بارها و بارها در موقعیتهای مختلفی، وقتی احساس شکست و سرخوردگی میکنیم، به اولین کسی که گیر میدهیم و بر روی دیوارههای روحش ناخن میکشیم، خودمان است. خود طفلکی که جز او کسی را نداریم.
شروع میکنیم به سرزنش کردن خود. در این مواقع است که دلمان میخواهد خودمان را به دیگران ثابت کنیم. به اطرافیانمان این ذهنیت را بدهیم که ما خوب و کامل هستیم اما متاسفانه همیشه هم اطرافیان ما باهوش نیستند و با تمام تلاشهایی که برای اثبات خود میکنیم باز هم هیچ جمله دلگرمکنندهای از آنها نمیشنویم. همین میشود که بازهم احساس سرخوردگی میکنیم.
در این مواقع باید با خودمان به این تفاهم برسیم که آیا این سرخوردگی واقعی است؟ آیا این سرخوردگی و عدم موفقیت فقط در ذهن من است یا جدی جدی در ذهن دیگران هم هست؟ برای تشخیص واقعی بودن این حس و البته زدودن حس سرخوردگی باید چند سوال از خودمان بپرسیم.
۱) آیا موضوع واقعی که وجود دارد «من» است؟
یکی از بارزترین و طبیعیترین اتفاقاتی که در هر فردی میافتد این است که وقتی در مواجه با دیگران آزرده میشویم، همهچیز را شخصی میکنیم و هرچه بگویند یا نگویند را بهخودمان میگیریم.
دراینمیان، نظر کسانی که عمیقا دوستشان داریم، خیلی برایمان ارزشمند است. اما نباید چنین رویکردی داشته باشیم. نباید فراموش کنیم که همیشه هم مسئله به ما مربوط نمیشود. گاهی برداشتهای شخصی ما باعث میشود سوتفاهمهای زیادی به وجود آید و یا ما منظور اشخاص مقابلمان را کاملا متفاوتتر از آنچه که واقعا هست،برداشت کنیم.
۲) آیا من یک ناقص مطلقم؟
اینقدر به نقصهایی که دارید اعتبار ندهید. مطمئن باشید این قانون جهان است که همه آدمها، بدون شک، نقصهای زیادی دارند. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود. هر آدمی در کنار نقصهایش پر از دستآورد است. در این مواقع که حس سرزنشگری به خود دارید، انصاف هم داشته باشید. بر روی نقصهایتان تمرکز نکنید و نقاط روشن و مثبت زندگی خود را هم ببینید.
۳) خودم را دوست دارم؟
برای اینکه دیگران دوستتان داشته باشند و از آن مهمتر دوست داشتن شما نسبت به دیگران اصیلتر باشد، اولین کاری که باید انجام دهید این است که بیقیدوشرط بهخودتان عشق بورزید. عشق انتخاب است؛ اگر تاکنون حسش نکردهاید، بهخاطر این است که عشقورزیدن را انتخاب نکردهاید. عشق نیرویی درمانگر است که انسانها را یکرنگ میکند. وقتی بدون چشمداشت، کسی را دوست داشته باشید، عشق آزادی بهارمغان میآورد. وقتی قدم در چنین راهی بگذارید، دیگر برای تایید شدن و دوست داشتنی بودن به دوست داشتن دیگران محتاج نیستید. دیگر نیازی ندارید با تایید دیگران حس مثبت بگیرید. دست از معادلات احساسی برمیدارید چون از درون باور دارید که دوست داشتنی هستید حتی اگر کسی آن را به شما نگوید.
۴) این زندگی است یا گذراندن روزگار؟
قانون مهم زندگی و طبیعت این است که شما به هیچوجه نمیتوانید دیگران را وادار کنید از زاویه دید شما نگاه کنند. همه ما دیدگاههای خودمان را داریم، دیدگاههایی که برای خودشان معتبر و قابلقبولاند. بپذیرید که اختیار آدمها در دست شما نیست و نمیتوانید رفتار آنها را با خواهشکردن تغییر دهید. احساسات بسیاری از ما در طول زندگی جریحهدار شده است، اما برخی اجازه نمیدهند زخمهای احساسیشان مانع لذتبردن و تکاملشان بشود. درمقابل، برخی آنقدر با جای زخم وَر میروند که هرگز خوب نمیشود.
۵) چرا نیاز به تایید دیگران دارم؟
گاهی ما تنها واکنش دفاعیمان است است که با زیرسؤالبردن موفقیتهایمان به احساساتمان خیانت میکنیم. از خودتان بپرسید که «چرا خودم را خراب میکنم؟» «چرا اصرار دارم به دیگران ثابت کنم شایسته دوستداشتهشدن و دوستداشتن هستم؟» منظور از دیگران کسانی هستند که خواهان توجه و عشقشان هستید اما ایندو را از آنها دریافت نمیکنید.
چرا؟ ما آنقدر درگیر این «چرا» میشویم که فراموش میکنیم پاسخ، هرچه باشد، بهراستی اهمیتی ندارد. «چرا» بهندرت مسئله ماست.
اگر پیوسته بهدنبال تأیید موفقیتتان توسط دیگران باشید، هرگز احساس رهایی نمیکنید. هیچوقت نمیتوانید خلاق باشید و شور و اشتیاقتان را ارضا کنید، چون دیگران بهسادگی شما را از مسیرتان منحرف میکنند.
۶) آیا زمان رها کردن و بخشیدن خودم نرسیده؟
رهاکردنِ این فکر که «بهاندازهیکافی خوب و کافی نیستم» ممکن است هولناک و سخت باشد. چون روزگار زیادی را با این فکر زندگی کردهایم و این تصور نقطه امن زندگی ما شده است. اما شاید وقت آن باشد که در وهله اول خودتان را ببخشید و به زندگیتان ادامه دهید. در قدم بعدی دیگران را درک کنید و ببخشیدشان. شاید گمان کنید نبخشیدنِ کسانی که آنطورکه باید وشاید دوستتان نداشتند، از شما محافظت میکند، اما اینطور نیست. این نبخشیدن وزنه زیادی به پا و قلبتان میاندازد و همیشه انرژی زیادی ازتان میگیرد.