«فقه پویا» نداریم زیرا انسان شناسی‌مان می‌لنگد/ سیستم آموزشی ما کمونیستی است

خبرگزاری فارس- حوزه پژوهش- فاطمه تذری: علوم انسانی که در جهان امروزی به عنوان علوم اجتماعی شناخته می‌شود، با گونه‌های دیگر دانش بشری متفاوت است زیرا محصول تحول نگاه و رویکردی است که نسبت به «دین» و «علم» در دوره‌ روشنگری مغرب‌زمین - در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم- شکل گرفت.

بطلان نظریات برخاسته از کلیسای قرون وسطایی که به تدریج توسط مطالعات و آزمایش‌های علمی تجربی اثبات می‌شد، روی‌هم رفته منجر به کم‌فروغ شدن نهاد دین در مغرب زمین شد.

نواندیشان این دوره از تاریخ مغرب‌زمین توصیه می‌کردند که دیگر گوش سپردن به فرامین کلیسا (که نماد و متولی دین بود) به پایان رسیده است و اکنون هنگام به‌کارگیری عقل و فهم انسانی است.«علم مدرن» نیز در این دوره با اتکا به مشاهده و روش تجربی و با اعتقاد به اینکه دین منبع خوبی برای فهم حقایق نیست شکل گرفت.

اما «علوم اجتماعی» یا همان «علوم انسانی» دانش تبیین، تفسیر، اصلاح یا تغییر کنش‌های انسانی است و در اداره و مدیریت جوامع بشری نقش اساسی داشته و بر سبک زندگی افراد جامعه اثرگذاری مستقیم دارد.

با ظهور انقلاب اسلامی و غور در کتب و منابع آموزشی که در دانشگاه‌ها تدریس می‌شد، مسئولان جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیدند که بازنگری و تحول در علوم انسانی عرضه شده در محیط‌های آکادمیک امری ضروری است، زیرا آن علوم در خاستگاه و جهان فکری غرب نگاشته شده و حکومتی که داعیه‌دار تفکر اسلامی در جهان است باید منابع خود را داشته باشد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان یکی از مهمترین داعیه‌ داران این حرکت، بارها بر لزوم تحول اساسی در علوم انسانی تاکید کردند و در سخنرانی‌های مختلف ضمن انتقاد از روحیه ترجمه‌گرایی بر ضرورت تحقیق و نوآوری در این علوم به سبب غنای فرهنگِ اسلامی، ایرانی صحه گذاشتند.

گروه علمی و دانشگاهی خبرگزاری فارس در پرونده‌ای با عنوان «گذار از علوم انسانی غربی چرا و چگونه؟» به بررسی جنبه‌های مغفول در حوزه تحول در علوم انسانی غربی پرداخته است.

«مدیران ما علوم انسانی ِ اسلامی را باور ندارند/ در دوره رضاخان مدرن نشدیم»، «انقلاب مشروطه ذیل تفکر صدرا شکل گرفت/ تفکر نمی‌تواند وارداتی باشد» و  «مفروضات حاکم بر علوم انسانی غربی در تضاد با «دین» است»گفتگو‌هایی است که پیش از این در قالب این پرونده منتشر شد.

متن ذیل مصاحبه‌ای تفصیلی با «محمدصادق نصرت‌پناه» عضو هیات علمی دانشکده معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام‌صادق(ع) است.

محورهای این گفتگو به شرح زیر است:

*انقطاع «فلسفه مضاف» از دل «فلسفه مطلق سبب افول تمدن اسلامی شد

*آخرین دوره اوج تمدن ایرانی در دوران صفویه بود

*«تولید علم» همان «تولید مساله» است که در جامعه ما مغفول ماند

*«فقه پویا» نداریم زیرا انسان شناسی‌مان می‌لنگد

*در زمینه فلسفه حقوق بشر بسیار عقب هستیم

*هر کجا تمدنی شکل گرفته «فلسفه» حضور داشته است

*فرآیند تمدن سازی زمان بر است 

*موضوع «سیاست» در فلسفه اسلامی «قدرت» نیست 

* تفکر علوم انسانی در جمهوری اسلامی پا نگرفته است

*سیستم ما به لحاظ آموزشی سیستمی کمونیستی است

فارس: بحث ما در مورد تحول در علوم انسانی است که گاه بحث بومی‌سازی و گاه سخن از اسلامی سازی این علم  مطرح می‌شود؛بومی سازی اولویت دارد یا اسلامی سازی و اساساً تفاوت آن در چیست؟

نصرت‌پناه: اتفاقا بحث را از منظر خوبی شروع کردید. معتقدم بحث اسلامی سازی به نوعی فرع بر بومی‌سازی است. «فرع بودن» در اینجا به معنای دعوای بین اسلامیت و ایرانیت نیست که یکی را اصل و یکی را فرع قرار دهیم.به این معنا است که اگر از دریچه بومی‌سازی وارد شویم اسلامی‌سازی هم راحت‌تر جا می‌افتد.

امری که امروزه ما تحت عنوان «علوم انسانی غربی» با آن مواجه هستیم یک سیر تکاملی داشته است. به این معنا که ما موضوعی به عنوان تاریخ دنیای غرب داریم، این تاریخ از یونان باستان آغاز می‌شود، قرون وسطی را طی می‌کند، به دوران رنسانس می‌رسد و از دوره رنسانس به بعد شاهد تشکیل علوم انسانی هستیم.

فارس: چرا علوم انسانی  در دوره قرون وسطی یا قبل از آن وجود نداشت؟ چه تغییری در جهان غرب صورت گرفت؟

نصرت پناه:  تعریف جدیدی از انسان شکل گرفت و در تعریف جدید دو مولفه تغییر جدی پیدا کرد. یک اهداف انسانی و دو نیازهای انسانی.

واضح است که در دوران قرون وسطی تلقی تحریف شده‌ای از مسیحیت وجود دارد. در این تلقی «انسان» دایره هستی است و کل کائنات دور آن می‌گردد. از زمان رنسانس به بعد این نگاه به انسان تغییر کرد و انسان جزء کوچکی از بیکران هستی شد که شاید اساساً به چشم نیاید.

در مثالی دیگر در نگاه‌ قرون وسطایی هویت «انسان»  به صورت جدی درون جامعه کلیسایی تعریف می‌شد ولی از دوره رنسانس به بعد، هویت فرد انگارانه انسانی برجسته می‌شود. می‌خواهم این را بگویم که نگاه به «انسان» عوض شد و زمانی که  تعریف «انسان» عوض شود نیازهای انسانی هم تغییر می‌کند.

فارس: دلیل این تغییر نگاه به «انسان» در این سیر تاریخی چه بوده است؟

نصرت‌پناه: دلایل بسیاری وجود دارد. شهید مطهری کتاب خوبی دارد که متاسفانه مغفول مانده است. کتاب «علل گرایش به مادی‌گری»  و در آن کتاب  هفت دلیل ذکر می‌کند؛ دلایل فلسفی، تاریخی، روانشناختی و...فکر می‌کنم علوم انسانی، علومی هستند که تابع نیاز انسانی یا هدف انسانی هستند. زمانی که شما هدف یا نیاز انسانی را متفاوت‌ تعریف کنید انسان هم انسان متفاوتی خواهد شد.

چرا ما باید الزاماً همان علوم انسانی را که برای پاسخ‌دهی به نیازهای بومی دنیای غرب است، بپذیریم و فکر کنیم نیازهای بومی ما را نیز برطرف خواهد کرد؟  ما قیف را از سر گشاد آن می‌بینیم. بیاییم از پایین نگاه بیندازیم. می‌گوییم علوم انسانی موجود برای پاسخ‌دهی به نیازهای انسان‌هایی در دنیای غرب به وجود آمده است. اما عقبه آن را نمی‌بینیم و می‌گوییم از همین علوم انسانی استفاده کنیم.

بیایید یک بار از سمت دیگر به قضیه نگاه کنیم. آن «انسان» چه کسی بوده است؟ در نگاه بومی ما چه نقشی دارد. انگاره‌های تشکیل دهنده هویت بومی ما «ایرانیت» و «اسلامیت» است  و به هر حال هر چه باشد باید این هویت را بشناسیم و ببینیم چه اموری نیاز، غایت و هدف حقیقی این انسان را مشخص می‌کند و بر اساس آن «علوم انسانی» خود را پایه‌ریزی کنیم. شاید اشتراکاتی نیز با دنیای غرب وجود داشته باشد اما ما حتی حاضر به بررسی نیستیم و این سؤال در مجامع علمی ما - چه دانشگاه چه حوزه- به شدت مغفول است.

*انقطاع «فلسفه مضاف» از دل «فلسفه مطلق سبب افول تمدن اسلامی شد

فارس: غرب طی 300 سال گذشته و پس از رنسانس علوم انسانی مانند جامعه شناسی، اقتصاد، روانشناسی و ...... را بر پایه آموزه‌های فلسفی فیلسوفانی مانند هگل،هایدگر، کانت، دکارت بنا گذاشت. فلسفه این فیلسوفان ماده خام علوم انسانی را در اختیار غرب گذاشت، برخی می‌گویند ما برای پی ریزی علوم انسانی بومی، متریال اولیه نداریم؟ یعنی فلسفه‌ اسلامی و آموزه‌های فیلسوفانی مانند ملاصدرا، ابن سینا، سهروردی، فارابی و .... نمی تواند نیازها و اهداف «انسان امروز» را مرتفع کند؟   

نصرت‌پناه: من هم می‌توانم حرف شما را بپذیریم هم نپذیریم. رشته تخصصی من ، «فلسفه سیاست» است که تابعی از فلسفه است.فرمایش حضرتعالی را از این جهت نمی‌پذیریم که موضوعی نیست که ما در آراء فلاسفه متقدم دنیای غرب مشاهده کنیم و آن  موضوع در فلسفه اسلامی مطرح نشده باشد. به طور مثال همین انگاره معروف دکارت که «من می‌اندیشم پس هستم» در اشارات ابن سینا به صورت مفصل مطرح شده است. اگر اینها پایه ای برای ساختن تمدن غرب بوده است، بسیار جدی‌تر و اصیل‌تر از آن در فلسفه اسلامی خودمان مطرح شده است.

اما سخن شما را از این جهت می‌پذیرم که بر فرض که تمام موضوعات فلسفه غرب به نحو اصیل‌تر، دقیق‌تر و با پاسخ‌های صحیح‌تر و جامع‌تر در فلسفه اسلامی وجود دارد. چرا ما تمدنی بر پایه آن نداشتیم؟

فارس: حقیقتاً چرا؟ 

نصرت پناه: معتقدم  ما در این میان یک حلقه مفقوده داریم و آن حلقه مفقوده به «فلسفه‌های مضاف» باز می‌گردد. یعنی نهضت پردازش «فلسفه مضاف» از دل «فلسفه مطلق» از یک زمان به بعد منقطع قطع شده است.

فارس: کمی در خصوص «فلسفه‌‌های مضاف» توضیح می‌دهید؟

نصرت‌پناه: ما یک فلسفه‌ی اولی داریم که اسم آن فلسفه مطلق است. فلسفه‌ی مطلق دانشی است که از «موجود بما هو موجود» بحث می‌کند.مثلاً در فلسفه مطلق اسلامی موضوعاتی مانند بحثِ وجود و ماهیت و اصالة الوجود، وجود مشکک است یا متواطی، وجود واجب و ممکن و ممتنع، وجود خارجی، وجود ذهنی، الهیات و امثال آن بحث می‌شود.پس تمام بحث‌های فلسفه مطلق، حول وجود است، به قول مرحوم ملاصدرا، فلسفه از وجود، موجود بما هو موجود و اقسامی که به وجود بدون تعین مربوط است، بحث می‌کند؛ چون اگر وجود، همراه با تعین باشد، در سایر علوم - مثل ریاضی، زیست، فیزیک، شیمی و... - بحث می‌شود. به عبارت دیگر، اگر وجود تعین پیدا کند، مخصوص علوم می‌شود، نه فلسفه مطلق .

در مقابلِ فلسفه‌ی مطلق، فلسفه‌های مضاف وحود دارد، مانند فلسفه‌ی فیزیک، فلسفه‌ی ریاضی، فلسفه‌ی حقوق، فلسفه‌ی اخلاق، فلسفه‌ی فرهنگ، فلسفه‌ی اقتصاد، فلسفه‌ی زبان، فلسفه‌ی ذهن، فلسفه‌ی سیاسی، فلسفه‌ی دین. فلسفه‌ی مضاف، دانشی است که پیرامون مضاف‌الیه خودش، بحث روش‌مند می‌کند. فلسفه‌های مضاف، به تعداد مضاف‌الیه‌ها می‌توانند تکثر بیابند. مثلاً در فلسفه‌ی حقوق، فیلسوف حقوق، حقوق را با روش عقلی تحلیل می‌کند؛ یعنی: اولاً حقوق را تعریف می‌کند، ثانیاً منابع آن را پیدا می‌کند، ثالثاً گستره‌ آن‌را مورد بررسی قرار می‌دهد، رابعاً مسائل آن را گونه‌شناسی و دسته‌بندی می‌کند. بنابراین، فیلسوفِ حقوق، بیرون از حقوق می‌ایستد و وارد علم حقوق نمی‌شود، ولی حقوق و موضوع آن را تحلیل و بررسی می‌کند. پس تعریف فلسفه‌ی مضاف اینست: «دانشی است که با روش عقلانی به صورت فرا دانشی به تحلیل یا توصیف مضاف‌الیه خود می‌پردازد.»

یا مثلاً در فلسفه‌ی دین با روش عقلی یا تاریخی، بحث می‌شود که این دین چه آثاری داشته و چه آثاری می‌تواند داشته باشد. (البته فیلسوفِ یک علم، وقتی که عقلی بحث می‌کند، تحلیل می‌کند و وقتی که تاریخی بحث می‌کند، توصیف می‌کند.) فیلسوف دین، از بیرون دین، دین را تحلیل می‌کند. لذا نگاهِ او، یک نگاهِ فرادینی است. حتی ممکن است فیلسوفِ دین، یک ملحدِ هم باشد.

*آخرین دوره اوج تمدن ایرانی در دوران صفویه بود

فارس:از چه زمانی نهضت فلسفه مضاف منقطع شد؟

نصرت‌پناه: اگر سیر تاریخی را مشاهده کنیم ملاصدرا برای حدود 5 قرن پیش است. از آن زمان به بعد شاهد یک افول هستیم و این افول می‌تواند هم ریشه تمدنی داشته باشد هم ریشه تفکری. یعنی به لحاظ تمدنی می توانیم آخرین دوره اوج تمدن ایرانی را در دوران صفویه مشاهده کنیم.

به لحاظ تاریخی چه در دنیای غرب  و چه در دنیای اسلام هر زمان که شاهد افول تمدنی بودیم شاهد مرگ تفکر نیز هستیم. فلسفه ملاصدرا  تقریباً  تا 150 سال پیش مغفول و پنهان بود و ملاعلی‌آقای نوری آن را زنده کرد. این بُعد تمدنی قضیه است که ما را دچار اضمحلال کرد.

*«تولید علم» همان «تولید مساله» است که در جامعه ما مغفول ماند

بُعد تفکری هم وجود دارد. وقتی شخصی به عنوان عالم تنها وظیفه خود را این می‌داند که «مسائلی» را که در جامعه اسلامی مطرح است پاسخ  دهد؛ همیشه یک گام از «تولید نظری» و «تولید موتور محرک» برای اداره جامعه عقب است، زیرا بسیاری اوقات «مسئله» باید ایجاد شود تا توجه نخبگان به آن جلب شود. مقام معظم رهبری از سال 80 بر بحث «تولید علم» تاکید می‌کنند و «تولید علم» همان «تولید مساله» است که در جامعه ما مغفول ماند.

«تولید علم» تنها در زمینه گزاره‌های نظری مطرح نمی‌شود؛ خود ایشان همان زمان فرمودند که من در زمینه «علوم پایه» صحبت نمی‌کنم. در سال 86 و در دیدارشان با بانوان قرآن‌پژوه فرمودند: «بروید علوم انسانی را از قرآن درآورید.» یعنی یک پایه‌ای وجود دارد که این پایه باید پردازش شود. بنده در اینجا نمی‌خواهم زحمات فقها را زیر سؤال ببرم؛ خودمان مقلد هستیم و نگاه تقلیدی در زمینه فقهی داریم اما من گاهی اوقات فکر می‌کنم نگاه «مسئله محور» فقهای ما که می‌خواستند مسائل جامعه اسلامی خود را پاسخ دهند به باقی عرصه‌های تفکری سریان پیدا کرده است.

یعنی یک دستگاه فلسفی و تفکری بود که در زمان خود ادعایش این بود که می‌تواند تمدن را اداره کند . این «موتور محرک» کنار گذاشته شد و صرفاً به این موضوع اکتفا شد که چه «مسائلی» وجود دارد که من به آن «مسائل» پاسخ دهم.اتفاقاً در این برهه هم در دوره افول تمدنی بودیم  و هم دستگاه تفکری لنگیده است. نتیجه‌اش هم این شده که ما  هیچ گاه-علی‌رغم فضایی که دستگاه تفکر فلسفی‌مان داشته است- فلسفه مضاف تولید نکردیم.  

فارس: من یک تعریضی در خصوص پاسخ شما بگویم و آن این است که حتی گاهی در پاسخ دادن به «مسائل» نیز لنگ می‌زنیم و بسیار عقب هستیم؛ شاید بتوان گفت در حال حاضر عدم وجود «فقه پویا» یکی از معضلات جامعه ماست. فقها بسیاری از مسائل جامعه را پاسخ نمی‌دهد؛ به عنوان مثال بحث تفاوت دیه زن و مرد در تصادفات سال‌های بسیاری مسکوت بود و خود مقام رهبری ورود کرد و به مجلس ابلاغ کرد که دیه زن و مرد مساوی شود. این عدم وجود فقه پویا یا استفاده از احکام ثانویه از کجا نشات میگیرد؟ 

نصرت‌پناه: برای اینکه نرم‌افزاری که قرار بود تعریف صحیحی از انسان ارائه دهد و نیازهای و غایات انسانی را تعریف کند، درست عمل نکرده است.

 *«فقه پویا» نداریم زیرا انسان شناسی‌مان می‌لنگد

شما اموری را از غرب گرفتی و با آن به مشکل بر خوردی، از این سو هم نتوانستی چیزی تعریف کنی. به عنوان مثال در مورد همین «دیه». حتی حکمت آن را نیز برای عموم مردم مشخص نکردی که من چه تعریفی از انسان را به عنوان تعریف پایه در نظر بگیرم و مثلا مفهوم اعمی را در حقوق بشر به عنوان کرامت انسانی  بر آن استوار کنم، اینجا انسان شناسی لنگیده است و زمانی که انسان‌شناسی شما بلنگد نه نیاز انسانی را درست تشخیص دادی نه غایت را. اگر اینها را درست تشخیص نداده باشید چه چیزی می‌خواهید برای انسان تجویز کنید؟ در تصدیق سخن شما من هم می‌گویم «فقه پویا» نداریم زیرا انسان شناسی‌مان لنگیده است.

*در زمینه فلسفه حقوق بشر بسیار عقب هستیم

شما به عنوان یکی از فروعات حقوق بشر بحث دیه را مطرح کردید؛ من کمی مبنایی‌تر می‌گویم. ما در زمینه فلسفه حقوق بشر بسیار عقب هستیم. همین دوگانه‌ی «کرامت ذاتی» و «کرامت اکتسابی» که معمولاً از آن سخن می‌گویند چیست؟ ما چیزی تحت عنوان کرامت ذاتی داریم یا خیر؟ در حال حاضر ما سر قضیه «ارتداد» مانده‌ایم و نمی‌توانیم توجیه کنیم پایه ارتداد به عنوان یکی از ضروریات دین چیست؟

اگر شما کرامت ذاتی را به گونه‌ای تعریف کنید که دایره اعم را شامل شود «ارتداد» در آن دیده می‌شود. کمی اخص نگاه کنید کرامت انسانی زیر سؤال می‌رود! اساسا شما برای تعریف «کرامت انسانی» باید تعریفی از «انسان» داشته باشید. این بحثی حقوقی است. در مورد سیاست نیز سالهاست آموزه‌های غربی‌ها تکرار می‌کنیم. موضوع علم سیاست در آموزه‌های غربی «قدرت» است. سؤال اینجاست که چه کسی این موضوع را تعیین کرده است؟ صرفا چون عده‌ای دانشمند غربی از ابتدای رنسانس این  موضوع را مطرح کردند باید بپذیریم؟ موضوع علم سیاست به عنوان «قدرت» موضوعی است که با تعریف خاصی از انسان شکل گرفته است.

مثال دیگری می‌زنم: «دانشگاه» به عنوان رساندن انسان به غرض خاصی تشکیل شده است. شما هزار سال به عقب بازگردید. چیزی تحت عنوان دانشگاه داشتیم؟ در تمدن اسلامی که «نظامیه‌ها» کار می‌کرد و در دنیای غرب هم کلیساهای زیرمجموعه دستگاه‌های پاپ فرایند تولید علم را داشتند. زمانی که نوع نگاه به «انسان» عوض شد و غایتی برای انسان تعریف شد ؛ دانشگاه برای آموزش مجموعه‌ای از علوم پایه‌گذاری شد. اندکی جزیی‌تر و در حیطه تخصصی خودم بخواهم بگویم ، غرب در در تعریف «علم مدیریت» می‌گوید علم اداره انسان. خب کدام انسان؟ اگر تعریف از انسان عوض شود تعریف علم هم تغییر خواهد کرد.

فارس: ما این تعریف انسان را از کجا بیاوریم؟

نصرت‌پناه:از دل متون اسلامی.

فارس: چه کسی متولی این کار است که از دل متون اسلامی «انسان» را  تعریف کند؟ 

نصرت‌پناه: اتفاقا مساله همین جاست. متفکرین ما از برهه‌ای به بعد _البته خیلی دیر_ آگاه شدند و برای تولید فلسفه مضاف تلاش کردند.  تقریبا تلاش برای تولید فلسفه مضاف به حدود کمتر از 70 یا 80 سال اخیر بازمی‌گردد. نهضتی که با علامه طباطبایی شروع شد و با شهید مطهری ادامه پیدا کرد و متاسفانه روی زمین ماند.

فارس: چرا فلسفه‌ اسلامی که به تایید خود شما هم  زمانی دیتای فلسفه‌های غربی و رفرنس تمدن بود باید افول پیدا کند؟

نصرت‌پناه: من قائل به افول فلسفه اسلامی نیستم. معتقدم مبانی وجود دارد اما آن مبانی هیچ گاه فرآوری نشده است.

فارس: اما نمی‌شود این موضوع را انکار کرد که  فلسفه اسلامی تقریباً هیچ گاه از حالت عرشی به حالت فرشی در نیامده است. یعنی مانند فلسفه غرب برای زندگی  روزمره  انسان برنامه نداده است.

نصرت‌پناه: قبول دارم اما چرا این اتفاق نیفتاده است؟ زیرا نگاه فقهی ما به دیگر حوزه‌های تفکری نیز سریان یافته است. حوزه‌های تفکری نیز دچار آفت مساله محوری شدند. من نمی‌خواهم مسئله محوری را تضعیف کنم اما معتقدم گاهی درگیر شدن بیش از حد به مسئله انسان را از توجه به معنا باز می‌دارد.

شاید مسئله، مسئله اصیل نباشد یا غلط تشخیص داده شده باشد و یا شاید اساسا مسئله ما نباشد.

دنیای غرب  بعد از رنسانس به این نکته توجه کرد. این نرم افزار در آغاز رنسانس با امثال «دانته» و «ماکیاول» شروع به کار می‌کند و تعریف از انسان عوض می‌شود. اوج آن «کانت» است که دعوای بین عقل‌گراها و تجربه‌گراها را جمع می‌کند و مکانیسمی را ارائه می‌دهد.

«دوآلیست» عملا از زمان کانت در دنیای غرب نهادینه شده هر کسی هم در این زمینه نظریه‌پردازی می‌کند در همان زمین کانت نظریه‌پردازی می‌کند.

فردی مانند «جان رالز»(1) یک فیلسوف درجه یک سیاست است. کتاب معروف «A Theory of justine» ( نظریه‌ای در باب عدالت) را نگاه کنید؛ بر پایه‌های فلسفه اخلاق کانت استوار شده است. هنر این است که از کتاب «نقد عقل محض کانت»که تنها یکسری بحث‌های فلسفی صرف است، آموزه‌های سیاست و عدالت استخراج می‌کند.

رالز در سال 2002 از دنیا رفت و  کانت 1804. تمامی سخن در این بازه زمانی 200 سال است؛ یعنی کانت در این 200 سال رها نشد،  مباحث نظری کانت در نقد عقل محض، نقد عقل عملی و تاملات «فرآوری» شده است.

مشکل ما ایرانی‌ها این است که مرغ همسایه همیشه برایمان غاز است. کانت هنوز در دنیای غرب رها نشده اما ملاصدرا 300 سال رها شده بود. «ملا علی‌آقای نوری»(2) در زمان مرحوم میرزای قمی و 140 سال پیش با چه ترفندی ملاصدرا را زنده کرد. بعداز آن دوباره رها شد تا به علامه طباطبایی متاخر رسید.

*هر کجا تمدنی شکل گرفته «فلسفه» حضور داشته است

فارس: اتفاقا آیت‌الله خامنه‌ای در اردیبهشت امسال و در دیدار دست‌اندرکاران همایش ملی حکیم تهران (مرحوم آقا علی مدرس زنوزی این نکته را باز هم متذکر شدند که دعوت جوان‌های ما به علوم عقلی، بسیار مهم است و  توجّهِ حوزه‌ها به علوم عقلی و به خصوص فلسفه اهمیت زیادی دارد.

نصرت‌پناه: بسیار منطقی است، همیشه همینطور بوده است،‌اگر در سیر تاریخی یونان باستان تا امروز دقیق شوید می‌بینید که هر کجا تمدنی شکل گرفت، «فلسفه» در آن حضور داشت.

فارس: ما از دلِ فلسفه ملاصدرا، ابن‌سینا، شیخ‌اشراق می‌توانیم تعریف جدیدی از انسان ارائه دهیم؟

نصرت‌پناه:به شرط و شروطی؛ یعنی برای استفاده از دریای علوم عقلی و حتی علوم نقلی باید فرآیند «رفت و برگشتی» داشته باشیم. فرآیند رفت و برگشت به چه معناست؟ یعنی از دل مبانی، برای تولید فلسفه‌های مضاف تلاش کنیم، ما فلسفه سیاست‌ اسلامی می‌خواهیم، فلسفه حقوق اسلامی می‌خواهیم فلسفه فرهنگ اسلامی می‌خواهیم؛ کاری که  غرب در زمینه فلسفه در حال انجام است. لئو اشتراوس  در دنیای غرب می‌گوید: من فیلسوف سیاستم یا مثلا در رشته مدیریت کسانی را دارید که تخصص‌شان فلسفیدن در موضوع مدیریت است. یعنی قصدشان اثبات  موضوع رشته مدیریت است.

فارس: یعنی غرب «فلسفه» را در خدمت «انسان» قرار داده است!

نصرت‌پناه: از فلسفه «انسانی» را تعریف کرده که آن انسان (درست یا غلط ) در ساز و کار نظام فلسفی می‌گنجد.

فارس: می‌توان در این فرآیند این موضوع را حالت «رفت» فرض کرد. «برگشت» این فرآیند چیست؟

نصرت پناه: مساله این است که نظام فکری چه در غرب و چه در شرق «انسان» را تعریف کرد و نیازها و غایات آن را شناخت. حال باید به سراغ مسائلی برود که وجود دارد. این مسائل باب طبع این انسان بود و  با این تحدیدی که انجام گرفت مسئله جواب پیدا می‌کند. نبود مسئله را کنار می‌گذاریم و مسئله مناسب با انسان را تعریف می‌کنیم.

*فرآیند تمدن سازی زمان بر است 

فارس: حال به توفیق‌هایی که در این چند سال برای بومی سازی یا اسلامی سازی علوم انسانی صورت می‌گیرد بپردازیم،  بعد از انقلاب فرهنگی در سال 59 طرح اسلامی‌سازی علوم انسانی در دانشگاه پیاده شد و این موضوع حتی با تسویه برخی اساتید همراه بود، اما تقریبا  شکست خوردیم و توفیق چندانی در این 40 سال حاصل نشد.

نصرت‌پناه: از دو جنبه می‌توان به این «شکست خوردیم» و یا «موفق نشدیم» پرداخت. یک جنبه، جنبه تمدنی است. من از خود تمدن غرب شروع می‌کنم. نگرش جدید و نوین تمدن غرب به «هستی»، «انسان» و «معرفت» از دوران رنسانس شروع شد، رنسانس طی قرون 15-16 شکل گرفت، پایه‌های آن در قرن 16 گذاشته شد اما شکل‌گیری امری به نام «تمدن نوین غرب» را از قرن 19 و 20 می‌بینیم- اگر تخفیف دهیم اواسط قرن 19 که مفهوم «دولت و ملت» عینیت پیدا می‌کند و کشورها تشکیل می‌شوند.- قبل از جنگ جهانی اول پیشرفت صورت می‌گیرد و بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا شکل جدیدی پیدا می‌کند و تمدنی شروع به جوانه زدن می‌کند. چیزی حدود 400 سال زمان می‌برد. 300-400 سال زمان می‌برد و در ضمن،آنها تمدن هژمونی نداشتند چون نظام پاپ بر افتاده بود.  جالب است که نظام پاپ در رم است و رنسانس هم از رم شروع می‌شود، فلورانس و میلان، یعنی ایتالیا را نمی‌توانست اداره کند. دو مؤلفه ذیل بحث تمدن سازی وجود دارد: فرآیند تمدن سازی زمان‌بر است. در دنیای غرب 300-400 سال زمان برد و در ضمن  تمدن غرب نظام هژمونی نداشت.

فارس:با این توصیفات شکست این هژمونی ممکن است؟

نصرت‌پناه: نمی‌گویم ناممکن است اما به هر حال دشوار است. تصور کنید تمدن غرب چطور انگاره‌های تمدن قرون وسطی را شکاند؟

فارس: همان سخنی که خودتان گفتید، تمدن غرب اساساً هژمونی نداشت و شما این را مقایسه کنید با هژمونی که در حال حاضر بر حکومت اسلامی حاکم است. واقع‌بینانه است که امیدوار باشیم؟

نصرت‌پناه:بله. واقع بینانه است. در هر حال پرداختن به این موضوع  زمینه‌ای را برای تامل ممکن می‌کند یا خیر؟ منِ نوعی تامل می‌کنم و این خود  تلاش است، ولو تلاش نظری. تلاش می‌کنم ببینم این میراث تفکری که دارم چه تعریفی از انسان ارائه می‌دهد و این تعریف از انسان چه فلسفه مضافی را برای من ترسیم می‌کند و این فلسفه مضاف چه علومی را برای من می‌سازد. ممکن است به همین علوم غربی برسم و ممکن است به علوم جدید برسم. سؤال مطرح می‌کنم و زمینه برای طرح سؤالات جدید پیش می‌آید. در غرب نیز همین گونه شروع شد. خود کانت کشیش بود و تا آخر عمر به عهد کشیش بودن خود وفادار بود و تا 84 سالگی ازدواج نکرد.


«کپرنیک»، «کپلر»،‌«دکارت»،«بارکلی» کشیش بودند.«هابز» کشیش زاده بود. «سرتوماس مور» هم کشیشی بود که جان خود را در دعوا با شاه جیمز سر عقاید کشیشی از دست داد با اینکه عقاید اومانیستی بسیاری داشت. شاید خودشان هم هیچ گاه فکر نمی‌کردند تمدن جدیدی را پی‌ریزی می‌کنند ولی به هر حال پایه‌های آن را فراهم کردند. اتفاقا فکر می‌کنم ما در حال حاضر نباید به این سؤال توجهی کنیم که «می‌شود؟» یا «نمی‌شود؟». فعلا تامل نظری کنیم.  در تامل نظری کسی دست و پای ما را نبسته است. گمان می‌کنم زمانی که نهادهای ما اجرا زده می‌شوند به خاطر همین سوال است که «نمی‌شود.» من پژوهشگرم و به عرصه عمل کار ندارم. پژوهشگری در دنیای پژوهش هیچ سؤالی را بدون پاسخ نمی‌گذارد. عرصه فلسفه نیز همین طور است. من باید عرصه فلسفه را آزاد بیندیشم.

*موضوع «سیاست» در فلسفه اسلامی «قدرت» نیست 

تنها اندکی در رشته خودم که «فلسفه سیاست» است تامل کردم و به این نتیجه رسیدم که موضوع سیاست در نگاه سنتی فلسفه اسلامی، «قدرت» نیست. در متون فلسفی کلاسیک «حکمت نظری» رابطه‌ای با «حکمت عملی» دارد و ارسطو می‌گوید: «حکمت عملی» به معنای «سیاست» است و سیاست را بر سه دسته می‌داند : «سیاست نفس»، «سیاست خانواده» و «سیاست مدن». این موضوعات چه ارتباطی با حکمت نظری دارد؟ موضوع «سیاست» در این سیستم کجاست؟ غربی‌ها موضوع علم سیاست را «قدرت» می‌دانند اما موضوع سیاستی که از دل دستگاه تمدنی تفکری فلسفه اسلامی در می‌آید«تدبیر» است.

نمونه بارز «سیاست» موضوعاتی مانند «عزت»و «عدالت» است و «قدرت» در انتهای صف قرار می‌گیرد بعد از تعریف تمام این واژه‌ها «قدرت» معنا پیدا می‌کند.

فارس: در خصوص موضوع اسلامی کردن علوم انسانی با دکتر گلشنی نیز مصاحبه‌ای انجام دادیم که ایشان گفتند ما اساساً مترجمان خوبی نیز در عرصه علوم انسانی نیستیم!

نصرت‌پناه: این نکته، نکته دقیقی است، مترجم خوب نبودیم به این معنا نیست که نتوانستیم خوب ترجمه کنیم بلکه نتوانستیم کلیت نگاه غرب را منتقل کنیم. تنها آن چیزی که در عینک دید ماست ترجمه کردیم و کاری نداشتیم که در این سو نیز آن موضوع مساله هست یا خیر.

فارس: یعنی ما حتی شارحان خوبی نیز نبودیم.

نصرت‌پناه: من کاملا این حرف شما را قبول دارم. یعنی اگر کسی «نقد عقل محض کانت» را ترجمه کند حداقل 5 برابر خودش شرح می‌خواهد . زمینه و زمانه‌ نگارش این کتاب را شرح دهد و توضیح دهد «کانت» در چه فضایی این را تالیف کرده است. اما من حرف دکترگلشنی  را  وسیع‌تر  می‌فهمم. دنیای غرب یک تمدن است. کلیت این تمدن با تمام جریاناتش باید برای من فهم شود. از «ب» بسم‌الله تا «ت» تمت. شما در حال حاضر وضعیت بازار ترجمه ما را مشاهده کنید. چند کتاب جماعت گرایان که منتقد لیبرالیسم هستند در بازار نشر می‌توانید پیدا کنید؟ بسیار کم. اخیرا چند کتاب از  «مایکل سندل» (Michael Sandel)(۳)  ترجمه شده است. آن هم تنها آن کتاب‌هایی که راجع به عدالت است و نوعی نگاه نسبی گرایانه دارد. از «السدیر چالمرز مک‌اینتایر» (lasdair MacIntyre) (۴) تنها یک کتاب ترجمه شده است. نظریه «جان رالز» ترجمه می‌شود اما کتب منتقدین رالز ترجمه نمی‌شود. من قائل به توطئه نیستم اما معتقدم سیستم دانشگاهی ناخودآگاه به این سمت هدایت می‌شود. به غیر از چند استاد بزرگ ترجمه، ما مترجمینی داریم که اساسا سواد ترجمه ندارند. نه اینکه انگلیسی بلد نباشند، اتفاقا خیلی خوب هم بلدند،  ولی انگلیسی بلد هستند که «آیزایا برلین»(۵) نوشته است و لذا تمام کتاب‌های برلین ترجمه می‌شود. آلمانی بلد نیست که آثار «هایدگر» را ترجمه کند.تنها دو ترجمه از «هستی و زمان»(۶) هایدگر وجود دارد. یکی را دکتر رشیدیان ترجمه کرده و یکی را  آقای جمادی که جفتش دقیق است. اما به فرمایش شما شرح مفصل می‌خواهد. اساساً چرا باید از کتاب «نقد عقل محض» دو ترجمه وجود داشته باشد؟ یکی از دوستان من سال 80 یا 81 به ژاپن رفته بود و می‌گفت از «هستی و زمان» هایدگر هفت ترجمه ژاپنی وجود دارد. بیمار نیستند که 7 بار ترجمه می‌کنند! در همین نهضت ترجمه است که می‌فهمند هایدگر چه می‌گوید. ما در نهضت ترجمه ما هم به لحاظ شرح و هم به لحاظ اینکه کلیت نظام غرب را به ما منتقل کند عقب هستیم.

فارس:اگر نگاهی به منابع آموزشی و رفرنس‌هایی که در دانشگاه‌ها‌ ارائه می‌شود بیاندازیم می‌بینیم که پس از انقلاب فرهنگی تقریبا تفاوت چندانی نکرده است. تغییر در منابع تدریس دانشگاهی وظیفه کیست؟ کار حکومت است؟ کار پژوهشگر است؟ کار از بالا به پایین است یا پایین به بالا؟

نصرت‌پناه: این ضعفی که می‌‌گویید کاملا می‌پذیرم و اگر جواب من را بخواهید می‌‌گویم هم کار حکومت هست هم کار حکومت نیست. هم ضعف از حوزه وجود دارد هم دانشگاه و هم سیاست‌گذار. یکی از آسیب‌شناسی‌هایی که به ذهنم می‌رسد  این است که امثال دانشگاهی مانند امام صادق (ع)  (نه حوزه) در مملکت تکثیر نشد‌ه است. دانشگاه امام صادق(ع) اول انقلاب یک شعار داشت: من نه می‌خواهم حوزه باشم نه دانشگاه؛ می‌خواهم هم حوزه باشم هم دانشگاه؛ یعنی مبانی را از حوزه فهم کنم و مسئله را از دانشگاه.

عقبه غنی حوزه تا زمانی که به «مسئله» وصل نشود و «رفت و برگشتی» طی نشود اتفاقی نمی‌افتد. حوزه و دانشگاه زبان هم را نمی‌فهمند. جایی مانند دانشگاه امام صادق (ع) باید این کار را بکند. تفکر دانشگاه امام صادق از بدو تاسیس تاکنون تنها بوده است و با اینکه فارغ‌ التحصیلان این دانشگاه در هیات علمی دانشگاه‌های مختلف کار می‌کنند می‌توانم بگویم موفق نبوده‌ایم زیرا تحلیل پدیده‌های اجتماعی هیچ گاه تک عاملی نیست. انسان موجودی نیست که یک عامل روی آن اثر بگذارد. روایت داریم که  «لا دین له لا معاش له» وقتی مشکلات معیشتی داشته باشید تفکر نظری پا نمی‌گیرد، جامعه وقتی مشکلات معیشت، فرهنگی .. داشته باشد تفکر راجع به موضوعات در آن پا نمی‌گیرد.

* تفکر علوم انسانی در جمهوری اسلامی پا نگرفته است

فارس: اتفاقاً در تکمیل سخنان حضرتعالی به این موضوع اشاره می‌کنم که اکثر فیلسوفان غربی آدم‌های متمولی بودند که دغدغه معیشت نداشتند.

نصرت‌پناه: یا اینگونه بود که متمول بودند و  یا نظام حاکم از آنان حمایت می‌کرد.«کوپرنیک» کشیش فقیری بود که کلیسا از آن حمایت می‌کرد.  کانت از موقوفات کشیشی خود ارتزاق می‌کرد.نظام حاکم به گونه‌ای بود که وقتی کسی فعالیت و پردازش علمی و عملی داشت از آن حمایت می‌کرد. ماهیت کار علمی این است که تمرکز می‌خواهد. در عصر حاضر ببیند دانشگاه هاروارد چه حمایتی از مایکل سندل می‌کند.

*سیستم ما به لحاظ آموزشی سیستمی کمونیستی است

اساساً تفکر علوم انسانی در جمهوری اسلامی هیچ گاه پا نگرفته است. وزارت علوم را نگاه کنید،‌ همواره تحت مدیریت مهندسین بوده است. من برهه‌ای در دفتر برنامه‌ریزی درسی معاونت آموزشی دانشگاه امام صادق (ع) فعالیت می‌کردم و با وزارت علوم مرتبط بودم. واقعا یک مواقعی شوکه می‌شدم و قفل می‌کردم که بتوانم زبان خودمان را به لحاظ علوم انسانی به آنها بفهمانم. وزارت علوم اساساً ذهنیت آئین‌نامه نویسی دارد و سیستم ما به لحاظ سیستم آموزشی، اداری، کاملا یک سیستم کمونیستی است؛ یعنی مرکزی وجود دارد و یکسری آئین‌نامه می‌دهد و همه دانشگاه‌ها باید آنطور عمل کنند. اما این نگرش اشتباه است. وزارت علوم باید بداند نهاد‌های در زیرمجموعه‌اش هستند که اساسشان بر تمایز است. مثل دانشگاه امام صادق (ع). در نوشتن آئین‌نامه اصلا به موضوع توجه نمی‌کنند و اجازه تکان خوردن هم به این دانشگاه نمی‌دهند.

فارس: در ابتدای بحث با اشاره به جمله یکی از سیاسیون که گفته بود «تقریباً هیچ‌ چیز» از برجام عاید ایران نشده است در خصوص پیشرفت علوم انسانی در این سالها سخن گفتید و آن جمله را به تعالی علوم انسانی تعمیم دادید.  این «تقریباً هیچ» را کمی توضیح می‌دهید.

نصرت‌پناه: اگر آرمان‌مان رسیدن به قله تمدنی باشد که رسیدن به آن زمان‌بر است و یک هژمونی قوی هم وجود دارد؛ این «تقریبا هیچ» ناظر به تولید «علوم» یا «دیسیپلین» دانشگاهی است که ما یک دیسیپلین دانشگاهی داشته باشیم که بگوییم این رشته بدیل رشته جامعه شناسی غربی در سنت تمدن اسلامی است. ما چنین چیزی نداریم. «تقریبا هیچ» یعنی ما در تولید «دیسیپلین» خیلی ضعف داشتیم. حال اگر  یک گام جلوتر بیاییم در تولید متون درسی هم ضعف داشتیم اما شدتش به اندازه شدت تولید دیسیپلین نیست، ما متون درسی کج‌دار و مریض داریم که تولید شده است. پله دیگر تولید سرفصل‌های بومی است. ما سرفصل‌های قابل دفاعی داریم. علی‌الخصوص دانشگاه امام صادق (ع). یعنی یکسری موضوعاتی که در دانشگاه‌های دیگر خیلی به آن پرداخته نمی‌شود در این دانشگاه سرفصل دارد.

به عنوان مثال  دانشگاه امام صادق درسی به نام  «سیاست و حکومت در فلسفه اسلامی» و «روش شناسی در مطالعات سیاسی اسلام» دارد. یک گام دیگر «نحوه ارائه» است که در نظام آموزشی به طرح درس مشهور است.

گام آخر که به نظر من در این مرحله  وضعیت خوبی داریم این است که ذهنیت‌ها باید عوض شود. علامه طباطبایی 80 سال پیش تئوری به نام تئوری «اعتباریات»(۷) را مطرح کرد. خود علامه مدنظرش این بود که کسی که «اعتبارایات» را بفهمد، علوم انسانی را فهمیده است. اما خیلی جالب است علامه یک کتاب عربی دارد تحت عنوان «اعتباریات» و مقاله ششم اصول فلسفه و روش رئالیسم در مورد اعتباریات است و در تفسیر المیزان نیز اندکی به «اعتباریات» پرداخته است. علامه در هیچ کدام از این منابع  به این موضوع اشاره نکرده که مادر علوم و کلید فهم  «علوم انسانی» است اما خیلی جالب است که هر مقدار نسبت به زمان علامه جلوتر می‌آییم این سر خطر گرفته شده و در حال حاضر در مورد نظریه «اعتبارات» و نقش آن در علوم انسانی کارهای جدی صورت گرفته است.

تئوری اعتبارات در دانشگاه امام صادق (ع) پایه‌ای برای تعریف فلسفه حقوق بشر شده و واقعا انقلابی ایجاد کرده هر چند چندان به آن پرداخته نشده است. می‌خواهم بگویم ریشه وجود دارد و هرچه که به شاخه می‌رسیم خیلی عقبیم و «تقریبا هیچ» هستیم اما هر مقدار پایین‌تر می‌آییم افق‌های روشنی داریم.

فارس: در انتهای مصاحبه اندکی در خصوص الگوی اسلامی و ایرانی پیشرفت صحبت کنیم، برخی منتقدان می‌گویند: خروجى نهایى هفت ساله یک تشکیلات حکومتى به  لحاظ جامعه شناختى، فلسفه سیاسى، نظریه اقتصادى، فلسفه آموزشى و سیاستگذارى علم و فناورى  باید ارزشمند‌تر از این نوشتار باشد.برای ورود به بحث در خصوص سابقه داشتن چنین الگو‌های پیشرفتی در سایر کشورها توضیح دهید: 

نصرت‌پناه: معمولا در تمام کشورهای دنیا چیزی از سنخ سند «مدیریت استراتژیک»، سند «برنامه‌ریزی راهبردی» وجود دارد.کره اواسط دهه 50 شمسی ، ایران اواسط دهه 70 میلادی، قزاقستان، ترکیه یا همین عربستان در این دو سه سال اخیر برای خود سند توسعه ملی نوشته‌‌اند.

اتفاقا ما اولین کشوری در منطقه بودیم که سنددار شدیم. سند توسعه استراتژیک و نقشه راه، برای روشن کردن انتهای مسیر است. هر تمدنی چنین سندی را احتیاج دارد.

فارس: حدود و ثغور این نقشه راه به چه نحو باید باشد؟

نصرت پناه: بعضی رفقا وقتی سند چشم‌انداز رونمایی شد گفتند این چیست؟ یکسری کلی گویی صورت گرفته است. اما به نظرم من باید همین قدر کلی‌ باشد. مشخص کردن جزییات می‌شود جامعه کمونیستی. هدف و غایت باید مشخص باشد ولی این غایت مشخص کردن به معنای آوردن تک تک جزئیات نیست. دنیای علوم انسانی اینطور نیست. دنیای علوم انسانی بسیار تابع کوشش و خطاست. معتقدم چراغ‌ها در عرصه علوم انسانی صرفا چند متر جلوتر را مشخص می‌کنند نه کیلومترها جلوتر را.

نکته اینجاست که این سندها نباید باب بحث را ببندد. من خیلی اوقات احساس می‌کنم ما به لحاظ تمدنی نیاز به مفاهمه داریم. نیاز به مفاهمه داشتن در بسیاری موارد به معنای تکفیر نیست. به عنوان مثال من آدمی هستم که به بحث‌های فلسفی بسیار علاقمندم. فر دیگری، آدم اخباری مسلکی است. همان قدر که جامعه به افراد اخباری‌گر نیاز دارد به امثال من هم نیاز دارد و بالعکس. اما در فضای مفاهمه و فضای دیالوگ نقشه‌ای باید وجود داشته باشد که جایگاه اینها را مشخص کند.یعنی فضا را برای دیالوگ اینها فراهم کند چون اساسا داستان علم، داستان سرکوب نیست با این نقشه‌ها باید فضا  برای دیالوگ و مفاهمه فراهم شود.

نکته دیگر این است که  من نمی‌خواهم از این سند دفاع کنم؛ خود من هم روزی که سند الگوی اسلامی پیشرفت را خواندم خیلی تعجب کردم. من داب فلسفی مسلک دارم و زمانی که مبانی خداشناسی‌اش را خواندم گفتم واقعا مبانی خداشناسی همین 4 بند است؟ارزش‌شناسی و بخشی از دین‌شناسی به حکمت عملی مربوط می‌شود. جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، و خداشناسی حمکت نظری است اینها هم عرض نیستند که کنار هم قرار گرفتند. حکمت عملی از دل حکمت نظری درمی‌آید.

بعد از آن نیز دفعتاً  آرمان‌ها را می‌گوید. آن مبانی چه بود؟ این آرمان‌ها چیست؟ اینها به همدیگر چه ربطی دارد؟ سپس در مورد رسالت صحبت کرده است. رسالت چه ربطی به آرمان و مبانی دارد؟ بعد افق را گفته است و سپس 56 تدبیر آورد. این 56 تدبیر چیست؟ هر امر خوبی که به ذهن رسیده است گفته‌ شد!

اما من ظاهرا آدم خوش بینی هستم و اساسا نیمه پر را نگاه می‌کنم.این سند را نگاه می‌کنم می‌گویم در حال حاضر دیگر جای دعوا بر سر اینکه چنین سندی می‌خواهیم یا خیر، نیست. این را کنار فراخوان رهبری می‌گذارم، رهبری استاد تبدیل تهدید به فرصت است.

رهبری این سند را به مجمع تشخیص مصلحت نظام، دولت، مجلس شورای اسلامی، شورای عالی امنیت ملی و جامعه علمی دانشگاهی و حوزوی عرضه کرده  و از آنان خواسته این سند را بررسی کنند.

رهبری با این فراخوان می‌گوید ملت و تمدنی که نقشه نداشته باشد به هیچ جا نمی‌رسد. نقشه‌ای که عرضه کردند سعی کرده نوری به آن غایت نهایی بتاباند اما باید تکمیل شود. ابهام دارد و باید از ابهام دربیاید. باید تمام اموری که مشخص شده از «ب» بسم‌الله مبانی تا «ت» تمت تدابیر زنجیروار به هم وصل شوند. آن افق مشخص شده است و حال سوار این کشتی شده‌ایم.نباید این کشتی را سوراخ کنیم. همه این مجامع علمی که به مبارزه و هماورد طلبیده شدند باید مشارکت کنند. نقشه را مقام معظم رهبری هنوز ابلاغ نکرد‌ه‌اند و برای تطبیق و تکمیل فراخوان داده‌اند.

وظیفه من به عنوان دانشگاه این است که این سند و الگو تکمیل شود. ما به قله کار و آرمان نیاز داریم. آرمان باید مثال خورشیدی باشد که روشن می‌کند اما در این روشنایی چطور می‌توانم قدم بردارم به آن دستگاه اجرایی بازمی‌گردد.

پی‌نوشت:

۱- جان رالز (John Rawls‎؛ زاده ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ – درگذشته ۲۱ نوامبر ۲۰۰۲) فیلسوف آمریکایی معاصر و مشهور به دلیل صورت‌بندی یک نظریهٔ عدالت بود. وی از چهره‌های به‌نام فلسفهٔ سیاسی و فلسفهٔ اخلاق در سدهٔ بیستم بود. اثر مشهور وی نظریهٔ عدالت یا نظریه‌ای در باب عدالت (به انگلیسی: A Theory of Justice) (چاپ ۱۹۷۱) هم‌اکنون به‌عنوان یکی از منابع کلاسیک فلسفهٔ سیاسی تلقی می‌شود.

۲- ملا علی نوری مازندرانی از بزرگترین فلاسفه و حکمای اسلامی متأخر (در حکمت متعالیه) و عالم اسلامی قرون ۱۲ و ۱۳ ه‍.ق بود. وی از شاگردان فلسفی آقامحمد بیدآبادی حکیم و عارف قرن ۱۲ق بود. ملا عبدالله زنوزی (مروج مکتب فلسفی تهران)، سید ابوالقاسم دهکردی و ملاهادی سبزواری (صاحب منظومه) از شاگردان ملای نوری بودند. ملای نوری را بواسطه شاگردی بیدآبادی احیاگر حکمت صدرایی می‌نامند. آثار او بیشتر شرح و دفاعیات مکتب ملاصدراست.

۳- مایکل سندل  Michael Sandel (زاده ۵ مارس ۱۹۵۳ در آمریکا) فیلسوف سیاسی معاصر آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد است. او بیش از همه به خاطر درس «عدالت» هاروارد، که به‌طور آنلاین قابل مشاهده است و نقادی اش بر نظریه عدالت جان راولز در لیبرالیسم و حدود عدالت (۱۹۸۲) مشهور است. او عضو پیوسته آکادمی هنرها و علوم آمریکا انتخاب شده‌است.

۴- السدیر چالمرز مک‌اینتایر (Alasdair MacIntyre) (زادهٔ ۱۲ ژانویه ۱۹۲۹، گلاسکو، اسکاتلند) فیلسوف نو-ارسطویی معاصر است که او را در زمرهٔ اجتماع‌گرایان قرار می‌دهند. اهمیت او به‌دلیل مساهمت‌اش در فلسفهٔ اخلاق و فلسفهٔ سیاسیاست. کتاب درپی فضیلت او بیش از ۱۷۰ بار در جهان‌انگلیسی‌زبان تجدید چاپ شده‌است.

۵-آیزایا برلین (۶ ژوئن ۱۹۰۹ – ۵ نوامبر ۱۹۹۷) فیلسوف سیاسی، اندیشه‌نگار و نظریه‌پرداز سیاسی و استاد دانشگاه و جستارنویسی بریتانیایی بود. آوازه‌اش در بیشتر عمر مرهون دفاع از لیبرالیسم است.

۶- هستی و زمان یا وجود و زمان (به آلمانی: Sein Und Zeit) کتابی از مارتین هایدگر است که برخی آن را مهم‌ترین اثر فلسفی قرن بیستم نامیده‌اند. برخی آن را به بمبی در عالم فلسفه مانند کرده‌اند. گفته‌اند که حتی منتقدانش از تأثیر این کتاب در امان نمانده‌اند. این کتاب به شدت اگزیستانسیالیسم، ساختار شکنی، هرمنوتیک و الهیات مدرن، فصولی از نظریه و نقد ادبی و هنری، روانکاوی و بسیاری از جنبش‌های علوم انسانی معاصر را تحت تأثیر قرار داده است.

۷-نظریه ادراکات اعتباری، نظریه‌ای در فلسفه اسلامی است که توسط علامه طباطبایی، در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ارائه شده است. وی در این نظریه، دسته‌بندی کاملی از ادراکات اعتباری انسان را ارائه کرده و نحوه شکل‌گیری آنها را بیان می‌کند. این نظریه، در تفکیک احکام ثابت عقل از احکام متغیر آن است. البته چنین نیست که همه ادراکات اعتباری، الزاماً دگرگون شوند، بلکه برخی از این ادراکات، ثابت اند؛ از جمله عدل و ظلم.

اخبار مرتبط:

انقلاب مشروطه ذیل تفکر صدرا شکل گرفت/ تفکر نمی‌تواند وارداتی باشد
 

مدیران ما علوم انسانی ِ اسلامی را باور ندارند/ در دوره رضاخان مدرن نشدیم  

مفروضات حاکم بر علوم انسانی غربی در تضاد با «دین» است

 

انتهای پیام/