«دغدغۀ دین» این نویسنده را رها نمی‌کند!

به گزارش مشرق، آنان که دستی در آتش ادب دارند، ابراهیم اکبری دیزگاه را می‌شناسند، یا نام او را شنیده‌اند و یا رمانی و نوشته‌ای از او خوانده‌اند. انتشار رمان «شاه‌کشی» از وی بهانه‌ای شد برای گفتگو با این نویسندۀ پرکار و جدی. این مصاحبه را حمید بابایی با این نویسنده انجام داده و در پرونده‌کتاب شاه‌کشی سایت شهرستان ادب منتشر شده است:

**: آقای دیزگاه در رمان قبلی شما «برکت» به زمان اکنون اشاره داشتید و بیشتر مفاهیم دینی دغدغۀ شما بود اما در این اثر به مفاهیم دیگری پرداختید، به‌نظر می‌رسد یک‌باره جهان‌تان تغییر کرد؟ این تغییر از کجا نشأت گرفته است؟

*: هرداستانی مسائل و موضوع‌ها و در نهایت عالمِ خودش را دارد. در «برکت» من می‌خواستم وضعیتِ دین‌داری در حرمان و غربت را نشان بدهم، بنابراین جنابِ شیخ یونس برکت در روستایی به دام می‌افتد و حالات و آناتِ خود و مردم را به زبان می‌گیرد و ناله سر می‌دهد! اما در شاه‌کشی مسألۀ من بیشتر کشتن و نکشتن بود! سهرابِ سخنور، فرزند آمیزابوالقاسمِ شهید، می‌خواهد برود سراغِ شاه برای این‌که او طغیان کرده است، برای این‌که دیکتاتوری او نظامِ زندگی ایرانی را به‌هم زده است. از این رهگذر عوالمِ این دو اثر به‌طورکلی فرق می‌کند.

بیشتر بخوانیم:

گشایش پرونده «شاه‌کشُی» + عکس

نویسندگی در ایران نوعی مصیبت است

**: نمی‌خواهم سؤال اولم را نقض کنم، اما ردپایی از مباحث مشترک میان «شاه‌کشی» و «برکت» دیده می‌شود، جهان طلبگی و دینی شاید دغدغۀ هر دو اثر باشد. این جهان مشترک گویا یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های فکری شما هم هست؟

*: دین یکی از مقوله‌هایی است که من از آن رهایی ندارم. به هر سمت‌وسویی بروم نشان یا نشانه‌هایی از آن را در رفتار و کردار خودم و دیگران می‌بینم. بنابراین هراثری را خلق کنم یا در هرجایی بخواهم سخنرانی کنم یقیناً به یک چیزی از دین ارجاع خواهم داد؛ چراکه فکر می‌کنم انسانی که از عالمِ بالا ببُرد، وجودش دچارِ حرمان و فساد خواهد شد. به هرمیزان ارتباط با امرِ والا، وثیق باشد و اندیشیدن به آن با دقت صورت بگیرد، وجود انسان نشاط پیدا خواهد کرد و انسان با آرامش بیشتری زندگی خواهد کرد. البته در دل آرامش و نشاط ممکن است موریانۀ خشونت و جهالت هم رخنه کند، وجود انسان را به مخاطره بیاندازد و عالمی را ویران کند. اندیشیدن به این مسأله‌ای است.

بگذار یک نکته‌ای را بگویم؛ هنوز هم فکر می‌کنم بهترین و زنده‌ترین و پرنشاط‌ترینِ کتاب‌ها قرآن و کتب مقدس آسمانی است و هرنویسنده‌ای که بتواند با این متون گفت‌وگو کند به همان میزان، متنش به جاودانگی نزدیک‌تر خواهد بود.

**: اکنون به‌طور اخص به رمان شاه‌کشی بپردازیم. تاریخ و مواجهه با تاریخ را سوژه قرار دادید، چطور سراغ این سوژه رفتید؟

*: واقعۀ انقلابِ 57 همیشه دغدغۀ من بوده است؛ یعنی این‌که برای انسانِ ایرانی چه پیش آمده، چه بر او گذشته است که او در برهه‌ای از تاریخ این‌چنین بر حاکمِ خود شوریده و با قاطعیت، سلطنتِ او را پاره کرده است! من در خیلی از کارهایم سراغِ این واقعۀ مهم تاریخِ معاصر و ریشه‌هایِ آن رفته‌ام و در چندوچون آن تأمل زیادی کرده‌ام. مثلاً در مجموعه‌داستانِ کوتاه «چشم‌هایش گریان دست‌هایش خونی» قطعه‌قطعه حالات انسان‌هایِ دهۀ چهل و پنجاه را کاویده‌ام. در رمانِ «آفلین» که هنوز منتشر نشده است، یک‌جور دیگر انسان‌های آستانۀ انقلاب اسلامی را نگریسته‌ام. در شاه‌کشی هم جوری دیگر.

 فکر کنم یک‌بار دیگر هم از منظر زنان به این واقعه خیره بشوم. فکر می‌کنم نویسندۀ ایرانی وقتی چشم باز کند یا باید انقلاب را ببیند یا جنگ را و یا وقایعِ 88 را. این‌ها مسائل کانونی نویسندۀ ایرانی در این 50 سال اخیر است.

**: قرائت شما از تاریخ برای من جالب بود، و پایان‌بندی خاص اثر که گویا داستان ادامه دارد و مخاطب قرار است همچنان با اثر همراه باشد؟

*: من تاریخ را مجموعۀ اتفاق‌های پایان‌یافته تلقی نمی‌کنم. تاریخ، مجموعه‌ای از وقایعِ جاری است مثل رودخانه که آن جریان گاهی از دوردست به ما می‌رسد گاهی از همین نزدیکی‌ها. گاهی رودِ وقایع به موازات هم پیش می‌روند، گاه هم‌دیگر را قطع می‌کنند، گاه با هم‌دیگر ترکیب می‌شوند و گاه هم سیل می‌شوند ما یا بخشی از اهالی محل را می‌برند. دیگر این‌که تصور می‌کنم بزرگ‌ترین موهبت خدا به انسان تخیّل است؛ تخیّلِ خلاق! با این امر انسان می‌تواند در گذشته خیال‌ورزی کند تا حال و آینده را بسازد یا گذشته را با قوۀ تخیل در آینده به جریان بیندازد و حتی آینده را به زمانِ حال بکشد و با گذشته درآمیزد. اساساً تنها نیرویی که می‌تواند بر مفهومِ زمان غلبه کند همین تخیّل است. همچنین تنها قوه‌ای که به انسان قدرت می‌دهد تا امر نامتنهایی و ابدی را به‌خوبی درک کند همین تخیل است. باری با این نگاه به تاریخ بود که من آن جملۀ عباس هویدا را اولِ کتاب آوردم؛ «اصطلاح شخص اول مملکت برای اعلی‌حضرت درست نیست چون شخص دومی وجود ندارد.» و پایان داستان آن‌چنان تمام می‌شود.

دوفصل پایانی شاه‌کشی همین نگاه را تبیین می‌کند. حالا که سخن از جملۀ هویدا به میان آمد من نکته‌ای طرداً للباب عرض کنم. این جمله از آن جمله‌هایی است که در گوش من زنگ می‌خورد و موقع نوشتن شاه‌کشی مدام می‌خواستم بگویم شخص دوم هم وجود دارد. شخص اول سرجای خود و شخص دوم سرجای خود، و شاه‌کشی مزامیر شخص دوم است که مدام وز وز می‌کند! اگر توانست با نیش‌زدن بگوید من شخص دوم هستم، هستم، هستم،ذ بالأخره هستم.

**: جشن‌های دوهزاروپانصد ساله را انتخاب کردید. این جشن‌ها در تاریخ معاصر ما نقش مهمی دارند و گویا شما از این تاریخ برای بیان مسألۀ دیگر استفاده کردید، چرا سراغ این برهۀ تاریخی رفتید؟

*: انتخاب این جشن‌ها از چند جهت برای من اهمیت داشت، که مهم‌ترین آن جنبۀ اسطوره‌ای‌بودن و جمع‌شدن مجموعه‌ای از وقایع تاریخی در آن زمان و به‌خصوص مکان بود. بالأخره تخت جمشید نماد حاکمیت چندهزارسالۀ ایرانی است و در طول این‌همه مدت ایستاده و آن پیام را منتقل کرده است. مسألۀ دیگر خواستگاه یهودی‌ داشتن جشن‌ها بود که هم امام‌خمینی (ره) در بیانیه‌ای به آن اشاره می‌کند هم آیت‌الله حائری تغمدالله‌علیه می‌فرمود: «این جشن‌ها به‌نوعی ادای دین اسرائیلی‌ها به کورش کبیر بود» و من در اول کتاب با آوردن جمله‌ای از تورات به این موضوع، اشارۀ روشنی کرده بودم که توسط ارشاد سانسور شد و این معنا رفت به لایه‌های زیرین متن. این مسأله من را به یاد خاطره‌ای می‌اندازد که من در یک مجلسی که جمعی از نویسندگان هم در آن‌جا حضور داشتند به این مسأله اشاره کردم و گفتم حذف این جمله به کتاب من ضربه زد! و در آن مجلس به‌نوعی تظلم و گلایه کردم. یکی از نویسندگان بی‌مبالات در رفتار و گفتار و نوشتار به من اعتراض کرد و گفت: «کتابی که یک جمله ازش برداشته شود، ضربه بخورد کتاب به‌دردبخوری نیست!» من چون این نویسنده را می‌شناختم و آثارش را خوانده بودم، حرفی نداشتم بگویم ولی این را به شما می‌گویم حتی یک نقطه در یک متن جدی می‌تواند سرشت و سرنوشت آن متن را تغییر دهد. خداوند ما را از دست جاهلان نجات دهاد!

**: در رمان، مجموعه‌ای از طرز فکرهای مختلف را می‌بینیم، از توده‌ای گرفته تا مذهبی و...، چطور توانستید بین این‌ها نوعی تعادل برقرار کنید؟

*: کار رمان‌نویس در روایت، تماشای شخصیت‌ها وگاهی خیره‌شدنِ به آن‌هاست. من نیز به‌عنوان داستان‌نویس نه راوی، فقط سعی کردم آدم‌ها را در فرآیند قصه، تماشا کنم و این تماشا بی‌قاب و نقاب باشد. البته شاید برخی از آدم‌ها را از دور تماشا کنم برخی را از نزدیک، یا گاهی به دست یکی از آن‌ها نگاه کنم گاه خیره بشوم به چشمان یکی دیگر. این اقتضائات رمان است و موقعیت قرارگرفتن آدم‌ها.

**: کمی در مورد شخصیت‌های رمان حرف بزنیم. شخصیت راوی برای من خیلی جالب بود، از تردیدهایش گرفته تا علاقه‌اش به شخصیت فرح دیبا. چقدر این شیطنت‌ها در متن، از پیش طراحی شده بود؟

*: در خلق شخصیت سهراب، اسطورۀ موسی در ذهنم بود؛ موسایِ تورات! موسایی که می‌خواهد برود سراغِ فرعون، اما این موسی در دوران مدرن در سایۀ دیکتاتوری آن، قدرت و قوت خودش را از دست داده به‌همین‌خاطر دچار تردید زیاد است؛ به‌گونه‌ای که این تردیدها به تمام وجودش رسوخ کرده است و آن‌قدر فکر و نشخوار فکری می‌شود دقیقاً نمی‌داند چه باید بکند. نمی‌داند در کجاست؟ در عالم واقعی است یا در وهم یا در خیال. دقیقاً نمی‌داند شاه را برای چه باید بکشد؟ اصلاً بکشد یا نه؟ اصلاً هنوز نمی‌داند کشتن خوب است یا نه؟

**: به‌نظر می‌رسد در مورد شخصیت‌ها طراحی خاصی وجود داشته، به‌طورمثال شخصیت مهسا، خواهر راوی نوعی جنون و مبارزه را در کنار هم دارد، چطور چنین شخصیتی خلق کردید؟

*: من خیلی وقت‌ها شخصیت‌ها را خلق نمی‌کنم بلکه سعی می‌کنم آن‌ها را کشف کنم. مهسا دختر جوان و گستاخی است که به مرز جنون رسیده است. مدام دیگری را تخطئه می‌کند. از این‌حیث که جنونش شوری دارد و انسان را به حرکت وا می‌دارد، برای من هم جالب بود ولی از حیثی که خام است و زود خود را از بین می‌برد قدری ناراحت‌کننده! بالأخره جنون مهسا هم حاصل همان جامعۀ بسته و تک‌قطبی و دیکتاتورزده است. 

**: اکنون مشغول کاری هستید؟

*: الآن مشغول بازنویسی رمان «بیروط» هستم که خیلی سال‌ها پیش نوشته‌ام و مدام تغییر داده‌ام. امیدوارم عن‌قریب پنجمین یا ششمین بازنویسی را هم انجام دهم و تحویل ناشر بدهم. همچنین روی یک رمان دیگر دارم کار می‌کنم که در فضای عاشورایی و تبلیغ دین در ماه مبارک است.

**: سخت‌ترین بخش نوشتن این رمان برای شما کدام قسمت بود؟

*: اصلاً رمان‌نوشتن به‌نظرم کار آسانی نیست؛ چون خلق‌کردن به‌هیچ‌وجه کار سهلی نیست. خدا هم وقتی می‌خواست این عالم را خلق کند، شش روزی طول کشید بعد روز هفتم را به خودش استراحت داد. فکر می‌کنم سخت‌ترین برهۀ خلقش همان زمانی بود که می‌خواست از روح خودش به آدم بدمد. تصور من این است که نویسنده اگر از روح خودش به رمان ندمد، کارش سخت بی‌خاصیت خواهد بود و امروز مشکل عمدۀ رمان‌های فارسی همین است. من معمولاً موقع شروع کار روحم را می‌دمم و سخت‌ترین مرحلۀ کار من همان اولین مرحله است.

**: و سخن پایانی؟

*: آخرین حرف من شکر خداوند کریم است که قلم را خلق کرد و به آن قسم خورد.

*شهرستان ادب

برچسب ها:

فرهنگ و هنر