار اراده امریکاییها موفق بود.
دوم: نکته عبرت آموز دیگری که در ورای عملکرد چهار ساله ترامپ، نظام لیبرال دموکراسی امریکا تجربه کرد و هزینه آن نیز برایش آغاز روند فروپاشی بود، همراهی با جنایات ترامپ در چهار سال اخیر در اعمال فشارهای همه جانبه وتحریمهای فلج کننده علیه مردم ایران و پشتیبانی ازجنایات او علیه نیروهای مقاومت وسکوت همراه با تأیید در برابرجنایات دست نشاندگان امریکا در کشورهای مختلف جهان، به ویژه کشورهای غرب آسیا ومنطقه خلیج فارس بود. به عبارت دیگر اتفاقات اخیر را میتوان جلوهای از انتقام الهی از کلان نظام امریکا وبه ویژه خون شهدای مقاومت و مظالم ترامپ در سالهای اخیر علیه مردم ایران قلمداد کرد.
سوم: ماجرای اخیر تسهیل کننده افول نظام امریکا یا همان واقعیتی است که ریچارد هاس رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی امریکا از آن به عنوان آغاز دوران پساامریکا نام برده است. نشانههای این افول که با پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد، این روزها ودر پی ناکامی ترامپ در پیشبرد سیاستهای داخلی و بینالمللیاش که شکست در پیشبرد راهبرد فشار حداکثری در برابر مقاومت مردم ایران مصداق بارز آن است، به اوج خود رسیده است؛ واقعیتی که رهبر معظم انقلاب در سالهای اخیر بارها بر آن تأکید کردهاند. معظمله سال ۱۳۹۸ و در جریان مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) گویا این لحظات را پیشبینی میکنند و میفرمایند: افول سیاسی امریکا اگر یک دلیل - که حالا میگویم- بیشتر نداشته باشد، کافی است و آن دلیل عبارت است از انتخاب فردی با مختصات آقای دونالد ترامپ در امریکا. خود این انتخاب، نشانه افول سیاسی امریکاست. سرنوشت سیصد و اندی میلیون جمعیت دست یک آدمی با این مختصات، نشانه افول سیاسی امریکاست. کسی که در خود امریکا نسبت به تعادل روانی او، تعادل فکری او، تعادل اخلاقی او این همه حرف هست، وقتی رئیس یک کشوری میشود، نشاندهنده افول آن کشور است؛ افول سیاسی، افول اخلاقی. از جنایتها و آدمکشی های رژیم صهیونیستی اینها به طور مرتب حمایت کردند و دفاع کردند، از جنایت مجموعه چند دولت در یمن و کشتار مردم بیگناه یمن اینها حمایت کردند، از جنایت حمایت میکنند، دیگر سقوط اخلاقی از این بالاتر؟
چشم انداز آمریکا ی پس از اشغال کنگره
رضا زبیب طی یادداشتی در روزنامه خراسان نوشت:
شرایط جغرافیایی، قدرت و ثروت آمریکا به ویژه پس از جنگ جهانی دوم به گونه ای بوده که به این کشور اجازه داده در سایر کشورها و مناطق جهان تاثیر گذار باشد،آن هم بدون این که از تحولات مشابه تاثیر بپذیرد لذا مقامات آمریکایی همیشه به خود حق می داده اند که درباره تحولات کشورها اظهار نظر و در امور داخلی آن ها دخالت کنند. اما گویا دوره پساحقیقت در قرن بیست و یکم برای حاکمان آمریکا هم پیام های ملموسی دارد. شورش روز ششم ژانویه و اشغال کنگره از سوی طرفداران ترامپ را می توان سرآغاز مرحله رسمی این دوره دانست، هرچند که این دوره، در واقع از جنبش وال استریت آغاز شده است اما افق تحولات آمریکا در ۱۲ روز باقی مانده از دوره ترامپ را چگونه می توان ارزیابی کرد؟واقعیت این است که رئیس جمهور شرور آمریکا در اولین برخورد با شورش، کلمه ای در رد آن نگفت بلکه آن را نتیجه طبیعی انتخابات دانست اما افتضاح اشغال کنگره که با خون ریزی پایان یافت، ترامپ را وادار به عقب نشینی کرد. نطق روز جمعه ترامپ نیز چیزی جز پذیرش شکست در این تلاش متوهمانه نبود.
مهم ترین مسئله برای ترامپ، سرنوشت او پس از تحویل قدرت و سپس حفظ تاثیر گذاری خود تا انتخابات سال ۲۰۲۴ است. عقب نشینی ترامپ، تا اندازه ای در پرتو این عامل باید ارزیابی شود. حالا با برخورد اولیه ترامپ پس از شورش که با هیچ منطقی سازگار نبود و اعتبار آمریکا را زیر سوال برد از یک سو و خونین شدن شورش از سوی دیگر، جریان استعفاها در دولت شروع شده است. به رغم سخنرانی روز جمعه برای تغییر شرایط، روند استعفاها می تواند موجب تحریک عصبانیت ترامپ و تکرار رفتارهای ناهنجار او شود. افزون بر این، زمزمه توسل به متمم ۲۵ قانون اساسی برای برکناری ترامپ به صورت محسوسی رو به افزایش است و گفته می شود این ایده در سطوح رسمی و بالا هم مطرح است. مایک پنس معاون رئیس جمهور هرچند در شورش از ترامپ فاصله گرفت اما در این موضوع ناچار است شرایط حزب جمهوری خواه، جایگاه خود و انتخابات سال ۲۰۲۴ را در نظر داشته باشد.
دموکرات ها نیز که اکنون با در اختیار گرفتن کامل کنگره جایگاه تثبیت شده ای پیدا کرده اند، تلاش خواهند کرد بهره برداری لازم را از شرایط ترامپ و حزب جمهوری خواه در این بحران انجام دهند. لذا اگر اجرای متمم ۲۵ عملی نباشد، تلاش خواهند کرد گزینه استیضاح را امتحان کنند. تاریخ آمریکا و تجربه نیکسون می گوید رئیس جمهور متهم در چنین شرایطی، استعفا را ترجیح خواهد داد تا با ننگ برکناری روبه رو نشود و ضمنا مزایای پس از دوره خدمت را هم حفظ کند اما ترامپ با روحیه ای که دارد، اگر احساس خطر کند بعید نیست که موج دوم شورش را تحریک کند؛ البته گزینه سومی هم می تواند به عنوان یک راه حل حداقلی مطرح باشد، اجرای عملی یا به اصطلاح دوفاکتوری متمم ۲۵ قانون اساسی؛ به این معنی که دولت و حزب جمهوری خواه به صورت عملی در چند روز باقی مانده از دوره ترامپ، قدرت را از او بگیرد و در اختیار پنس قرار دهد. هرچند تمکین به این گزینه با روحیه ترامپ سازگار نیست اما محدودیت های قانونی و زمانی برای اجرای متمم ۲۵ یا استیضاح ترامپ می تواند به مصالحه بین دو حزب ختم شود.
واقعیت این است که تا پیش از شورش، ترامپ حزب جمهوری خواه را تحت الشعاع کاریزما و گستاخی خود قرار داده بود. حزب نیز به نوعی از سر ناچاری با این وضعیت کنار آمده بود اما با شورش اخیر، ترامپ به معضل بزرگ این حزب تبدیل شده است. این شورش، ترامپ را به یک شخصیت درجه دوم و ننگین سیاسی در آمریکا تبدیل کرد. او ازسوی دیگر، تبدیل به رهبر بزرگ جریان قوی و نژاد پرست نیز شد. این جریان خفته، اکنون با داشتن چنین رهبری جسور و گستاخ که حاضر است همه چیز را قمار کند، رسما و عملا وارد صحنه اجتماعی و سیاسی آمریکا شده است. اگر انرژی این جنبش ادامه پیدا کند، میتواند تعیین کننده سرنوشت انتخابات ۲۰۲۴ باشد. شکاف فزاینده سیاسی و اجتماعی در آمریکا به عنوان میراث ترامپ در صحنه داخلی هم این احتمال را تقویت می کند. هرچند اعتبار اخلاقی و پرستیژ جهانی آمریکا با این شورش به شدت مخدوش شده و این چیزی نیست که به سرعت ترمیم شود. ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته است اگر نقطه ای برای پایان آمریکا مد نظر باشد، این نقطه همان شورش اشغال کنگره است اما همین آمریکای تحقیر شده، برای فرافکنی بحران، تجربه مکرر و تاریخی دارد. قاعدتا درک مشترک دو حزبی نباید مخالف نمایشی برای انحراف توجهات از بحران داخلی آمریکا با هدف اعلان ادامه حضور و حیات آمریکای مقتدر، متحد و موفق باشد. به همین دلیل، احتمال شرارت آمریکا در منطقه و از جمله علیه ایران هنوز تمام نشده است، حتی اگر مایک پنس رهبری عملی آمریکا در روزهای پایانی را در اختیار داشته باشد که در افراط گری، ترامپ دوم است.