به گزارش مشرق، تازهترین اثر علی مؤذنی با نام «احضاریه» در ایام محرم منتشر و با استقبال کتابخوانان روبهرو شد. علی مؤذنی در اثر تازه خود به مبحث پیادهروی اربعین و زیارت پرداخت و با پرداختی متفاوت موجب نقد و نظرهای بسیاری در میان منتقدان ادبی شد. فرم متفاوت کتاب «احضاریه» و تجربه جدید یک رمان دینی در قالبی مدرن باعث شد سؤالاتی را در این باره از نویسنده کتاب «احضاریه» بپرسیم. این گفتوگو با اثر جدید مؤذنی کمی منتقدانه برخورد کرده است.
رمان احضاریه از جمله رمانهایی است که خلاف جریان رمانهای دینی حرکت میکند و نوعی مقاومت در بحث زیارت را نشان میدهد.
این که یک رمان خلاف جریان رمانهای دینی حرکت میکند یا نه، باید در چارچوب مکتب فکری رمان دینی و نوع جهانبینی حاکم بر آن و تکنیکهایی که از این نوع جهانبینی به دست میآید، بررسی شود نه براساس یک حرکت عامِ تکنیکی در شخصیت پردازی.
بیشتر بخوانیم:
داستان دو خواهر به قلم کسی که خواهر ندارد!
چاپ ۲۱ هزار نسخه «احضاریه» در ۵۰ روز
زائری، دیزگاه و عباسلو به نقد «احضاریه» نشستند
شما براساس منحنی پرداخت یک شخصیت داستانی که حرکتی کاملاً تکنیکی است، رمان را خلاف جهت جریان رمان دینی میدانید؟
شخصیت داستانی باید حداقل روندی از تغییر را در طول داستان تجربه کند وگرنه چه ضرورتی بر حضورش در داستان است؟ مقاومتی که میفرمایید در بحث زیارت وجود دارد، پایه و اساس طرح رمان را شکل بخشیده است.
اگر مسعود مثل عارفه به رفتن راغب بود که طرح این رمان شکل نمیگرفت. در پایان هم که این مقاومت درهم میشکند و به همراهی و راهپیمایی میانجامد.
معمولاً در باب تشرف به زیارت از اصطلاح طلبیدن استفاده میشود. استفاده از لفظ احضاریه، نوعی جبر را به ذهن مخاطب متبادر نمیکند؟
نکتهای که در این باره میتوانم اضافه کنم این است که «احضاریه» ترجمانی از «هل من ناصر ینصرنی» است. در درخواست امام(ع) حکم تکلیفی وجود دارد.
درست است که مردم را مخیر به پذیرش کرده اما آیا انسان در مقابل خودش مسوول است یا در مقابل خدای خودش؟
یک وقت دوستی شما را به مهمانی دعوت میکند تا ساعتی را با هم خوش بگذرانید، یک وقت هم از شما برای رفع یک مشکل کمک میخواهد. تأثیر این که دعوت او را به مهمانی رد کنید، با این که طلب کمک او را رد کنید، متفاوت نیست؟
خیلیها اشکال میگیرند که مرز تاریخ و تخیل در رمان شما کجاست؟ یکی از منتقدان گفته تاریخ نیازمند دقت نظر و فاصلهگذاری است اما رمان ساحت شاعرانگی و وحدت است و «احضاریه» در پیوند این دو اتفاق موفق نبوده است.
حیطه کاری مورخ و داستاننویس مشخص است. مورخ موظف است به رویدادها و عملکرد شخصیتهای تاریخی وفادار باشد. او بهعنوان راوی تاریخ، فقط میتواند وقایع را بررسی و تفسیر کند اما رفتار داستاننویس با وقایع و اشخاص تاریخی به کل متفاوت است.
من حتی در مقام پژوهش هم موضع داستاننویس بودن خودم را حفظ میکنم و از میان وقایع و شخصیتها، آنهایی را انتخاب میکنم که بار دراماتیک بیشتری داشته باشند. سیر وقایع را طوری ترتیب میدهم که به فرمی که برای روایت داستان درنظر گرفتهام، پاسخ بدهند نه به تاریخ.
من بهعنوان رماننویس مجازم که تخیل کنم، کاری که یک مورخ اجازهاش را ندارد.
ممکن است حتی یک داستاننویس تخیل کند که امام حسین (ع) بر لشکر یزید پیروز شود و آنها شکست خورده پا به فرار بگذارند، البته به شرطی که برای نوشتن چنین طرحی تمهیدات لازم را چیده باشد.
اما یک مورخ اگر چنین برخوردی با واقعه عاشورا داشته باشد، عنوان و اعتبارش را از دست میدهد. اما من بهعنوان داستاننویس به داستانم متعهدم نه به تاریخ.
البته منظورم این نیست که تخیل کنم و در واقعه عاشورا دخل و تصرف کنم یا شخصیتهای تاریخی را برخلاف آنچه در مستندات وجود دارد، روایت کنم.
اتفاقاً نوع زیباییشناسی به کار رفته در« احضاریه» در جهت اثبات منابع مورد وثوق شیعه عمل میکند.
علت نرفتن عبدالله بنجعفر به همراه امام حسین (ع) را در نظر بگیرید. در تاریخ صراحتی وجود ندارد که چرا؟
اما روابط علت و معلولی در این رمان با سازوکاری که فراهم میآورد، دلیلی برای نرفتن عبدالله ارائه میدهد که اتفاقاً به ذائقه بسیاری خوش آمده، چرا؟ چون توانسته پاسخی معقول و منطقی به این پرسش تاریخی بدهد.
چه بسا علت چیز دیگری بوده اما مهم این است که رمان این علت را از دل ِسازوکار خود برای پاسخ به ساختار معنایی خود فراهم آورده است نه برای پاسخ به تاریخ.
یعنی جزئیاتی که از زندگی حضرت زینب آوردهاید، با همین نگاه بوده است؟
با توجه به این که مطلب درباره ایشان بسیار کم است و بسیاری از مطالبی که آوردهاید، جدید است. مثل آنچه درباره ازدواج ایشان با عبداللهبنجعفر آوردهاید... یا کنشگر و فعال بودن ایشان؟
همان کلیاتی که در مستندات آمده، این ذهنیت را از ایشان در من ایجاد کرده است. هم در مورد ایشان و هم مادر گرامیشان.
مثلاً در مورد بانو فاطمه زهرا(س)، منقول است که از حق همسرش دفاع میکند و این عمل را نه در جهت دفاع از همسر که در دفاع از ولایت همسر انجام میدهد.
در مورد فدک خود شخصاً با خلیفه محاجه میکند. به در خانه مهاجرین و انصار میرود تا وظیفه آنها را در قبال ولایت همسرش (ع) گوشزد کند.
همین رفتار را بانو زینب (س) در دفاع از امام حسین (ع) با همراهی او و دفاع از امام زینالعابدین (ع)، پس از واقعه عاشورا انجام میدهد. از این اعمال چه برداشتی میتوان کرد؟ جز این که با زنانی مدیر و مدبر طرفیم که هر چند سر در زندگی اندرونی دارند اما به وقت لزوم خروج میکنند تا حقی را که قرار است پوشانده شود، علنی کنند؟
آنها هم مثل مردان خانوادهشان اهل امر به معروفاند، وگرنه چرا بانو زینب (س) باید قرآن تدریس کند؟ کسی هم که قرآن تعلیم میدهد، حتماً باید به منظومه فکری آن اشراف داشته باشد. حاصل این اشراف را در تقابل با ابنزیاد و یزید میبینیم.
با بررسی همین میزان اطلاعات میتوان مختصات شخصیت ایشان را ترسیم کرد. اما این که میفرمایید وارد جزئیات زندگی معصوم شدهام، فکر نمیکنم اتفاق عجیبی افتاده باشد. من به خوابی که ایشان در پنج سالگی دیده، پرداختهام. به دوران کودکیشان در کنار خانواده.
به نظر شما خیلی بعید است که حضرت علی (ع)، فرزندانش را با خود به دشت و صحرا برده باشد؟ یا عجیب و غیرقابل باور است که بچهها را در کمک به فقرا با خود همراه کرده باشد؟ آیا بانو ازدواج کرده یا نه؟ ترسیم موقعیت ازدواج و زندگی زناشویی ایشان نیاز به مستندات دارد یا میتوان بنابه سطح شخصیت ایشان نوعی از زندگی زناشویی را ترسیم کرد که مطابق شأن و منزلت ایشان باشد؟
وقتی در تاریخ میخوانیم که ایشان در اسارت نماز شبش ترک نمیشده، به چه برداشتی از ایشان میرسیم؟ آیا به کسی که نماز شبش ترک نمیشود، عنایات خاصه نمیشود؟ معصومیت اکتسابی ایشان چگونه به دست آمده؟ جز مجاهدت در راه خدا؟
من با همین شیوه، مطالبی را که در مورد ایشان خواندهام، کنار هم گذاشتهام و از آنها استنتاج کردهام. ذهنیت امامحسن (ع) و امامحسین (ع) را در سنین 6،7سالگی طوری پروردهام که نبوغ از آن برمیآید، چرا که آنها نبوغشان را در برخورد با پیرمردی که اشتباهی وضو میگیرد، نشان دادهاند، پس قطعاً مثل بچههای همسنوسال خودشان فکر نمیکنند.
از این طریق خواستهام ظرفیت بالای آنها را از کودکی نشان بدهم که قرار است در آینده به فیض امامت نائل آیند، یعنی مظهر انسان کامل...
به نظر میرسد بخش تاریخی رمان و بخش مدرن رمان مثل دو قطعه جدا از هم هستند و تلاش نویسنده برای وصل کردن این دو بخش به نتیجه نرسیده...
«احضاریه» یک رمان غیرخطی است و سازوکار مخصوص به خودش را دارد. این سازوکار مشارکت خواننده را در مهندسی رمان میطلبد؛ اولاً باید داستان را خوب بخواند. نمیگویم دو بار، اما حتماً باید دقیق بخواند، در غیر اینصورت به پاسخهای لازم نمیرسد.
ثانیاً، پس از خواندن دقیق رمان یکبار آن را در ذهن مرور کند و ببیند از این فرم به چه نتیجهای میرسد؟
باید دلایل این نوع بخشبندی را با توجه به کدگذاریهای نویسنده -که اتفاقاً خیلی هم رو هستند و اصلاً صورت معما ندارند- برای خودش تشریح کند. تشریح این فرم، مخاطب را به درک لازم از معنی رمان میرساند و قطعاً خلاف این فکر به او القا میشود که با رمانی از هم گسسته روبهروست و هر بخشی از رمان سازِ خودش را میزند...
فرم رمان در انتهای کار که جای «عارفه» و «مسعود» عوض میشود، خیلی مدرن است، ولی بهنظر میرسد در رمان جا نیفتاده و حتی ممکن است مخاطب را سردرگم کند...
جابهجایی «عارفه» نه در انتهای کار که در بخش سوم اتفاق میافتد؛ یعنی زمانی که کاروان در نجف مستقر است. سازوکار این جابهجایی در بخش اول طراحی شده. «مسعود» راغب نیست به رفتن اما میرود. در واقع جسمش را میبرد.
خواهر راغب است به رفتن اما امکان رفتن ازش سلب میشود و این مسعود است که علیه رفتن خواهر توطئه میکند و بهدلایل واهی مانع از سفر او میشود.
مسعود که میتواند برود، راغب نیست، خواهر که راغب به رفتن است، نمیتواند. طرح داستان بر این اساس پیش میرود که آن که روحاً راغب به رفتن است، جای کسی را بگیرد که جسماً به سفر رفته است.
در واقع بانو زینب (س) ، عارفهای راکه طالب و راغب به رفتن بوده، احضار میکند و پاسخ نیاز او را اینچنین میدهد. اما این که این جابهجایی چگونه و توسط چه کسی صورت میگیرد، در رمان بهوضوح آمده...
به نظر میآید شخصیتهای رمان دائم در تلاطماند و درنهایت به ثبات نمیرسند. با این که باید در نجف که خانه پدری نامیده میشود، به آرامش برسند.
البته من این نظر را که شخصیتها باید در نجف به آرامش برسند، نمیپذیرم. بایدی در کار نیست. مگر همه کسانی که در نجف در جوار امامعلی(ع) زندگی میکنند، در آرامشاند؟ این بیشتر یک نگاه معرفتی است.
اما تلاطمی که میفرمایید، خصوصیت شخصیتهای پویاست. اتفاقاً عارفه و مسعود با وجود تلاطمی که میفرمایید، در ساختار معنایی رمان به ثبات میرسند. موقعیتشان را در نظر بگیرید.
عارفه بیقرار است برای حضور در راهپیمایی اربعین. این بیقراری با شروع سفر مسعود به اوج میرسد؛ آن قدر که میلش به رفتن تبدیل به حسرتی شده که در روند حرکتی کاروان اخلال ایجاد میکند و همین باعث میشود شخصیت وارستهای مثل «حاج ناصر» وارد عمل شود تا به این اوضاع سر و سامانی بدهد و توطئه مسعود را علیه خواهر به خود ِ او برگرداند.
این جاست که روان مسعود توسط حاج ناصر تسخیر و روند تبدیل او به عارفه شروع میشود. روان عارفه بر جسم مسعود حاکم میشود تا پاسخ نیت خود را بگیرد و با زیارت بانو زینب(س) به آرامش برسد.
روان مسعود که مدام خواهان نیمهکاره گذاشتن سفر است، اسیر احساسِ بازگشت (و نه خودِ بازگشت) میشود و گمگشتگی پریشانش میکند تا به احساس پشیمانی میرسد.
جایزه عارفه، احساس حضور در نزد بانو زینب(س) است و تنبیه مسعود، احساس گمگشتی اوست. وقتی به زبان میآید که تا حالا این قدر در زندگی پشیمان نبودهام، در اصل دارد خودش را به خاطر آن که هم در حق خواهر ظلم کرده و هم قدر این سفر معنوی را ندانسته و در مقابل ناملایمات صبور نبوده، سرزنش میکند و دنبال راه بازگشت است.
نقش و جایگاه حاج ناصر هم در داستان کاملاً روشن است. دنبال چه سابقهای از او هستید؟ او ارادتمند ائمه است و 14بار در راهپیمایی اربعین شرکت کرده. اهل دل است و همین که اسرار مسعود بر او آشکار است، برای شناخت شخصیت او کافی نیست؟
چرا نخواستید سرنوشت شخصیتها در کربلا رقم بخورد؟
اتفاقاً جابهجایی عارفه و مسعود در نجف صورت میگیرد و در نجف هم به پایان میرسد و آرامش و قراری که لازم است، برای مسعود ایجاد میشود.
وقتی مسعود در پایان رمان که آغاز راهپیمایی است، به سراغ حاج ناصر میرود و خودش را جزو همراهان او اعلام میکند، یعنی این که به درک لازم برای چرایی این راهپیمایی رسیده که مقصدش کربلاست...
*صبحنو