تنهاتر از گذشته شده و پشت میله های سرد زندان به دوران نه چندان دور طلایی اش می اندیشد که با کبریت بی خردی آتش به خرمن افتخاراتش زد و با اعتیاد خاکسترنشین شد.
روزگاری سکوهای قهرمانی را یکی پس از دیگری فتح می کرد و سری در میان سرها درآورده بود اما در یک غفلت تکنیک را رها کرد و طعمه دود و پیکنیک شد و در تله نارفیقان افتاد و از بلندای افتخار به زیر کشیده شد.
چه شد سر از زندان در آوردی؟ سابقه کیفری هم داشتی؟
به خاطر نگهداری از اسلحه غیرمجاز نزدیک به سه سال است همنشین میله های سرد زندان هستم. قبل از این چند بار به خاطر مصرف مواد مخدر صنعتی روانه زندان شده بودم اما هر بار درس نگرفتم و تاوانش را با از دست دادن عمر و جوانی ام در پشت میله ها پس دادم.
شنیده ام چند دوره قهرمان کشور در رشته یوگا بودی؟
از نوجوانی علاقه زیادی به یوگا داشتم و برای همین خیلی تلاش کردم تا این که چندین دوره قهرمان و نایب قهرمان کشور شدم اما حیف که قدر داشته هایم را ندانستم و به جای پله های ترقی و بالا رفتن از سکو از نردبان هوس و دود و دم بالا رفتم که عاقبت اش خاکستر نشینی با اعتیاد بود.
شغل ات چه بود و آیا متاهل هستی؟
انواع شغل ها را در زندگی ام تجربه کردم؛ از آموزش یوگا گرفته تا تعمیرکاری، رانندگی تریلی و جمع کردن ضایعات را در کارنامه نه چندان سفید زندگی ام دارم. بعد از مدت ها در به دری و از این شاخه به آن شاخه پریدن بالاخره با کمک برادران ناتنی ام ازدواج کردم و صاحب سه فرزند شدم اما افسوس که آینده آن ها را هم به سوی تاریکی کشاندم.
چطور شد که از ورزش قهرمانی به سمت اعتیاد سوق پیدا کردی؟
فرزند اول خانواده بودم. پدرم دو زن داشت و صاحب چندین فرزند بود، برای همین وقت نمی کرد غیر از سیر کردن شکم ما به چیز دیگری فکر کند. از همان نوجوانی بعد از چند کلاس درس خواندن ترک تحصیل کردم و به سمت ورزش یوگا رفتم و بعد از مدتی با تلاش و پشتکارم در این رشته ورزشی خیلی ترقی کردم. بعد از چندین سال ورزش حرفه ای با شرکت در مسابقات کشوری صاحب چند عنوان اولی تا سومی شدم و همین ماجرا باعث شد احساس غرور و فکر کنم دیگر هیچ کس حریف من نخواهد شد. دوستان زیادی داشتم که البته بیشترشان ناباب و خلافکار بودند و به من می گفتند که با گرفتن چند دود، قهرمانی ام نمی پرد. همین افکار غلط و پوچ دوستانم باعث شد که با یک دود و دو دود گرفتن تفننی، بعد از مدتی در دام اعتیاد بیفتم. بعد از آلوده شدن به مواد کمکم از ورزش حرفه ای و آمادگی جسمانی دور شدم و به سمت رانندگی تریلی سوق پیدا کردم. بعد از این که پا در رکاب تریلی گذاشتم اوضاعم بدتر و نا به سامان تر از قبل شد و به خاطر پیمودن مسافت های زیاد، صاحب تریلی از من می خواست که برای جبران ضعف و خستگی از مواد مخدر کمک بگیرم. با ادامه این روند غرق در مواد شدم و از مواد سنتی به صنعتی روی آوردم. با شدت گرفتن اعتیاد صنعتی ام، رانندگی در جاده را هم کنار گذاشتم و مدتی به تعمیر خودرو روی آوردم اما به خاطر خماری مداوم زیاد نتوانستم دوام بیاورم و با کم شدن مشتری هایم مجبور شدم تعمیرگاه را ببندم. دیگر مواد بر من غلبه کرده و افسار مرا در دستش گرفته بود. مغزم نمی توانست تصمیم درستی بگیرد و مجبور بودم دست به هر کاری بزنم تا هزینه موادم را تامین کنم.
برای جبران هزینه مواد سرقت هم می کردی؟
بله، مجبور بودم. بعضی از روزها که ضایعات پیدا نمی شد سراغ خانواده و برادران ناتنی ام می رفتم و به زور و با ترفندهایی از آن ها پول می گرفتم. حتی اگر روزی چیزی به من نمی دادند به وسایل آن ها دستبرد می زدم و هزینه موادم را تامین می کردم. با ادامه این روند طوری شد که هیچ یک از خواهر و برادرانم حاضر نبودند به خاطر سرقت، مرا به خانه شان راه بدهند و به خاطر پافشاری ام تنها کمکی که به من کردند این بود که مرا چند بار در کمپ بستری کردند اما فایده ای نداشت و دوباره بعد از مدتی پاک بودن به نقطه اول و سرخط روزگار سیاهم می رسیدم. چندین بار برای مصرف مواد مخدر صنعتی دستگیر و روانه زندان شدم اما هیچگاه اصلاح پذیر نبودم. حتی به خاطر اعتیاد و خراب شدن چهره ام با وجود این که در یوگا حرفه ای بودم هیچ کس حاضر نمی شد فرزندش را به من بسپارد تا آموزش ببیند. اعتیادم مرا از عرش به فرش رساند و خاکستر نشین شدم.
چرا دست به قاچاق اسلحه غیرمجاز زدی و چطور شد که گیر افتادی؟
اصلاً در خط اسلحه و چنین ماجراهایی نبودم. به خاطر اعتیادم مدتی مواد خرید و فروش می کردم و روزی سر همین اتفاق با یک سارق معتاد آشنا شدم که اسلحه کوچک جیبی داشت. چون از اسلحه خوشم آمد آن را در قبال مواد از او گرفتم و نزد خودم نگه داشتم. روزی که پولی در بساط برای خرید مواد نداشتم تصمیم گرفتم اسلحه را در قبال دریافت مواد به قاچاقچی بدهم اما دستگیر شدم و به زندان افتادم.
خانواده ات بعد از زندانی شدن تو چه کار کردند؟
بعد از مدت ها در به دری و کارتن خوابی برادران ناتنی ام برایم زن گرفتند تا شاید دست از گذشته سیاهم بردارم اما بعد از ازدواج و صاحب چند فرزند شدن هم دست از خلاف برنداشتم و به دنبال مواد رفتم و روز خوشی برای شان نگذاشتم. بعد از زندانی شدنم زندگی همسر و فرزندانم چندان فرقی با قبل نکرد چون آن ها به این وضعیت و نداری عادت کرده بودند و همسرم با کارگری در خانه های مردم و قالی بافی به زور شکم بچه های مان را سیر می کرد. همسرم به خاطر بی کسی مجبور بود با من بسازد و اگر خانواده و پشتوانه ای داشت یک لحظه هم مرا تحمل نمی کرد و دنبال زندگی خودش می رفت.
الان هم در بند باز هستم و روزها با یک وانت بار کار و شب ها را در زندان سپری می کنم.