درامتدادتاریکی؛ زندگی در حفره!

5c1f3b8c2b08a_2018-12-23_11-08
مدتی بعد وقتی به روستا بازگشتم دنیا در برابر دیدگانم تیره و تار شد نمی توانستم آن چه را می بینم به راحتی بپذیرم ولی ماجرا حقیقت داشت چند تن از جوانان روستا مرا به مکانی بردند که ...

مرد 51 ساله که سال ها قبل از جنوب کشور به یکی از روستاهای اطراف مشهد مهاجرت کرده است با بیان این که نمی‌دانم پسر 20 ساله ام چه نوع قرصی درون غذای من ریخته بود که دیوانه‌وار به تخریب شیشه ها و ایراد صدمه به دیگران پرداختم به طوری که مرا در مرکز روان پزشکی بستری کردند به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: سال ها قبل در یکی از روستاهای حاشیه بزرگراه آسیایی مشهد ازدواج کردم و با کارگری روزگار می گذراندم همسرم نیز که داروهای آرام بخش مصرف می کرد برای کمک به اقتصاد خانواده در منزل یکی از ارباب های همان روستا خدمتکار شد. طی 11 سال اول زندگی خداوند به ما سه پسر و یک دختر عطا کرد که متاسفانه به جز یکی از پسرانم که هم اکنون بنّاست و من برایش کار می کنم، دیگر فرزندانم سرنوشت خوبی نداشتند و هرکدام از آن ها مسیر تباهی را پیش گرفتند البته ریشه اصلی این ماجراهای تلخ خانواده خودم بود چرا که هیچ گاه کنار یکدیگر نبودیم و توجهی به هم نداشتیم به طوری که فقط برای خوابیدن در یک جا جمع می شدیم. خلاصه چند سال قبل به طور اتفاقی پی به اعتیاد همسرم بردم و تازه فهمیدم که دو فرزندم نیز به مواد افیونی آلوده شده‌اند. مشاجره و درگیری های ما فایده ای نداشت به طوری که مجبور شدم همسرم را طلاق بدهم.
بعد از این ماجرا دخترم نیز با یکی از بستگان مادرش ازدواج کرد اما متاسفانه همسر او نیز به مصرف مواد مخدر اعتیاد داشت و من که نزد یکی از فرزندانم شاگردی می‌کنم راهی برای کمک به آن ها نمی‌یافتم در نهایت چند سال بعد برای دیدن پسر کوچکم که بعد از جدایی ما با مادرش زندگی می کرد عازم روستا شدم ولی در لحظه ورودم به روستا صحنه هایی را دیدم که باورش برایم سخت بود همسرم با پیرمردی که قبلا در منزل او کار می کرد ازدواج کرده بود و من برای یافتن پسر 20 ساله ام دست به دامان جوانان روستا شدم.
آن ها مرا به مخروبه ای در اطراف روستا بردند و من از دیدن وضعیت اسفبار پسرم در جا خشکم زد او حفره ای در زمین به اندازه قد و قامت خودش حفر کرده و با لاستیک و پتویی کهنه در آن را پوشانده بود تا از سرما یخ نزند!
هیچ پدری نمی توانست این صحنه دردناک را تحمل کند به همین دلیل پسرم را به منزل اجاره ای در مشهد آوردم و در کنار بخاری با غذایی گرم و نوشیدنی های مقوی از او پذیرایی کردم تا بدنش کمی مقاوم شود. او هر روز ده ها قرص اعصاب و آرام بخش استفاده می کرد و من از ترس این که قطع کردن داروها برایش مشکل ساز نشود چند روزی همان نوع داروها را برایش تهیه می‌کردم و قصد داشتم آرام آرام مصرف این داروها را برایش کاهش دهم چند روزی می‌شد که حال پسرم اندکی بهبود یافته بود که پاسخ محبت های مرا با ناجوانمردی داد.
وقتی مدتی قبل پلیس مرا به دلیل تخریب شیشه ها و صدمه زدن به دیگران دستگیر کرد و در مرکز روان پزشکی بستری شدم تازه فهمیدم آن روز پسرم تعداد زیادی از قرص های اعصاب و روان را در غذای من حل کرده و من که گیج بودم و هیچ کنترلی بر رفتارهای خودم نداشتم دست به این اقدامات مجرمانه زده ام و ... حالا وقتی به گذشته می اندیشم همه آرزوهایم را برباد رفته می بینم.

شایان ذکر است به دستور سرهنگ علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده این مرد میان سال در دایره مشاوره و مددکاری کلانتری مورد بررسی و رسیدگی قرار گرفت.

برچسب ها:

اجتماعی