درۀ وهم: ماجرای ترس‌های ابهام‌آلود/ چرا همۀ ما از چیزی به اسم «لولو» در بچگی‌مان ترسیده‌ایم

6015c50abb634_2021-01-31_00-13
«وقتی خرسی تعقیب‌مان می‌کند صرفاً می‌ترسیم، اما دیدن یک دلقک در تاریکی مو بر تنمان راست می‌کند.»

حدوداً همۀ ما آدم‌ها از چیزی به اسم «لولو» در بچگی‌مان ترسیده‌ایم و حتی با آن زندگی کرده‌ایم. شاید وقتی که بزرگ‌تر شده‌ایم، از یادمان رفته باشند، اما مهم این است که همچنان تصورشان رعب‌آور است. تصور کنید به پایین پله‌ها نگاه می‌کنید و دستی بریده را می‌بینید که مانند عنکبوتی چاق و بزرگ از روی زمین دوان دوان به‌سوی شما می‌آید. اگر سکته نکنیم، حتماً از این موجود عجیب‌وغریب می‌ترسیم. مطمئناً این ترس با ترس از یک قاتل بالفطره تفاوتی جدی دارد، اما چه تفاوتی؟
 
 تصور کنید به پایین نگاه می‌کنید و دستی بریده را می‌بینید که مانند عنکبوتی چاق و بزرگ از روی زمین دوان دوان به‌سوی شما می‌آید. تصور کنید سگی به‌سوی شما می‌دود در حالی که با مهربانی دمش را تکان می‌دهد، اما هنگامی که نزدیک‌تر می‌شود متوجه می‌شوید که، به‌جای سرِ سگ، سرِ مارمولکی سبز و بزرگ از روی گردنش روئیده است. تصور کنید دارید در میان باغی قدم می‌زنید که در آن تمام تاک‌ها مانند کرم پیچ و تاب می‌خورند.

تردیدی نیست که هر یک از این سناریوها ترسناک است اما دلیل آن روشن نیست. وقتی با چاقو تهدید می‌شوید و از شما سرقت می‌کنند، وقتی دسته‌ای گرگ به دنبالتان می‌افتند، وقتی در خانه‌ای آتش‌سوزی شود و شما گیر افتاده باشید، با توجه به تهدید فیزیکی موجود در این موقعیت‌ها، می‌ترسید؛ اما چیز گیج‌کننده‌ای در این ترس‌ها وجود ندارد. از دیگر سو، تاک‌های پیچ و تاب‌خورنده نمی‌توانند به شما آسیب بزنند هر چند شما را می‌ترسانند. درست مانند دست بریده‌شده یا سگ با سر مارمولک، این‌ها مایۀ کابوس‌های شمایند: چیزهای وهم‌انگیز۱.

وهم‌انگیزبودن -یا Unheimlichkeit، آن‌چنان که فروید آن را می‌نامد- قطعاً از دیگر انواع ترس متمایز است. آدمیان از آغاز تاریخ مکتوب و محتملاً خیلی قبل‌تر از آن دلمشغولِ موجودات وهم‌انگیز نظیر دیوها و هیولاها بوده‌اند. حتی امروز در جهان توسعه‌یافته که علم موجودات ترسناکی را که نیاکان ما را شب‌هنگام بیدار نگه می‌داشتند به فراموشی سپرده است، زامبی‌ها، خون‌آشام‌ها و دیگر موجودات خطرناک هنوز در داستان‌های ترسناک، یعنی یکی از پرطرفدارترین ژانرهای سینما و تلویزیون، بر تخیل آدمی سلطه دارند.

چرا این شیفتگی پایدار برای چیزهای وهم‌انگیز وجود دارد؟ چه چیزی در کانون این نوع خاص از ترس نهفته است؟ دو روان‌شناس به نام‌های فرانسیس مک‌آندرو۲ و سارا کوهنکه۳ در کالج ناکس در ایلینویز در مقالۀ «دربارۀ سرشت وهم‌انگیزی»۴ (۲۰۱۶) می‌کوشند به ژرفای این مسئله پی ببرند و بر این باورند که فرد در صورتی وهم‌انگیز است که تردید داشته باشیم آیا باید از او بترسیم یا خیر که این امر به فلج روانی منتهی می‌شود. آن‌ها برای آزمودن این ایده یک نظرسنجی آنلاین انجام دادند و در آن از بیش از ۱۳۰۰ پاسخ‌دهنده خواستند تا تصور کنند دوستی قابل‌اعتماد به آن‌ها می‌گوید با فردی ملاقات کرده است که در نظر آن‌ها فردی «وهم‌انگیز» است. سپس از شرکت‌کنندگان خواستند چند کار بکنند: ویژگی‌هایی را انتخاب کنند که فکر می‌کنند فرد وهم‌انگیزِ فرضی از آن برخوردار است؛ درجۀ وهم‌انگیزبودنِ فهرستی از مشاغل را تعیین کنند، دو سرگرمی وهم‌انگیز را نام ببرند، و سرانجام درستی یا نادرستی پانزده جمله دربارۀ ویژگی‌های افراد وهم‌انگیز را ارزیابی کنند.

نتایج این نظرسنجی چندان تعجب‌برانگیز نیست. شرکت‌کنندگان فرد وهم‌انگیز را چنین توصیف کردند: به‌طرزی نامناسب نزدیک به دوستشان ایستاده است، با لبخندی خاص بر چهره، موهایی آشفته یا ژولیده، چشمان متورم، انگشتانی که به‌طرزی غیرعادی بلند است، پوستی بسیار رنگ‌پریده با برآمدگی‌هایی زیر چشم‌ها. فرد وهم‌انگیزِ خیالی لباس‌هایی خاص یا کثیف بر تن دارد، اغلب لب‌هایش را می‌لیسد، به‌طرزی پیش‌بینی‌ناپذیر می‌خندد، و به‌طرزی وسواسی گفتگو را به‌سمت یک موضوع می‌کشاند، آن‌چنان که دوستشان به‌سختی می‌تواند موضوع گفتگو را عوض کند. دلقک‌ها در رأس فهرست مشاغل وهم‌انگیز قرار می‌گیرند، تاکسیدرمیست‌ها، مالکان فروشگاه‌های لوازم جنسی و گردانندگان مراسم کفن و دفن در رتبه‌های بعدی جای می‌گیرند.

دربارۀ سرگرمی‌ها، گردآوری عروسک‌ها، حشرات، خزندگان یا اجزای بدن (نظیر دندان‌ها، انگشتان و استخوان‌ها)، به‌طور خاص، وهم‌انگیز دانسته می‌شوند. پاسخ به پانزده پرسش نظرسنجی نشان می‌دهد که بیشتر اوقات وهم‌انگیزبودن به‌عنوان صفت ذاتی فرد در نظر گرفته می‌شود، نه صرفاً مشخصۀ رفتار او؛ اینکه آدم‌های وهم‌انگیز در دیگران احساس ترس یا اضطراب بر می‌انگیزند؛ و اینکه افرادی که وهم‌انگیز می‌پنداریمشان می‌توانند دربارۀ ما تمایلاتی جنسی در سر داشته باشند (شاید چنین مطلبی به این واقعیت برگردد که بیش از نیمی از پاسخ‌دهندگانِ نظرسنجیْ زن هستند که عمدتاً تصور می‌کنند فرد وهم‌انگیزِ توصیف‌شده مرد است).

این نتایج مفهومی کانونی از وهم‌انگیزی به دست می‌دهد: افرادی که رفتار یا ظاهرشان از هنجار متعارف دور می‌شود، به‌نحوی که آنها را پیش‌بینی‌ناپذیر یا محتملاً خطرناک می‌سازد، اصطلاحاً حسِ آشکار «وهم‌انگیزی» را فعال می‌کنند، یعنی این حس شهودی که خطر می‌تواند در راه باشد. این را «نظریۀ ابهام در تهدیدِ»۵ وهم‌انگیزی یا به‌طور خلاصه تی.‌ای.‌تی۶ بنامید.

اما از دیدگاه برخی پژوهشگران لزومی ندارد که نشانه‌های خطر فیزیکی مؤلفۀ ضروری وهم‌انگیزی باشد. این دیدگاه نخستین بار از سوی روانشناس آلمانی ارنست ینتش۷ در مقالۀ پیشگامانه‌اش «Zur Psychologie des Unheimlichen» (۱۹۰۶) بررسی شد که معمولاً با عنوان «دربارۀ روان‌شناسی امر غریب»۸به انگلیسی ترجمه می‌شود. اما این ترجمۀ دقیق عنوان آلمانی نیست. چیزهای غریب غیرعادی هستند، اما همیشه ناراحت‌کننده یا تهدیدآمیز نیستند. در بیشتر زمینه‌ها، چیزهایی که به‌مثابۀ Unheimlich توصیف می‌شوند ترسناک‌اند. آن‌ها باعث می‌شوند مو بر بدنتان راست شود.

ینتش مانند مک‌آندروز و کوهنکه معتقد بود که Unheimlichkeit نتیجۀ نوعی تردید است که به فلج‌شدنِ شناختی منتهی می‌شود؛ اما باور نداشت که این فلج‌شدن به‌دلیل تردید دربارۀ تهدید به وجود می‌آید. در عوض، او از این ایده دفاع می‌کند که بدان دلیل چیزی را وهم‌انگیز در نظر می‌گیریم که دربارۀ این مسئله تردید داریم که آن چیز چه نوع چیزی است.

هنگامی که با چیزی آشنا برخورد می‌کنیم، بی‌درنگ آن را به‌مثابۀ چنین و چنان نوع از چیزهای خاص طبقه‌بندی می‌کنیم. هنگامی که با چیزی نو برخورد می‌کنیم، اغلب آن را در مقوله‌ای از پیش‌موجود جای می‌دهیم. اما مواردی با چیزهایی برخورد می‌کنیم که پا به طبقه‌بندی‌شدن نمی‌دهند. به نظر می‌رسد آن‌ها به دو یا چند مقولۀ متقابلاً ناسازگار تعلق دارند. در چنین مواقعی، بین چند بدیل مردد می‌مانیم. ما از درک آن چیز عاجز می‌شویم زیرا هنجارهای مفهومی تثبیت‌شدۀ ما را نقض می‌کند. ینتش استدلال می‌کند هنگامی که این امر رخ می‌دهد احساسی ناراحت‌کننده و بخصوص در ما ایجاد می‌شود، یعنی احساس وهم‌انگیزی. این را «نظریۀ ابهام در طبقه‌بندیِ»۹ وهم‌انگیزی یا سی.ای.تی۱۰بنامید.

قانع‌کننده‌ترین مثال ینتش به تردید دربارۀ این امر مربوط می‌شود که آیا چیزی جاندار است یا بی‌جان. او می‌نویسد: «در بین تمام تردیدهای روانی که می‌تواند باعث بروز احساس اعجاب شود یکی به‌طور خاص می‌تواند تأثیری نسبتاً ثابت، قدرتمند و بسیار کلی داشته باشد: یعنی، تردید دربارۀ اینکه آیا موجودی به‌ظاهر زنده واقعاً جاندار است و بالعکس تردید دربارۀ اینکه آیا شیئی بی‌جان ممکن نیست در واقع جاندار باشد؟»

شبیه‌سازی‌های بی‌جانِ هیئت آدمی، که از نمونۀ واقعی تقریباً تمیزناپذیرند، می‌توانند فوق‌العاده پریشان‌کننده باشند. پیکره‌ای مومی را در نظر بگیرید، برای مثال پیکره‌ای که قرار است بازنمایندۀ رئیس‌جمهور باراک اوباما باشد، که آن‌چنان جاندار به نظر می‌رسد که به‌راحتی در نگاه نخست با خود او اشتباه گرفته می‌شود. اما این پیکره کاملاً بی‌عیب و نقص نیست: چشمانش ثابت و مرده‌اند، حالت چهره‌اش بی‌حرکت است، و پوست بافتی مومی و خاص دارد. این آمیزه از ویژگی‌ها سبب می‌شود تا بیننده به‌شیوه‌ای متناقض واکنش نشان دهد: آن‌چنان که گویی انسانی زنده است و در عین حال گویی تکه‌ای مادۀ بی‌جان است. تا هنگامی که بیننده نتواند به‌طور قطعی یکی از این دو تعبیر ناسازگار از پیکره را انتخاب کند آن را به‌منزلۀ چیزی وهم‌انگیز تجربه می‌کند.

نظریۀ وهم‌انگیزی ینتش به دست فراموشی سپرده شد تا اینکه ماساهیرو موری۱۱ آن را بیش از نیم قرن بعد دوباره کشف ‌کرد؛ موری در آن موقع استاد مهندسی در انستیتو فناوری توکیو بود. او مقاله‌ای کوتاه اما فوق‌العاده تأثیرگذار با عنوان «Bukimi No Tani Genshō» (۱۹۷۰) نوشت که بعدها با عنوان «درۀ اعجاب»۱۲ به انگلیسی منتشر شد.

موری پیش‌بینی کرد که هر چه ربات‌ها بیشتر و بیشتر شبیه انسان‌ها به نظر برسند، بیشتر و بیشتر برای انسان‌هایی که با آن‌ها تعامل می‌کنند جذاب می‌شوند اما این روند فقط تا نقطۀ خاصی تداوم دارد. هنگامی که ربات‌های انسان‌نما تقریباً از انسان‌ها تمایزناپذیر باشند، افتی پرشتاب در میزان جذابیت آن‌ها رخ می‌دهد. او می‌نویسد: «هر چه در ساختن ربات‌هایی که همانند انسان‌ها هستند پیشرفت می‌کنیم، علاقۀ ما به آن‌ها افزایش می‌یابد، تا لحظه‌ای که به دره‌ای می‌رسیم که من آن را درۀ اعجاب می‌نامم». در مصاحبه‌ای که بیش از ۴۰ سال بعد انجام شد موری گفت که نظریه‌اش دربارۀ این دره مبتنی بر تأملاتش دربارۀ واکنش‌های روانشناختی خودش بوده است: او گفت «وقتی کودک بودم نگاه کردن به پیکره‌های مومی را اصلاً دوست نداشتم. آن‌ها از نظرم تا حدودی ترسناک بودند».

وهم‌انگیزبودن -یا Unheimlichkeit، آن‌چنان که فروید آن را می‌نامد- قطعاً از دیگر انواع ترس متمایز است. آدمیان از آغاز تاریخ مکتوب و محتملاً خیلی قبل‌تر از آن دلمشغولِ موجودات وهم‌انگیز نظیر دیوها و هیولاها بوده‌اند

دیدگاه موری با تجربه همخوانی دارد. ربات‌هایی مانند آر۲دی۲ ۱۳ و ۳سی‌پی‌اُ۱۴ در «جنگ ستارگان» آشکارا غیرانسان هستند، و دوست‌داشتنی‌اند تا هراس‌انگیز، اما این امر دربارۀ ان‌دی‌آر-۱۱۴ ۱۵ مهربان اما مشوش‌کننده در کمدی «مرد دویست‌ساله»۱۶ (۱۹۹۹) با بازیگری رابین ویلیامز صادق نیست، یا دربارۀ انسان‌نماهای نیمه‌انسانی در «ای‌آی»۱۷ (۲۰۰۱) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، یا آوای۱۸ جذاب در «فراماشین»۱۹ (۲۰۱۵) یا، در جلوه‌ای اهریمنی‌تر، عروسک شیطانی چاکی۲۰ در «بازی بچگانه»۲۱ (۱۹۸۸) و غیره.

همانند واژۀ Unheimlich در مقالۀ ینتش، ترجمۀ انگلیسی معمول واژۀ Bukimi در مقالۀ موری به «اعجاب» معنای دقیق آن را به‌خوبی نمی‌رساند. چیزی که Bukimi است، فقط عجیب یا غیرعادی نیست: وحشت‌آمیز یا وهم‌انگیز است. بنابراین آن به‌اصطلاح «درۀ اعجاب» را اگر به درۀ وهم‌انگیزی ترجمه کنیم بهتر فهم می‌شود.

این درۀ وهم‌انگیزی فقط برای طراحان ربات‌های انسان‌نما مشکل ایجاد نمی‌کند. این مسئله همچنین مانعی برای انیمیشن‌سازهایی است که در پی خلق شبیه‌سازی‌های واقع‌نمایانه از بازیگران انسانی‌اند. هر چه انیمیشین‌های رایانه‌ای بیشتر واقع‌نمایانه می‌شوند، بیشتر هم Bukimi می‌شوند. مثالی بسیار جالب در این زمینه انیمیشن «قطار سریع‌الیسر قطبی»۲۲ (۲۰۰۴) است یعنی نخستین فیلم پویانمایی که از حرکات بازیگران، قبل از آنکه آن‌ها را به‌طور دیجیتالی تولید کند، «نمونه‌برداری می‌کند». بلافاصله پس از انتشار فیلم، شماری از منتقدان گفتند که فیلم را به‌طرزی عجیب مشوش‌کننده یافته‌اند. دیوید جرمن در روزنامۀ آسوشیتد پرس نوشت: «چشمان این کودکان وحشت‌آمیز و بی‌جان است، طوری که آن‌ها را شبیه کودکان بی‌روح و اهریمنیِ فیلم ترسناکِ ’دهکدۀ نفرین‌شدگان‘۲۳(۱۹۶۰) کرده است».

مقایسۀ «قطار سریع‌السیر قطبی» با «دهکدۀ نفرین‌شدگان» به بُعد مهمی از وهم‌انگیزی اشاره می‌کند: ارتباط با هیولاهایی که صحنۀ داستان‌های ترسناک ادبی و سینمایی را تسخیر کرده‌اند. هیولاها، طبق تعریف، موجوداتی بدنهاد هستند که نظم طبیعی امور را نقض می‌کنند. هیولاها صرفاً ترسناک نیستند. آن‌ها انزجار برانگیزند و وهم‌انگیز نیز هستند.

امروزه پژوهش‌های رو به گسترشی به مطالعۀ هیولاها اختصاص یافته است، اما شاخۀ منفردی از این تحقیقات که الهام‌گرفته از آثار مری داگلاسِ انسان‌شناس، به‌ویژه کتاب معروفش خلوص و خطر۲۴ (۱۹۶۶) است، به بحث ما مربوط می‌شود. داگلاس می‌گوید که هر فرهنگی تصوری خاص از نظم طبیعی امور دارد، یعنی نظامی از مقوله‌ها برای فهم جهان. هرگونه نظام معنایی این‌چنینی به‌طور گریزناپذیر با نابهنجاری‌هایی روبروست که در چارچوب آن نمی‌گنجد. هنگامی که به نظر می‌رسد نابهنجاری‌ها نظم طبیعی را زیر پا می‌گذارند، بر آن‌ها برچسب امور وهم‌انگیز می‌نهند. مثال‌های محبوب داگلاس به محرمات غذایی مربوط می‌شود. اگر شما هم مانند یهودیان باستان معتقدید که پستانداران به‌طور طبیعی به دو دسته تقسیم می‌شوند یکی با سم‌های شکافدار و نشخوارکننده و دیگری دسته‌ای که فاقد این صفات است، در این‌صورت خوک‌ها که سم شکافدار دارند اما نشخوارکننده نیستند، این طبقه‌بندی را نقض می‌کنند. خوک‌ها همانند دیگر موجودات بینابینی ناپاک یا آلوده در نظر گرفته می‌شوند به‌معنایی که قطعاً فراتر از کثیفی صرفاً فیزیکی است. آن‌ها، به‌تعبیری، از لحاظ متافیزیکی آلوده‌اند.

کل این بحث چه ارتباطی با هیولاها دارد؟

نوئل کرول، فیلسوفِ دانشگاه نیویورک سیتی، نشان می‌دهد که نظریۀ ناپاکی داگلاس چارچوبی قدرتمند برای فهم هیولاها فراهم می‌آورد و اینکه چه چیزی آن‌ها را این‌قدر مشوش‌کننده می‌سازد. او در کتابش فلسفۀ وحشت۲۵ (۱۹۹۰) می‌گوید برای آنکه چیزی هیولا باشد باید دو معیار را برآورده کند: باید هم از لحاظ فیزیکی تهدیدکننده باشد و هم مهم‌تر از آن از لحاظ شناختی. چیزی که از لحاظ فیزیکی تهدیدکننده است می‌تواند به شما آسیب بزند، برایتان درد و رنج ایجاد کند یا شما را بکشد. اما چیزی که از لحاظ شناختی تهدیدکننده است در معنای مورد نظر داگلاس ناپاک است. چیزی است که، بنابر صرف ماهیتش، مقوله‌های ریشه‌دار اجتماعیِ ما را که از آن‌ها برای فهم جهان استفاده می‌کنیم نقض می‌کند. زامبی‌ها و خون‌آشام‌ها از لحاظ شناختی تهدیدکننده‌اند، زیرا مرز بین زنده و مرده را بر هم می‌زنند. شکارچیان مخوف فیلم «بیگانه»۲۶ (۱۹۷۹) به کارگردانی ریدلی اسکات صفات انسانی و غیرانسانی را در یک کل متناقض جمع می‌کنند. دیگر شخصیت‌ها، نظیر شخصیت لیندا بلر در «جن‌گیر»۲۷ (۱۹۷۳) همزمان هم انسان‌اند و هم اهریمن. این بن‌مایه در فرهنگ عامه و نخبگان از تنوع گسترده‌ای برخوردار است.

تی.‌ای.‌تی یا سی.‌ای.‌تی؟ آیا آن‌چنان که نظریۀ ابهام در تهدید می‌گوید، احساس وهم‌انگیزی از تردید دربارۀ تهدید فیزیکی سرچشمه می‌گیرد؟ یا، طبق فرضیۀ ابهام در طبقه‌بندی، احساس ترس و وهم‌انگیزی فقط در صورتی پدید می‌آید که دربارۀ نوع چیزی که شیء جدید به آن تعلق دارد تردید داشته باشیم؟ پژوهش‌های ینتش، موری، داگلاس و کارول همگی سی‌.ای‌.تی را تأیید می‌کند، اما هر چقدر هم که سی‌.ای.‌تی قانع‌کننده به نظر برسد کاملاً رضایت‌بخش نیست. مصنوعاتی را در نظر بگیرید که از لحاظ مقوله‌ای مبهم‌اند، برای مثال، شیئی که ممکن است قهوه‌ساز یا غذاساز باشد. چنین وسیله‌ای محتملاً برای هیچ کس منزجرکننده نخواهد بود. در واقع، من گمان می‌کنم بیشتر افراد آن را حتی جذاب خواهند یافت.

این امر نشان‌دهندۀ تمایزی مهم بین شیوۀ تفکر ما دربارۀ چیزهایی نظیر قهوه‌سازها و چیزهایی نظیر هیولاهاست. شاید این تمایز در این امر نهفته است که آیا آن چیز نظم طبیعی را نقض می‌کند یا خیر. از آنجا که چیزهایی نظیر قهوه‌سازها چیزهای طبیعی نیستند، مصداق مفهوم غیرطبیعی نیز به شمار نمی‌روند.

اما حتی این بازنگری نیز مشکل را حل نمی‌کند، زیرا برخی مقوله‌های طبیعی از اثر وهم‌انگیزی مصون‌اند. عناصر شیمیایی نظیر طلا یا نقره نمونه‌های بارز انواع طبیعی‌اند، اما ابهام دربارۀ اینکه آیا قطعه‌ای جواهر از طلا ساخته شده است یا از نقره احساس ترس ایجاد نمی‌کند.

بنابراین، بگذارید دوباره موضوع را بررسی کنیم.

بررسی مثال‌های امورِ وهم‌انگیزِ دارای ابهامِ مقوله‌ای، که تاکنون توصیف کرده‌ایم، از این حقیقت بسیار جالب پرده برمی‌دارد که همۀ آن‌ها به نوعی حیوان محسوب می‌شوند: حیوانات انسانی، حیوانات غیرانسانی، یا هر دو. موجودی وهم‌انگیز ممکن است انسان و غیرانسان (دستی خزنده)، حیوان و غیرحیوان (تاک‌هایی که مثل کرم‌ها پیچ و تاب می‌خورند)، یا انواع متمایزی از حیوانات غیرانسان (یک سگ-مارمولک) را با هم ترکیب کند.

پدیده‌ای به نام «ذات‌انگاری روان‌شناختی»۲۸ روشن می‌سازد که چرا حیوانات چنین نقش برجسته‌ای ایفا می‌کنند. از اواخر دهۀ ۱۹۸۰، مجموعه‌ای روزافزون از تحقیقات روان‌شناختی نشان داده است که انسان‌ها تمایل دارند چنین تصور کنند که تمام اعضای هر گونۀ حیوانی در یک «ذات» یا مشخصۀ ژرف اشتراک دارند که فقط اعضای آن گونه از آن برخوردارند؛ برخورداری از این ذات آن چیزی است که اثبات می‌کند که یک حیوان عضو گونۀ خود است. آنچه یک سگ را سگ می‌سازد برخورداری آن از ذات سگ است؛ آنچه یک جوجه‌تیغی را جوجه‌تیغی می‌سازد برخورداری آن از ذات جوجه‌تیغی است، و آنچه یک انسان را می‌سازد برخورداری از ذات انسان است.

ناگفته پیداست که این مفروضات ذات‌انگارانه یادگارهای جهان‌بینی پیشاداروینی‌اند بدون هیچگونه توجیه علمی. با این حال، ذات‌انگاری به‌مثابۀ گرایشی روانشناختی یا نوعی «نظریۀ عامه‌پسند» تداوم دارد و آنقدر قدرتمند است که حتی کسانی که در این زمینه اطلاعات بهتری دارند، یعنی زیست‌شناسان و فیلسوفان زیست‌شناسی، به‌راحتی در دام آن می‌لغزند. ذات‌انگاری روانشناختی چارچوب مفهومی بسیار مبنایی‌ای را توصیف می‌کند که ما به‌طور شهودی از آن برای فهم جهان طبیعی استفاده می‌کنیم. توجه به این نکته اهمیت دارد که ما به مصنوعات ذات نسبت نمی‌دهیم (هیچ حقیقت ژرفی دربارۀ یک قهوه‌ساز وجود ندارد که آن را قهوه‌ساز می‌کند)، و اگرچه دانشمندان و فیلسوفان به طلا و نقره ذات نسبت می‌دهند (به‌ترتیب، برخورداری از اعداد اتمی ۷۹ و ۴۷)، این ذات‌انگاری، فلسفی یا علمی است نه ذات‌انگاری از نوع روانشناختی غریزی. ذات‌انگاری روانشناختی به‌طور خاص بر حوزۀ موجودات زنده متمرکز است.

پس نکتۀ مهم و کلید واقعی مسئلۀ وهم‌انگیزی این است: ذوات دارای درجه‌بندی نیستند. بخشی از مفهوم ذات این است که اگر چیزی دارای ذات است، به‌طور کامل از آن ذات برخوردار است. در شیوه‌های پیشانظری و معمولی‌مان برای شناسایی حیوانات، اگر چیزی را سگ در نظر بگیریم، تمایل داریم که آن را به‌طور کامل سگ در نظر بگیریم، و اگر چیزی را مارمولک در نظر بگیریم، تمایل داریم که آن را به‌طور کامل مارمولک در نظر بگیریم. اکنون، مثال سگی با سر مارمولک را در نظر بگیرید. مطابق با منطق ضمنی ذات‌انگاری، چنین موجودی باید کاملاً سگ و کاملاً مارمولک باشد. اما این ناممکن است، زیرا هر یک از این دو دیگری را طرد می‌کند. از آنجا که ما دربارۀ حیواناتِ از لحاظ مقوله‌ای مبهم ذات‌انگارانه فکر می‌کنیم، آن‌ها ذهن ما را در آنِ واحد به دو جهت می‌کشانند به‌جای اینکه ما را وادارند تا مسیری میانه را پیش بگیریم و این فلج شناختی آن چیزی است که حس وهم‌انگیزی را به وجود می‌آورد.

قبل از پایان‌دادن به بحث، بگذارید نظریه‌های تی‌.ای‌.تی و سی‌.ای‌.تی را در قالب این چارچوب بررسی کنیم؛ هر دو نظریه در این چارچوب نقش بازی می‌کنند. مدافعان تی‌.ای‌.تی درست می‌گویند که احساسات وهم‌انگیز شامل حس تهدید قریب‌الوقوع هستند، اما ظاهراً اشتباه فکر می‌کنند که این تهدید، خطری فیزیکی است. توجه کنید که مک‌آندروز و کوهنکه تی‌.ای‌.تی را برای تبیین این امر ارائه دادند که چه چیزی احساس وهم‌انگیزی را در آدمیان پدید می‌آورد، این نظریه‌ای دربارۀ هیولاها، تمثال‌های مومی، دستان خزنده یا سگ- مارمولک‌ها نیست، یعنی دربارۀ آن نوع چیزهایی نیست که نظریه‌پردازان سی‌.ای.‌تی در پی فهم آن‌ها بوده‌اند. درواقع سی.‌ای.‌تی، اگر نه همه، بیشتر پدیده‌هایی که تی.‌ای.‌تی تبیین می‌کند را پوشش می‌دهد، به‌علاوۀ چیزهایی بسیار بیشتر.

پژوهشگران تی‌.ای‌.تی به مشاغل وهم‌انگیز اشاره می‌کنند برای مثال گردانندگان مراسم کفن و دفن. از دیدگاه آن‌ها، حرفه‌ای که با اجساد سر و کار دارد این گمان را بر می‌انگیزد که چنین افرادی ممکن است خطرناک باشند، فرضیه‌ای که ظاهراً موجه به نظر نمی‌رسد. بر اساس تحقیقات نظریه‌پردازان سی‌.ای‌.تی، تبیینی متفاوت و از نظر من رضایت‌بخش‌تر در دسترس است. همان‌طور که ینتش اظهار می‌کند، اجساد به‌مثابۀ Unheimlich تجربه می‌شوند، زیرا ما تمایل داریم آن‌ها را در آن واحد به‌عنوان فرد («درگذشتۀ عزیز») و در عین حال قالبی سرد از گوشت بی‌جان در نظر بگیریم. شاید گردانندگان مراسم کفن و دفن گاهی وهم‌انگیز در نظر گرفته می‌شوند، زیرا در تماس با مردۀ Unheimlich آلوده شده‌اند.

دلقک‌ها وهم‌انگیز‌ترین حرفه رتبه‌بندی شدند، اما چرا؟ شاید، مانند پیکره‌های مومی و ربات‌های انسان‌نما، دلقک‌ها از صفاتی برخوردارند که انسانیت آن‌ها را زیر سؤال می‌برد. افرادی که ماسک بر چهره دارند، به‌ویژه ماسک‌های تمام‌چهره با حالت چهرۀ ثابت، اغلب به‌همان دلیل وهم‌انگیز در نظر گرفته می‌شوند (مایکل مایرزِ بسیار وهم‌انگیز در فیلم هالووین به کارگردانی جان کارپنتر ساخت ۱۹۷۸ را به خاطر بیاورید) که افرادی با چهرۀ ماسک‌گونه که جراحی پلاستیکِ آن‌ها خراب از کار درآمده است.

برخی انواع معلولیت یا بی‌ریختی نیز واکنش وهم‌انگیزی را بر می‌انگیزند، مسلّماً بدان دلیل که به نظر می‌رسد فرد معلول یا بی‌ریخت هم صفات انسانی و هم غیرانسانی را تجسم می‌بخشد. واژۀ تراتولوژی۲۹(در معنای تحت‌اللفظی، «هیولاشناسی») هم به مطالعۀ پزشکی بیماری‌های دورۀ رشد ارجاع دارد و هم به مطالعۀ هیولاهای افسانه‌ای یا تخیلی. ناموجه است که فکر کنیم افراد معلول به‌مثابۀ تهدیدهای بالقوه در نظر گرفته می‌شوند، اما ممکن است که آن‌ها حداقل به‌طور ناخودآگاه از لحاظ مقوله‌ای مبهم در نظر گرفته ‌شوند یعنی ترکیبی از انواع انسانی و غیرانسانی.

حتی مجموعه‌ای از تحقیقات روانشناختی وجود دارد که نشان می‌دهد مردم تمایل دارند جهان اجتماعی را به انواع انسانی تقسیم کنند، و تصور کنند این انواع با ذوات تعریف می‌شوند، دقیقاً همان‌طور که در مورد گونه‌های زیستی این کار را انجام می‌دهیم. جنسیت مثالی بارز در این زمینه است. در بسیاری از فرهنگ‌ها، از جمله فرهنگ خودمان، فرض بر این است که آدمیان دقیقاً به دو جنس متمایز تقسیم می‌شوند، و همچنین فرض می‌شود که آنچه فردی را مرد یا زن، پسر یا دختر می‌سازد در حقیقتی ژرف دربارۀ آن‌ها نهفته است یعنی ذات جنسیت. در فرهنگ‌هایی که جنسیت به‌طرزی انعطاف‌ناپذیر تعریف می‌شود، اشخاصی که از معیارهای مفروض فاصله می‌گیرند اغلب وهم‌انگیز، آلوده‌کننده و ناپاک در نظر گرفته می‌شوند.

به‌طور مشابه، در جوامعی با تفکیک‌های نژادی ریشه‌دار، کسانی که مرز بین نژادهای بالادست و زیردست را زیر پا می‌گذارند در مقام اهانت‌کنندگان به نظم طبیعی نگریسته می‌شوند و در معرض تبعیض، سرکوب یا خشونت بی‌درنگ قرار دارند. اعضای جمعیت‌های انسانیت‌زدوده، نظیر یهودیان در آلمان نازی و آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار در آمریکای تحت قانون جیم کرو۳۰، به‌دلیل شأن مفروض آن‌ها در مقام میمون‌ها یا جانورانِ موذیِ انسان‌نما وهم‌انگیز در نظر گرفته می‌شوند. بی‌دلیل نیست که مردمان انسانیت‌زدوده اغلب به‌عنوان هیولاها، شیاطین و امثالهم توصیف می‌شوند.

پژوهش‌های آینده مشخص خواهد کرد که آیا، آن‌چنان که من اظهار داشته‌ام، وهم‌انگیزی همواره ریشه در ابهام مقوله‌ای دارد یا اینکه ابهام در تهدید نیز در آن نقش بازی می‌کند. نتیجه هر چه باشد، مطالعۀ وهم‌انگیزی احتمالاً پیامدهای دامنه‌داری خواهد داشت، نه‌تنها برای علم رباتیک، فناوری ساخت انیمیشن و فیلم‌های بسیار موفق، بلکه همچنین برای جلوگیری از زورگویی و مبارزه با آن، و دستیابی به عدالت اجتماعی و حقوق بشر در سراسر جهان.

برچسب ها:

اجتماعی